خداحافظی با یک دوست و ممکن ساختن ناممکن ها

دوشنبه, 16ام فروردین, 1395
اندازه قلم متن

Hamid-Aghaei-2

جریانات سیاسی و مخالفین جمهوری اسلامی بیش از هر چیز دیگر و بجای سیاست مداران حرفه ای، به اندیشمندان و فیلسوفان سیاسی نیاز دارند که جرات فکر کردن در خارج از کادر های موجود و شجاعت جستجوی نا ممکن ها و تبدیل ناممکن به ممکن را داشته باشند

روز گذشته با یک دوست بسیار قدیمی، که در روزهای پایانی حیات خود با مرگ دست و پنجه نرم می کند، با بغض گره خورده در گلو همراه با بوسه ای بر پیشانی اش، برای همیشه وداع کردم. دوست خوبی که همواره برای او احترام خاصی قائل بوده ام. او را فردی تیز بین و رک گو که از شخصیت و کاراکتر با ثباتی برخوردار است یافته بودم. انسانی که در مواجهه با طوفانهای سیاسی به آسانی رنگ نمی باخت و نمی لرزید. انسانی که از یک روحیه قوی و انرژی فراوان برخوردار بود و زمانی که در کنارش می نشستی صلابت شخصیت و یکرنگی اش به تو آرامش می بخشید.

در چند ساعتی که در کنارش بسر می بردم شاهد آخرین مبارزه او با غول مرگ بودم، مبارزه بین اراده انسان بزرگی مانند او برای ادامه حیات از یک سو و سرنوشت محتوم مرگ از سوی دیگر؛ مبارزه دائمی برای ممکن ساختن نا ممکن ها، که دوست من در روزهای پایانی زندگی اش سمبل آن شده بود؛ مبارزه ای که شاید در مورد او منجر به پیروزی حیات در برابر مرگ نشود، اما قطعا در جایی دیگر، در زمانی دیگر و در موردی دیگر تحقق خواهد یافت.

مچاله شده بر تخت بیمارستان فریاد بر می آورد که “بلندم کنید”، “راستم کنید” تا به خانه باز گردم. با عصبانیت و مشت گره کرده، و با چشمهایی که دیگر بینایی را از دست داده بودند به ما خیره می شد و با خشم فریاد می زد که “چرا نمی فهمید”، “اینطور بلندم کنید”. و گاه نا امید از ما، مشت های گره کرده خود را ستون بدن رنجیده و ناتوان خویش می نمود که از تخت بر خیزد، و به خانه و نزد همسر و فرزندان مهربانش که برای او سمبل سلامتی و زندگی بودند بازگردد. او می خواست که از نا ممکن، ممکن دیگری بسازد و زمانی که کمی به هوش بود دائما می گفت که “درست می شود” و یک بار نیز گفت که “درستش می کنم”.

برای من و شاید امثال من، که در اکثر دوران زندگی سیاسی خود بدنبال ممکن ها و گزینش بین آنها بوده ایم، تلاش وی در جستجو و تحقق یک ناممکن از میان ممکن ها، تلنگری بسیار قوی بود. تلاش ها و فریادهای وی برای بازگشت به خانه، آینه ای بغایت افشاگر و عریان کننده در برابر منی که همواره زندگی و هنر سیاست را چالش انتخاب بین ممکن ها می دانستم، قرار داده بود؛ که در این میان، مهمترین دلیلی که برای توجیه این نوع از سیاست ورزی می آوردم، این بود که “مردم انتخاب ها و ممکن های محدودی دارند و یا آلترناتیو واقعی و بالفعلی در برابر این حکومت دیده نمی شود؛ و همچنین، شاهد بودیم آنهائی که اراده گرایانه و به هر وسیله ممکن بدنبال تحقق آلترناتیو خاص خود بودند، سرانجام در اجرای سیاست های خود شکست خوردند”.

در مجموعه نظریات مکتوب افلاطون در باره حکومت آمده است که سقراط در پایان یکی از کلاس ها با جوانهای حاضر در کلاس به بحث می نشیند. آنها می گویند که این داستان اتوپیا و حکومتِ مطلوب شما بسیار خوب و زیبا است، اما هیچ جا و هرگز تحقق نخواهد یافت. سقراط اما پاسخ می دهد که آری شاید اینجا و برای ما بوجود نیاید ولی این حکومت مطلوب و دلخواه ما ممکن است در جای دیگری تحقق پیدا نماید. وی در اینجا و هنگام پاسخ به جوانان حاضر در کلاس درس، در مقام یک سیاست مدارِ فیلسوف ظاهر می شود، و مانند یک شخصیتی که افلاطون در حکومت ایده آل خود در جستجوی آن بود و وجودش را برای یک حکومتِ مطلوب ضروری می دانست به بحث می نشیند. شخصیتی که فقط در پی شناخت ممکن ها و تجویز راه حل از میان آنها نباشد، بلکه در درجه نخست بتواند دید فلسفی و نقاد خویش را برای شناخت مشکلات ریشه ای وتاریخی و یافتن راه حلهایی که در درجه اول ناممکن می نمایند بکار گیرد. سیاست مدارِ فیلسوفی که نه تنها جستجوی راه حل برای مشکلات را از مقایسه بین ممکنات موجود آغاز نمی کند، بلکه در این راه، هرگز خود را تا سطح و توان مردم عادی، که معمولا نظام اجتماعی و زندگی روزمره اشان بر انتخاب بین ممکن ها استوارند، پائین نمی آورد. سیاست مدارِ فیلسوفی که باور داشته باشد که سیاست، انتخاب بین ممکن ها نیست بلکه هنرِ ممکن ساختن ناممکن ها است و از اینکه به “دور افتادن از مردم و واقعیت ها” متهم شود، نمی هراسد.

واقعیت این است که امروزه سیاست و سیاست ورزی در میان مرزهای بسیار محدود و محصور کننده رئال پلیتیک زندانیِ واقعیت ها و ممکنات موجود شده اند؛ و سیاست مداران و کنشگران این عرصه نیز عمدتا تبدیل به متخصصین حرفه سیاست، که هنرشان گزینش بین ممکن ها و آلترناتیوهای موجود است، گشته اند. سیاست مدارانی که همواره در جستجوی آنند که دریابند مردم چه می خواهند و یا چه امکاناتی بطور بالفعل در اختیارشان هستند تا آنها را تبدیل به گفتمان و شعار سیاسی خود نمایند. به یک معنی، اکثر آنان سیاست های پوپولیستی خود را دنبال می کنند، اگرچه در حرف و شعار همواره تلاش می ورزند که خود را از سیاست مدارانی که در اجرای سیاست های پوپولیستی به اغراق و افراط کشیده شده اند و به پوپولیست ها معروف گشته اند تفکیک و مجزا نمایند.

این زندانیان رئال پلیتیک و ممکنات موجود اما گاه تا جایی پیش می روند که دیگر برایشان چاره ای جز انتخاب بین بد و بدتر باقی نمی ماند. انتخاب بین دو ممکن که از بسیاری جهات و در رابطه با صفت های بد فصل مشترکهای فراوانی دارند. این نوع از انتخاب ها اما قطعا یک انتخاب چالش برانگیز و به یک عبارت یک انتخاب فلسفی-سیاسی و بنابراین دوراندیش که خارج از کادرهای واقعا موجود فکر می کند، نمی تواند باشد.

سیاست مدران حرفه ای در واقع همان مردم عادی هستند که زندگی اشان معمولا محصور بین ممکنات و یا انتخاب بین بد و بدتر است، با این تفاوت که حرفه سیاست و سیاست ورزی را بطور تخصصی آموخته اند و بکار می گیرند. و شوربختانه واقعیت این است که بسیاری از فعالین سیاسی مخالف جمهوری اسلامی در خارج و داخل کشور نیز از نوع چنین سیاست مدارانی شده اند که حرفه اصلی اشان تحلیل و وزن کشی جناح بندی های درونی جمهوری اسلامی و جستجوی ممکنات موجود است.

این نوع از نگرش به سیاست که محدود به انتخاب بین ممکنات می باشد، حتی امروزه دامن برخی از نیروهای چپ را که بطور تاریخی از بستر مارکسیسم برخاسته اند، نیز گرفته است. اگر مارکس می گفت که فلاسفه همواره در پی تفسیر جهان بوده اند، اما ما می خواهیم فلسفه ای بنا نهیم که در پی تغییر جهان است، در زمانه خود، در حقیقت بدنبال ممکن ساختن ناممکن بود و در قامت یک فیلسوفِ سیاستمدار که چند گام جلوتر از نسل و زمانه خویش حرکت می کرد ظاهر می شد. وی قصد داشت که سیاست و سیاست ورزی را از بند و چهارچوب های سنتی آنزمان رها سازد.

اما همانطور که می دانیم، امروزه احزاب و جریانات سیاسی چپ و سوسیال دمکرات، بر خلاف آموزش های مارکس و اندیشه های آغاز بخش جنبش سوسیالیسم برای ممکن ساختن ناممکن ها، برای مثال هویت بخشی به طبقه کارگر و سازماندهی آن که در آنزمان یک ناممکن می نمود، عملا تبدیل به نهاد های رسمی سیاسی در کلیت نظام سرمایه داری حاکم شده اند؛ که بنظر می رسد که برخی از نیروهای سوسیال دمکرات ایرانی نیز علی رغم اینکه در قدرت حاکم بر ایران شراکتی ندارند، از الگو های موجود در کشورهای اروپایی و یا امریکاری لاتین استفاده و پیروی می کنند، و به این ترتیب عملا خود را محصور رئال پلیتیک حاکم بر جامعه ایران نموده اند. در حالیکه آنان در گردش چرخهای آن اساسا نقشی ندارند و حتی از این مشارکت و همکاری نیز بهره ای نصیبشان نمی شود. به سخن دیگر، سیاست پیشرو و رادیکال در نزد چنین نیروها و جریاناتی تبدیل به یک حرفه و در حد یک نهاد رسمی در چهارچوب نظم موجود تقلیل یافته است.

در نزد چنین جریانات و فعالین سیاسی وابسته آنها بدست گیری قدرت سیاسی تنها و تنها از طریق مشارکت و همکاری با قدرت موجود امکان پذیر است. این نحوه نگرش به قدرت سیاسی که همواره رو و نگاه به بالا دارد و همیشه به سلسله مراتب قدرت سیاسی در نظم موجود می اندیشد، میدان بازی و عمل سیاسی را بسیار محدود و تنگ می سازد. عرصه ای که در آن چاره ای جز انتخاب بین ممکناتی که نظم حاکم از قبل تعیین کرده و راهی به غیر از بازی سیاسی در کادر قواعد ی که از پیش مشخص و اعلام شده اند، باقی نمی ماند.

این نیروها به این واقعیت نمی اندیشند که بخش ها و طبقات اجتماعی و مردمی که از آنها انتظاری جز انتخاب بین ممکنات موجود، در یک شرایط نسبتا نرمال و به اصطلاح غیر انقلابی، نمی رود، نیروهایی اجتماعی و پایگاه های طبقاتی بالفعل آنها نیستند، این بخش ها و طبقات بدلیل زندانی بودن در شرایط موجود عملا و بالفعل پایگاه رسمی و یا غیر رسمی نظام حاکم محسوب می شوند. تجربه و تاریخ ملت ها نشان می دهند که تنها زمانی یک جریان سیاسی خارج از نظام حاکم می تواند نیروهای اجتماعی را بسوی خود جذب کند که مردم به آنها باور پیدا کنند که این جریانات و مخالفین نظام حاکم قادر به تحقق ناممکن و آلترناتیوی هستند که در زمان حال آنرا در رویا های خود می بینند و اگر فعلا امیدی به تحقق آن در کشور خود ندارند مطمئن هستند که بالاخره روزی و جایی دیگر تحقق پیدا خواهد کرد.

به این اعتبار می توان گفت که جریانات سیاسی و مخالفین جمهوری اسلامی بیش از هر چیز دیگر و بجای سیاست مداران حرفه ای، به اندیشمندان و فیلسوفان سیاسی نیاز دارند که جرات فکر کردن در خارج از کادر های موجود و شجاعت جستجوی نا ممکن ها و تبدیل ناممکن به ممکن را داشته باشند.

مردم ما اگرچه گاه با مشت گره کرده فریاد بر می آورند که مرا بلند کنید و به خانه ای که رنگ و بوی سلامتی و زندگی می دهد ببرید، اما به تنهایی قادر به برخاستن نیستند، مردم ما نیازمند پیشروان و نخبگانی هستند که راه تحقق ناممکن ها را نشانشان دهند. پیشروانی که خود در صف مقدم قرار گیرند و بقول نلسون ماندلا نشان دهند که بعضی کارها تا زمانی که به انجام نرسیده اند ناممکن بنظر می رسند، و کافی است که تحقق یابند. هنر نلسون ماندلا ساختن یک نیروی اجتماعی قوی علیه تبعیض نژادی، بدون استفاده از ابزار ها و قواعد نظم حاکم، بود؛ که شاید تا دوره های کوتاهی قبل از آن ناممکن بنظر می رسید. سیاست و سیاست ورزی هنر تبدیل ناممکن به ممکن است.

از: گویا

be kanal site Melliun Iran bepeyvandid


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.