فرح دیبا، بهمناسبت سالگرد درگذشت محمدرضا پهلوی، آخرین شاه ایران مصاحبهای انجام داده و تلاش کرده خاطراتی را از زمان خروج شاه و خود از ایران تا مرگ همسرش، بازگو کند.
دور از انتظار نبود که او، انقلاب ۵۷ را فارغ از مردمیبودنش، کار بیگانگان بداند. حتی با نشان دادن صحنههایی از جوانان انقلابی در خیابان، میگوید اینها همان جوانانی هستند که با پول بنیاد پهلوی برای تحصیل به خارج اعزام شدند و با آشنایی با جریانات انقلابی و روشنفکری آنجا، علیه حکومت خودشان شدند. (نقل به مضمون)
حتی در اینجا هم مقصر خارجیها بودند و نه این قاعده که رشد نیروهای مولد همیشه بهطور اجتنابناپذیری به ضد خود سیستم بدل میشود.
او در این فیلم نام انقلاب را بهکار نبرد، و با اشاره به مشکلات موجود ایران، بار دیگر حقانیّت سلطنت و عملکرد همسرش را توجیه کرد و اصالت انقلاب ۵۷ را رد کرد.
این حقانیّت تاریخی قائلشدن برای پهلویها، گاهی با گفتن «شاهزاده رضا» یا «اعلیحضرت» مشهود بود. او در این فیلم، همراه با موسیقی حزنانگیزی تلاش کرد، آوارگی و بیماری شاه را ذکر مصیبت کند. خاندان پهلوی هیچگاه «شرّ» خود را نپذیرفته است.
معهذا این نپذیرفتن شرّ تنها محدود به این خاندان نمیشود. هر سوژه علیالخصوص در موضع قدرت، همین رفتار را از خود نشان میدهد. چرا؟
***
در تفکر مفهومی، حقانیّت نفس تنها از طریق انسجام درونی سوژه امکانپذیر است در غیر این صورت، نفس در مواجهه با هرگونه تحلیل یا هرگونه حمله در یک مناقشه، دچار اخلال میشود و انسجام درونی خود را از دست میدهد.
از دست رفتن انسجام درونی سوژه که بهزعم او مصیبتبار است باعث میشود قدرتش متزلزل شود. بنابراین حفظ قدرتِ فرضا حکومتی/ سیاسی- برای سوژه منوط به انسجام درونی است. روند ایدئالیسم و افول از این نقطه آغاز میشود.
تنها کافیست که شما فرایند ادلهآوری (argument) را در چارچوب تصدیق و توجیه (Justification) خود پیش ببرید. اما چگونه میشود دست به این کار زد؟
تنها پاسخ ساده و ممکن برای آن، مقوله شّر است. شّر، تنها مقولهای است که در ارتباط تنگاتنگ با حفظ انسجام درونی سوژه است.
از آنجا که پذیرفتنِ شّر از جانب سوژه، در تعریف سقراطی، نوعی نقض غرض برای تداوم و بقای اوست، چون شّر نقصان است، در عقل سلیم، شّر باید در جایی بیرون از خود وجودِ عینی داشته باشد. شّر، در افواه عام، نافی حیات است. تاکید سوژه همواره بر این است که شّر بیرون از او وجود دارد. شرّ همیشه آنجاست.
از طرفی دیگر، اگر روایت اسطورهای/ دینی «گناه نخستین» یا روایت روانشناختی «اگو/سوپراگو» را لحاظ کنیم، علیالظاهر شّر در جایی غیر از سوژه نمیتواند باشد، مگر اینکه تحرکات طبیعی نظیر زلزله و آتشفشان و نظایر آنها را -که عموما از آنها به منزله بلایای طبیعی یاد میشود- نوعی شّر تلقی کنیم. قابل توجه اینکه آنها را بلا دانستن نشانگر بیرون بودن شّر از آدمی است.
هرچند چنین روایت اسطورهای/دینی، که عموما در خدمت نهادهای دین و دولت بوده است، در مورد سوژه تحت انقیاد مصداق پیدا کرده است: شما یک گناهکار همیشگی هستید، شما همیشه باید احساس گناه کنید؛ و تنها عامل تطهیرکننده شما، ما هستیم.
بنابراین سوژه، در عمل، زمانی که شّر را در بیرون از خود مییابد و آن را به رسمیّت میشناسد، کاری انجام نمیدهد جز بیرون انداختن آن از خود، دیگری شّری است که از من خارج شده است (اسلاوی ژیژک)؛ و نقطهای استعلایی برای خود بهوجود میآورد.
دست بر قضا، در روایت دینی، این نقطه استعلایی هم در بیرون از خود قرار داده میشود. تفوق یک انسان بر یک انسان، و در حادّترین شکل آن یعنی راسیسم از طریق این استعلاء صورت میگیرد: «آنها همیشه شّر هستند.»
دولتهای مدرن بوروکراتیک که جایگزین کلیسا شدند (کارل مارکس-هانری لوفور)، نیز با این نوع تحلیل از شّر قابل تبیین است؛ سوژهی دارای قدرت سیاسی (دولت مدرن)، شّر را در بیرون از خود میافکند، کلیسا که زمانی رقیب او بوده، اکنون در همدستی با آن، این شّر بیرون افکنده را با روایتی از گناه نخستین یا گناهکاربودنِ ازلی-ابدیِ انسان، و احساس گناهِ همیشگی دادن به آدمی، در سوژهی تحت انقیاد جاسازی میکند: شّر (شیطان) در درون شماست! بنابراین، اعتراف (چه در دادگاه چه در کلیسا) و تنبیه و زندان، تنها راه تطهیر است.
سوژههای تحت انقیاد ناگزیر از پذیرفتن شّرِ جاسازیشده در آنها توسط دولت-دین میشوند.
انقلاب، نوعی افشای شّر است. سوژههای تحت انقیاد با انقلاب، بهواقع، شّرِ جاسازیشده را برملا میکنند.
درحقیقت، شّر چیزی نیست جز همان که از نفس دور انداخته میشود تا سوژه در قدرت، انسجام درونی خود را در قبال جهان تهدیدکننده حفظ کند.
روند بیرون گذاشتن شرّ، نیازمند توجیهاتی قدرتمند است، اگرچه این توجیهات به دادهها و واقعیتهای بیرونی مستند شده باشد. توجیه و تصدیق خود، چه بسا به اصطلاح بهطور کاذبی «ادلهآوری» نام بگیرد.
این توجیه اغلب به قلب همان واقعیتهای بهکار گرفته شده، منتهی میشود. دروغ نیاز ضروری سوژه برای حفظ انسجام درونی است. بهموارد تاریخی بیشماری میتوان اشاره کرد: پاک شدنِ عکس تروتسکی از کنار لنین در زمان استالین؛ جنگ ویتنام؛ حمله به عراق بهبهانه وجود سلاحهای اتمی؛ انکار زندانیان سیاسی؛ انکار شکنجه از طرف پرویز ثابتی (مقام امنیتی معروف در ساواک)؛ و در این مورد خاص ادعای فرح که شاه پشتیبان مصدق بود یا خون بر پیراهن جوانی را خون گوسفند دانست!
***
فرح دیبا و طرفداران سلطنت تلاش میکنند حقانیّت تاریخی برای سلطنت قائل شوند، بهعبارتی انسجام درونیِ سوژهای بهنام خاندان پهلوی را با بیرون انداختن شرّ از خود حفظ کنند. این عملکرد و رفتار همه سیستمها و حتی افراد است.
در عین حال که معضلات موجود که به تصور آنها پیامدهای انقلاب است نه تنها حقانیّت سلطنت را توجیه نمیکند، که دست بر قضا، با توجیه خود آنها -اگر آنها آنقدر پایبند به پیامدهای یک رخداد هستند- باید قبول کنند که خود انقلاب که بهزعم آنها شرّ است، پیامد منطقی سلطنت است.
اما توجیهگری آنها و سیستمهایی از این دست ساده است: انقلاب۵۷ که البته آنها این نام را بهکار نمیبرند- مردمی نبوده است، و از آنجا که «ما که در نقطه استعلایی قرار داریم و مشمول خیر اعلی هستیم و نظر کرده و نماینده خدا روی زمین یا ظّللله و خواست ما پیشرفت و سربلندی ایرانِ (چه اسلامی چه غیراسلامی) بوده است، چگونه میتوانیم شّر باشیم؟» به هیچ طریق. بنابراین شّر آنجاست: در بیرون از ما. این منطق همچنان ادامه دارد.
بیرون انداختنِ شرّ اسّ واساس همه سوژهها در جایگاه قدرت است. و سرانجامِ هر سوژه- قدرت (سوژهای که تنها به شکلی خاص از قدرت اعم از دولتی یا دینی گره خورده) شّر را مدام بیرون میافکند تا انسجام درونی خود را حفظ کند، چیزی نیست جز فروپاشیدن.
*در این نوشته منظور از قدرت همان تعریف مرسوم از آن یعنی حکومت یا دولت است.
* امیرهوشنگ افتخاری راد نویسنده و مترجم و پژوهشگر ایرانی فلسفه است
از: بی بی سی فارسی