گزارشی از دادگاه مردمی ایران تریبونال در لندن – سمت ششم

پنجشنبه, 16ام شهریور, 1391
اندازه قلم متن

خانمی از جهرم به نام عصمت وطن پرست شهادت داد که سه برادرش، محمود، علی، و منوچهر وطن پرست، دو دخترش اعظم و جلیله صیادی، دامادش غلام خوشبویی، برادران دامادش، سیروس و ساسان خوشبویی، و پسر ۱۱ ساله خواهرش، جواد رحمانی اعدام شدند. در میان گریه می گفت: “خواهرم همین یک بچه را داشت. همین یک بچه را هم اینها اعدام کردند.” خواهر ۱۱ ساله اش صدیقه هفت سال و نیم را در زندان گذراند، زهرا، خواهر ۹ ساله اش، چهار سال در زندان بود. حزب الله ای های جهرم، به تحریک امام جمعه شهر حسین آیت اللهی و علی محمد بشارتی، خانه برادر بزرگ خانم عصمت را، که سه سال و نیم بود مقیم کویت بود، به آتش کشیدند، و خانه خانم عصمت و ۳ خواهرش را که ازدواج کرده بودند، غارت کردند. از پدر خانم عصمت خواسته بودند که شانزده هزار تومان به سپاه برده و جسد محمود را تحویل بگیرد. وقتی که پیرمرد به کمیته مراجعه می کند، می بیند که جسد ۹ تا از دوستان محمود نیز در آنجا است.

می گوید “یا همه جسدها را به من بدهید، یا جسد محمود را هم نخواهم برد.” جسدها را به او داده بودند و او با سختی زیاد به کمک یک چوپان، این جسدها را در بیابان های اطراف جهرم دفن کرد. دخترش جلیله را از طبقه دوم خانه به پایین پرتاب کرده و کشته بودند، و هنگامی که خانواده تقاضا کرده بودند که حداقل جسد جلیله را به آنها تحویل دهند، گفته بودند “می خواهیم جسد او را به سگهای خیابان بدهیم.” خانم عصمت وطن پرست و دو تا از دخترانش که از این جنایات و کشتار جان به در برده اند، در جهرم قبر دارند! رژیم برای آزار خانواده آنها، این قبرها را درست کرده است. صدای هق هق گریه‌های مادر عصمت تا ابد با من است، هنگامی که می‌‌گفت “اینجا هیچکس از جهرم نگفت، هیچکس از گروه قنات حرف نزد.”

گروه قنات در جنوب استان فارس، در شهرستان جهرم شکل گرفت. این گروه قربانیان خود را بعد از شکنجه های وحشیانه به قتل رسانده و اجساد آنها را در قنات های اطراف این شهرستان می انداختند. امام جمعه شهر، حسین آیت اللهی، که اکنون فوت کرده است، و علی محمد بشارتی، از بنیانگذاران سپاه، وزیر کشور در کابینه رفسنجانی، و مشاور امنیتی امروز مجمع تشخیص مصلحت نظام، سازماندهی این باند جنایتکار را بعهده داشتند. آنان مسئول قتل چندین همجنسگرا، اسید پاشیدن بر روی زنان، و کشتن چند زن روسپی بودند. حسین آیت اللهی، امام جمعه شهر، در خرداد ماه سال ۶۰ ، فتوا داد که “حزب الله بنا به وظیفه ی شرعی شان باید به خانه کمونیست ها و منافقین بریزند و آنها را طناب بر گردن به مسجد بیاورند.” او در شب هف تیر با کوبیدن عمامه ی خود بر زمین، فتوای قتل فداییان، مجاهدین و همه ی مخالفین عقیدتی و سیاسی خود را صادر کرد. آنان در ۸ تیر احمد حکیم‌ نژاد، از فعالین سازمان مجاهدین خلق را با طناب به پشت یک ماشین نیسان بستند، و او را که بر روی زمین کشیده می‌شد، دور شهر چرخاندند، آنقدر که خونین و زخمی شود. مردم او را به بیمارستان منتقل می کنند. یکی از حزب اللهی های گروه قنات، بنام مصطفی رحمانیان به بیمارستان میرود و با گلوله مغزش را داغان می کند. به حمید غفوری یکی دیگر از فعالین شهر، در حالی که سوار دوچرخه بوده است، با چاقو حمله می کنند و وی را زخمی می کنند. مردم، پیکر نیمه‌ جان حمید را به بیمارستان رساندند. مجددا مصطفی رحمانیان، پسر حاج باشی، به محض اطلاع از اینکه حمید هنوز زنده است و در بیمارستان بستری‌ست، خودش را به بیمارستان رساند و سوزنِ سرمی را که به دست حمید بود از دستش بیرون کشید و در چشم‌ حمید فرو کرد. سپس او را از بیمارستان بیرون کشیده و با خود می برند.

روز بعد جسد حمید را در قنات های نزدیک شهر پیدا می کنند. به این خانواده هم اجازه نمی دهند که جنازه را در گورستان شهر خاک کنند. خانواده مجبور بود چند روزی جنازه را در حمام خانه با یخ نگهداری کند تا چاره ای برای دفن بیابند. خواهر حمید با کمک دیگر اعضای فامیل جسد را شستشو می دهند. او می گفت: “می خواستم جای سالمی در بدنش پیدا کنم که ببوسم. دماغ و سایر اعضای بدنش را بریده بودند. او را تکه تکه کرده بودند. حمید غفوری هنگام مرگ ۱۸ سال بیشتر نداشت و از خانواده ای سرشناس بود. مهبد مقدسی، یکی دیگر از فعالینِ سیاسی شهر را قطعه‌قطعه کردند و جسدش را درون یکی از قنات‌های شهر انداختند. منوچهر هنری از زندان آزاد شده بود، اما گروه قنات بعد از آزادی او و مراجعتش به شهر، او را گرفته، شکنجه داده و می کشند.، گفته می‌شود در ظرف دو هفته‌ى اوّل تیرماه سال ۱۳۶۰ این گروه ده‌ها نفر از جوانان شهر را پس از شکنجه به قتل رسانده و پیکر آن‌ها را درون قنات‌های اطراف شهر جهرم انداختند. خانواده این قربانیان اجازه نداشتند جنازه عزیزانشان را در گورستان عمومی دفن کنند، آنان بالاجبار جسد ها را در زیر پله های خانه یا جائی در باغ دفن کردند. (۱) (سایت بیداران، منیره برادران)

محمد علی زند کریمی، از اعدام برادرش رائول وهمچنین از یورش عمومی به تشکیلات کومله در سال ۶۰ گفت. بعد از دستگیری چندتن از افراد کومله، آنان نتوانستند شکنجه ها را تحمل کنند و نام عده ای را لو دادند و دراثراین ضربه بین ۷۰ تا ۱۰۰ نفر در سنندج دستگیر شده، در مدت کوتاهی اعدام شده و در یک گور بی نام و نشان دراطراف کرمانشاه دفن می شوند. او می گفت” خاوران تنها گورستان دسته جمعی دوران رژیم جمهوری اسلامی نیست، بلکه شناخته شده ترین آنها است. در همه استانهای ایران چنین گورهایی وجود دارد و افراد محلی آنها را می شناسند.” محمد علی از کتکها و شکنجه هایی که شده بود گفت و شهادت داد؛ “هنگامی که دستگیر شدم، یکی از بازجوها که کفش های نوک تیزی می پوشید و متخصص لگد زدن بود و خودم مزه لگدهایش را چشیده بودم، مرتب میگفت، با همین کفشها به شکم همسرت خواهم کوبید.” او می گفت “من نمی دانستم که او دروغ می گوید و همسرم آذر دستگیر نشده است. ساعتها در این وحشت و اضطراب بودم که به سر جنین چهار ماهه ای که در شکم همسرم است و به سر آذر چه خواهد آمد؟” محمد علی همچنین شهادت داد که به جوخه اعدام مصنوعی برده شده است. او و چند نفر دیگر را با چشم بند به حیاط زندان برده، به درخت بسته و شلیک کرده بودند. میگفت که نمی توانم برای شما تشریح کنم که این نوع از شکنجه چه بسر شما می آورد. از مجموعه ۲۶ نفری که در بند من بودند، ۲۰ نفر از آنها در دادگاه های ۲-۳ دقیقه ای، بدون حضور وکیل،و با فحش و کتک به اعدام محکوم شدند و این حکم در مورد آنها اجرا شد. او در پایان سخنانش گفت “وقتی که در زندان بودم، چند تا از بچه هایی که قرار بود برای اعدام بروند، داشتند فکر می کردند که در وصیت نامه خود چه بنویسند. یکی از آنها که هنوز، حتی هویت و نام واقعی خود را فاش نکرده بود، گفت؛ “من می خواهم یک گل بکشم.” همه گفتند؛ “گل بکشی و چی بنویسی؟” گفت؛ “مینویسم برای همه. و بعد این یک روز می رسد به خانواده ام.” سپس محمد علی یک شاخه گل رز قرمز، زیبا و بزرگی را که به همراه داشت بلند کرد و رو به ما جان بدربرده گان و خانواده های قربانیان دهه ۶۰ کرد و گفت؛ “من این گل را آوردم اینجا، از طرف همه بچه هایی که اعدام شدند، از طرف همه بچه هایی که نجات پیدا نکردند، و آن را تقدیم می کنم به خانواده های این بچه ها.” این سخنان همه ما را متاثر کرد و ما، در حالی که اشک می ریختیم، برای او کف زدیم.

کمال احمدی شهادت داد؛ “برادرم از اهالی کردستان بود و هوادار کومله. او در تهران دستگیر شد و تا ۵-۶ ماه ما هیچ خبری از او نداشتیم، تا اینکه به ما ملاقاتی با او در زندان اوین دادند. در این ملاقات کوتاه، چهار مامور دوروبر او بودند و او خیلی تکیده و رنگ پریده شده بود، معلوم بود که شکنجه شده است، نمیتوانست روی پاهایش بایستد و ماموران باید به او کمک می کردند. بعد از ملاقات تهران او گم شد، و بعد از ۶-۷ ماه از زندان رضائیه سر در آورد. در آنجا بدلیل شکنجه های زیاد، او را همراه چند مامور به بیمارستان بردند. یکی از ماموران، از همدوره های برادرم در دوران سربازی بود. او پذیرفت که نامه ای از او به خانواده ام برساند. پدرو مادرم م بلافاصله خودشان را به بیمارستان رضائیه رساندند. در بیمارستان، با دیدن وضعیت بد و بدن شکنجه شده او، پدرم گفته بود؛ “اینها از تو چه می خواهند؟ آنچه را که می خواهند به آنها بگو و خودت را خلاص کن. نماز بخوان، با آنها راه بیا.” برادرم جواب داده بود؛ “من یک سرانگشت به آنها نمی دهم، چون اگر یک سرانگشت بدهم، همه چیزم را برده اند. من مقاومت خواهم کرد.” بعد از دوبار ملاقات در رضائیه، برادرم مجددا گم شد، و بعد سر از تهران در آورد. به منزل یکی از اقواممان زنگ زده و گفته بود؛ “من هم مثل پسرعمویم اعدام خواهم شد، خداحافظ.” بعد از مدت طولانی و واسطه های زیاد، توانستیم یک شماره قبر در تهران بگیریم. اجازه هیچگونه عزاداری به ما نداند. در اینجا کمال بشدت متاثر شده گفت؛” این اولین باری است که درباره برادرم حرف می زنم و این برای من خیلی سخت است. من از خانواده ای هستم که ۱۵-۱۶ نفر از بستگانم را از دست داده ام، چه زیر شکنجه، چه با اعدام و چه با حمله به شهرها. مادر مادرم، در هنگام حمله جمهوری اسلامی به شهرها، کشته شد. از داخل هلکوپتر به پیرزن شلیک کرده بودند و او سرش پریده بود. هرگز به مادرم نگفتیم که سر مادرش از بدنش جدا شده بود. دوستانم هم خیلی از این بلاها به سرشان آمده، که یا در زیر شکنجه کشته شده اند و یا زخمی و خون آلود، زنده به گورشان کرده اند. جمهوری اسلامی همه قدرت و نیرویش را برای سرکوب بکار برده، چه در ایران، چه در کردستان، چه شمال، چه شرق و چه غرب.” درد کمال، درد هزاران هموطن کرد ما است، که از فردای انقلاب، آخوندها و حزب الله ای ها، همه حقوق آنها را زیر پا گذاشتند و با اعلام “شیعه” بعنوان دین رسمی، در قانون اساسی کشور، وجود آنها بعنوان شهروند را نادیده گرفتند. هر خواسته آنها را با برچسب جدایی طلبی سرکوب کردند و حاضر به شرکت دادن آنها در امور کشور نشدند. جرمشان این بود که سنی بودند، و احکام دین اسلام را به گونه ای دیگر بجا می آوردند. خمینی هیچ دگراندیشی را تاب نمی آورد، حتی مسلمانان سنی را که ۹۰% مسلمانان جهان را تشکیل می دهند! معلوم نیست این چه دین و چه حقانیتی است که وقتی که صحبت از تعداد مسلمانان جهان میشود، رژیم جمهوری اسلامی با افتخار از اینکه ۲ میلیارد مردم جهان مسلمان هستند حرف می زند، اما وقتی که قرار است به همین مسلمانان حقوق شهروندی داده شود، وجود آنها را را نادیده گرفته و با آنها مثل یک دشمن رفتار می کند.
ادامه دارد….
لادن بازرگان
سپتامبر ۲۰۱۲
lawdanbazargan@gmail.com
(۱) برگرفته از “مصاحبه با سه تن از شاهدان جنایت قنات، از منیره برادران در سایت بیداران


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.