دکتر غلامحسین صدیقی: آنچه اعراب و مغول‌ها جدا جدا کردند، اینان یکجا خواهند کرد

جمعه, 5ام آبان, 1391
اندازه قلم متن

دکتر صدیقی، استاد جامعه شناسی و از رهبران جبهه ملی ایران: از درون هیچ انقلابی آزادی و عدالت بیرون نیامده است، انقلاب‌ها شبیه جنگ‌های داخلی می‌مانند که اگر گروهی به گروهی دیگر پیروز شوند، آن گروه شکست خورده را سرکوب خواهند کرد و سپس هر کس که منتقد یا مخالف شان باشد، آنان را نیز سرکوب خواهند کرد تا از بین بروند زیرا که همراه انقلاب نه عدالتی پدید می‌آید و نیز امکان ظهور آزادی، بخصوص آن که رهبران آن انقلاب اگر آقایان روحانیون باشند و سپاه آن انقلاب مردم مسلمان ایران، آنگاه بدترین انقلاب جهان روی خواهد داد.

خاطره‌ای بمناسبت سخنرانی سالانه مرکز اسناد و پژوهش‌های ایرانی درباره دکتر غلامحسین صدیقی
آنان که با دکتر غلامحسین صدیقی آشنایی علمی دارند یا همکار و یا شاگردآن روانشاد بوده‌اند، می‌دانند که او نیز مانند برخی دیگر از استادان همزمان خود از نظر روش زندگی و آموزش شخصیتی استثنایی بحساب می‌آید که می‌باید از جنبه‌های مختلف علمی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی … بطور جداگانه یا مرکب مورد بررسی قرار گیرند.

من در این مختصر به دیدگاه او به «انقلاب اسلامی» اشاره می‌کنم.

درس «اجتماعیات در ادبیات فارسی» بخشی از جامعه‌شناسی تاریخی ایران است که شخص دکتر غلامحسین صدیقی هم بنیانگذار و هم سال‌های طولانی استاد مدرس آن در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران بود. روش استاد در تدریس و اداره کلاس کلاسیک و شبیه به محضر استادانی بود که شاگردانش می‌باید از او می‌آموختند و فقط اجازه سئوال و ارائه مقاله یا تحقیق داشتند که البته مورد پسند دانشجویان دوره‌های سالهای ۱۳۵۰ به بعد نبود. آنان از استاد جامعه‌شناسی انتظار ارائه راه‌حل‌های درمان مشکلات اقتصادی – اجتماعی جامعه ایران را طلب می‌کردند و در جستجوی استادان انقلابی‌تری بودند که یک نسل جوان‌تر از استاد بودند و ضمن تحمل محرومیت و فشارها، خطابه‌های آتشینی ایراد می‌کردند که نوید یک انقلاب اجتماعی را می‌داد. معروف‌ترین آنها «دکتر علی شریعتی» در طیف چپ اسلامی و «استاد دکتر امیر‌حسین آریانپور» در طیف چپ کلاسیک بودند.

در کلاس درس «اجتماعیات در ادبیات فارسی» از هر دو گروه دانشجویان فوق‌الذکر حضور داشتند، بهار ۱۳۵۷ بود، بیش از ۵۰ نفر از دانشجویان سالهای سوم و چهارم رشته‌ جامعه‌شناسی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران که امروزه محل آن به موزه دانشگاه تهران تبدیل شده و در گذشته قسمتی از «باغ نگارستان» فتحعلی‌شاه قاجار بود، در یکی از کلاسهای بزرگ منتظر ورود استاد بودند. استاد معمولا سر ساعت با دفتر حضور و غیاب وارد کلاس می‌شدند. دانشجویان می‌بایست قبل از ایشان در کلاس حضور می‌داشتند و هنگام ورود استاد مثل شاگرد مدرسه‌ها به احترام استاد برمی‌خواستند تا استاد اجازه نشستن بفرمایند.

نگارنده به مناسبت‌های دیگری از جمله اخذ راهنماییها و سپس غیبت از کلاس درس دیگری بعلت دستگیری و زندانی شدن، از سالهای قبل با استاد آشنایی داشتم و بین ما علاقه استاد و شاگردی بر قرار بود و لذا در همین کلاس درس «اجتماعیات در ادبیات فارسی» من به انتخاب استاد می‌بایست در هر جلسه اسامی دانشجویان را قرائت می‌کردم تا امر حضور و غیاب به پایان برسد و سپس استاد وارد مبحث درس آن جلسه می‌شدند و معمولاً از روی رساله یا جزوه‌ای که قبلاً تدارک دیده بود، موضوع بحث کلاس را پی می‌گرفتند.

در یکی از جلسات درس بعد از مقدمات حضور و غیاب و طرح مبحث درس، یکی از دانشجویان که گویا این روزها مقامی در سفارت ایران در پاریس دارد، – و آن روزها در بین دانشجویان روشنفکر، شخص عقب افتاده‌ای تلقی می‌شد- از ته کلاس با صدای بلند گفت؛ «استاد این روزها در کشور انقلابی آغاز شده است، شما چرا مثل دکتر شریعتی از انقلاب سخن نمی‌گوئید و فقط به جزوه‌های خودتان چسبیده‌اید؟» استاد که انتظار چنین رفتاری را نداشت همچنانکه گوش می‌داد، آرایش دیگری گرفت و خطابه درس را رها کرد و گفت؛ «آقای مهدوی می‌توانید بگوئید آقای شریعتی و آن انقلابی که شما می‌گوئید چه می‌گویند و چه می‌خواهند؟»

آقای مهدوی گفت: «استاد آنها همه همراه مردم و رهبران روحانی به دنبال انقلاب هستند و آزادی و عدالت می‌خواهند».

استاد گفت: آقای مهدوی از درون هیچ انقلابی آزادی و عدالت بیرون نیامده است، انقلاب‌ها شبیه جنگ‌های داخلی می‌مانند که اگر گروهی به گروهی دیگر پیروز شوند، آن گروه شکست خورده را سرکوب خواهند کرد و سپس هر کس که منتقد یا مخالفشان باشد، آنان را نیز سرکوب خواهند کرد تا از بین بروند زیرا که همراه انقلاب نه عدالتی پدید می‌آید و نیز امکان ظهور آزادی، بخصوص آنکه رهبران آن انقلاب اگر آقایان روحانیون باشند و سپاه آن انقلاب مردم مسلمان ایران، آنگاه بدترین انقلاب جهان روی خواهد داد.

و سپس با حالت پرسشی به آقای مهدوی نگاه کرد و گفت: «آقای مهدوی می‌دانی اگر این آقایانی که شما از آنها نام می‌برید یعنی روحانیون به حکومت برسند چه خواهند کرد؟ من می‌گویم “آنچه اعراب و مغول‌ها جدا جدا کردند، اینان یکجا خواهند کرد” و همه را حتی آقای دکتر شریعتی را که من شخصاً بدلیل ضعف علمی توصیه کردم بجای دانشگاه تهران در دانشگاه مشهد استخدامش کنند را نیز از تیغ خواهند گذراند، اینها را من از روی تجارب تاریخی ایران و جهان می‌گویم و حتی خواهم کوشید که از وقوع چنین حادثه‌ای پیشگیری شود.»

سپس استاد روی کرد به من که آقای …. این بحث را خاتمه می‌دهیم و آن مبحث ناصر خسرو و اسماعیلیه را مرور می‌کنیم و کلاس ادامه یافت.

نگارنده ضمن بزرگداشت خاطره استاد، هر نوع نتیجه‌گیری و ارزیابی از درک تاریخی و شخصیت علمی دکتر غلامحسین صدیقی را به خوانندگان واگذار می‌کند.
تهران خرداد ۱۳۸۹
میرزاسن


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

۲۶ نظر

  1. روانش شاد, یادش گرامی و راهش پر راهرو باد

  2. این جمله « …حتی آقای دکتر شریعتی را که من شخصاً بدلیل ضعف علمی توصیه کردم بجای دانشگاه تهران در دانشگاه مشهد استخدامش کنند را نیز از تیغ خواهند گذراند..»
    منطق سستی دارد: یعنی کسی که ضعف علمی دارد و نباید در دانشگاه تهران درس بدهد باید در دانشگاه مشهد درس بدهد. مگر دانشگاه مشهد دانشگاه نبود؟ کسی که ضعف علمی دارد کلاً نباید در هیچ دانشگاهی درس بدهد. خاصه آن که دانشگاه مشهد اصلاً دانشگاه سطح پایینی به نسبت دانشگاههای تهران نمی باشد.
    بعید است این جمله از دکتر صدیقی نقل شده باشد. کسانی که هنوز کینه شریعتی را به دل دارند انگیزه زیادی برای این گونه انتقام گرفتن از ایشان را دارند.

  3. با درود

    حتماً بسیاری توجه کرده اند که روایت مخدوش است و احتمال زیاد ساختگی است. چون شریعتی در خرداد ۵۶ از دنیا رفته است. و در بهار ۵۷ مانند یک انسان زنده که از انقلاب حمایت می کند از او یاد می کنند.
    این جمله از دکتر غلامحسین صدیقی که حتی شریعتی را از دم تیغ خواهند گذراند نمی تواند راست نقل شده باشد. چون شریعتی مرده بود.

  4. دوستان، این ازادی خواهان و انقلابیونی که میفرمایید اقای دکتر سعی در دلسرد کردن انها و منصرف کردنشان از انقلاب (و خشونت) داشتند، الان کجا هستند؟ برای مفاسد نظام فعلی چه طرح و برنامه ای دارند؟ و برای جایگاه ایران در دنیای امروز چه حرفهایی دارند؟! اگر امروز مثل ان زمان گلویشان فرصت فریاد زدن دارد چرا خیانت میکنند و فریاد نمیزنند؟ و اگر ن، این بار چکمه زور و سرکوب گلویشان را خفه میکند،‌ایا نباید بگویید حق با امثال اقای دکتر بوده است؟!!

  5. پیروز مجتهدزاده

    یعنی بی شرمی تا این حد که هشدارهای حکیمانه آن شادروان میهن پرست در خطاب به خود انقلاب اسلامی سازتان را به سود خود ایران بر بادهنده تان جلوه می دهید

  6. “اتفاقا در ادبیات اسپانیا هم داستانی هست راجب به یک اشرف زده ای به نام آلونسو کویخانو معروف به دون کیشوت که شمشیر کشید و به جنگ آسیاب بادی رفت.”

    کاملا درست است. اتفاقا شباهت غریبی هم به شاه سابق ایران دارد که درس مملکت داری به سران شرق و غرب عالم میداد و دائم هم مثل رهبر “معذب” نظام ولایی خود را در حال جنگ و ستیز با “دشمن” یعنی استعمار و ارتجاع سرخ و سیاه میدید!

  7. دوستان عزیز
    درس امروز راجع به روانشناسی و روانکاوی دشمنان نظام “مقدس” پادشاهی پهلوی است. این مختصر چکیده نظرات یکی از علمای بزرگ علم روانشناسی دشمنان نظام پادشاهی است که تحقیقات خود را به ثمن بخس به حراج گذاشته و چوب حراج به ان زده. هیچ هم فکر نکرده که این را آمریکا و انگلیس میبینند و ممکن است که بفکر دزدیدن چنین “مغز بزرگی” بیفتند و به این ترتیب “رضا کوچولو” را از وجود چنین متفکرینی محروم کنند. برای آنکه دشمنان نظام “مقدس” پادشاهی به فکر سو استفاده نیفتند، تصمیم گرفته شد که متن ساده شده و عوام فهم ان نظریات “پیچیده” را برای افرادی مثل اینجانب که از نعمت درک ان “نظریات بلند” محروم هستند، بیاورم که همانطور که من استفاده کردم، دیگران هم مستفیض شوند.

    این درس راجع به اختلال موسوم به “شورشی بی دلیل” است. علائم این اختلال را در زیر بطور مختصر و مفید میاورم.

    علائم اختلال:

    ۱- افرادی که مبتلا به این اختلال هستند، بطور دائم با رضا کوچولو و خانواده شاخدار، ببخشید شامخ سلطنت مخالفت میکنند. خوب دوستان خودتان کمی فکر کنید! کسی که مرض ندارد، مگر همینطور با پدر شاخدار سلطنت مخالفت میکند تا بیخود و بیجهت گیر جانورانی از قماش پرویز ثابتی و نوچه هایش از قماش دکتر آرش و دکتر تهرانی بیفتد؟ آیا کسی که مرض ندارد، دل مقام عظمای ولایت را میشکند که گیر جانورانی از قماش لاجوردی و پیچ توبه اش بیفتد؟ خوب معلوم است که مرض دارد و باید یک دوره درمان را در “آسایشگاه اوین” زیر نظر متخصصینی مثل دکتر تهرانی و دکتر آرش بگذراند تا اختلالش از بین برود. البته اغلب این اختلال برای همیشه از بین رفته و طرف نفس کشیدن هم یادش میرود!

    ۲- علامت دیگر این اختلال اینست که بیمار “مو را از ماست میکشد”. خوب شما بگویید، اگر کسی مرض نداشته باشد، بیخود خودش را خسته میکند تا مو را از ماست بکشد؟ فرد سالم کسی است که مثل رضا کوچولو، ان مقام شاخدار، ببخشید شامخ سلطنت، در پاسخ چرند ببافد و یاوه بگوید یا مثل خود ما طرفداران پر و پا قرص پادشاهی پهلوی، مهملات سر هم کند. چنین کسی حتما از شائبه هر نوع اختلال و بیماری مبراست!

    توضیح:
    ۱- هر نوع شباهت این شخصیت بزرگ علمی و مغز متفکر روانشناسی با افراد حقیقی، که شما ممکن است در همین صفحه یا جای دیگر پیدا کنید، “تصادفی” است!
    ۲- هنوز این متخصص بزرگ، ارتباطی بین مبتلایان به این اختلال و وزن و قد و رنگ مو و رنگ چشم و ….. مبتلایان به این اختلال پیدا نکرده اند. لطفا سوال نکنید!

  8. اتفاقا در ادبیات اسپانیا هم داستانی هست راجب به یک اشرف زده ای به نام آلونسو کویخانو معروف به دون کیشوت که شمشیر کشید و به جنگ آسیاب بادی رفت.

  9. در حکایت فارسی داستانی است مربوط به دلاکان قدیم. ظاهرا در ان ایام، دلاکان مشتری از همه نوعی داشتند، از حکیم حاذق و متبحر گرفته تا مشتریانی ساده که دوای درد خود را از دلاک میپرسیدند. گویا روزی حکیم متبحری به تور دلاک داستان ما خورده بود و ایشان ضمن کیسه کشی از ان مشتری، از فرصت استفاده کرده و دوای درد خود را از ایشان پرسید و حکیم مربوطه “خاکشیر” تجویز کرد. از ان پس بود که دلاک داستان ما به هر کس که از وی دوا میخواست، خاکشیر تجویز میکرد. فرقی هم نداشت که طرف دردش چه بود، ایشان از علم طبابت تنها “خاکشیر” را میشناخت و همان را هم تجویز میکرد. اگر کسی “کمر درد” داشت دوایش “خاکشیر” بود، اگر “سردرد” داشت، باز هم دوایش “خاکشیر ” بود. طرفه آنکه اگر کسی با زنش دوا میکرد هم، جناب ایشان “خاکشیر” تجویز میکرد.

    ظاهرا این مکتب “خاکشیریسم” جزیی از فرهنگ استبدادیون پهلوی چی هم شده است که بجا و نابجا تحلیلهای آبکی ارائه میدهند، فرضیه های خنده دار میسازند و بعضا برای عقب نماندن از مد روز، بجا و نابجا هم از عبارات انگلیسی استفاده میکنند. گویا آخرین دستاورد این جماعت هم استفاده از عبارت “شورش بی دلیل” است! جالب است که هر چه آزادیخواهان به آنها انبوه مدارک “خیانت” و “جنایت” را نشان میدهند، اسناد خود سفارت آمریکا و انگلستان را در باره کودتای ۲۸ مرداد رو میکنند، این استبدادیون، جز صدای خود هیچ صدای دیگری نشنیده و جز خواسته های خود به چیز دیگری فکر نمیکنند. هذیانها و توهماتشان را بجای واقعیات سفت و سخت مادی و زمینی گذاشته و درست مثل تمام خودشیفتگان دیگر تاریخ، گوششان به هیچ حرفی بدهکار نیست. از دید این جماعت، حرکت مردم ایران در سال ۵۷ که ریشه در خواستهای سرکوب شده مشروطه داشت، “انقلاب” نبود، بلکه شورش بود، انهم بر خلاف تمامی تعابیر و تعریفات شورش و مقایسه ان با انقلاب از دید تاریخی و جامعه شناسی. بی دلیل هم بود. صد البته که اگر این جماعت بدنبال دلیل بودند، آنچه بسیار است، دلیل و مدرک است، از مدارکی که خود اربابانشان رو کرده اند، بابت انهم به عذرخواهی از ملت ایران پرداخته اند، تا اسناد مربوط به تجزیه بحرین از خاک ایران، فروش نفت به ثمن بخس، انهم برخلاف قانون ملی شدن صنعت نفت و کودتا بر علیه نخست وزیر منتخب ملت. اگر در هر کشوری، هر حاکمیتی صد یک این فجایع را مرتکب شده بود، مردم آنچنان آنان را به زباله دان تاریخ میانداختند که دیگر طلبکاری کردن یادشان برود.

    مطلب جالب، بلکه مضحک دیگری که در کار طراران و چشم بندان پهلوی طلب به وفور دیده میشود، استفاده مکرر از تحلیلهای “روانشناسی”، از آزادیخواهان و مخالفین دزدان پهلوی طلب است، و همینطور ارائه تحلیلهای روانشناسانه، برای تحلیل وقایعی که ماهیت تاریخی و جامعه شناسانه دارند، که یکی از نمونه های ان کار مثلا “تحقیقی” دکتر قلابی، میرفطروس است. کاری که در ان تنها نزدیک به ۱۸۰ غلط تحقیقی وجود دارد.
    ظاهرا زمانی آقای احمدی نژاد گفته بود که آمریکا و ایران وارد جنگ نمیشوند. از جناب ایشان پرسیدند که شیخنا، اینرا از کجا میدانی، گفت من “مهندسم” و میدانم که جنگ نمیشود. براستی که جهان استبدادیون، چه از قماش شیخ و چه از قماش شاه، جهانی احمدی نژادی است.

  10. در حکایت فارسی داستانی است مربوط به دلاکان قدیم. ظاهرا در ان ایام، دلاکان مشتری از همه نوعی داشتند، از حکیم حاذق و متبحر گرفته تا مشتریانی ساده که دوی درد خود را از دلاک میپرسیدند. گویا روزی حکیم متبحری به طور دلاک داستان ما خورده بود و ایشان ضمن کیسه کشی از ان مشتری، از فرصت استفاده کرده و دوای درد خود را از ایشان پرسید و حکیم مربوطه “خاکشیر” تجویز کرد. از ان پس بود که دلاک داستان ما به هر کس که از وی دوا میخواست، خاکشیر تجویز میکرد. فرقی هم نداشت که طرف دردش چه بود، ایشان از علم طبابت تنها “خاکشیر” را میشناخت و همان را هم تجویز میکرد. اگر کسی “کمر درد” داشت دوایش “خاکشیر” بود، اگر “سردرد” داشت، باز هم دوایش “خاکشیر ” بود. طرفه آنکه اگر کسی با زنش دوا میکرد هم، جناب ایشان “خاکشیر” تجویز میکرد.
    ظاهرا این مکتب “خاکشیریسم” جزیی از فرهنگ استبدادیون پهلوی چی هم شده است که بجا و نابجا تحلیلهای آبکی ارائه میدهند، فرضیه های خنده دار میسازند و بعضا برای عقب نماندن از مد روز، بجا و نابجا هم از اصتلاحات انگلیسی استفاده میکنند. گویا آخرین دستاورد این جماعت هم استفاده از عبارت “شورش بی دلیل” است! جالب است که هر چه آزادیخواهان به آنها انبوه مدارک “خیانت” و “جنایت” را نشان میدهند، اسناد خود سفارت آمریکا و انگلستان را در باره کودتای ۲۸ مرداد رو میکنند، این استبدادیون، جز صدای خود هیچ صدای دیگری نشنیده و جز خواسته های خود به چیز دیگری فکر نمیکنند. هذیانها و توهماتشان را بجای واقعیات سفت و سخت مادی و زمینی گذاشته و درست مثل تمام خودشیفتگان دیگر تاریخ، گوششان به هیچ حرفی بدهکار نیست. از دید این جماعت، حرکت مردم ایران در سال ۵۷ که ریشه در خواستهای سرکوب شده مشروطه داشت، “انقلاب” نبود، بلکه شورش بود، انهم بر خلاف تمامی تعابیر و تعریفات شورش و مقایسه ان با انقلاب از دید تاریخی و جامعه شناسی. بی دلیل هم بود. صد البته که اگر این جماعت بدنبال دلیل بودند، آنچه بسیار است، دلیل و مدرک است، از مدارکی که خود اربابانشان رو کرده اند، بابت انهم به عذرخواهی از ملت ایران پرداخته اند، تا اسناد مربوط به تجزیه بحرین از خاک ایران، فروش نفت به ثمن بخس، انهم برخلاف قانون ملی شدن صنعت نفت و کودتا بر علیه نخست وزیر منتخب ملت. اگر در هر کشوری، هر حاکمیتی صد یک این فجایع را مرتکب شده بود، مردم آنچنان آنان را به زباله دان تاریخ میانداختند که دیگر طلبکاری کردن یادشان برود.
    مطلب جالب، بلکه مضحک دیگری که در کار طراران و چشم بندان پهلوی طلب به وفور دیده میشود، استفاده مکرر از تحلیلهای “روانشناسی”، از آزادیخواهان و مخالفین دزدان پهلوی طلب است، و همینطور برای تحلیل وقایعی که ماهیت تاریخی و جامعه شناسانه دارند، که یکی از نمونه های ان کار مثلا “تحقیقی” دکتر قلابی، میرفطروس است. کاری که در ان تنها نزدیک به ۱۸۰ غلط تحقیقی وجود دارد.
    ظاهرا زمانی آقای احمدی نژاد گفته بود که آمریکا و ایران وارد جنگ نمیشوند. از جناب ایشان پرسیدند که شیخنا، اینرا از کجا میدانی، گفت من “مهندسم” و میدانم که جنگ نمیشود. براستی که جهان استبدادیون، چه از قماش شیخ و چه از قماش شاه، جهانی احمدی نژادی است.

  11. در زبان انگلیسی اصطلاحی وجود دارد به نام rebel without cause که می‌توان آن را به “شورشی بی‌ دلیل” ترجمه کرد. “شورشی بی‌ دلیل” انسانی‌ است که با همه چیز و همه کس مخالف است. موضوع گفتگو برای او مهم نیست، بلکه آن چه مهم است این است که همیشه طرف مخالف را بگیرد. او در مخالفت تا آن جا پیش میرود که حتا حرف خود را نیز نقض می‌کند. یعنی‌ اگر حرف دیروز او را امروز پیش به کشید با شما مخالفت می‌کند، زیرا او همیشه باید در جبهه‌ مخالف باقی‌ به ماند. “شورشی بی‌ دلیل” اهل گفت و شنید نیست. زیرا گفت و شنید سرانجام او را به بن‌بست می‌کشاند یعنی‌ در یک جا‌هایی‌ باید کوتاه بیاید و یا با بعضی‌ مسائل موافقت کند . ولی‌ او باید همیشه مخالف باقی‌ بماند . این رو با هر چیزی که او را به موافقت و یا پایان گفتگو به کشاند طفره میرود. در نتیجه گفتگو با او تا ابد میتواند ادامه پیدا کند.
    دیگر از مشخصات “شورشی بی‌ دلیلی‌” نکته بینی‌ او است. یعنی‌ بسیار دقیق است و مو را از ماست بیرون می‌کشد. روشن است که برای اینکه او بتواند به مخالفت خود ادامه دهد ناچار است که به طور دقیق گوش بدهد و از میان سخنان گوینده کلمه ای یا جمله‌ای پیدا کند و به روی آن انگشت بگذارد. در ضمن “شورشی بی‌ دلیل” تعصب هم دارد. و تا حدی که بتواند مصمم و صاحب اراده جلوه می‌کند و خود را پایبند سفت و سخت اصول و عقاید خود نشان میدهد.
    “شورشی بی‌ دلیل” مانند هر گونه ناراحتی‌‌های روحی‌ شدت و ضعف دارد و با توجه به موضوع و یا محیط میتواند تغییر کند. زمینه چنین رفتاری میتواند از خود شیفتگی‌ و یا به دنبال آن از احساس حقارت و کمبود سر چشمه بگیرد. شورش کردن و زیر بار هیچ حرف حساب نرفتن به ویژه در یک جمع میتواند برای “شورشی بی‌ دلیلی‌” هویت و اعتبار به دست آورد. و از این راه او میتواند با دیگران فرق داشته باشد و در یک جمع به قول معروف گٔل کند و مورد توجه قرار گیرد.

  12. پس از انتقادی که به گفته آقای دکتر صدیقی در مورد “انقلاب” و نظراتش نمودم، چند تن از طرفداران ارتجاع، که تصور میکنم باید “پهلوی طلب” باشند و گزیدگیشان از انقلاب هم، از بابت از دست دادن رانتهای قدرتشان است، بصدا درآمدند تا جنبش مردم را به نام “دیکتاتوری” لجن مال کرده و محکوم کنند، انهم با استدلالهایی بسیار مغلطه آمیز و در عین حال خنده دار!
    یکی “انقلاب کردن” را مصداق “فضولی” قلمداد” میکند، چنانچه گویی ایشان هنوز در قرون ۱۶ و ۱۷ میلادی زندگی میکند و تصور میکند که کار “ملک” را باید به “پادشاهان” واگذار کرد و مردم بهتر است که همچنان مشغول “بار بردن” و “فرمانبرداری” باشند. ظاهرا روح آقا محمد خان قاجار در تن این مخالف سرسخت انقلاب حلول کرده که میگفت “مردم غلط کرده اند که از حاکم منصوب پادشاه راضی یا ناراضی باشند، این فضولیها به مردم نیامده است.” جز “اوغور بخیر، ساعت خواب”، پاسخی به این منجمد شدگان تاریخ دور بشر، نمیتوان داد. گویا هنوز نمیفهمند که کشور مال مردم است و ابراز نظر و تلاش برای تغییر، نه تنها حق، که وظیفه تک تک شهروندان است.
    اما جالبتر از نظریه فوق، نظر دیگری بود که انقلاب را مال ملل وحشی میدانست! گویا این فیلسوفان خودخوانده تاریخ بشری، بتازگی کشف کرده اند که ملل آمریکا و فرانسه و انگلستان، که همگی قبل از ما انقلاب کرده اند، ملل متمدن نیستند! لابد از دید این جماعت، بار بردن و زیر بار زور زندگی کردن، “تمدن” است و تلاش برای رسیدن به زندگی انسانی، از دید این نظریه پردازان خودخوانده تاریخ بشر، تجسم وحشیگری. این جماعت حتی نمیفهمند که هیچ قدم مهمی در تاریخ بشر، بدون انقلاب، برداشته نشده و هیچ تغییر مهمی بی انقلاب در زندگی بشر رخ نداده است. از جمله، خوددموکراسی های کنونی در اروپا، حاصل انقلاب های مردم این کشورها بر علیه نظامهای فئودالی حاکم بر اروپا بوده است. اینها به مراتب قبل از ما با انقلابهای خود، شاه مستبد و شیخ خونخوار را به زباله دان تاریخ فرستادند. معدود پادشاهی های بجا مانده هم، با همان انقلابات اخته شده اند و به شکل پادشاهیهای مشروطه امروز درآمده اند، البته نه از قماش “مشروطه” پهلوی چیان.

    دیگری اما با یک فقره نعل وارونه، و عوض کردن جای جلاد و قربانی، انقلاب را مترادف با یک دیکتاتوری میداند. برای آنکه این نظریه عجیب را هم توجیه کند، مبادرت به مغلطه جایگزینی “خوشبختی و سعادت اجتماعی” با “خوشبختی و سعادت فردی” میکند. میگوید به کسی ربطی ندارد که بیاید و دیگری را “خوشبخت” کند. جناب ایشان گویا نمیفهمد که مسائل اجتماعی متعلق به “همه مردم” است و با مسائل فردی فرق دارد. احکام مربوط به حقوق فردی هم قابل تعمیم به احکام مربوط به حقوق اجتماعی نیستند. بنابر این نمیتوان “خوشبختی فردی” را، که امری فردی است، با “سعادت و خوشبختی اجتماعی” مخلوط و مغلوط کرد و احکام مربوط به حریم خصوصی انسانها ربطی به روابط اجتماعی آنها ندارد.
    نه حضرات، راه را به غلط و بر خطا رفته اید. تلاش برای تغییر، حق مردم است. اگر حاکمیتی در مقابل این تلاشها تسلیم شده و حاضر به برسمیت شناختن حق مردم برای تغییر شد، که فبها، مقصود حاصل است، اما اگر حاکمیتی، مثل رژیمهای شیخ و شاه، بر علیه تقاضای تغییر توسط مردم، دست به سرکوب و اعمال زور زد و خشونت را به مردم و جنبششان تحمیل نمود، این حق مردم است که دست به اسلحه بردارند و از خود دفاع نمایند و حاکمیت سرکوبگر را با زور تغییر دهند. این حقی است که حتی در قانون اساسی مترقی آمریکا هم برسمیت شناخته شده است و در قوانین سازمان ملل به عنوان “آخرین راه چاره” برای اعمال اراده مردم” برسمیت شناخته شده است.

  13. دکتر غلامحسین صدیقی، استاد دانشگاه، جامعه شناس و از رهبران جبهه ملی ایران بود. او ضمن اینکه بک عمر با دیکتاتوری محمدرضا شاه مبارزه کرده بود مخالف انقلاب بود زیرا معتقد بود که تغییرات لازم است با رفرم و تدریحی انجام گیرد. او خواهان یک حکومت ملی مانند حکومت دکتر محمد مصدق بود که حقوق و آزادی های همه شهروندان را رعایت نماید. او که شخصیتی با فضیلت و نیکونام بود، خواهان پایان یافتن دیکتاتوری محمد رضا شاه بود، اما با شرائطی حاضر به قبول نخست وزیری شده بود تا شیرازه کشور از هم نپاشد. و مملکت به این روز که شاهد آنیم نیافتد. او میگفت من نمیخواهم نام نیک خود را باخود به گور ببرم.

  14. یک ملت با فرهنگ هرگز انقلاب نمی کند تا دست به “نابودی نهادهای کهن” بزند که این عمل خود دیکتاتوری است بلکه اصلاحات و رفرم راه چاره است دوست عزیز آقای ایرانی آزاد، ما باید از تار پودهای کهنه فکری آزاد شویم تا بتوانیم راهی به جلو بیابیم نه با دیکتاتوری پلولتر.

  15. سلام.می بخشید میشه چند تا از این موانع رو نام ببرید.به چه صورت مانع ترقی شده بودند‌؟

  16. غلامحسین صدیقی در آذرماه ۱۲۸۴ در محله سرچشمه تهران به دنیا آمد. پدر او حسین صدیقی ملقب به اعتضاد دفتر از اهالی ناحیه نور مازندران بود. غلامحسین تحصیلات ابتدایی و بخشی از تحصیلات متوسطه را در مدرسه اقدسیه گذراند و نیز در مدرسه آلیانس به فراگرفتن زبان فرانسوی پرداخت. سپس به دبیرستان دارالفنون رفت و سال‌های آخر متوسطه را در آن مدرسه تحصیل کرد. در شهریور ۱۳۰۸ همراه با دومین گروه دانشجویان اعزامی از سوی وزارت معارف به فرانسه رفت و در دانشسرای مقدماتی شهر آنگولم به تحصیل پرداخت و در تیرماه ۱۳۱۱ موفق به اخذ باکالورا گردید.

    غلامحسین صدیقی در بهار ۱۳۱۴ از دانشسرای عالی سن کلو در حومه پاریس فارغ‌التحصیل شد و در رشته فلسفه به اخذ دانشنامه عالی در رشته‌های روانشناسی، روان‌شناسی کودک، آموزش و پرورش، اخلاق و جامعه شناسی و تاریخ ادیان نایل گردید.

    دکتر صدیقی در اسفند ۱۳۱۶ درجه دکتری را از دانشگاه پاریس دریافت کرد. رساله او تحت عنوان «جنبش‌های دینی در قرون دوم و سوم هجری» با درجه ممتاز پذیرفته شد. وی در فروردین ۱۳۱۷ به ایران بازگشت و بلافاصله به سمت دانشیار در دانشگاه تهران مشغول کار شد.

    دکتر صدیقی در فروردین ۱۳۲۲ به رتبه استادی ارتقا یافت و در بهمن ۱۳۲۳ به مدیریت کل دبیرخانه دانشگاه تهران منصوب شد. او در مهرماه ۱۳۲۴ به عضویت هیات نمایندگی ایران در کنفرانس تاسیس سازمان تربیتی و علمی و فرهنگی ملل متحد (یونسکو) انتخاب شد و به لندن رفت. در اسفند ۱۳۲۵ نیز از سوی دانشگاه تهران برای شرکت در کنفرانس ملت‌های آسیایی به هند اعزام شد و ریاست هیات نمایندگی ایران را عهده‌دار بود. در آبان ۱۳۲۷ نیز به ریاست هیات نمایندگی ایران در سومین کنفرانس عمومی یونسکو در بیروت منصوب شد.

    مهمترین خدمت علمی و فرهنگی دکتر صدیقی تأسیس موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی در دانشگاه تهران در ۱۳۲۷ بود که در ۱۳۵۱ به دانشکده علوم اجتماعی تبدیل شد. دکتر صدیقی پس از آزادی از زندان به پیشنهاد و حمایت دکتر اقبال رییس دانشگاه تهران و حمایت و اصرار دکتر احسان نراقی مسوولیت تاسیس موسسه مطالعات اجتماعی را پذیرفت. [۲]

    او از بنیانگذاران کنگرهٔ هزاره ابو علی سینا بود و هنگامی که کنگره در اردیبهشت ۱۳۳۳ در همدان تشکیل شد در زندان لشکر ۲ زرهی تهران به سر می‌برد. لویی ماسینیون ایران‌شناس نامدار فرانسوی از شاه اجازه گرفت تا با دکتر صدیقی در زندان ملاقات کند.[۳]

    غلامحسین صدیقی در سال ۱۳۵۲ بازنشسته گردید. ولی با عنوان استاد ممتاز تا ۱۳۵۸ همچنان به تدریس در دانشکده علوم اجتماعی ادامه می‌داد. وی را پدر علم جامعه‌شناسی در ایران دانسته‌اند. [۴]
    پس از رویداد ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ مدتی به زندان افتاد و محاکمه شد. در جریان محاکمه از دکتر مصدق تجلیل کرد. وی در جلسهٔ روز سه‌شنبه ۱۷ آذرماه ۱۳۳۲ در دادگاه حضور یافت و به سوالات مختلف رییس دادگاه و دادستان نظامی پاسخ داد و به تفصیل دربارهٔ پایین کشیدن مجسمه‌های شاه و پدرش، میتینگ روز ۲۵ امرداد در میدان بهارستان، تشکیل شورای سلطنت و رویدادهای روز ۲۸ امرداد با صراحت خاصی که از ویژگی‌های او بود پاسخ داد، به طوری که سرتیپ آزموده را مبهوت و عاجز ساخت. درجلسهٔ بعدی دادگاه، دکتر صدیقی که در زندگی نه از کسی بیم و نه به کسی امید داشت و به مقام و مسند طمع نمی‌ورزید، اظهار کرد: “‌معمولاً می‌گویند خدا، شاه، میهن. اما من اگر گناه است و باید اعدام شوم عرض می‌کنم: خدا، میهن، شاه. ”

    در روزهای انقلاب شاه به او پیشنهاد نخست‌وزیری داد. دکتر صدیقی از شاه خواست که از سلطنت کناره بگیرد و قدرت خود را به شورای سلطنت واگذار کند. شاه این پیشنهاد را قبول نکرد و صدیقی نیز نخست‌وزیری را نپذیرفت.

    بلافاصله پس از این پیشنهاد جبهه ملی اعلام کرد:

    چون بعضی خبرگزاری‌ها گزارش داده‌اند که آقای دکتر غلامحسین صدیقی مامور تشکیل دولت خواهد شد و از ایشان به عنوان یکی از رهبران جبهه ملی ایران یاد کرده‌اند، لازم دیده شد به آگاهی عمومی برساند که آقای دکتر غلامحسین صدیقی از نیمه سال ۱۳۴۲ با هیچ یک از سازمان‌های جبهه ملی ایران کوچک‌ترین همکاری نداشته و اکنون هم در هیچ یک از ارگان‌های این جبهه سمتی ندارد. به جاست یادآور شویم همچنان که بارها اعلام گردیده جبهه ملی ایران، با وجود بقای نظام سلطنتی غیرقانونی، با هیچ ترکیب حکومتی موافقت نخواهد کرد.

    پس از پیروزی انقلاب مهندس بازرگان از دکتر صدیقی برای شرکت در دولت موقت دعوت به عمل آورد که مورد قبول استاد قرار نگرفت. دکتر غلامحسین صدیقی در روز دوشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۷۱ در تهران در گذشت. عشق ایران آنچنان در جان او ریشه داشت که در آخرین لحظات و در زیر چادر اکسیژن فریاد برآورد: پاینده باد ایران!…. و سپس جان به جان آفرین داد.[۵]
    او بزرگترین کاستی این ملت را چنین ترسیم کرد:

    «بزرگترین عیب ما بی‌انصافی است. بی‌انصافی دردآوری دربارهٔ دیگران» و در جای دیگری نوشت:«جامعه‌ای شایستهٔ بقاست که در آن انسان ارجمند و عزیز و گرامی باشد.»

    وی در بحبوحه انقلاب در مورد وضعیت آینده ایران چنین گفته بود:

    «روزی خواهد آمد که شما در عرصه بین‌المللی از آوردن نام ایران و ایرانی خجل و شرمسار باشید»[منبع معتبر].[۶]
    اطلاعات فوق از ویکی پدیا است

  17. هر ایده انقلابی و هر شخص انقلابی مفروضا بخود جسارت داده مدعی نمایندگی مردم و بهروزی آنها باشد. این جسارت که کسی فکر کند می توان بجای دیگری تصمیم بگیرد و برای او سعادت بیاورد از بن خطاست. فضولی است. تمام انقلابیون ایران از چپ و راست و مسلمانش همه و همه آدمهایی بوده اند که راه گم کرده بودند. در کشوری که مردمش بی سواد بودند چه جای انقلاب بود. در کشوری که مکرر خشکسالی دارد و مردم از قوت لایموت عاجزند چه جای انقلاب دارد. انقلابیون ایرانی همیشه آدمهای عجولی بودند. اگر قرار میشد دو نفر را باسواد کنند طفره می رفتند و می گفتند این طوری نمیشه باید دولت عوض شه تا نظام آمزشی اصلاح بشه و چنین و چنان.
    سیستم محمد رضا ناکارمد بود ولی مگر ناکارآمدی داوایش برانداختنش است؟ مصدق که من خیلی اردادت دارم شاه را ترساند و الا ملیون ما خوب دیش رفت کرده بودند و نم نم داشت دموکراسی جا می افتاد
    پوپر معتقد به اصلاحات تدریجی اجتماعی است . تزش هم درست است چون ما نمی دانیم در پی تغییرات بزرگ چه رخ خواهد داد. اما تغییر یک ماده از قانون کار تنشهای بزرگ اجتماعی پدید نمی آورد. ….

  18. ” دکتر صدیقی، استاد جامعه شناسی و از رهبران جبهه ملی ایران: از درون هیچ انقلابی آزادی و عدالت بیرون نیامده است، انقلاب‌ها شبیه جنگ‌های داخلی می‌مانند که اگر گروهی به گروهی دیگر پیروز شوند، آن گروه شکست خورده را سرکوب خواهند کرد و سپس هر کس که منتقد یا مخالف شان باشد، آنان را نیز سرکوب خواهند کرد تا از بین بروند زیرا که همراه انقلاب نه عدالتی پدید می‌آید و نیز امکان ظهور آزادی، بخصوص آن که رهبران آن انقلاب اگر آقایان روحانیون باشند و سپاه آن انقلاب مردم مسلمان ایران، آنگاه بدترین انقلاب جهان روی خواهد داد.”

    این متاسفانه یکی از سفسطه های نیروهای ارتجاعی برای تقبیح انقلاب و دلسرد نمودن توده ها از دست یازیدن به انقلاب است. این درست است که انقلاب بخودی خود نه آزادی میاورد و نه عدالت. همانطور که یک انقلاب لزوما و بخودی خود دیکتاتوری و سرکوب هم نمیاورد. کار انقلاب ویران سازی نهادهای کهنی است که وجودشان، مانع و سد رشد و ترقی جامعه بوده و از شدت کهنگی و پوسیدگی، توان تحقق بخشیدن به خواستها و مطالبات مردم را ندارند، بشدت هم در مقابل خواست توده ها برای تغییر مقاومت کرده و از دست یازیدن به سرکوب و کشتار آزادیخواهان ابایی ندارد. این، حالتی است که جامعه باید بین مرگ تدریجی یا نابودی نهادهای کهن توسط انقلاب، یکی را انتخاب کند. اما اینکه از داخل یک انقلاب چه چیز بیرون میاید، بستگی به نیروهای رهبری کننده انقلاب و مطالبات آنان داشته و دست آخر، این برایند نیروهای درگیر در انقلاب است که جهت حرکت جامعه را مشخص میکند. اگر نیروهای ارتجاعی دست بالا پیدا کنند، جامعه به لجنزار ارتجاع رفته و مطالبات توده ها همچنان بی پاسخ میماند. بالعکس، اگر نیروهای مردمی و معتقد به آرمانهای آزادیخواهانه انقلاب دست بالا را پیدا کنند، انقلاب به هدف خود رسیده و مردم به مطالبات خود دست پیدا میکنند.مثال انقلاب آمریکا مثال خوبی است که نشانگر آنستکه وقتی نیروی رهبری انقلاب به اهداف و آرمانهای انقلاب معتقد باشد، اهداف انقلاب تحقق میابند.

  19. دوست عزیز منظور ایشون از سپاه مجموعه اون مردمی هست که انقلاب کردن.شما چرا سریع ربطش میدین به سپاه پاسداران.پیشنهاد میکنم مطالعه خودتون رو بالا ببرید.

  20. کجا از سپاه صحبت کرده بود؟

  21. منتقد عزیز

    هر کشوری میتواند لشکر و سپاه داشته باشد.

    این “سپاه پاسداران” است که پس از انقلاب بوجود آمد.
    کلمه سپهبد که مربوط به زمانهای قبل بود به معنی کسی بود که یک سپاه را اداره میکرد.

  22. فقط من موندم سال ۵۷ که هنوز انقلابم نشده بوده سپاه کجا بود؟ چطور این جامعه شناس حرف از سپاه نیزند در حالی که هنوز چنین نهادی بوجود نیامده بو؟

  23. مطمئنا آقای دکتر صدیقی هم از مرگ آقای شریعتی با اطلاع بوده است. احتمالا منظور ایشان حذف نظری آقای شریعتی بوده است.

  24. ayiye dele baradar dr shariati ra sal 56 dar englis koshtand ya mord pas chejuri aghaye sedighi goftand ina shariati ra ham khahand kosht dar sale 57

لینک از سایتهای دیگر به این مطلب

  1. دکتر غلامحسین صدیقی: آنچه اعراب و مغول‌ها جدا جدا کردند، اینان یکجا خواهند کرد | وبلاگ پینوکیو
  2. دکتر غلامحسین صدیقی: آنچه اعراب و مغول‌ها جدا جدا کردند، اینان یکجا خواهند کرد | وبلاگ پینوکیو