حکایت ممدانی و فرزندان زمانه؛ آینه‌ای در برابر امپراتورهای برهنه

پنجشنبه, 15ام آبان, 1404
اندازه قلم متن

در روزگاری که سیاستمداران، آینه را دشمن خویش می‌پندارند و صدای مردم را پژواک توهمات خود می‌دانند، ظهور زهران ممدانی در نیویورک تنها یک واقعه انتخاباتی نیست؛ هشداری است از دل تاریخ به آنان که از شنیدن فریاد زمانه سر باز می‌زنند. آن که گوش ندهد، ناچار صدای فریاد را خواهد شنید.

 

گویند روزی در نیویورک – همان شهری که برج‌ها بر آسمان می‌خارند و دلار بر وجدان می‌بارد – مردی برآمد از تبار مشرق، نامش زهران ممدانی. مردی چپ‌مشرب و عدالت‌خواه، که در بازار زر و زور و تزویر، دم از برابری زد.

ناگاه گروهی از جماعت سلطنت‌پناه، بر او بانگ زدند که «این همان خمینی دیگر است!» و خلقی نیز بر طبل ایشان کوفتند.

 

اما عجبا که مردمان، از حکمت تاریخ عبرت نمی‌گیرند.

هرگاه پادشاهان به خود آیینه شوند و خلق را غبار پای خویش بینند، تقدیر چنان کند که روزی از همان خاک تیره، فریادی برخیزد و تخت زرین را بر باد دهد.

چنان‌که روزگاری در ایران، شاهنشاه به‌جای شنیدن ناله فقیر، به صدای چاپلوس گوش داد و جز سایه خود ندید؛ و سرانجام از همان خلأ گوش شنوا، دیوی برآمد عمامه بر سر، که نامش خمینی بود و دروغ را به نام دین تسبیح می‌کرد.

 

اکنون نیم قرن گذشته و جهانی دیگر برپا شده است.

در غربت نیویورک، جایی که سرمایه از در و دیوار می‌بارد، خلقی بر کسی رأی داده‌اند که دلش برای رنجوران می‌تپد و لبش از دروغ دور است.

اما باز همان جماعتی که در آیینه تاریخ جز خود نمی‌بینند، بانگ برآورده‌اند که «واه! این هم از همان طایفه است!»

ای کاش می‌دانستند که ممدانی نه در خلوت ساواک زاده شد و نه از خدعه و تقیه مدد گرفت، بلکه در بازار اندیشه و آزادی، کالای باور خویش را آشکار بر میز نهاد.

 

ترامپ را به یاد آور!

آن مرد خودشیفته را که خود را امپراتور عالم پنداشت و بر غزه چشم فروبست، گویی درد انسان جز در پوست سفید و حساب بانکی معنا ندارد.

چنان در خویش غرق شد که امریکا از جهانیان برید و از عدالت تهی گشت، همان گونه که شاه از مردم خویش برید.

و چنین است که تاریخ، گرچه جامه عوض کند، اما پوست نخوت را هرگز نمی‌کند.

 

اما این بار، مردم به جای سکوت، فریاد را برگزیدند.

در نیویورک، در قلب سرمایه و زر، فریاد عدالت برخاست.

و آن که امروز به ممدانی طعنه می‌زند، شاید همان است که دیروز به مردم ایران خندید و گفت: «این قوم نمی‌فهمند.»

غافل از آن که فهمیدن به تبار نیست، به تجربه است.

 

سلطنت‌طلبان خشمگین، که خود را وارث عقل کل می‌دانند، بهتر است پیش از داوری دیگران، به داوری خویش بنشینند.

چه، در باغ سیاست، هر که خود را گل بی‌خار پندارد، زودتر از همه پژمرده می‌شود.

اینان هنوز در خیال دربار و زر و زینت غوطه‌ورند و گمان دارند که با «جاوید شاه» گفتن، از گناهان تاریخ غسل تعمید یافته‌اند.

اما زمان، فرزند چاپلوسی را نمی‌پذیرد. زمان تنها از آن فرزندان خویش است؛ آنان که با چشم باز داوری می‌کنند و از گذشته نه خشم می‌گیرند و نه حسرت، بلکه درس می‌گیرند.

 

آری، ممدانی شاید خطاکار باشد، شاید رؤیایش بزرگ‌تر از قامت سیاست.

اما دست کم دروغ نمی‌گوید، و این خود فضیلتی است در روزگار ما که دروغ، بهای صداقت را می‌پردازد.

 

ای آنان که به نام عقل و تجربه، مردم را سفیه می‌خوانید!

بدانید که هیچ ملتی با توهین به روشنایی نمی‌رسد.

شاه دیروز گوش نداد و خمینی برخاست؛

ترامپ گوش نداد و ممدانی برخاست.

و این رسم دنیا است که هر که نشنود، ناچار بشنود – نه از زبان دوست، که از فریاد مردم.

————————————-

سخن آخر:

پس ممدانی را ملامت مکن،

که او آینه‌ای است در برابر جهانی که فراموش کرده انسان یعنی چه.

اگر از دیدنش می‌هراسی، شاید نه از او، که از تصویر خویش در آینه می‌ترسی.

 

     پارسا زندی (مشاور حقوقی )

 


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.