یکشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۱ – ۰۸ آپریل ۲۰۱۲
تشویق و ترغیب مردم به “اتحاد” موضوعی بسیار قدیمی است. در دبستان یا دبیرستان بود که در کتاب درسی به ما می آموختند: “مورچگان را چو بود اتحاد /شیر ژیان را بدرانند پوست!” و یا شعار معروف و دلنشین “اتحاد ،مبارزه، پیروزی” سال ها پیش از مبارزات دانشگاه های ایران به خارج از کشور رسید و در تظاهرات زمان دیکتاتوری شاه بر پلاکارد ها نوشته می شد و مکرر شرکت کنندگان تظاهرات آن را تکرار می کردند. خوبی های اتحاد بیشمار است و کسی مخالفتی با اتحاد ندارد و نباید داشته باشد. آن چه کمتر از آن صحبت می کنند و یا صحبتی از آن نمی شود شرایط “عملی بودن” اتحاد است و این که چرا این موضوعی را که مورد توافق همگان است، به انجام نمی رسد.
از تجربیات شخصی خودم در مبارزات دانشجوئی سالهای دیکتاتوری شاه شروع کنم. ابتدا باید دید اتحادی که بوجود آمده برچه مبنائی قرار دارد. در کنفدراسیون جهانی دانشجویان ایرانی نمونه بسیار جالبی از اتحاد حاکم بود والبته بنا نیست این نمونه ها دوباره تکرار گردند چون شرایط اجتماعی فرق کرده است . در ابتدای کار، اتحاد در سازمان دانشجویی برمبنای دفاع از مبارزات مردم شکل ګرفته بود و سرنگونی رژیم در دستور کار نبود و رمز موفقیت سازمان هم همین اصل بود، لذا سازمان دانشجویی با امکانات وسیع دانشجوئی خود وتنها بر مبنای دفاع از مبارزات مردم میتوانست محیطی بزرګی برای اتحاد فراهم آورد. در صورتیکه سازمانهاهائی که بنیانگذران اصلی آنرا تشکیل میدادند خواسته های دیگری داشتند و دنبال براندازی رژیم و جانشین ګردن نظام نوینی در جامعه بودند. دفاع از مبارزات مردم با عنوان کردن تغییر رژیم دو خواسته کاملآ جدا از هم بود. باین جهت هر زمانی که این سازمانها موفق میشدند تاافکار خود را بر کنفدراسیون تحمیل نمایند اختلافات بالا میگرفت. بالاخره با پیدایش انقلاب نقش تاریخی کنفدراسیون تمام شده بود وفعالین آن اکثرا بایران بازگشته و در سازمانهای خود مشغول فعالیت شدند. فراموش نکنیم چند سال قبل از پیدایش انقلاب اختلافات نظری میان نیروهایی که با اتحاد خود کنفدراسیون را بوجود آورده بودند بجائی رسید که به تجزیه کنفدراسیون انجامید. مطالعه سازمانهای مختلف این دوره زمینه های عملی و تاریخی برای موضوع اتحاد در میان نیروهای سیاسی بما میتواند بدهد.و دراین دوران سازمانهای چپ که اغلب آنها مائویست بودند و راه محاصره شهرها از طریق دهات را ترویج میکردند هرگز نتوانستند با هم یکی شوند، باوجود اینکه دولت چین (برادر بزرکتر) نیز اصرار بر اتحاد این سازمانها داشت در حالیکه منشور این سازمانها اختلاف فاحشی با یکدیگر نداشتند و لی اختلافات هرروز بیشتر میشد. جبهه ملی نیزاز این جریان مستثنی نبود، دو جریان سازمانهای جبهه ملی و گروه خبرنامه جبهه ملی، که اولی سکولار و دومی براحترام به پایه های مذهبی بنیان گرفته بود، با آنکه هر دو از نظر سیاسی دکترین مصدق را قبول داشتند و باو عاشقانه علاقه داشتند، هرگز نتوانستند با هم اتحادی بوجود آورند. لذا موضوع اتحاد بحث جدیدی در میان مبارزین راه آزادی ایران نیست. اینکه مبارزین در پیدا کردن راه حل برای آن مکررآ به بن بست رسیده اند باید دلیل یا دلائًلی داشته باشد وبهتر است بجای عادت تنها دائمآ شماتت از خود، بدنبال یافتن علل این پدیده باشیم
در مطالعه پدیده اتحاد مشاهده میکنیم که امروز در خارج از کشور بیش از هر دوره تاریخی دیګر احزاب و سازمانهای مختلف موجود است حتی بعضی ار این سازمانها تشکلشان صرفا بخاطر دشمنی با تشکل دیگری شکل گرفته است و بسیای از آنها از نظر فکری اختلاف آنچنانی با یکدیگر ندارند ولی از نظر ظاهر و برخورد با یکدیگر بنظر میرسد که هزاران فرسنگ با یکدیګرفاصله دارند. مثلا جبهه ملی، سازمانیکه مرکزیت آن در ایران در سخت ترین شرائط قرار دارد، متآسفانه در خارج از کشور دارای دسته بندیهای متعددی شده اند. اشکال کار در خارج از کشور اینست که امروز سازمانهای «یکنفره» بسیار زیادی شده است که هرکدام مدعی رهبری کل طرز تفکر جبهه ملی هستند، در حالیکه قرار بر این است که جبهه ملی مرکز تفکرات مختلف باشد و این سازمانهای یکنفره خود را نماینده کل احزاب و تفکرات متشکل در جبهه ملی میداند. لذا بااین اوضاع و رهبری های تکنفره فراوان چګونه میشود اتحادی بوجود آورد؟ زمانیکه بین دسته های همفکر چنین فاصله ای موجود است، اگر مثلآ بناشود که جبهه ملی و سازمان فدائیان خلق بخواهند با هم اتحاد نمایند معلوم نیست نتیجه چه خواهد بود؟ اولین سؤال این خواهد بود که کدام سازمان جبهه ملی با کدام سازمان فداییان متحد شده اند ؟ در ضمن باید توجه داشت اگر این اتحاد صحبت از براندازی نظام را مینماید و بر این مبنا تشکیل شده باشد ، ایا پایه های اجتمایی سازمانی برنداز در درون کشور وجود دارد؟ چه با نداشتن سازمان مادر برانداز در درون کشور همه این اتحادها بی فایده است، چون حرکتی مجازیست و دوام انهم زیاد نخواهد بود. کوششهائیکه در رابطه با ایجاد تشکیل «هسته رهبری» در خارج از کشورانجام میشود، که بتوانند انرا بایران صادر نمایند در عمل بکاری غیر ممکن دست زده اندچون خارج از کشور قادر به ایجاد تحول در درون کشور نیست. خارج از کشور فقط میتواند مکمل تحولات درون کشور باشد و یا حد اکثر نقش دست راست انرا بازی نماید. ولی هیچګاه خود ان نخواهد گردید. تجربه های یونان وفلیپین وحتی خمینی زمانیست که رهبری تشکیلات درون کشور نتواند بخاطر شرایط سخت مبارزه در درون کشورسازمان راهدایت کند لذا بخارج انتقال پیدا میکند و پس از پیروزی بداخل باز میگردد. عکس ان یک رهبری بدون بدنه، شانسی برای ادامه کار در درون کشور را نخواهد داشت . من دبیر فدراسیون امریکا در کنفدراسیون بودم و روابط ما و جنبش یونانیان علیه حکومت سرهنگها بسیار نزدیک بود. در آنزمان در تظاهرات یونانی ها در مقابل کنسولگری یونان اگر دویست نفر شرکت میکردند حتما صدو هشتاد نفر ان ایرانی بودند ولی فرق عمده ای بین این دو گروه بود، آن بیست نفر مشخصا میدانستند چه میخواهند، رهبری آنها (جرج پاپاندورا ، ملینا مرکوری و کارامالیس) مشخص و مورد قبول اکثریت مردم یونان بود لذا ابدا احتیاجی بتعداد زیاد تظاهرکننده نداشتند در صورتیکه یونانیان شمال کالیفرنیا بیش از صدسال بود که در آنجا زندگی میکردند و جمعیت بزرګی را تشکیل میدادند. از سوی دیګر، درعین حالیکه رهبری دانشجویان ایرانی دسته جمعی بود ولی فقط یکسال اعتبار داشت و در ضمن در ایران کسی جز سازمان امنیت از ان اطلاع نداشت! ولی آکینو را همه فلیپینیها میشناختند و خمینی در ایران جایگاه مشخصی داشت پشتوانه او ۱۵ خرداد و مساجد ایران بودند، و آنها که بخارج از کشور تبعید شده بودند جزو ردیف «هسته های رهبری» وارداتی بکشورشان نبودند بلکه در بدنه جامعه جا داشتند. قصد من اصلا این نیست که اصولا نفس همکاری باهم را نفع نمایم بلکه نظرم این است که مرزهای این اتحاد را باید تعین کرد وآګاه باشیم که هرگاه از اتحاد انچه که در قدرت ان نیست را بخواهیم تنها زمان بهم ریختگی انرا نزدیکتر کرده ایم. داستان تشکیل نیروهای «ازادیبخش و بدنبال دمکراسی» عراق توسط امریکا(چلبی سازی) باید در خاطرمان باقی باشد و نتیجه انرا میبینیم که اتحاد ظاهری و ساختګی در خارج از عراق هرګز تنوانست تا برای عراق «یکپارچګی» بوجود آورد. مسآله چند پارچګی عراق را با ایجاد «اتحاد» ساختګی در خارج از عراق نمیشد تآمین کرد.امروز کردستان عراق اعلان حودمختاری کرده است درمقابل بخش اکثریت شیعه هم قرار گرفته است. با همین منطق ، جرگه سازی در افغانستان که ساخته و پرداخته امریکا بود نیز همانطوری که میبینیم سرنوشت بهتری نداشت و ندارد. پایه عملی نشدن یکپارچګی ملی در هر دو کشوربر این بود که در این دو کشور جنبش همگانی متشکل موجود نبود وخفقان موجود اجازه انرا نمیداد. جنبش احمد شاه مسعود نمایندگی همه مردم افغانستان را نمیکرد. لذا ایجاد جرگه محکوم بفنا بود. بسیاری برآنند تاهمان «جرگه» را در خارج از کشور بدون داشتن پایه اجتماعی در ایران بوجود آورند در حالیکه اینکار در یک کلمه عملی نیست. میبینیم بمجرد تشکیل یکی از این هسته ها دستجات دیگر بجای پیوستن بان، آنرا مورد حمله قرار میدهند چون آن تشکیلات پشتوانه مردمی ندارد که انرا ضد ضربه کند. در ضمن سرو کله نمایندگان خارجی هم در ان مجموعه پیدایشان میشود و این همان چیزیست که همه از ان واهمه دارند .
باوجود تمام این اشکالات باید دید ما در خارج از کشور چکارهائی میتوانیم انجام دهیم که جای اتحادی که نتوانسته ایم بر قرار نماییم را بګیرد؟ چه اګر داـًمآ دنبال «اتحادی» باشیم که عملی نیست نه تنها اثر بدی درروحیه ما دارد بلکه موجبات حمله حکومت و وابستګان آنها به مبارزین خارج از کشور را نیز فراهم خواهد آورد و ایشانرا به نادرست افرادی که با هم نمیسازند و همه شان فقط برای خود یا دسته خویش فعالیت دارند معرفی مینمایند. لذا باید از آنجا شروع کنیم که تحلیل از شرائط خودمان داشته باشیم. اول اینکه سعی کنیم انهاییکه دارای افکار مشترک هستند و بخصوص از نظر سازمانی یک فکر مشخصی را دنبال میکنند را متحد کنیم تا پدیده سازمانهای یکنفره از میان برود، چه سازمان وقتی دارای قدرت شد پیوستن بان ساده تر میگردد و نیز بجای رهبر تراشی و ایجاد دولت در خارج از کشور که پایه ای در درون کشور ندارد، با سازمانهای دیگر بر روی اکسیون های مشخص همکاری بوجود آوریم. درعمل ابعاد این اکسیونها انقدر وسیع است که پایه های همکاری و اتحاد عمل را محکم تر میکند. این آکسونهای مشترک، از دفاع از زندانیان سیاسی گرفته تا انتخابات آزاد وافشای جنایات رژیم همه و همه بستر این همکاری را میتوانند تشکیل دهند. که در عمل زمینه و پایه کمک بادامه جنبش در ایران در خارج از کشور خواهد شد و بالعکس قدرت ګیری حرکتهای درون کشور نیز ما را در پیشبرد مبارزه محکمتر میکنند. اتحاد فقط باید برای یک اکسیون مشخص باشد و اکسیون بعد شروع اتحاد دیگرخواهد بود . بهتر است این پروسه را اتحاد عمل بنامیم. منظور اینست که نباید گروه ها را وظیفه دار کرد که همیشه با همه چیز موافق باشند. باید در نظر داشت که ساختار اجتماعی خارج از کشور پیچیده تر از انست که بنظر میرسد. امروز سازمانهایی در جنبش چپ موجودند که حتی حمله به جمهوری اسلامی را مصلحت نمیدانند و فقط حمله به خامنه ای را در این برحه از مبارزه بصلاح جنبش میشناسند، واحتمالا چون رهبران جنبش سبز خود را بخشی از نظام میدانند آن چپ ها صلاح میدانند که علیه ایدال های آنها هم شعاری ندهیم .
بهرحال اینکه ایرانیها از اتحاد بدشان میاید و یا فرهنگ آنرا ندارند باور درستی نیست و منطق صحیحی ندارد.باید ګفت ایرانی ها امروز در شرائط مشخصی زندگی میکنند وباید ابتدا آن شرائط راشناخت و تحلیل کرد و بر مبنای آن موضوع ایجاد اتحاد را برآورد کرد. مثلا بخش عظیمی پس از جنبش سبز بدنبال رهبری آن راه افتاده و شکایت از نبودن اتحاد در خارج از کشور میکردند بدون اینکه فکر کنند قرار نیست همه موافق شعار یاحسین میر حسین باشند. چه پس از وارد ساختن اینګونه شعار ها تجمع در تظاهرات بعدی یک دهم قبلی هم نبود. آنهاییکه ایرادهای نبود اتحاد در خارج از کشور رامیګرفتند فکر میکردند که همه باید یکجور فکر نمایند تا بقول ایشان اتحاد بهم نخورد.
با این تصویر بنظر من ما باید عاقلانه تر و دور اندیشانه تر برای اتحاد سیاسی در خارج از کشور بیاندیشیم.
کامبیز قائم مقام – لس آنجلس
7 ماه آوریل ۲۰۱۲