نسیم خاکسار: موسیقی وجود گُل ها در”آخرین فرصت گل”

یکشنبه, 28ام شهریور, 1395
اندازه قلم متن

nasim-khaksar5

به خودت می‌گویی بهروز شیدا باش در آن لحظه که این کلمات می‌نوشت. مهدی اصلانی باش که با همه اندوه سنگین در وجودش و اشکی که بر گونه‌اش جاری بود در تلاش آن بود چگونه این کتاب را فراهم آورد. کتابی که به نقل از او در مقدمه “نه آخرین و نه اولین تلاش در ثبت این پاره از تاریخ و ادبیات زندان جمهوری اسلامی است”. او ضمن بیان دشواری فراهم کردن این کتاب به حقیقتی تلخ نیز اشاره می‌کند که “از شماری اعدام شده گان به تقریب هیچ بر جای نمانده است. ” یک به یک نامها و چهره‌هایی که در این کتاب نام و آثاری از آنها ثبت شده برابرت می‌گذرند.

نمی‌دانی از “آخرین فرصت گل” که به سامان دهی مهدی اصلانی به تازگی انتشار یافته است چگونه بنویسی. دشوار است نوشتن از آن. برای نوشتن از متنی،هر متن، باید بتوانی از آن فاصله بگیری و ذهنت بتواند در جائی آرام و قرار بگیرد و سامانی بیابد برای فکر کردن و فراخواندن کلمات. به خودت می‌گویی بنویس آخرین فرصت گل را خواندی و حالا نشسته‌ای در کتابخانه‌ای در شهر اوترخت تا از آن بنویسی. اما، این، آن جمله‌ای است که می‌توانی آغاز کنی نوشتن را با آن؟ برای یافتن دمی آرامش دوباره به کتاب باز می‌گردی و این بار تنها متن پیشگفتارها را می‌خوانی. متن مسعود مافان، دو متن مهدی اصلانی و بعد متن بهروز شیدا. سپس جمله‌ای می‌نویسی از مسعود مافان، با عنوان سخن ناشر: “مهدی اصلانی در کتاب آخرین فرصت گل تلاش کرده است تا مجموعه‌ای از نامه‌ها و وصیت نامه‌های جانباختگان سیاسی چهار دهه حکومت اسلامی را گرد آوری کند…” و بعد جمله‌ای از مهدی اصلانی: “در آخرین فرصت گل” آثار ۱۳۷ تن ثبت شده است. ۱۳۷ تنی که آرزوهایشان را در جغد مکان زندان اسلامی برجای نهادند و رفتند.” و آنگاه جمله‌ای از متن بهروز شیدا را: “در آخرین فرصت گل، وصیتها، نقاشی‌ها، گل دوزیها و مجسمه‌های زندانیان سیاسی و به خاک افتادگان جمهوری اسلامی در کنار یک دیگر سامان یافته‌اند.”

به خودت می‌گویی بهروز شیدا باش در آن لحظه که این کلمات می‌نوشت. مهدی اصلانی باش که با همه اندوه سنگین در وجودش و اشکی که بر گونه‌اش جاری بود در تلاش آن بود چگونه این کتاب را فراهم آورد. کتابی که به نقل از او در مقدمه “نه آخرین و نه اولین تلاش در ثبت این پاره از تاریخ و ادبیات زندان جمهوری اسلامی است”. او ضمن بیان دشواری فراهم کردن این کتاب به حقیقتی تلخ نیز اشاره می‌کند که “از شماری اعدام شده گان به تقریب هیچ بر جای نمانده است. ”
یک به یک نامها و چهره‌هایی که در این کتاب نام و آثاری از آنها ثبت شده برابرت می‌گذرند. روی برخی عکسهای آشنا، گلهای بر خاک افتاده، تامل می‌کنی و بعد فکر می کنی به خوانندگان دیگر این کتاب و نگاهشان روی گلهائی دیگر. این همه گل را حکومت جمهوری اسلامی بر خاک افکند و پرپر کرد. مهدی اصلانی برای نشان دادن ابعاد جنایات حکومت جمهوری اسلامی، از میان هزاران زندانی سیاسی که با اندیشه‌ و باورهای گوناگون سیاسی و مذهبی به دست این حکومت به قتل رسیدند، تنها آثار و متنهای ۱۳۷ تن از هزاران تنی را که توانسته به متن و آثار آنان دست یابد، در کتابش آورده است. کتاب او یکی از هزارها دفتر جنایت این حکومت است که باید برابر جهان گشوده شود تا مردم جهان بدانند و ببینند که این حکومت برای حفظ نظام اسلامی‌اش چه کسانی را به قتل رسانده است. زمان که بگذرد نقد و نظرهائی بسیار بر این دفتر نوشته خواهد شد. هرکدام از متنهای این کتاب، می‌توانند به تنهائی از زاویه‌های گوناگون، موضوعی برای کار و نوشتن و پژوهش فراهم کنند. بهروز شیدا نویسنده و منتقد ادبی، در جُستاری که برای سرآغاز این کتاب نوشته، از گذرگاه حضور معنای مرگ، زندگی، عشق و سرزندگی و پویائی در وجود نویسندگان نامه‌ها و وصیت نامه ها به درون متنها نظر افکنده است. او با این کار دفتری گشوده برای آیندگان که راه را ادامه دهند. نوشته‌ی دقیق و سنجیده نیما مینا به زبان انگلیسی در پایان کتاب راهی به سوی ترجمه آن به زبانهای دیگر باز کرده است.

متن وصیتنامه و نامه‌ها بطور معمول کوتاه‌اند. زندانی فرصت اندکی داشته برای نوشتن.اما همین کلمات اندک دورتر می‌روند از مرزهای کاغذ. دیوارهای زندان را نیز پشت سر می‌گذارند تا به جایی و آرزوهائی برسند که نویسندگان متنها خواهان رسیدن به آن هستند. گاه کلمات به طرح چابکانه و پُر شتاب نقاشی می‌مانند در این آرزو که در آمیزه ای از خط و رنگ و در آخرین لحظه طرحی زیبا از زندگی از خود به جای بگذارند و بروند. کتاب با نامه‌ای از محمد مختاری شاعر و نویسنده آغاز می‌شود. محمد مختاری این نامه را دو سال پیش از آن که ماموران وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی او را به قتل برسانند به همسرش نوشته است. او جائی در این متن، نامه‌اش را وصیتنامه می‌خواند. این حسِ حضور مرگ در میهنی زیر سایه تبر حکومت انسان کش جمهوری اسلامی، اما حضور زندگی را میان کلمات او تاریک نکرده است. امیدواری او در این نامه که بتواند رویای فرهنگی‌ و تخیل میهنی‌اش را در سلوکی عاشقانه با همسرش و آمیزه مهر فرزندانش در شعری بیاورد، حسی است که در تمامی نامه‌ها و وصیت نامه ها چون ستاره‌ای روشن می‌درخشد. یوسف آلیارى (راه کارگر) در فکر بچه دار شدن منیژه است. و آرزو دارد بچه او را ببیند. پرویز فیروزی (بهائی) در وصیت نامه‌اش می‌نویسد می‌خواست جمشیدش را داماد کند. پیام هنریار( نوزده ساله. سازمان چریکهای فدائی خلق ایران، اقلیت) از برادرانش می‌خواهد: مطالعه علمی زیاد بکنند تا به آینده امیدوار باشند. منوچهر رضائی جهرمی (سازمان مجاهدین خلق ایران)، به فکر خواهرش نیناست که چقدر بزرگ شده و به فکر کورش است که چه کار می‌کند. پوران دخت جم پور(آرمان کارگر) خطاب به پدر و مادرش به آنها دلداری می‌دهد: “یادتون باشه که ما می‌توانیم همدیگر را در طلوع خورشید در غنچه‌ی گلی که می‌تواند دهان باز کند، در شبنمی که به روی گلها می‌نشیند، در کودکان کوچکی که آینده از آنهاست و در خنده‌های شبنم و مهنوش و آرش و بابک و رویا و رامین و همه بچه‌های فامیل جست و جو کنیم.” ناصر اخوان( سازمان فدائیان خلق ایران، ۱۶ آذر) در نامه به همسرش از “غنچه‌های انار وحشی در چمخاله” می‌نویسد.

نامه‌ها و وصیتنامه‌ها را که می‌خوانی سرشاری زندگی و عشق به زندگی را در سطر به سطر بسیاری از آنها می‌توانی ببینی. این رویاها همه رو به آینده دارند. رو به فردا دارند. فردای بزرگ شدن بچه‌ها و عروس و داماد شدنشان. فرداهای شادی آور.

جنایتهای جمهوری اسلامی حد و اندازه‌ ندارد. کافی است هر بار برای آغاز دوره‌ای، تاریخی نشانه گذاری کنی تا به عمق فاجعه‌ای که این کتاب بخشی از آن را برابر ما گذاشته پی‌ببری. مهدی اصلانی با کنارهم گذاشتن صداهای گوناگون، ضد مردمی بودن این حکومت را در تمام دوره‌هایش نشان ما داده است. نخستین دیدارم را با مهدی اصلانی در هلند به یاد می‌آورم. فکر می‌کنم در خانه رضا علامه زاده بود، شاید هم جائی دیگر. همراه بود با پرویز قلیچ خانی. آنشب مهدی اصلانی سه تارش را همراه داشت. از سلول گفت و از روزها و شبهای زندان و جمع کوچکشان در سلول و نامهائی آشنا و بعد، پیش از آن که سه تارش را بردارد گفت حس عشق به موسیقی و سه تار نوازی در همان روزهایی که در شکنجه‌گاههای این رژیم در زندان بود به وجودش راه یافته بود. با یادآوری این خاطره کتاب در خیالم دشتی بزرگ می‌شود. آنگاه می‌بینم همه آن جانباختگانی که نام و نوشته و اثری از آنها در این کتاب آمده یک به یک از کتاب بیرون می‌آیند و کنارهم می‌نشینند.‌ دشت وسیع است و مردم گروه گروه آمده‌اند به تماشای آنها. آنها با تم‌های گوناگون از موسیقی وجودشان در آن شبها و روزهای زندان و زیر اعدام با ما حرف می‌زنند، و پاره‌هایی از متنهائی را که در زندان نوشته بودند برایمان می‌خوانند, آنگاه با نگاه به دوردست، صحنه را ترک می‌کنند.

سپتامبر ۲۰۱۶
اوترخت

از: گویا

be kanal site Melliun Iran bepeyvandid


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.