این قصه را الم باید
که از قلم هیچ ناید
(بایزید بسطامی)
قم-۲۸مرداد۱۳۳۲
رادیوی کوچک اندریای ما در صحن حیاط روشن بود. هوا گرم بود. دم کرده بود. دم غروب یادم هست که تکه ابرهای قرمزی در آسمان شناور بود
پدرم دست هایش را به هم میمالید و قدم می زد و مرتب می گفت لا اله الاالله. رادیو به دست اراذل و اوباش افتاده بود. مصدق سقوط کرده بود.
ما، در قم بودیم و پدرم پزشک راه آهن. سالی بود که از اندیمشک به قم آمده بودیم. پدرم از کوشندگان ملی شدن نفت بود. کوشش ها کرده بود و تلاش ها، طومارها فراهم آورده بود و بیانیه ها و مصدق به امضای خود برایش نامه ها نوشته بود. اگر آن زمان خطی بود خط درباری و مصدقی بود. بله خانم ها، آقایان ما مصدقی بودیم و ابایی هم نداشتیم، افتخار هم میکردیم
پدر نگران بود. نگران پیرمرد که نکند خدای نکرده بیمی به او رسد و گزندی
آن شب پدر نخوابید، تا صبح بیدار بود، گرد حیاط می چرخید و می گردید و مرتب می گفت لا اله الاالله
مصدق که بود
اشرافزاده ای که به طبقه خود پشت کرد و مردم را برگزید. مردی در کنار مردم ، بامرا م و با مردم و مردمی شد ودر تمامی عمر به پیوند مردمیش پایدار ماند.. در نوجوانی به خدمت دولت درآمد. به نوجوانی و جوانی، مستوفی ولایت خراسان شد. به اروپا سفر کرد، در فرانسه و سوییس درس خواند و نخستین دکترای حقوق ایران شد و در آنجا با قرارداد ۱۹۱۹ وثوق الدوله به نبرد برخاست. در بازگشت به ایران به والی گری فارس برگزیده شد و تا کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ بر آن کرسی تکیه زد
از سال ۱۲۹۹ با نوشتن مقاله ها و ایراد سخنرانی ها به آن کودتا روی خوش نشان نداد. از مقام والیگری بر کنار شد و برای مصون ماندن از تعرض کودتاچیان به ایل بختیاری پناه برد و تا پایان سقوط کابینه سیدضیاء مهمان سران بختیاری بود. در کابینه قوام وزیر مالیه شد
مشیرالدوله که نخست وزیر شد، از او خواست والی آذربایجان شود، اما رضاخان سردار سپه فرمان داد که فرمانده قشون آذربایجان رویاروی او قرار گیرد، ا ز این رو مصدق استانداری را رها کرد و به تهران بازگشت. به سال ۱۳۰۲ در کابینه مشیرالدوله وزیر خارجه شد و با خواسته انگلیسی ها که مدعی بودند دو میلیون لیره برای ایجاد پلیس جنوب خرج کردهاند و این مبلغ باید به آنان پرداخت شود، به شدت مخالفت کرد
با سقوط مشیرالدوله، رضاخان سردار سپه به نخست وزیری رسید و دکتر مصدق از همکاری با او خودداری کرد
در دوره های پنجم و ششم مجلس شورای ملی به وکالت مردم تهران برگزیده شد. طرح انقراض سلسله قاجاریه که در مجلس مطرح شد ، وی از اندک نمایندگانی بود که می گفت با تصویب این طرح، رضاخان سردار سپه و نخست وزیر، حاکمی و شاهی مستبد خواهد شد و مشروطیت زیر سوال خواهد رفت و چنین شد که سردار سپه ، شاه شد و شد آنچه شد
دکتر مصدق به دوران رضاخان، خانه نشین شد، حق تدریس هم نداشت. زندانی شد و تبعیدی احمدآباد. ]تبعیدی اول[
پس از سقوط رضاخان در انتخابات دوره چهاردهم مجلس شورای ملی، وکیل اول تهران شد و به مجلس شورای ملی راه یافت. از آنجا که کشور در اشغال نیروهای بیگانه بود، طرحی را به تصویب رساند که دولت را از مذاکره درباره امتیاز نفت تا زمانی که نیروهای خارجی در ایران هستند، بازمی داشت
به سال ۱۳۲۸ جبهه ملی ایران را پی ریخت و ملی شدن صنعت نفت را خواستار شد و به سال ۱۳۲۹ قانون ملی شدن صنعت نفت را در مجلس شورای ملی به تصویب رساند
در اردیبهشت ۱۳۳۰ بهپیشنهاد و تصویب نماندگان مجلس به نخست وزیری برگزیده شد و برای ملی شدن صنعت نفت به جد و جان کوشید
زنده یاد مهندس مهدی بازرگان را در رأس هیئتی به آبادان فرستاد. انگلیسی ها از آبادان رانده شدند و پرچم ایران در شرکت نفت آبادان به اهتزاز درآمد
انگلیس به شورای امنیت شکایت برد و دکتر مصدق با حضور در آن شورا به دفاع از منافع ملی ایران پرداخت. کار به دیوان بین المللی لاهه کشید. ریاست این دیوان برعهده سره آرنولد مکنایر انگلیسی بود. دعوی علیه انگلیس مطرح شد
دفاع جانانه مصدق از منافع ملی ایران موجب شد که دادگاه و در رأس آن قاضی انگلیسی به نفع ایران رأی دادند و مصدق پیروز شد و به ایران بازگشت
مصدق چه کرد
به دوران حکومت او
از منظر داخلی
اقتصاد بدون نفت:
صادرات بر واردات فزونی گرفت، حتی گندم صادر شد. می کوشید نفت برای ایرانیان بماند. ملی کردن صنعت نفت شاهکار جهانی وی بود
در حیطه خارجی
سیاست موازنه منفی
مصدق نه به غرب وابسته بود، نه به شرق دلبسته
می کوشید در سیاست خارجی پایه ای مستقل بنیان نهد؛ آنچه بعدها جنبش غیرمتعهدها نام گرفت
از نظر شخصی:
انقلابی نبود
او به قانون و پارلمانتاریسم اعتقاد و ایمان داشت. باور داشت که حتی در مصاف با انگلیس از حربه قانون بهره گیرد
لیبرال بود
از ژرفای جان آزاده بود و آزادیخواه. حرمت انسان و حقوق انسان را پاس می داشت. در زمان و روزگار صدارتش گفت : لعنت خدا بر کسی که در حیات و ممات من از من مجسمهای بسازد.
آزاده بود
به روزگار او مطبوعات حتی او را نشانه می گرفتند و از چپ و راست بر او می تاختند، دشنامش می دادند. کاریکاتورش را می کشیدند، اما او چنین گفت: «در جراید ایران آنچه درباره شخص اینجانب نگاشته می شود، هرچه نوشته باشند و هر که نوشته باشد، به هیچ وجه نباید مورد اعتراض و تعرض قرار گیرد. لکن در سایر موارد بر وفق مقررات قانون باید عمل شود.» (روزنامه اطلاعات، ۱۱/۱/۱۳۳۰)
وقتی تنی چند از وکلای دست نشانده مجلس با طرح او به مخالفت برخاستند، به میان مردم ، در میدان بهارستان امد و گفت اینجا مجلس است، ما نمایندگان این مردم هستیم. و گفت: من غیر از حمایت از طبقه رنجبر چیزی ندارم و نمیخواهم کارگری به نفع سرمایه داری بیچاره و زبون شود
او به اصولش پایبند بود، سرسخت بود و پاکدامن
مصدق در تمامی دوران نخستوزیری اش حقوقی دریافت نکرد، به کاخ نخست وزیری نرفت، دفترش خانه اش بود.
همان خانه ای که ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ ویران شد. افسوس وقتی که سقوط کرد «اسباب مسرت» گروهی گردید. تلگرافهای تبریک به شاه زده شد. کودتای ۲۸ مرداد را قیام ملی خواندند
باور نمی کردم، اما فیلمش را دیدم. دریغا که بر آن خانه خراب خیابان کاخ، عصر آن روز مردی که روزگاری همراه او بود و همدلش، گذر کرد. می خندید و از خوشحالی و خرسندی در پوست خود نمی گنجید. از یاد برده بود که:
خندند بر آن دیده کاینجا نشود گریان
مصدق رفت و به تاریخ پیوست. او مرد سال ۱۹۵۱ مجله تایم شد. خیابانی در قاهره – شارع دکتر محمد مصدق – به نامش نامگذاری شد. هنوز هم صندلی اش در دادگاه لاهه به یادگار مانده است
میدانم دیکته نانوشته غلط هم ندارد، اما میدانم دراین ملک نق هست و نقد نیست. رنگ ها یا سیاه اند یا سپید. رنگ خاکستری مفهومی ندارد و معنایی و چون غرض آمد. هنر پوشیده ماند
مصدق ماند در خزینه خاطرات مردمی ماند که آزادی را باور دارند، که در دل، پاکی را دوست دارند، که در دیده، راستی را ارج می نهند که می دانند زمانه نیک می سنجد، که تاریخ داور زبردستی است. حکم ازلی این است؛: مصدق می ماند به روزگاران
از: مجله چلچراغ _شماره۶۵۴/اسفند۹۴