یک: می خواهم از مادری بگویم که امام خمینی و خاندان وی را غلیظ دوست می داشت. شاید بیست سال در خانه ی امام و بچه های امام خدمت کرد عاشقانه. و بابت این عشق سرشارش، کلی حرف و حدیث شنید از غریبه و آشنا. هم خودش و هم شوهرش کلاً پاکباخته ی امام و انقلاب و شخصیت های انقلاب بودند. این مادر در زمان جنگ، آنقدر برای کمک به رزمندگان زحمت کشید و نقطه به نقطه به مناطق جنگی نزدیک شد و در این مسیر پیش رفت و جانفشانی کرد که در یکی از روزهای حضورش در پشت جبهه و در یک بمباران شیمیایی، آسیب دید و برای مدت ها از نفس افتاد اما نه از پای. آنگاه که سرفه می کرد و بخود می پیچید، هیچ کس از وی نشنید این سرفه ها یادگار همان بمباران شیمیاییِ مناطق جنگی است.
در عاشورای سال هشتاد و هشت، مُزدِ این پدر و مادر را کف دستشان گذاردند و پسر جوانشان شهرام فرج زاده را با اتومبیل نیروی انتظامی زیر گرفتند و صورتش را له کردند و کشتندش. دیروز این مادر را در بهشت زهرا بخاک سپردیم. در حالی که دو نفر زیر بغل شویش را گرفته بودند و قدم بقدم کمکش می کردند تا با جنازه ی همسرِ همراهش وداع کند. این مادر، از نگاه عمله های رسانه ای نظام، بلافاصله بعد از کشته شدن پسر جوانش، به جمع فتنه گران کوچید و تا زنده بود هیچ بنی بشری از دم و دستگاه امام و رهبری سراغی از وی نگرفت بابت آنهمه زحمت ها که وی برای این انقلاب و شخصیت های انقلاب متحمل شده بود.
دو: امید کوکبی بعد از پنج سال و اندی زندان، به بیمارستان منتقل شده برای دو عمل جراحی. یک بار در صحبت با یکی از شبکه های خارجی گفتم: پیشنهاد می کنم جناب رهبر یک نردبان بگذارد وسط خویشان و دوستان و طرفدارانش و خودش از این نردبان بالا برود و از آن بالا چشم به اطراف بگرداند و ببیند یکی آیا مثل امید کوکبی پیدا می کند در میان فرزندان و خویشان و طرفدارانش که هم پاک و درست و نازنین و فهیم باشد هم نابغه؟ و خودم پاسخ دادم: هرگز! که یعنی عمراً اگر رهبر بتواند یکی مثل امید کوکبی پیدا کند در میان خویشانش. اما چرا امید کوکبی در زندان است بجرم جاسوسی؟ بی آنکه یک برگ سند در پرونده اش باشد از هر جنسِ جاسوسی یا از هر جنسِ یک خطای مختصر حتی؟
من رازش را در این می دانم و لاغیر: امید کوکبی یک جوان نابغه است. تا اینجای کار شاید ایرادی در میان نباشد. آن ایرادی اما که بنیانِ بیت رهبری را می لرزاند این است: امید کوکبی یک سُنّی مذهبِ ترکمنی است. بیت رهبری از این در رنج و هراس است که فردا اگر این جوانِ نابغه “جوان ترین مرد علمیِ سالِ جهان” شناخته شد، با لکه ی ننگِ سُنی بودنِ وی چه بکند؟
مملکت شیعه باشد و یک جوان سُنی مذهب، هم نابغه باشد و هم مردِ علمیِ سال؟ آنهم با این همه مضیقه ای که برای سنیان و سایر اقلیت ها در کلِ کشور بکار بسته اند تا مبادا از میان آنان یکی بربخیزد که بلحاظ علمی و نبوغ به شهرتی جهانی دست پیدا کند و چشم مردم جهان را در مملکت شیعه و از ام القرای اسلام ناب به سمت ترکمن ها و به سمت یک جوان سُنی بچرخاند!؟ پیش تر نیز گفته ام که هیولاهای سپاه و اطلاعات در طول بازجویی های توأم با فحش و تحقیر و تهدید و ترساندن، تلاش داشته اند امید را به داستان طنزهسته ای خود ترغیب کنند که امید، زندان را به خفت هسته ایِ ایران که برای ساخت بمب اتمی خیز برداشته بود، ترجیح می دهد.
اخیراً رأیی که دیوان عالی کشور برای امید کوکبی صادر کرده، رسماً و قانوناً وی را از هر خطای کوچک و بزرگ مبرا دانسته و وی را بی گناه دانسته اما فشار ناجوانمردانه ی هیولاهای سپاه و اطلاعات باعث شده که حکم دیوان عالی کشور کنار گذارده شود و وی همچنان بجرم جاسوسی در زندان باشد تا پنج سال دیگر. می گویم: ایکاش می توانستم کل کره ی زمین را از خاک می انباشتم و همان کلِ خاک کره ی زمین را یکجا بر سر قاضیان پلیدی می افشاندم که بچشم خود بیگناهیِ جوانانی چون امید را دیده اند و سلامت آنان را باور کرده اند اما بخاطر لقمه نانی که سپاه و اطلاعات جلویشان می اندازند، از درستی های آشکار رو گردانده اند و بنا بر ندیدنشان و بنا بر فرو کشتنشان گذارده اند.
من اگر بجای رهبر بودم، سفرِ مکه ی حاجیان را لغو می کردم و مردم را به طوافِ خانواده ی کوکبی فرا می خواندم. پدر امید، بازنشسته ی آموزش و پرورش است و مادرش خانه داری که هیچ فارسی نمی داند. اما هشت فرزند این دو، به این درخشندگی ها دست یافته اند: فوق دکترای فیزیک اتمی – دکترای ژنتیک سرطان پستان و پروستات – پزشکی علوم پزشکی دانشگاه تهران – پزشکی علوم پزشکی دانشگاه شیراز – فوق لیسانس مهندسی شیمی بیوتکنولوژی – فوق لیسانس مهندسی کشاورزی – لیسانس حسابداری – دانشجوی مهندسی شیلات.
سه: جمعه شب با شبکه ی تلویزیونی صدای آمریکا مصاحبه داشتم. در یک مناظره با جناب دکتر مهدی خزعلی. که وی موافق شرکت در انتخابات بود و من مخالف. شاید نقطه ی کاریِ سخنِ من در این بود که ما معترضان مگر در بدر بدنبال برگزاریِ یک رفراندوم نبوده ایم و نیستیم؟ که در آن رفراندوم، نشان بدهیم این نظام هردمبیل را می خواهیم یا نمی خواهیم؟ خب همین انتخابات و انتخابات بعدی مگر نمی تواند کاربردِ همان رفراندوم را داشته باشد؟ کدام نافرمانیِ مدنی را می شناسید که از این یکی کم هزینه تر و کم مخاطره آمیزتر باشد؟ به این شرط که رأی ندادنِ ما باید از این شلختگیِ احساسی بدر رود و رویه ای هوشمندانه و خردمندانه اتخاذ کند. پیشنهاد می کنم حتماً این مصاحبه را ببینید و بشنوید. یکی به من می گفت: این مصاحبه، تند ترین مصاحبه ات بود. که گفتم: این که ما به یک جماعت دزد و آدمکش و نابخرد بگوییم: آقایان ما شما را بخاطر دزدی ها و نابخردی ها و آدمکشی هایتان نمی خواهیم، سخن تندی است آیا؟
محمد نوری زاد
سوم بهمن نود و چهار – تهران
از: سایت محمد نوری زاد