از نظر راقم در بررسی جایگاه روشنفکری با توده های اجتماعی حد اقل در یکصد سال اخیر در می یابیم که فاصله عمیقی بین این دو گروه اجتماعی وجود داشته است. عمده روشنفکران همواره در تلاش بوده اند که با زندگی در محدوده امنی اما با موضع گیری عدم موافقت و نقادانه با حاکمیت وقت برای خود پایگاه اجتماعی بخرند. البته هرازگاه هم معدودی از انها هم بوده که از این پایگاه برای یک تفاهم نامه با قدرت مسلط بهره بگیرند. این رابطه گسسته عمده روشنفکران با بدنه جامعه ما موجب بوده است که هر یک از این دو گروه به راه خود بروند و همچون دو دایره در کنار هم اما بدون محور مشترک برای خود بچرخند. در خلا چنین گسستی بوده است که گروه های اجتماعی فداکار و عملگرا و البته با بار احساسات قوی تر برای رسیدن به اهداف اجتماعی خود شتابان وارد عمل شده و به نمایندگی از جانب مردم و البته در غیاب آنان، اعمال فشار برای دگرگونی را پیش بگیرند. از آنجا که این گروه ها نیز جدا از بدنه جامعه وارد عمل شده بودند بناگزیر و بنام رهایی همان مردم راهی زیر زمین شدند. زندگی و مبارزه اما در زیر زمین بتدریج موجب رشد سانترالیسم و دیکتاتوری در مناسبات درونی گروه های عملگرا با همدیگر گردید. در چنین فضایی و ضرورت اطاعت مطلق از مسئول تشکیلاتی و سلطه رفتار پراگماتیسم شرایطی فراهم شد که بتدریج از این بهترین فرزندان جامعه ربات هایی پدید آیند و دست به اعمالی بزنند که در آغاز ورود به زیر زمین هرگز بنای انجام آن را نداشتند. در صورتی هم که پیامد جنبش اجتماعی فراگیر موجب دگرگونی هایی در قالب یک انقلاب رخ می داد که رخ هم داد ساکنین این زیر زمین دیگر راه رفتن و زیستن بر روی زمین و در زیر آفتاب را از یاد برده بودند. به عنوان مثال هنگامی که آنان دربهمن ۵۷ از زیر زمین خارج شدند چشمانشان دیگر به تاریکی زیر زمین خو گرفته بود و این شد که با بهره گیری از کاریزمای گذشتگان جمع بیشتری را با خود به زیر زمین بردند تا به حرفه خود ادامه دهند و شد آنچه که نباید می شد.
بنظر می رسد حلقه بزرگ مفقوده در این فرایند را باید در گسست روشنفکران با بدنه جامعه جستجو نمود. اگر روشنفکران بجای قرار گرفتن مطلق در صندلی اپوزوسیون تنها از طریق تاثیر گذاری عملی و نشانه گیری شاخص های توسعه نیافتگی در تلاش پیوستگی با جامعه بودند هرگز عملگرایان را به مبارزینی حرفه ای و مخفی تبدیل نمی کردند. مبارزینی که همواره به یک دیکتاتور در واقعیت یا تخیل خود برای ادامه زندگی مخفی نیاز دارند. اگر نگاهی به آثار و مواضع نو اندیشان دینی نیز در سال های اخیر بیافکنیم به نظر راقم همین حلقه مفقوده بچشم می خورد. یکی از برجسته ترین های این نحله را می بینیم گه در واکنش به یک پدیده سیاسی اجتماعی نامه هایی از نظر صنعت استعاره به نهایت زیبا و جذاب می نویسد. نامه هایی که سبک نوشتن آن جه بسا نثر مسجع سعدی را در کنار خود کمرنگ می نماید. اما آیا وی و امثال این بزرگان تلاش کرده اند که از عمق و فاصله این گسست تاریخی بکاهند؟ آیا ایشان و امثال ابشان بیش از آنکه به زیبایی نوشتار خود بپردازند بگونه ای در تلاش بوده اند که مخاطبان بی واسطه ای از میانه مردم داشته باشند؟ آیا به گواهی تجربیات قبل و بعد از انقلاب سال ۵۷ این احتمال را نمی دهند که اگر این گسست ادامه یابد بار دیگر عنان و انگیزه دگرگونی های تکاملی در جامعه را زیر زمینیان دیگری به عهده بگیرند؟ زیرمینیانی که به بهانه صلاح تشکیلات در دادگاه های خود ساخته خود چه بسا مجید شریف واقفی های دیگری را به اعدام محکوم نمایند. آرزوی آینده ای هر چه نزدیک تر را داریم که صاحبان قلم و اندیشه متناسب با آگاهی های خود به حلقه های پیوند مستقیم با مردم بپردازند. برای چنین تحولی چه بسا لازم باشد آنان بخش عمده ای از نگاه کاوشگر خودرا از ترافیک درون حاکمیت به سمت مردم و واکاوی نارسایی های مزمن آنان سوق دهند و سرانجام که باور کنیم هر گونه دگرگونی اصلاحی در مدیریت کلان تنها از مسیر رشد و پیوستگی جامعه با خود و روشنفکرانش می گذرد.
عبدالحسین طوطیایی
از: گویا