در شرایطی که روسیه با تجاوز به خاک اوکراین و اشغال بخشی از سرزمین های یک کشور مستقل، تمامی معاهدات و توافقات بین المللی را به چالش کشیده است؛ همزمان استفاده ابزاری از ایران برای بستن عقبه کشورگشایی خود به سمت جنوب (آسیای مرکزی و قفقاز) را در دستور خود قرار داده است. برای رسیدن به این هدف از تشدید و تداوم تنش بین ایران و غرب استقبال خواهد کرده و کماکان می کند.
مقدمه
“سفیر ایران در مسکو در فیسبوک خود از رفتوآمد مقامات روسی و ایرانی در روزهای آخر فروردین ۹۴ در راستای گسترش هرچهبیشتر روابط تهران- روسیه خبر داد. مهدی سنایی نوشت: آندری فورسنکو، دستیار رئیسجمهور روسیه در امور علمی و فناوری وارد تهران و همزمان علاءالدین بروجردی، رئیس کمیسیون امنیت ملی مجلس شورای اسلامی نیز وارد مسکو شد. امروز نیز علی شمخانی، دبیر شورایعالی امنیت ملی به دعوت همتای روس خویش وارد مسکو خواهد شد. چهارشنبه این هفته نیز یک مقام عالیرتبه نظامی برای شرکت در اجلاس امنیتی روسیه و دیدار با همتای خویش به مسکو سفر خواهد کرد.” (خبرگزاری ایسنا).
این خبر در کنار تداوم بحران دیپلماتیک بین ایران با سه کشور عمده بلوک غرب (امریکا، انگلیس و کانادا) گویای واقعیتی تلخ در عدم تعادل در مناسبات بین المللی ایران و سنگینی بی سر و صدای وزنه روسیه در مناسبات بین المللی ایران و بیانگر جنبه پنهان نفوذ روسوفیل ها در جمهوری اسلامی است که با شعار “نه شرقی – نه غربی” شکل گرفت و به مرور تبدیل به متحد روسیه و زائده ای در افت و خیز سیاستهای بین المللی مسکو شد.
مقاله زیر متن سخنرانی دکتر علی فراستی در دانشگاه کالیفرنیا در لس آنجلس است که در پانلی با عنوان «مناسبات ایران و روسیه و پیوندهای روشنفکری» قرائت شد. این پانل توسط مرکز مطالعات خاور نزدیک وابسته به دانشگاه کالیفرنیا در لس آنجلس برگزار گردید.
ژئوپولیتیک مناسبات ایران و روسیه از منظر تاریخی
اگر از هر فرد ایرانی، جوان یا پیر، سؤال کنید که در تاریخ معاصر ایران، چه قدرت بیگانه ای نقش استعمارگرانه بیشتری در ایران داشته است، اول از همه و بیش از همه از انگلیس نام می برند به نحوی که داستان زیبای “دائی جان ناپلئون” را به یاد می آورد که آن داستان نیز ناظر بر چنین روانکاوی اجتماعی نگاشته شده بود. ولی شاید تعجب کنید اگر این جانب مدعی شوم که اصلی ترین استعمارگر خارجی در ایران همواره روسیه (با نظامهای گوناگون سیاسی) بوده است که بعنوان یک عامل بیرونی (جدای از عوامل درونی و داخلی) بیش از هر عامل خارجی دیگر باعث مصائب و عقب ماندگی عمومی جامعه ایران بوده است. با اینحال همواره انگشت اتهام بسوی انگلیس و سپس آمریکا نشانه رفته است.
علت این ضعف نگرش و یا بعبارتی، تحریف عمدی یا غیر عمدی تاریخ معاصر ایران، تاریخ نویسانی هستند که اغلب از چپ گرایان و یا متأثر و مرعوب جریانات فکری چپ بوده اند که از نظریه پردازان روس تغذیه می کردند. علت دیگر آن آشنائی بیشتر ایرانیان به زبانهای غربی (انگلیسی – فرانسوی – المانی) و بهره وروی بیشتر از منابع تاریخی منتشر شده در اروپا و آمریکا بوده است. طبعا تمایل کمتر ایرانیان به فراگیری زبان روسی و در دسترس نبودن منابع و اسناد حکومتهای روس (به آن حد که در ممالک اروپای غربی رایج است) باعث کنکاش کمتر در زمینه تأثیر واقعی سیاستهای روسیه بر جامعه ایران شده است.
در تاریخ معاصر ایران همواره از پرتقالی ها، هلندی ها، انگلیسی ها که به خلیج فارس آمدند سخن رفته است. آن ممالک صرفا با هدف حفاظت از منافع اقتصادی خود می آمدند و یکروز هم می بایست میرفتند، کما اینکه در رقابت با یکدیگر بالاخره رفتند. ولی همسایه شمالی ما همچون رطوبت عمل کرده است، آنقدر می ماند تا مملکت مورد هدفش را غرق کند؛ و چنین بود که مدت ۳۰۰ سال بر سرزمینهای تاریخی ایران در آسیای مرکزی و قفقاز مسلط شد و از هیچ تلاشی برای ضمیمه کردن مابقی سرزمین ایران به امیراطوری خود دریغ نورزید.
در نقطه مقابل ورود انگلیس به صحنه سیاست داخلی ایران نیز اساسا برای ممانعت روسیه از اشغال ایران و حفط منافع بلند مدت آنها در هندوستان بود. بواقع اگر نقش بازدارنده و متعادل کننده انگلیس در دوران قاجاریه نبود، ما هم اکنون بزبان روسی آشنائی داشته و به خط سیرلیک نگارش می کردیم همانگونه که هموطنان سابق ما در آذربایجان و ترکمنستان و تاجیکستان و سایر مستعمرات سابق روسیه چنین سرنوشتی داشتند.
نگاهی گذرا به تاریخ کشور گشائی امپراطور روسیه به سمت جنوب
گسترش امپراطوری نوپای روسیه از منطقه ای کوچک در حاشیه رودخانه ولگا به سمت غرب (اروپا) ساده نبوده و همواره با موانع جدی و مقاومت مردم و قدرتهای اروپائی مواجه می شد. در سمت شرق تقریبا مانع جدی وجود نداشت و این امپراطوری توانست به مرور به اقیانوس ارام و حتی بخشی از قاره آمریکا (آلاسکا) دست یابد. ولی این گسترش در جهات شرق و غرب به آبهای گرم و نواحی ثروتمند جنوبی منجر نمی شد و لذا سیاست توسعه طلبی به سمت جنوب در اولویت روس ها قرار گرفت.
سیاست گسترش به جنوب با ضمیمه کردن پادشاهی خزر و از میان بردن هویت این قوم آغاز شد. با رسیدن به دریای مازندران (که به اشتباه از آن با عنوان دریای خزر نام برده می شود) در قرن شانزدهم میلادی، ارتباطات تجاری روسیه و ایران از طریق دریا برقرار شده و از آن طریق روس ها به شناسائی راههای ضمیمه کردن بخش هائی از سرزمین ایران پرداختند.
به واقع هرگاه روسها در پیشروی به سمت غرب با مانع جدی مواجه می شدند، متوجه جنوب می گردیدند و این سیاست همواره در طول تاریخ و تا امروز مشاهده شده است.
پطر اول در وصیت نامه اش چنین نوشت: : “هر چه بیشتر به قسطنطنیه و هندوستان نزدیک شوید. آنکس که بر آن نواحی حاکم شود، بطور بالقوه حاکم جهان خواهد بود. هر از گاهی ترک ها و ایرانی ها را تحریک به جنگ با یکدیگر کنید. خود را در سواحل دریای سیاه مستقر سازید و بتدریج آنرا و همچنین سواحل دریای بالتیک را از آن خود سازید، چرا که این دو نقاط عامل موفقیت مضاعف ما هستند. اضمحلال ایران را تسریع بخشید و تا خلیج فارس نفوذ کنید. حتی اگر لازم است از طریق سوریه و راه بازرگانی سابق شرقٍ مدیترانه در آن نفوذ نمائید و همزمان تا هند پیشروی کنید که آنجا انبار جهان است. با رسیدن به آنجا ما می توانیم به گنجینه طلای انگلیس چنگ بیندازیم” و در قسمت دیگری از همان وصیت نامه چنین می آید: «سرزمین قفقاز رگ حساس ایران است. همین که نوک نیشتر استیلای روسیه به آن رگ برسد، فوراً خون ضعف از دلِ ایران بیرون خواهد رفت و چنان ناتوان خواهد شد که هیچ پزشک حاذقی نتواند آن را بهبود بخشد…»
اگرچه می گویند این وصیت نامه با خط پطر اول نبوده و بنام او نگاشته شده است، ولی محتوای سیاست خارجی سه قرن اخیر روسیه مطابقت رفتار دولتمردان این کشور با این وصیت نامه را عیان می کند.
تا زمان آغا محمد خان قاجار تلاش های مکرر روسیه برای اشغال قفقاز هر بار با ناکامی مواجه می شد بطوری که آغا محمد خان قاجار خود در جنگ علیه پادشاه یاغی گرجستان، که تحت الحمایه ایران بود و بوسیله روس ها تحریک شده بود، شرکت کرد و همانجا به قتل رسید.
در واقع تسخیر قفقاز؛ مقدمه اشغال کامل ایران بود
آخرین تلاش روسها برای تسخیر قفقاز طبق معمول با پیدا کردن یک بهانه، منجر به جنگ ۹ ساله روسیه و ایران در زمان فتحعلی شاه قاجار می شود که با شکست ایران و تحمیل قرارداد گلستان در بیستم مهرماه سال ۱۱۹۲ شمسی (۱۲ اکتبر ۱۸۱۳ میلادی)، بخشهای اعظم قفقاز شامل گرجستان، خانات قفقاز و اران از ایران جدا گردیده و مضافا ایران از داشتن کشتی جنگی و تجاری در دریای مازندران محروم می گردد.
مدتی بعد با بهانه تراشی های جدید، ایران به جنگ دیگری کشیده می شود که منجر به از دست رفتن تمامی نواحی شمال رود ارس، شامل ارمنستان، جلفا و نیمه شمالی طالش و تحمیل قرارداد ترکمانچای در سال ۱۲۰۷ شمسی (۱۸۲۸ میلادی) به ایران می شود.
در معاهده جدید، افزون بر ضمیمه کردن اراضی بیشتر از سرزمین ایران، روسیه حق کاپیتولاسیون شهروندان روس در ایران، امتیاز ماهیگیری و دریانوردی در دریای مازندران، امتیاز احداث راهها، تلگراف، بانک و دهها امتیاز تجاری دیگر را به طرف مغلوب (ایران) تحمیل کرد. .
عهدنامه های گلستان و ترکمانچای شوم ترین معاهداتی است که در تاریخ ایران به امضا رسیده و اولین بنچاقی است که اولیای ایران از شدت بی خبری با یک دولت اروپایی بسته اند. به لحاظ جامعه شناسی این شکست ها روحیه احساس حقارت در میان ایرانیان نسبت به اروپاییان را بشدت تقویت کرد و آثار آن هنوز در جامعه مشهود است. جنبش های سیاسی ضد استعماری ۱۵۰ سال اخیر به درجاتی ریشه در همین احساس سرخوردگی داشته اند که به نوعی خود را در جنبش تنباکو – انقلاب مشروطیت – جنبش ملی شدن نفت – انقلاب ۵۷ – گروگانگیری سفارت آمریکا و آمریکا ستیزی کنونی در فرهنگ سیاسی هیئت حاکمه خود را نشان داده است. از آن پس مناظره عمومی حول سنت و تجدد در میان روشنفکران ایران آغاز گشت و کماکان پس از قریب به دویست سال این مناظره ادامه دارد.
اگرچه این جنگها در مرحله نخست ضعف نظامی ارتش و ساختار نظامی ایران را آشکار نمود ولی در کنار آن، سایر نهادهای قدرت (سلطنت و روحانیت) هم مورد سوال واقع شدند. در واقع این شکست ها نه صرفا نظامی بلکه سیاسی و اجتماعی شدند و سه رکن اصلی قدرت در کشور مورد بازخواست، تجدید نظر طلبی و اعتراض واقع شدند. عباس میرزا به بازسازی ساختار نظامی توجه نمود، قائم مقام فراهانی به اصلاح ساختار دیوانسالاری و اقتصادی می اندیشید و حرکتهای تجدید نظرطلبانه در حوزه های علمیه و در میان روحانیون جوان همچون نهضت بابیه و بهایی گری از نمودهای شکسته شدن اقتدار بلامنازغ روحانیون پس از اعلام جهاد در جنگ علیه روسها بود.
شاید مهمترین بخش این مواد تحمیلی، بندهای مربوط به عوارض گمرکی است که تمام نظام و قوانین گمرکی ایران را به سود صادر کنندگان روس و به زیان واردکنندگان ایرانی تغییر می دهد. تا آن زمان تجارت خارجی ایران رونق فراوانی داشت و علت آن سیاستهای باز گمرکی و تجاری ایران بود که تجار را برای تجارت با ممالک دیگر تشویق می کرد. ولی پس از اجرای مواد قرارداد ترکمانچای، سیاستهای بازرگانی ایران با چالش های جدی مواجه شد و فقر و فلاکت اقتصادی چهره ایران را در خود کشید. از آن پس و تحت تاثیر قوانین گمرکی مندرج در معاهده ترکمانچای، روابط تجاری ایران با دیگر کشورهای جهان نیز دستخوش دگرگونی شده و همان بندهای معاهده بصورت عرف رایج مناسبات تجاری و گمرکی ایران تبدیل شد و در نتیجه باعث افول اقتصاد کشور، ضعف حاکمیت ملی و فقر روز افزون مردم ایران گردید.
یکی از ننگین ترین شرایط معاهده گلستان تفویض حق حمایت از جانشین فتحعلی شاه به تزار روسیه بود که معنائی جزء پذیرش نوعی رابطه تحت الحمایگی نداشت. در این معاهده بطور خاص نام روسیه در حمایت ازجانشین مورد نظر پادشاه وقت نام برده می شود. بدین ترتیب پای روسیه به درون دربار باز شد و بعنوان یک عامل تعیین کننده در تعیین جانشین پادشاه ایفای نقش نمود تا جایی که در واکنش به خلع محمد علی شاه به کشتار مشروطه طلبان و بمباران مجلس دست زد.
پس از کسب امتیازات بی سابقه بدنبال تحمیل شرایط ضایعه بار در معاهده های گلستان و ترکمانچای رقابت دو قدرت خارجی در صحنه داخلی ایران به عرصه اجتماعی نیز گسترش یافت که منجر به حمایت یک قدرت از جنبش تنباکو و قدرت دیگر از انقلاب مشروطه گردید تا جائی که مشروطه خواهان در هراس از تعقیب و خشونت قوای قزاق تحت امر روسیه در خاک ایران به کنسولگری های انگلیس پناه می بردند.
تداوم این تقابل قدرت منجر به عقد پنهانی قرارداد تقسیم ایران به مناطق نفوذ بین دو قدرت استعاری وقت در سال ۱۲۸۶ شمسی (۱۹۰۷ میلادی) گردید و ایران همچون تبت و افغانستان به دو منطقه نفوذ تقسیم گردید. جالب اینکه پیش از عقد این قرارداد، وزیر مالیه روسیه اعلام کرده بود که «شمال ایران بطور طبیعی جزئی از امپراطوری روسیه محسوب می شود».
تا زمان اضمحلال امپراطوری تزاری این کشور عملا نیمه شمالی ایران را جزئی از امپراطوری تزار میدانست و تا زمان به قدرت رسیدن کمونیست ها در سال ۱۲۹۶ شمسی (۱۹۱۷ میلادی) بزرگترین شریک تجاری ایران محسوب می شد و اکثر امور بانکی، مخابرات، راه های مواصلاتی بنادر شمال، بخش اعظمی از صنایع و گمرک ایران را در اختیار داشت و جزء امتیازات خویش محسوب می کرد. روابط ایران وروسیه بی شباهت به روابط آن کشور با ممالک تحت سلطه اش در قفقاز و آسیای میانه نبود: قشون روسیه هرگاه ضروری می دیدند به خاک آیران وارد می شدند و با مخالفان خود برخورد نموده و موانع موجود را با شدت تمام از سر راه خود بر می داشتند.
هر جا که ارتش تزار نمی خواست و یا نمی بایست مستقیما دخالت کند، این نقش به سپاه قزاق ایران سپرده می شد که مستقیما تحت فرماندهی روس ها بود و با هزینه دولت و مردم ایران منافع روسیه را تامین می کرد. شاید تنها تفاوت ایران برای روسیه در آن بود که این کشور کماکان یک حکومت ظاهرا مستقل نیز داشت که در پناه حمایت و نقش متعادل کننده امپراطوری انگلیس کماکان به حیات خود ادامه می داد.
لنین و تداوم سیاست کشورگشایی به سمت جنوب
کشورگشائی روسیه همواره با جنگ و اشغال نظامی سرزمین های همجوار تحقق یافته است و نفوذ فرهنگی و اقتصادی نقش درجه دوم در بسط نفوذ روسیه بازی کرده است. یک علت آن ضعف نظام سرمایه داری روسیه و ضعف فن اوری آن در مقایسه با دیگر رقبای اروپائی بوده است. برای خروج از بحرانهای درونی، تزار به جنگهای کشورگشایانه متوسل می شد و هر از گاهی با فتوحات جدید تلاش می کرد به منابع خام و بازارهای انحصاری برای تولیدات خود دست یابد تا از دیگر رقبای اروپائی عقب نماند. در این میان نقش کلیسا اساسا تامین نیروی انسانی برای ارتش و همراهی با آن برای توسعه مذهب ارتودکس و بهره بردن از درآمدهای حاصل از کشورگشایی بوده است.
احتضار امپراطوری تزار در شکست نظامی این کشور از ژاپن در جنگ ۱۲۸۴ شمسی (۱۹۰۵ میلادی) عیان گشت. از آن زمان تا ۱۲ سال بعد التهاب اقتصادی و راه های برون رفت از عقب ماندگی صنعتی و علمی به مشغله اصلی روشنفکران و جنبش های اجتماعی روسیه بدل شد تا اینکه نظام سلطنتی روسیه سرنگون گردید. در این میان جنگ جهانی اول و فشار اقتصادی و اجتماعی ناشی از آن نیز مزید بر علت گشت و در چنین شرایطی بود که لنین توانست با کمک امپرازطوری های آلمان و اتریش خود را بعنوان منجی و نجان دهنده جامعه مصیبت زده روسیه عرضه کرده و با کودتائی برق اسا (که بعدا نام انقلاب بر آن نهادند) قدرت سیاسی را بدست بگیرد و امپراطوری روسیه را تجدید سازمان دهد.
تا زمان انقلاب اکتبر روسیه ترقی خواهی در ایران در حمایت از اندیشه های مدرنیستی اروپای غربی به شکل لیبرالیسم و سکولاریسم و سوسیالیزم متجلی می شد و گرایشات متمایل به حکومت تزاری روسیه مرتجع قلمداد می شدند. با انقلاب اکتبر ورق برگشت و از آن پس شعارهای عدالت طلبانه و برابری طلبی کمونیست های روسی میان روشنفکران و تجدد طلبان ایرانی رونق گرفت. در آن دوران هر کس که روس گراتر بود مترقی محسوب می شد و گرایشات لیبرالیستی از نوع رایج در اروپای غربی مذمون تلقی می گردید.
سیاست توسعه طلبی روسیه با روی کارآمدن لنین و تنها یک سال پس از انقلاب اکتبر مجددا احیاء شد ولی این بار در زرورق حمایت از زحمتکشان و ملل ستم دیده. ک. ترویانوسکی از تئوریسین های بلشویک و از نزدیکان لنین در کتاب خود تحت عنوان “شرق و انقلاب” منتشره در سال ۱۲۹۷ شمسی (مصادف با ۱۹۱۸ میلادی) چنین نوشت: «اهمیت ایران برای ایجاد یک بین الملل کمونیستی در شرق غیر قابل انکار است. اگر ایران مرزی است که باید از آن عبور کرد و به دژهای انقلاب در شرق، یعنی هندوستان، دامن زد، پس ما باید در گام نخست، انقلاب را در ایران بر پا کنیم . یک تحریک و انگیزش لازم است؛ یک کمک بیرونی نیاز است؛ لذا ما محتاج یک تصمیم گیری قاطع هستیم. این انگیزش، این ابتکار و این قاطعیت می تواند توسط انقلابیون روس و با واسطگی مسلمانان روسیه تحقق یابد».
این واسطه مسلمان روس فردی بود از اهالی تاتارستان روسیه به نام “میر سعید سلطان قلی اف” که در غرب بنام سلطان گالیوف شناخته می شود. وی از نزدیکان لنین، نظریه پرداز اسلام شناس که مبتکر نظریه ترکیب اسلام و کمونیسم برای پیشبرد اهداف توسعه طلبانه روسیه بود. نظریات او برای ایجاد حزب کمونیستی برای مسلمانان شوروی و تلاش او برای تشکیل جمهوری های خودمختار برای مسلمانان شوروی از جانب کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی انحراف از برنامه های بلشویسم تلقی شد ولی همان نظریه ها برای تهییج مسلمانان کشورهای دیگر به منظور ابزاری برای صدور انقلاب و برپایی انقلابات مشابه تا زمان فروپاشی شوروی بکار رفت.
اولین آزمایشگاه این نظریه جدید منطقه گیلان و جنبش جنگل به رهبری میرزا کوچک خان بود که از سه سال قبل از انقلاب اکتبر شورش دهقانی خود علیه استبداد حاکم و حامیان خارجی اش شروع کرده بود. میرزا کوچک خان که در جوانی طلبه بود و با احکام اسلامی آشنائی مکفی داشت جذب شعارهای عدالت طلبانه همسایه شمالی شد و بی توجه به (و شاید بی اطلاع از) رنج و عذابی که دیگر مسلمانان تحت سلطه بلشویک ها متحمل می شدند راه اجرای سیاست نوین روسیه را هموار کرد و خود نیز قربانی همان سیاست شد. لازم به ذکر است که میرسیعد سلطان قلیاف پس از تحمل چندین دوره حبس و تبعید در اردوگاههای کار اجباری، نهایتا به دستور استالین در سال ۱۹۴۰ اعدام شد.
مضافا مدت کوتاهی پس از جنگ جهانی اول،خطر گسترش کمونیسم بعنوان بزرگترین تهدید در مناطق عقب مانده آسیا نمایان شد و برای مقابله با آن، انگلیس به نوسازی دولتهای ضعیف و بی اقتدار در حاشیه اتحاد جماهیر شوروی دست زد و بدین ترتیب بود که از دولتهای مدرن و مقتدر در افغانستان و ایران و ترکیه حمایت نمود و به خروج این ممالک از فقر و عقب ماندگی مساعدت کرد.
استالین و تلاش برای تصرف شمال ایران
با اینحال استراتژی توسعه طلبی روسیه به سمت جنوب و آبهای گرم و اشغال گام به گام ایران تا پس از جنگ جهانی دوم و تشکیل دولت های دست نشانده در آذربایجان و کردستان ادامه داشت. استالین همزمان با اشغال نیمه شمالی ایران، حزب کمونیست آذربایجان شوروی را مامور دامن زدن به تجزیه ایران و تشکیل حکومت های خودمختار در سایر استان های شمالی ایران کرد که این بار با اولتیماتوم آمریکا (و انگلیس در پشت صحنه) در زمان ریاست جمهوری ترومن و تهدید به دخالت نظامی، مجبور به عقب نشینی و تخلیه خاک ایران شد. جالب اینست که تنها انگلیس از نیات توسعه طلبانه استالین آگاهی داشت و به همین دلیل در اوایل جنگ جهانی دوم و در شرایطی که شوروی در ضعف قرار داشت معاهده ای را با این کشور تحمیل کرد که هر دو کشور متعهد شدند تا ۶ ماه پس از پایان جنگ خاک ایران را تخلیه کنند. ولی استالین با پایان جنگ از اجرای این تعهد سر باز زد و با تشکیل حکومتهای خودمختار، قصد ضمیمه کردن نواحی شمالی ایران به امپراطوری روسیه را داشت.
با فشار انگلیس و آمریکا، ارتش سرخ روسیه خاک ایران رادر اواسط آذرماه ۱۳۲۵ ترک کرد و قوای ایران از روستای شریف اباد قزوین گذشته و به پاکسازی آذربایجان و کردستان از عوامل تجزیه طلب و وابسته به بیگانه پرداخت. به واقع می توان گفت یکپارچگی مرزهای کنونی ایران مدیون دخالت فعال غرب (امریکا و انگلیس) در این ماجرا بود وگرنه ارتش ضعیف ایران در برابر ارتش سرخ تاب هیچ واکنشی نداشت. و اگر این دخالت عملی نمی شد روستای شریف اباد در ۲۰ کیلومتری بین قزوین و زنجان مرز کنونی ایران محسوب می شد و استانهای کنونی زنجان، کردستان، اردبیل، آذربایجان شرقی و غربی گیلان؛ مازندران؛ گلستان و خراسان شمالی به امپراطوری روسیه ضمیمه شده و برای همیشه از مام وطن جدا می شدند، همانگونه که گرجستان و اران و ارمنستان و داغستان و ترکمنستان و سایر ولایات ایرانی از ایران جدا گردیدند.
برخی تاریخدانان معتقدند که جنگ سرد میان دو بلوک شرق و غرب از ماجرای آذربایجان ایران شروع شد چون اولین موضوعی که شورای امنیت سازمان ملل (که تازه تاسیس شده بود) مورد بررسی قرار داد و اولین قطعنامه ای که صادر کرد در مورد لزوم تخلیه خاک ایران از قوای روس بود.
استالین ضعف انگلیس پس از ۵ سال جنگ کمرشکن را زمانی مناسب برای تحقق رویای رسیدن گام به گام به آبهای گرم و به هند ارزیابی کرده بود، در حالیکه انگلیس با سپردن نقش خود به یک نیروی تازه نفس (آمریکا) رویای استالین را به کابوس تبدیل نمود و با اولتیماتوم ترومن (رئیس جمهور وقت آمریکا) شوروی مجبور به تخلیه خاک ایران گردید.
با آغاز جنگ سرد، جهان به دو بلوک شرق و غرب تقسیم شد و جنگ بین کشورهای هر اردوگاه بطور نیابتی ادامه یافت. شاه در هراس از روسیه و تلاش همیشگی آن برای تجزیه و اشغال ایران، خود را در پشت سپر دفاعی انگلیس و آمریکا قرار داد تا تجربه جنگ جهانی دوم تکرار نشود. از آن پس انگلیس و هم پیمان قدرتمند آن (آمریکا) یکه تاز صحنه سیاسی ایران گردیدند در حالیکه روسیه با سلاح ایدئولوژیک وارد شده و ضمن تغذیه تولیدات فکری ایدئولوگ های مسکو، روشنفکران و گروههای چپ همچون حزب توده را برای تسخیر قدرت سیاسی آماده می کرد. نفوذ حزب توده در ارتش و کسب آمادگی برای کودتا علیه مصدق، در زمانیکه دولت دکتر مصدق به بن بست سیاسی و اقتصادی رسیده بود، زمینه ساز پیشدستی غرب برای ساقط کردن دولت او شد.
هر سال انبوهی مقاله بمناسبت ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و ۱۳ آبان ۱۳۵۸ (سالگرد اشغال سفارت آمریکا) در ایران منتشر می شود ولی کمتر اشاره ای، تا حد یک خط به ۲۱ آذر ۱۳۲۵ (سالگرد نجات آذربایجان) می شود. علت بی توجهی به این بخش مهم از تاریخ معاصر ایران را می توان به نفوذ عوامل روس گرا در نظام جمهوری اسلامی منتسب نمود.
استالین پس از شکست طرح ضمیمه ساختن نیمه شمالی ایران از پا ننشست و با حمایت مالی، تبلیغاتی و آموزشی به حزب توده تلاش نمود کشور را به آشوب کشیده و نهایتا زمینه را برای کوتای حزب توده و بلعیدن یکباره ایران و رسیدن به آبهای گرم فراهم نماید. بلشویک ها نیز با شیوه ای مشابه در روسیه به قدرت رسیدند. همین سناریو در سالهای دهه ۱۳۵۰ خورشیدی در افغانستان پیاده شد و حزب همزاد حزب توده ایران با حمایت کوماندوهای ارتش سرخ شوروی قدرت را در افغانستان بدست گرفتند و سپس بر این کشور آن رفت که در ۴۰ سال اخیر و تا هم اکنون شاهدیم.
از آن پس ترویج اندیشه های ضد غربی و ایدئولوژی کمونیستی بین روشنفکران و ناراضیان رژیم پهلوی که بطور مستقیم و پنهان توسط روسیه و هم پیمانان منطقه ای آن همچون المان شرقی؛ رومانی؛ عراق، یمن جنوبی، سوریه، لیبی، گروههای فلسطینی حمایت می شد، ادامه یافت. سیاستهای غلط شاه بر دامنه نارضایتی ها افزود و جرقه های انقلاب ۵۷ با حضور فعال جریانات چپ (مذهبی و غیر مذهبی) به انقلابی فراگیر وهمگانی تبدیل گشت وبا سقوط شاه، صحنه سیاسی ایران از حضور یکه تازانه انگلیس و آمریکا پس از ۶۲ سال خالی گردید. با تغییر حکومت در ایران و با نفوذ تفکرات روس گرایانه در لایه های حکومتی و جهت گیری سیاست ضد غربی، فضای سیاسی برای پرکردن خلاء ژئوپولیتیکی در منطقه توسط شوروی فراهم گشت.
با سوء استفاده از فضای پرتنش زمان گروگانگیری دیپلماتهای آمریکایی در تهران و فضای ضد آمریکایی آن دوران، شوروی خاک افغانستان را اشغال نمود و بر آن کشور آن رفت که هم اکنون شاهدیم. استقرار نیروهای ارتش سرخ در مرزهای پاکستان (هند سابق) تحقق ارزوی دیرینه تزار روسیه بود. این در واقع نهایت کشورگشایی روسیه در تاریخ ۳۰۰ ساله کشورگشایی این کشور بود.
شکی نیست که نقش آمریکا در کودتای ۲۸ مرداد و حمایت یک جانبه از سیاستهای شاه محکوم بود ولی از جانب دیگر اگر نقش بازدارنده انگلیس و آمریکا در مقابل ۲۰۰ سال توسعه طلبی روس ها نبود الان از ایران و ایرانی نامی نمانده بود. همزمان اگر واکنش مشترک انگلیس و آمریکا و همراهی کشورهای مسلمان نبود، امکان شکست ارتش شوروی و بیرون راندن آن از خاک افغانستان فراهم نمی شد.
مجددا اگر هوشیاری آمریکا و انگلیس و دخالت فعال این دو کشور نبود، پاکستان و بلوچستان ایران هدف بعدی در استراتژی کشورگشایانه روسیه می شدند. جالب اینست که صدام حسین که نزدیک ترین متحد منطقه ای شوروی بود از هیچگونه مساعدت به شوروی برای تضعیف و تجزیه ایران کوتاهی نکرد. منجمله در بحبوحه جنگ علیه ایران و همزمان با اشغال افغانستان توسط شوروی، به زمرمه های تجزیه طلبی بلوچستان دامن زده و با ایجاد رادیو و کمک نظامی، سیاسی و مالی تلاش نمود جبهه جنگ دیگری در شرق ایران در بلوچستان براه بیاندازد.
اگر سفارت شوروی هم همانند سفارت آمریکا به اشغال در می آمد و اسناد محرمانه آن منتشر می شد مردم از نقش شوروی در تهییج انقلاب و سپس دامن زدن به تنش های سیاسی پس از انقلاب؛ اسامی کسانی که در دانشگاه “پاتریس لومومبا”ی مسکو آموزش دیده و بعنوان عامل کا. گ. ب. به ایران اعزام شده بودند؛ هدایت فکری و ایدئولوژیک گروههای سیاسی و تجزیه طلب در کردستان؛ ترکمن صحرا؛ خوزستان و بلوچستان؛ پرداخت پول نقد در کیف های سامسونت به گروههای مسلح در تهران (منجمله به مجاهدین خلق) و تلاش برای ساقط کردن دولت بازرگان و صدها توطئه استعماری دیگر پرده بر میداشت.
نئوتزاریسم و تداوم سیاست کشورگشایی
سه قرن بعد از نگارش وصیت نامه پطر اول و ۷۶ سال پس کتاب ترویانسکی، رهبر حزب لیبرال- دموکرات روسیه، آقای ولادیمیر ژیرینوفسکی، در سال ۱۳۷۳ (مصادف به ۱۹۹۴ میلادی) تنها سه سال پس از فروپاشی اتحاد شوروی همان استراتژی توسعه طلبانه به سمت جنوب را با کلمات دیگری برای ترسیم خطوط سیاست خارجی روسیه کنونی چنین بیان می کند:
“سیاست خارجی روسیه باید بطور همزمان هم انحرافی (گمراه کننده) باشد و هم توسعه طلبانه. این دو مؤلفه ارتباط مستقیم به امنیت ملی همسایگان ما دارد. ملت روسیه برای ادامه حیات خود نیازمند پیشروی به سمت جنوب است که محدوده “فضای حیاتی” روسیه را به نمایش گذاشته و بطور همزمان یک مرکز تمدن قدیمی نیز هست. در پناه این پیشروی، روسیه باید در موقعیت های ژئوپولیتیکی زیر مستقر شود: در شمال: اقیانوس قطب شمال، در شرق: اقیانوس ارام، در غرب: اقیانوس اطلس از طریق دریای سیاه و مدیترانه و نهایتا در جنوب: اقیانوس هند. در چنان شرایطی، روسیه بعنوان ابر قدرت اورو-آسیائی باید مناسبات دوستانه با هند، چین و ژاپن برقرار نماید ولی بر عکس، به کشورهای ترکیه، ایران، افغانستان و احتمالا پاکستان باید عنوان “کشورهای تحت الحمایه و تحت اداره روسیه” را اعطاء نمود. قفقاز، آسیای میانه و خاورمیانه در کنار آن بعنوان نواحی بی ثبات پیش بینی می شوند که منبع جنگ جهانی سوم هستند و تنها با پیشروی روسیه میتوان از چنین جنگی پیشگیری نمود. این پیشروی باید با اهرم نظامی، یعنی ارتش روسیه تحقق یابد. پیشروی فدراسیون روسیه به سمت جنوب یک رسالت تاریخی و یک امر حیاتی برای ملت روسیه است. تحقق آن مشروط به بازسازی ارتش روسیه بوده و این بازسازی تنها در پناه جنگ تامین خواهد شد. حقانیت این اقدام را پس از قدرت گرفتن روسیه، متعاقب جنگ جهانی دوم شاهد بودیم. یکبار دیگر با پیشروی ارتش روسیه به سمت جنوب میتوان آن فرضیه را ثابت کرد. بازسازی ارتش روسیه پس از دخالت نظامی آن در مولداوی، قفقاز و آسیای میانه آغاز شده است.”
آقای ژیرینوفسکی معاون کنونی دومای روسیه، از حامیان سرسخت پوتین و مروج نظریه احیاء امپراطوری نئوتزاری با توسل به قدرت نظامی است. این گونه نظریه های استعماری در محافل حکومتی روسیه نفوذ داشته و به گونه ای بیانگر جنبه هائی از سیاست خارجی این کشور محسوب می شود. او پس از اشغال شبه جزیره کریمه و آغاز تهاجم پنهان روسیه به شرق اوکراین رسما پیشنهاد نمود که به ولادیمیر پوتین لقب “تزار روسیه” اعطاء شود.
علم کردن نظریه “اروآسیا” توسط نظریه پردازانی همچون الکساندر دوگین آنهم به سفارش ارتش روسیه و حمایت کرملین، رونمایی از سیاست تنش آفرینی جدید روسیه و تلاش برای اشغال مستعمرات سابق و تسلط سیاسی و نظامی بر دو قاره اروپا و آسیاست. شگفت انگیر آنست که دولت جمهوری اسلامی ایران هم در این بازی سیاسی بور خورده و مبلًغ و تائید کننده نظریه اروآسیا شده است و حتی موسسه باصطلاح پژوهشی با همین نام در تهران برای تغذیه فکری مسئولین سیاسی و نظامی مملکت بشدت در حال فعالیت است.
یک زمانی روسیه خط سیاسی خود را از طریق ایجاد احزاب کمونیستی پیش می برد حال با توجه به محدودیت فعالیت احزاب، خطوط سیاسی و راهبردی خود را در قالب موسسات غیر انتفاعی و باصطلاح «پژوهشی» دنبال میکند و هزینه گردش امور آنها و سفرهای هدفدار به روسیه و بالعکس را سفارت این کشور در تهران تامین میکند. بیت المقدس روسوفیل های وطنی مسکوست چه با استالین چه بی استالین.
وقتی کمترین فعالیت نهادهای غیر انتفاعی در ترویج گفتگوی تمدن ها، نقد نقض حقوق شهروندی و تلاش برای حقوق صنفی زیر نورافکن قرار میگیرد، عجیب است که فعالیت موسساتی که زیر نظر و با حمایت همسایه شمالی در ایران فعالیت میکنند، با نهایت مدارا برخورد می شود.
در شرایطی که روسیه با تجاوز به خاک اوکراین و اشغال بخشی از سرزمین های یک کشور مستقل، تمامی معاهدات و توافقات بین المللی را به چالش کشیده است؛ همزمان استفاده ابزاری از ایران برای بستن عقبه کشورگشایی خود به سمت جنوب (آسیای مرکزی و قفقاز) را در دستور خود قرار داده است. برای رسیدن به این هدف از تشدید و تداوم تنش بین ایران و غرب استقبال خواهد کرده و کماکان میکند. همراهی بی حد و مرز حکومت ایران با سیاستهای روسیه علیه غرب از منظر کشورهای غربی به معنای فرورفتن ایران در حوزه نفوذ رقیب قدیمی تعبیر می شود که اینک با علم کردن تز “اورآسیا” در فکر احیاء امپراطوری تزاری و در رویای تسلط بر اروپا و آسیاست.
علی فراستی
عضو هیات علمی دانشگاه ایالتی کالیفرنیا
از: گویا