بررسی رابطه حکومت کودتا با اوباش در سالگرد ٢٨مرداد چوب به دستان کودتا

پنجشنبه, 28ام مرداد, 1395
اندازه قلم متن

kudeta-28mordad

شرق، مسعود کاظمی: «آقای جاهل»، «آقا مهدی وارد می‌شود»، «پاشنه‌طلا» و… اینها عنوان فیلم‌هایی است که دهه ۴٠ در سینماهای ایران اکران می‌شد؛ در واقع سینما مانند هر پدیده اجتماعی دیگری در ارتباط متقابل با محیط اطرافش بوده، هم از آن تأثیر پذیرفته و هم بر آن تأثیر گذاشته است. در سینمای پیش از انقلاب فیلم‌هایی که به آدم‌های به‌اصطلاح لات می‌پرداختند، چند دسته بودند که شباهت کلی‌شان در حضور پررنگ «کلاه‌مخملی‌ها» بود.

نخستین فیلم از این دسته که به دهه ٣٠ و سال‌های پس از کودتا برمی‌گردد، فیلم «جنوب شهر» است که فردی کلاه‌مخملی در آن حضور قهرمانانه داشت و از کافه ساز و ضربی نیز بهره می‌برد. این روند ادامه پیدا می‌کند تا در دهه ۴٠ و ۵٠ و به‌ویژه بعد از «قیصر» انبوهی از این فیلم‌ها ساخته شد که بسیاری از آنها فقط تقدیس اراذل‌واوباش بود. از جنبه‌های مرامی گرفته تا قدرت فیزیکی که طبعا بیشتر رنگ و لعابی دروغین به زندگی آنها می‌زدند. این فیلم‌ها از نظر هنری و ساختاری شایستگی بحث را نداشتند و با عنوان فیلم‌های کلاه‌مخملی، آبگوشتی یا چیزی مانند اینها به یاد می‌آمدند.

در یک ‌سال و با یک سناریوی واحد و صرفا با تغییر تعدادی از بازیگران، چندین فیلم ساخته می‌شد و به نظر می‌رسید مخاطب هم به همین قانع بوده است؛ برای مثال، ناصر ملک‌مطیعی فقط در سال ١٣۵٠ در ١٢ فیلم ایفای نقش کرده است؛ هر ٣٠ روز یک فیلم. سینمای ایران بین سال‌های ١٣٣٧ تا ١٣۵٧ الگوهای متفاوتی از لات و لوطی را به مخاطب معرفی می‌کند. یوسف اباذری، استاد جامعه‌شناسی دانشگاه تهران، در مقاله‌‌ای در این زمینه می‌نویسد: «چگونگی روایت سینمای عامه‌پسند ایران از تحول این قشر، عملا روایتی است از چگونگی مواجهه یکی از رادیکال‌ترین اقشار سنتی با برخی از مظاهر مدرنیته. قشر لات و لوطی مانند هر قشر اجتما‌عی دیگری، در ‌یک ساختار اجتماعی خاص معنا می‌یابد؛ ساختاری که در این مقاله از آن با عنوان «ساختار محله‌ای» نام برده‌ایم، میزان قدرت این ساختار، قدرت لات و لوطی را تعیین می‌کند.

مدرنیته این ساختار را درهم می‌ریزد، به‌تبع این درهم‌ریختن ساختاری، نظام ارزشی مطابق با این ساختار نیز تضعیف می‌شود. تحولات الگویی لات و لوطی به‌واسطه این تحول ارزشی ایجاد می‌شود. سینمای عامه‌پسند در پیش از انقلاب عرصه‌ای بود که چگونگی مواجهه لات و لوطی با فروپاشی نظام ارزشی سنتی- محله‌ای را روایت می‌کرد». البته سینمای پیش از انقلاب ایران آیینه تمام‌نمای جامعه نیست، آنچه در این سینما به مخاطب ارائه می‌شود چیزی را القا می‌کند که نتیجه‌ای جز تصویری دروغین در پی ندارد. در این فیلم‌ها ایران کشوری به نمایش درمی‌آید که تعدادی جاهل و لات در آن نقش همه ارکان دولتی و حکومتی را ایفا می‌کنند. اثری از نیروهای نظامی و انتظامی نیست و اوباش به‌جای آنان نشسته‌اند. لات‌ها به دو دسته خوب و بد تقسیم می‌شوند، روزها عده‌ای از آنان نظم و امنیت را مختل می‌کنند و عده‌ای دیگر ضمن مقهور‌ساختن دسته مقابل، خود به جای پلیس نظم را برقرار و به نمایندگی از دادگستری عدالت را نوش جان جامعه می‌کنند.

شب‌ها هم که به کافه می‌روند و ضمن تماشای رقاصی کاباره‌ای درس معرفت و مردانگی به مخاطب می‌دهند. «لات مثبت» نماد همه‌چیز است؛ اما چرا؟ چگونه است که این قشر این‌قدر پررنگ هستند؟ در روزگار پادشاهی پسری که پدرش پس از سفر به ترکیه و دیدن مظاهر مدرنیته در آن کشور تلاش کرده بود حتی در سطح هم که شده، مدرن شود، در ویترین جامعه کلاه‌شاپو و اراذل‌واوباش به نمایش درمی‌آیند، احتمالا این ادای دین حکومت به این قشر است.

پهلوی و جامعه مدرن
پروژه مدرن‌سازی دولت پهلوی از زمان رضاخان آغاز شد؛ این تجددگرایی به شکلی کاملا ظاهری و سمبولیک بود و به‌دلیل ریشه‌دار‌بودن تفکر دینی و مبانی ارزشی حاکم بر جامعه ایرانی، تظاهر به غربیگری از جمله کشف حجاب، ایجاد نظام‌های جدید برای مقابله با سنت‌های جامعه، ترویج ناسیونالیسم و تأکید بر یکتایی نژاد آریایی و… نتوانست در نظام اجتماعی توفیقی به دست آورد. از سوی دیگر به‌دلیل تدوین‌نشدن الگوی تمام‌عیار و همچنین به‌دلیل بی‌بهره‌بودن دولت شبه‌مدرن پهلوی از انسجام و تناسب درونی، این دولت نتوانست جایگاهی در بین نیروهای اجتماعی و مذهبی داشته باشد؛ اما با استفاده از قوه قهریه و جو استبدادی حاکم بر این دوران، برای تحمیل بعضی از رفتارهای شبه‌مدرن غربی اقدام کرد؛ مروری بر سخنرانی‌ها و تبلیغات رسمی و نهادی نشان می‌دهد آنها تماما بر گسترش سبک زندگی غربی به‌عنوان تنها سبک زندگی مطلوب تأکید می‌کردند؛ بنابراین رواج شهرنشینی و مهاجرت یک‌سویه از روستا به شهر، «خوارشمردن میراث مذهبی، بازگشت به ایران قبل از اسلام و درعین‌حال شیفتگی به ظواهر تمدن غربی، حیات «ایران نو» تحت لوای استبداد پهلوی را به‌صورت شکلکی تناقض‌آمیز درآورده بود. «تقلید و اقتباس از پوسته بیرونی و ظاهری تمدن غرب بدون توجه به تحولات تاریخی و زیرساخت‌های جامعه غربی، ویژگی مهم این دوره است. بسیاری از کسانی که در پشت صحنه کارگردانی را بر عهده داشتند (شاه و دیگران) با برداشتی سطحی از مدرنیسم و تلاش برای اجرای آن در ایران، فکر می‌کردند بر معضل بزرگ عقب‌ماندگی کشور غلبه خواهند کرد؛ لذا مسائلی چون تغییر نوع پوشاک مردان و زنان، رواج مدهای غربی و وسایل زندگی نو، ایجاد کلوب‌ها و باشگاه‌ها، برگزاری میهمانی‌های مختلف همراه با رقص و موسیقی و بسیاری از مسائل دیگر به تقلید از غرب انجام می‌شد». (کتاب علما و رژیم رضاشاه، تهران، عروج، ۱۳۷۶، صص۴۶-۵۱)  این بخش از کتاب «علما و رژیم رضاشاه» تصویر نسبتا جامعی از جامعه ایرانی در عصر پهلوی ارائه می‌دهد. همچنین «حسین بشیریه» در کتاب «جامعه‌شناسی سیاسی ایران» می‌گوید: «فهم نادرست ماهیت و علل و عوامل مدرنیسم اروپایی تا آنجا تنزل کرده بود که معیار پیشرفت را در کلاه کلنی (شاپو)، کشف حجاب و حتی توالت فرنگی و وان حمام می‌دیدند؛ بنابراین مدرنیسم، تجددگرایی و غرب‌گرایی حالتی ظاهری داشت نه ریشه‌ای. در مجموع می‌توان گفت که رژیم پهلوی برنامه‌هایش را در جهت غرب‌گرایی و اخذ مدرنیسم طراحی و اجرا می‌کرد؛ زیرا تجددگرایی را به تغییر پوشاک مردان و زنان، نوگرایی صنعتی و ایجاد ارتش مدرن می‌دانست.

مهم‌ترین گفتمان سیاسی مسلط در ایران عصر پهلوی همان گفتمان مدرنیسم مطلقه پهلوی بود؛ این گفتمان مجموعه‌ای از اجزای مختلف از جمله نظریه شاهی ایرانی، پاتریمونیالیسم سنتی، گفتمان توسعه، نوسازی به شیوه مدرنیسم غربی بود و خود در طی زمان ترکیبات بیشتری پیدا کرد. در این گفتمان بر اقتدارگرایی، اصلاحات از بالا، عقلانیت مدرنیستی، ناسیونالیسم ایرانی، مرکزیت سیاسی، مدرنیسم فرهنگی و توسعه صنعتی تأکید می‌شد». در چنین فضایی است که روح پارادوکسیکال رفتار حاکمان خودنمایی می‌کند؛‌جامعه به‌ظاهر مدرن‌شده، نمادش سنتی‌ترین بخش جامعه است؛ اراذل‌واوباش.

یکه‌تازی اوباش در جامعه
شعبان جعفری (معروف به شعبان بی‌مخ) یکی از دوست‌داران خاندان پهلوی به‌ویژه محمدرضا بود که بعد از حادثه ٢٨ مرداد بیشتر شناخته شد. شعبان یک‌بار توسط «عزت شاهی» تا آستانه مرگ پیش رفت؛ اما توانست جان سالم به در برد. او بعد از انقلاب از ایران گریخت و تا پایان عمر در شهر لس‌آنجلس آمریکا زندگی می‌کرد. براساس اسناد ساواک در جلسه‌ای به تاریخ ١/٧/۴۴ آمده است: «علی امینی از شعبان جعفری تعریف کرده و افزوده این مرد نمونه شاه‌دوستی و وطن‌پرستی است و نوحه‌دانی خطاب به دکتر امینی اظهار داشته شعبان بی‌مخ را می‌فرمایید و امینی پاسخ داده از همه بامخ‌تر است و خدمتی که او به مملکت می‌کند من و شما نمی‌کنیم، وجود این قبیل اشخاص برای مملکت لازم می‌باشد». یکی از ویژگی‌های حکومت‌داری خاندان پهلوی، اتکای آنها به جمعیت اراذل‌واوباش و به‌اصطلاح لمپن‌ها بود؛ درواقع بعد از کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ که به‌نوعی محمدرضا شاه پهلوی، تاج و تخت خود را مدیون اوباشی مانند شعبان بی‌مخ می‌دانست، این گروه همواره به‌عنوان یکی از مدافعان اصلی خاندان سلطنتی محسوب می‌شدند، به همین دلیل پس از ٢٨ مرداد ٣٢ شاهد تغییرات اساسی در ارتباط حکومت با لات‌ها و تغییر موقعیت آنها هستیم. شعبان بی‌مخ به پهلوان شعبان تبدیل می‌شود و انحصار بسیاری از امتیازها را خود و نوچه‌هایش کسب می‌کنند و با تبلیغی که دستگاه رسانه‌ای رژیم از او می‌کند به شخصی بین‌المللی تبدیل می‌شود. این موقعیت اجتماعی و سیاسی رسمی باعث سرازیرشدن سیل کمک‌های مادی و معنوی از جمله دریافت‌های گوناگون مالی از سازمان‌ها و وزارتخانه‌های مختلف می‌شود. برای مثال در یک نمونه از این رانت‌ها شعبان جعفری سال ١٣۴٣ و به‌ بهانه درمان بیماری در آلمان ٣٢‌ هزار تومان هزینه درمان از ساواک دریافت می‌کند. (به روایت اسناد ساواک)

اراذل‌واوباش در روز کودتا
چرایی این‌همه خدمات حکومت به اراذل‌واوباش به روزهای داغ مرداد سال ٣٢ بازمی‌گردد، زمانه‌ای که در آن دکتر محمد مصدق پس از ملی‌شدن صنعت نفت در جایگاه نخست‌وزیر به رتق‌و‌فتق امور می‌پردازد. شاه در پی شکست کودتای ٢۵ مرداد از ایران رفته؛ اما به سرویس‌های جاسوسی آمریکا و انگلیس چشم دارد. ارتش کودتاچی یک بازوی اجرایی است و اوباش نقش بزرگی در این میان بازی می‌کنند. ساعت ١٠ صبح روز ٢٨ مرداد، دسته‌ای از قداره‌بندان و اوباش به دسته‌های ٣٠، ۴٠ نفری تقسیم شدند و هر دسته به یکی از سازمان‌های دولتی و بانک‌های اطراف بازار و میدان ارک یورش بردند و پس از مضروب‌کردن نگهبانان آن مراکز و نصب عکس‌های شاه بر سردر آن اماکن، به طرف میدان توپخانه و خیابان‌های مرکزی به راه افتادند. مهندس کاظم حسیبی، مشاور دکتر محمد مصدق در امور نفتی، در‌باره آن روز در یادداشت‌های روزانه‌ای نوشته است: «۱۴ـ از قرار، مأمور آگاهی مورد‌اعتماد دکتر مصدق که بیش از یک سال آمد و رفت منزل او را تحت نظر داشت و در زیرزمین خود را از خطر گلوله‌ها و انفجار گلوله توپ در امان نگاه داشته بود، در موقعی که اوباش برای چپاول و قتل ‌عام تحت حفاظت تانکی که به منزل دکتر مصدق وارد شده بود به منزل او می‌ریزند، آن شخص بلادفاع را می‌بینند؛ او را که مردی ثمین بوده با چند گلوله از پا درآورده و شهید می‌کنند و البته اگر مصدق و یارانش هم چنانچه مهاجمین انتظار و یقین داشتند در گوشه‌ای از خانه پنهان شده بودند این حداقل سرنوشتی بود که انتظار آنان را داشت. به‌طور قطع سرهای آنان از بدنشان جدا می‌شد و بدن‌های آنان را در خیابان‌ها با طناب می‌کشیدند و با خون‌خواری بیشتری به عالم اعلام می‌کردند که ملت ایران [در روز] ۲۸ مرداد قیام کرد و خائنین را به خاک و خون کشید و دشمنان ملت را کشت و آنها را به نیزه کرد و بدنشان را در میان خیابان‌ها کشان‌کشان مثل لاشه سگ به این طرف و آن طرف برد و ملت بیدار انتقام خویش را گرفت. و یقینا در آن روز عده دیگری امثال شعبان بی‌مخ‌ها و ملکه اعتضادی‌ها هم‌ردیف سروان و سرهنگ و سپهبد می‌شدند و از جنایات خویش میوه لذیذی به بار می‌آوردند».

نقش اوباش به همین‌جا خلاصه نمی‌شود؛ براساس آنچه در کتاب «خواب آشفته نفت» آمده است: «شعبان بی‌مخ، از داخل زندان، گروهی از فاحشه‌های مشهور قلعه شهرنو نظیر پری‌بلنده، پروین آژدان‌قزی و ملکه اعتضادی را اجیر کرد و آنها هم در همراهی با کودتاچیان و با سردادن شعارهای «زنده باد شاه» و «مرگ بر توده‌ای» و «مرگ بر مصدق» از جنوب شهر به خانه مصدق در انتهای خیابان فلسطین و سپس تا خیابان پاستور قشون‌کشی کردند. براساس برخی روایات از روز واقعه، شعبان بی‌مخ تا ظهر روز کودتا در زندان شهربانی بود و از طریق دوستانش غائله را هدایت می‌کرد. حدود ظهر بود که زاهدی او را از زندان آزاد کرد تا هدایت دسته اوباش به سمت خانه مصدق را بر عهده گیرد. او به همراه یک جیپ ارتشی و با پرچمی قرمز در دست، مأموریت خودش را با پنج الی شش ‌هزار نفر از اراذل‌واوباش در به‌ثمررساندن کودتای ٢٨ مرداد آغاز کرد». پس از تسخیر رادیو، اوباش به رهبری شعبان‌ بی‌مخ حدود ساعت سه بعدازظهر به خانه مصدق می‎رسند و تیراندازی به خانه مصدق آغاز می‌شود.

موسی مهران، محافظ دکتر مصدق، درباره گلوله‌باران منزل دکتر مصدق می‌گوید: «تمام دیوارهای خانه دکتر مصدق گلوله خورده بود و می‌خورد و صدای مهیبی می‌داد تا یکی از گلوله‌ها وارد اتاق می‌شود، آقای دکتر صدیقی گفت آقا اجازه بدهید از اتاق خارج شویم اما دکتر مصدق گفت فقط تختم را جابه‌جا کنید». اعمال اوباش در آن روز به همین‌جا خلاصه نمی‌شود. براساس روایات تاریخی، حدود ساعت هشت بامداد روز ٢٨ مرداد جمعیت اوباش و چاقوکشان که روز قبل نیز در عملیات شرکت داشتند، در خیابان‌های تهران و سر پل تجریش عملیات جدید خود را آغاز می‌کنند. در کتاب جبهه ملی ایران از پیدایش تا کودتای ٢٨ مرداد آمده است: «ساعت ٩ صبح گروهی از اوباش و جمعی از گروهبانان و پاسبانان با لباس مبدل در میدان بهارستان به ایراد شعار به طرفداری از شاه می‌پردازند. اوباش به جمعیتی از تظاهر‌کنندگان هوادار مصدق که مطابق همه‌روزه برای تظاهرات در میدان جمع شده بودند، حمله می‌کنند و زدوخورد میان آنها درمی‌گیرد.

سربازان نیروهای انتظامی، فرمانداری نظامی و پاسبانان شهربانی در کامیون‌های خود نشسته و فقط تماشا می‌کردند». ساعت ١٠ صبح حدود ۴٠٠ نفر از گروهی که به وسیله شعبان، طیب حاج‌رضایی و رمضان یخی، هدایت می‌شدند و مجهز به چماق و چاقو و تپانچه بودند، سبزه‌میدان و میدان ارگ را اشغال کردند. در آنجا به گروه‌های ٣٠ تا ۴٠نفری تقسیم شدند و هر دسته با دادن «شعارهای زنده‌باد شاه» به یکی از ساختمان‌های دولتی حمله کردند. آنها پس از کتک‌زدن نگهبانان وارد ساختمان شده و عکس شاه را بالای سردر آویزان می‌کردند. سپس درحالی‌که چند کامیون سرباز و پاسبان پیشاپیش آنها حرکت می‌کردند، به سوی خیابان‌های مرکزی شهر به راه افتادند.

در صفحه ٨٣ کتاب «جنگ قدرت در ایران»، ترجمه محمود مشرقی نوشته شده روزولت بعدها در مصاحبه‌ای گفت: «زنان روسپی و ولگرد و چاقوکشان حرفه‌ای و بیکاره‌ها، با دریافت ۵٠ تومان حاضر به همکاری شدند و جمعا بیست‌هزار نفر در این جریان شرکت داشتند که تمامی آنها طبق برنامه در میدان بهارستان حضور به هم رسانیدند». در صفحه ٨٣ کتاب «کودتاسازان» آمده که اسدالله کچل یکی از اوباش در خاطرات خود می‌گوید که ساعت ١٠ صبح روز ٢٨ مرداد سوار ماشین شن‌کش شده و به طرف خیابان امیریه حرکت کردیم نزدیکی چهارراه گمرک عکس‌های شاه را که داخل گونی گذاشته بودند بیرون آورده و به دست گرفتیم و شروع به دادن شعارهایی به نفع شاه و علیه مصدق کردیم. سپس با دسته‌ای که از میدان مولوی به سرکردگی طاهر و طیب به هم پیوسته و به طرف خیابان‌های کاخ، نادری، شاه‌آباد، اسلامبول و مجلس حرکت کردیم».

دسته دیگر به سرکردگی محمد مسگر باجناق حسین رمضون یخی، که از محله بدنام شهرنو رهسپار شدند با روسپیان شهرنو و خانم رئیس‌ها همراه بودند. در صفحه ١٠٣ کتاب کودتاسازان نوشته شده: «دسته چهارم به سرکردگی صابر از جوادیه و دسته دیگری هم از رباط‌کریم، به راه افتادند. دسته طیب و رمضون یخی در میدان مولوی به هم رسیده و پس از پیوستن به هم و عبور از خیابان سیروس، چهارراه سرچشمه میدان بهارستان، خیابان شاه‌آباد، استانبول، نادری و کاخ به سوی خانه مصدق رهسپار شدند در سرچشمه و میدان بارفروشان سرچشمه، عباس لاله، اکبر لاله، میرزاعلی شفیعی و اکبر زاغی به آنها پیوستند و در چهارراه مخبرالدوله، مصطفی کلیایی معروف به مصطفی‌زاغی از بزن‌بهادرهای چهارراه سیدعلی با جمعی از اوباش ارامنه به آنها پیوستند. دسته طیب و رمضون یخی در مسیر خود روزنامه باختر امروز، تئاتر سعدی، خانه جوانان دمکرات، روزنامه به سوی آینده و مراکز دیگر را غارت کرده و به آتش کشیدند. در خیابان استانبول رمضون یخی به قهوخانه پاساژ چی، متعلق به مصطفی پایان حمله و با تیراندازی به طرف عکس دیواری صاحب کافه را وادار کرد تا عکس را پایین بکشد. در طول راهپیمایی این دسته‌ها هیچ برخوردی با نیروهای انتظامی نکردند و آنها فقط تماشاچی بودند». روزنامه کیهان سه روز بعد از کودتا درباره اسامی دسته‌های شرکت‌کننده در روز ٢٨ مرداد نوشت: «روز چهارشنبه از میدان انبار گندم میدان شوش، گارد ماشین، خیابان سیروس، باغ‌فردوس، صابون پرخانه، خانی‌آباد و میدان پاقاپوق، دسته‌هایی از طرف آقایان طیب حاج‌رضایی، حاجی‌خان خداد، اکبر جاسب، حسین سلماسی، حاج‌عبدالحسین و عده‌ای دیگر از معتمدین محل که اسامی آنها بعد خواهد آمد به خیابان‌های مرکزی شهر رهسپار و با همراهی سایر دستجات بر ادارات و رادیو و تلویزیون مسلط شدند».

میدان‌داری اوباش
همه این اتفاقات البته خودجوش نبود‌؛ برنامه‌ریزی برای حضور اوباش در کودتا از مدت‌ها پیش انجام شده بود. برادران رشیدیان که از سال‌ها قبل رسما برای دولت بریتانیا کار می‌کردند، در این امر نقش مهمی ایفا کردند. براساس آنچه یرواند آبراهامیان در کتاب «کودتا» آورده، شبکه جاسوسی انگلیس در ایران از ماه‌ها قبل از کودتا با برادران رشیدیان در حال برنامه‌ریزی بوده و مبالغ هنگفتی نیز برای سازماندهی به آنان پرداخت کردند. آبراهامیان در صفحه ٢١۵ کتاب می‌نویسد: «کانون اصلی قدرت برادران رشیدیان، بازار تهران بود.

میان اصناف قصابان، نانوایان و قنادان، عمده‌فروشان میوه و تره‌بار، زورخانه‌ها و وعاظ رده‌پایین…». آبراهامیان در صفحه ٢١٧ کتاب ادامه می‌دهد: «ارتباط رشیدیان با زورخانه‌ها، از طریق دو لوتی پرآوازه صورت می‌گرفت که عبارت بودند از شعبان بی‌مخ و طیب حاج‌رضایی». البته طیب ١٠ سال بعد راه خود را از کودتاچیان جدا می‌کند و به دلیل حمایت از قیام ١۵  خرداد به دست حکومت پهلوی اعدام می‌شود. روز کودتا تنها روزی نبود که اوباش در مقابل مصدق و دولت قانونی ایستادند. پیش از آن تنها ١٠ روز بعد از قیام ٣٠ تیر، شعبان به نفع سلطنت دست به راهپیمایی زده بود. آبراهامیان در صفحه ٢٣۵ کتاب کودتا دراین‌باره نوشته است: «هنگامی که مصدق با ظن نسبت به تحرکات دربار گفت که شاه باید به تعطیلات خارج از کشور برود، حامیان کاشانی به سردستگی شعبان بی‌مخ به تظاهرات سلطنت‌طلبان بیرون از دربار ملحق شدند. در این تظاهرات حدود ٣٠٠ نفر دروازه‌های کاخ سلطنتی را مسدود کرده و ملتمسانه از شاه خواستند کشور را ترک نکند». این‌گونه بود که پس از کودتا نخست‌وزیر قانونی کشور به حصر خانگی رفت و کودتاچیان و به طور خاص اراذل‌واوباش، تا سال‌ها پس از آن به دلیل نقش خود در کودتا پاداش و ارتقا گرفتند. شاید به‌همین‌دلیل بود حکومتی که داعیه تجدد در ایران داشت، تا سال‌ها بعد به اوباش باج می‌داد. حتی در تاریخ گفته شده است میهمانان خارجی حکومت که به ایران می‌آمدند، حتما باید از زورخانه شعبان بی‌مخ دیدن می‌کردند.

be kanal site Melliun Iran bepeyvandid


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.