منابع خبری ملی – مذهبی در قم در مصاحبه با شماری از خانوادههای زندانیان زندان مرکزی قم (لنگرود) و برخی از زندانیان سابق این زندان، واقعیتهایی را از وضعیت این زندان و نیز روشهای اخذ اقرار و اعتراف در بازداشتگاه آگاهی قم به تصویر کشیده اند که هم چون گذشته از نقض سیستماتیک و گستردۀ حقوق انسانی بازداشتشدگان و زندانیان در زندانهای ایران حکایت دارد، امری که همواره از سوی مقامات سیاسی و مسنولان قضایی جمهوری اسلامی انکار شده است. ملی – مذهبی توجه خوانندگان را به خلاصهای از این گفتگوها جلب میکند. گفتنی است نام و مشخصات کامل این زندانیان موجود است و در صورت وجود شرایط مناسب و تامین امنیت آنها از سوی نهادهای بینالمللی، در اختیار عموم قرار خواهد گرفت.
*****
لنگرود، یا ندامتگاه مرکزی قم ؛ خانوادههایی که برای ملاقات با عزیزان خود مسیر ابتدای جادۀ قدیم قم- کاشان را طی کردهاند، وقتی این نام را میشنوند اولین تصویری که در ذهنشان نقش میبندد، تابلویی است در کنار جاده با همین نام و حصاری از سیم خاردار که دور تا دور “ندامتگاه” را گرفته است. زندانی با دو واحد مجزا از هم که ۱۰ بند را در خود جای داده، و سولهای در کنار آنها که اردوگاه نام گرفته و در اصل محلی برای نگهداری معتادان بوده، و حالا، نه فقط معتادان.
خانوادهها درددل بسیار دارند و در کنار گلههای خود از برخورد بد و تحقیرآمیز کارکنان زندان هنگام ملاقات، ترسان و لرزان از مصیبتهایی میگویند که بر سر فرزندان و شوهران و برادران شان در بازداشتگاه آگاهی آمده. میگویند برخی را در آگاهی “جوجه” میکنند و اقرار میگیرند؛ دستبندی به دست و پابندی به پا، میلهای از میان دستبند و پابند رد میکنند و دو سر آن را به قلابی در سقف که لابد برای پنکه تعبیه شده میبندند و ساعتها در آن حال نگه میدارند و میزنند. میزنند تا اگر کاری کرده اعتراف کند و اگر نه تحقیر شود و از فحشهای رکیکی که نثار خود و ناموسش میشود عرق شرم بریزد و در دل از بیغیرتی به خود فحش دهد و حقیرتر و حقیرتر شود تا از شخصیت انسانیاش چیزی نماند جز تصوری از یک مجرم ِلایق همه چیز. انگار نه انگار که همۀ آنها که به آگاهی میآیند متهماند نه مجرم و طبق قانون اساسی نیمبند این مملکت از هتک حرمت و حیثیت و شکنجه مصوناند. و انگار نه انگار که بسیاری از آنها که مجرماند و به اینجا آمدهاند از نداری و بیکاری و بیسوادی به این راه افتادهاند؛ و مگر آن که ما مجرمش مینامیم تا چه حد از سر اختیار و نه جبرناشی از این عوامل بوده که رو به خلاف آورده و حال بازخواست و مجازات میشود، و کاش فقط مجازات بود.
بعضی از خانوادهها با صدای لرزان میگویند شخص دادستان به ماموران آگاهی مصونیت داده که هر کاری برای حرف کشیدن و وادار کردن به اقرار راست یا دروغ بکنند؛ خواه این کار جوجه کردن باشد، خواه استفاده از گاز و اسپری فلفل و شوکر، خواه فحاشی به خانواده و تهدید به دستگیری آنها، خواه خرد و خمیر کردن با باتون و لولۀ سبز. از یکی از زندانیهای از بند رهیده دربارۀ “دستبند قپانی” میپرسم، با زبان خودش میگوید: “قپونی یعنی یه دستتو از بالای سر، یه دستتو از پشت کمر به هم دستبند بزنن و از همون دستبند آویزونت کنند و کتک بخوری”. تصورش دهشتآور است چه برسد به “قپانی شدن”. خانمی از روز ملاقات میگوید که دیده در کابین بغلی پسری دستش را از مادرش پنهان میکرده، و وقتی از علتش پرسیده جواب شنیده که “زمین خوردم و دستم زخم شده”، نگو که دو ناخنش از ضربۀ کابل روی انگشتانش در آگاهی شکسته و به مرور زمان افتاده. دیگری میگوید شوهرش را خود دادستان در دفترش کتک زده و از دستها و پاهای دیگرانی میگوید که در همان دفتر قلم شدهاند و رنج پلاتین را تا آخر عمر به تن کشیدهاند. چه در ذهن بیمار این شخص میگذرد که او را سزاوار نام “ناقض حقوق بشر” کرده و خانوادۀ زندانیان را تشنۀ انتقامش. میگویند زندانیان زندان مرکزی روزی که خبر قرار گرفتن نام گنجی دادستان قم در فهرست سیاه اتحادیۀ اروپا را شنیدهاند جشن گرفتهاند. لابد آنها که گذرشان به بازداشتگاه نزدیک ترمینال قم افتاده قدری تشفی خاطر یافتهاند. دیوار این بازداشتگاه در سکوت این شهر چه صحنهها که ندیده و چه نالهها که نشنیده. میگویند آنجا بعضی بازداشتیها را با کتکِ با فاصله بیخوابی میدهند. ضعف اطلاعاتی پرونده را با این روش ها جبران کردن سهلتر از افتادن به مسیر قانونیِ وقتگیر است، البته به قیمت بدنهایی که کوفته میشود و شخصیتهایی که مچاله و روح و روانهایی که متلاشی.
وقتی خانوادهها از این اتفاق ها میگویند اول باور نمیکنی اما حلقۀ اشک را که در چشمان شان میبینی و بغضی را که میترکد و خشمی را که میپراکند، گویی لمس میکنی دردی را که عزیزشان چشیده است . اکثراً از محلههای فقیرنشیناند؛ همان “مستضعفان” که بنا بود “ولینعمت” باشند و حالا شدهاند مایۀ محنت. از “لنگرود” که میگویند میبینی آنجا واقعا “ندامتگاه” است اما این طور که میگویند هر که آنجا برود از زندگی پشیمان میشود، از به دنیا آمدن، نه از جرمی که کرده و خطایی که احیانا از او سر زده است. متحیر میمانی که از کجایش بنویسی. از بهداری، از هواخوریها، از سوییت، قرنطینه، اردوگاه و سوییت اردوگاه، باشگاه ورزشی که به بند تبدیل شده، یا بند ۱۰ که بند تنبیهی نام گرفته. اما خوب که فکر میکنی میبینی همۀ این مصائب و مشکلات از سه چیز ناشی شده: اول، کمبود امکانات و بودجه نسبت به جمعیت زیاد زندانی؛ دوم، نگاه مادون شأن انسانی به زندانی؛ و سوم، نگاه فرمالیته به قانون.
آن طور که آمارها میگویند قم به نسبت جمعیتش بعد از تهران رتبۀ دوم را در آمار جرایم در کشور دارد . تعداد زیاد ورودی زندان این شهر گویای این مطلب است. اگر شاه “قبرستانها را آباد کرد” ظاهرا جمهوری اسلامی غیر از قبرستانها زندانها را هم آباد کرده است. و ظاهرا پایتخت مذهبی ایران که امالقرای جهان اسلامش میخوانند نصیبش از این بین بیش از همه بوده است. و کاش زندانها آباد شده بودند. این طور که خانوادهها و برخی زندانیان میگویند جمعیت زیاد زندانی و نبود امکانات متناسب فاجعهای به وجود آورده که نظیرش در زندانهای دیگر کمتر دیده میشود. از مسئلۀ کمبود جای خواب برای زندانیان گرفته تا جیرۀ پنج دقیقهای وقت حمام در هر چند روز. میگویند در زندان لنگرود نزدیک به ۴۰۰ نفر تابستان و زمستان در هواخوریها میخوابند. میگویند در این هواخوریها جای خواب کنار دیوارها خرید و فروش میشود و کسانی سرقفلی دارند. میگویند در تابستان هواخوریخوابها” دو نوبت اسبابکشی دارند. یک بار صبح و یک بار ظهر که تیغ عریان آفتاب وادار به فرارشان میکند، از این سوی هواخوری به آن سو و از آن سو به این سو. در زمستان هم پتو خرید و فروش میشود تا زندانیهایی که به سرما عادت نکردهاند با آن خود را پتوپیچ کنند و اگر کلیه درد نگرفته باشند خواب شان ببرد. میگویند شبهای بارانی و برفی زندانیها را به مجتمع فرهنگی میبرند تا برف و باران آزارشان ندهد. ظاهرا این “مجتمع” گرم و نرمترین جای زندان است که با فضای بزرگ خود فقط به نماز جماعت و دعا و آموزش احکام و قرآن اختصاص یافته. لابد به خیال مسئولان زندان میشود به کسی که اولیترین نیازهای زیستیاش به سختی برآورده میشود و در هواخوریها همواره بر سر بقا نزاع میکند آموزش دینی داد. آن طور که میگویند در هواخوریها به دلیل ازدحام بیش از حد جمعیتِ “ساکنان” امکان ورزش وجود ندارد و نرمش صبحگاهی هم در حد شمارش و تکرار اعداد “برگزار” میشود. باشگاه هم این اواخر به بند تبدیل شده و محل اسکان گروه دیگری از زندانیان . فعلا همه چیز تعطیل است؛ فقط زنده بمانید و البته احکام یاد بگیرید و قرآن حفظ کنید تا مگر امتیازی بگیرید و در مجازات تان تخفیفی داده شود.
ازدحام جمعیت زندانی البته برکات دیگری هم داشته است ! میگویند برای تلفن فقط یک روز در میان میتوانی پنج دقیقه زنگ بزنی و بیشتر از آن را اگر رفیقی نداشته باشی باید به قیمت چند نخ سیگار یا یک کارت تلفن (واحد مبادله در زندان) از دیگرانی که نیازی به جیرۀ تلفن خود ندارند بخری. میگویند اگر بعد از چند ماه یا شاید هم یک سال در هواخوری خوابیدن به اتاقی بروی، هنوز هم باید تا رسیدن به تخت کفخوابی کنی، مگر اینکه به قیمتی گزاف از نیازمندی سرقفلی تختش را بخری. در یک اتاق ۱۸ نفره با ۱۸ تخت وقتی ۶۰ نفر را جای بدهند، منطقا باید ۴۲ نفر روی زمین کفخواب شوند. این منطق زندان است. و منطق زندان است که وقتی بهداری نمیتواند از پس درمان همۀ بیماران برآید، رسما موقع آمدن دکتر هوار بزنند که ” فقط رو به موتیها بیایند” و همه از این موضوع بخندند تا مگر رفع ملالتی بشود. و اگر “رو به موتی” باشی و بروی باز هم نباید امیدی داشته باشی؛ معمولا با مسکنی قضیه را حل میکنند و همین مسکن بیماری را ماهها در تنت نگه میدارد و کهنه میکند. زندانیای میگوید در لنگرود معروف است که میگویند “آدم سالم اینجا مریض میشه و آدم مریض افقی”. حتیالامکان سعی میشود برای بیماریهای صعبالعلاج پروندۀ پزشکی تشکیل نشود تا هزینه و مسئولیت درمان آن بر دوش زندان نیفتد. میگویند تعدادی از بیماران روانی که کارشان به جنون کشیده نیز در بین عموم زندانیها نگهداری میشوند. البته معمولا بیآزارند و صدالبته مضطرب و پرخاشجو. نباید تعجب کنی اگر دیدی یکی از آنها لخت مادرزاد ایستاده و بقیه او را دست انداختهاند یا به مرور زمان ببینی که کسی در اثر فشار این فضا خود دیوانه شده و علائم مشابهی بروز میدهد.
جمعیت زیاد، علاوه بر اینها، در وقت توزیع غذا هم نمود پیدا میکند که سوای کیفیت، کمیت را هم بینصیب نمیگذارد؛ و اگر بخواهی وعدۀ غذایت را تکمیل کنی باید در صفی طویلتر از صف عابربانکها هنگام واریز یارانهها بایستی و از فروشگاه بند چیزی بخری، تازه اگر داشته باشد. میوه هم یکی ، دو هفته یک بار اگر فروشگاه بیاورد باید پولش را از جیب خودت بدهی.
میگویند اینجا هر چیز که گیر نیاید، مواد، از هر نوعی که بخواهی، مثل نقل و نبات است: شیشه، کراک، تریاک، حشیش، ناس و …؛ و اصلا معروف است که سه چیز را نمیتوان از اینجا جمع کرد؛ مواد، لواط و قمار. وقتی تفریحی غیر از تلویزیون و سیگار نیست و کلاسهای فنی- حرفهای هم از کثرت متقاضی و فضای کم عملا کاری از پیش نمیبرد و باشگاه هم از سر ناچاری شده بند و از طرفی فکر و ذکر مسئولان زندان شده برگزاری نماز جماعت و زیارت عاشورا و کلاس احکام و قرآن، من و تو هم اگر باشیم لابد بدمان نمیآید که ببینیم چطور از زدن شیشه فاز میگیرند و به عالمی دیگر میروند و ساعاتی فارغ از این جهنم میشوند. میگویند اینجا اگر میخواهی حبسات بگذرد باید روزها بخوابی و شبها بیدار بمانی تا گذران حبس راحتتر باشد.
لواط هم مثل مواد به وفور هست. آنها که کم سن و سالترند و بر و رویی دارند، اگر حامیان سفت و سختی نداشته باشند، میشوند “جوجو”ی گندهلاتها و صاحب پیدا میکنند و این صاحبها گاه “جمالبازی” دیگران با “جوجو”ی خود را هم تحمل نمیکنند چه رسد به “تعرض” را که میتواند به تیزیکشی بینجامد و خون و خونریزی. کجاست خانوادهای که فرزندش را با هزار امید و به قصد اصلاح به دست مسئولان قضایی سپرده تا ببیند که چه بر سر جوانش میآید.
اینها همه یک طرف، وضعیت قرنطینه، سوییتها و بند ۱۰ (که بند تنبیهی نام گرفته) هم یک طرف! میگویند در سوییت اردوگاه که محل نگهداری به اصطلاح شورشیها و ناسازهاست، هفتهها زندانی را با دستبند و پابند نشسته به دیوار میبندند و به جز موقع غذا و یک بار دستشویی در روز به همان حال نگه میدارند. دستشویی هم که میروند، کیسهای به سر زندانی میکنند و تا جا دارد در بین راه “باتونکش”اش میکنند، و در دستشویی هم مجبور است جلوی چشم مامور باتون به دست تخلیه کند و جیکش هم در نیاید. میگویند در سوییت اردوگاه زندانی جیرۀ کتک دارد و باید آن قدر این روش قرونوسطایی را تحمل کند تا “آدم” شود. میگویند در بند ۱۰ تنبیهی شرایط آن قدر سخت بوده که تا به حال چند نفر دست به خودکشی زدهاند و یکی از آنها به نام وحید میرزایی با همین کار خود را خلاص کرده است . خانمی که خود در مراسم ختم او شرکت کرده میگوید شنیده که کسان دیگری هم به همین طریق خود را از آن “جهنم” راحت کردهاند.
زندانیها و خانوادههای شان، غیر از “بنیادی” رئیس زندان که یک روحانی است، و “مطیع” مسئول حفاظت، اسم یک نفر دیگر را هم زیاد تکرار میکنند: “آرین اسدی” معروف به “آرین”، از زندانیان مالی دارای چند سال محکومیت که به گفتۀ برخی زندانیان با مصونیتی که از جانب مسئولان زندان پیدا کرده، مجاز به هر کاری هست و حتی شخصا اقدام به ضرب و شتم زندانیها میکند. میگویند او را مسئول قرنطینه و سوییت کردهاند. زندانیها با خشم و نفرت از او حرف میزنند و معتقدند ذرهای از انسانیت در وجود او باقی نمانده است. بعضیها هم دلشان به حال و روز او و بیچارگیاش میسوزد. میگویند حق تردد به همه جا را دارد و به خاطر نفوذ زیاداش حتی زندانبانها هم از او حساب میبرند. میگویند گاه شخصا زندانیها را به میلۀ گازی که در محوطۀ زندان است میبندد و در هوای سرد با شلنگ روی آنها آب میپاشد و چند ساعتی در همان حالت نگه میدارد. البته چند باری هم زندانیها به تلافی همین کارها دستهجمعی او را کتک زدهاند. شاید “آرین” هم از جمله نیروهای “خودسر” ی باشد که همۀ گناهها به گردن او انداخته میشود تا شانۀ مسئولان از بار مسئولیت خالی شود.
میگویند زمستان گذشته گروهی برنامهساز از صدا و سیمای قم به زندان لنگرود رفتهاند تا برنامهای تهیه کنند و با برخی زندانیان مصاحبه کنند. یکی از زندانیها که “همخرجش” در این مصاحبهها شرکت کرده میگوید در گوشهای از راهروی واحد یک، اتاقی شیک و تمیز با چند تخت آماده کرده بودند و مصاحبهها به دور از فضای واقعی زندان در آنجا انجام میشد. گویی حکایت این مصاحبههای نمایشی در کشور ما تمامی ندارد. هر چه هست، اینجا، ندامتگاه مرکزی قم، آینۀ تمامنمایی از جامعه است و بیکفایتیها، بیتدبیریها، بیسوادیها و دورویی مسئولان در ادارۀ آن.