گفتوگو با محمد صادقی عضو سازمان دانش آموختگان ایران( بخش ۱ و ۲
هر چند دموکراسیخواهی بیش از پیش به گفتار غالب در میان گروههای اپوزیسیون ایرانی تبدیل میشود، اما شواهدی جدی حکایت از آن دارند که بخشهایی از این اپوزیسیون از پذیرش الزامات و مقدمات لازم برای تبدیل کردن این گفتار به یک برنامه سیاسی دموکراتیک امتناع میکند. در بخش اول این مصاحبه (که در دو بخش منتشر خواهد شد) محمد صادقی با یادآوری اهمیت و نوآوری جنبش سبز در صحنه سیاسی کشور، تأثیرات منفیِ این ممانعت را در میان بخشی از اپوزیسیون ایرانی خارج از کشور و همچنین در میان بخشی از اصلاحطلبان داخل به بحث میگذارد. بخش دوم مصاحبه ناظر خواهد بود بر تنگناهایی که بخشی از اپوزیسیون خارج از کشور با نادیده گرفتن توانِ جنبش سبز با آنها مواجه میشود، در مقایسه با افقی که دموکراسیخواهان میتوانند با پیوند زدن مبارزات خویش با این جنبش به روی سیاستورزی بگشایند.
امین مهرنیا: آقای صادقی بیش از دوسال از خروج شما از کشور میگذرد. مسلماً تا امروز به شناختی از فضای سیاسی جامعه ایرانی خارج از کشور دست یافتهاید. ارزیابی شما از این فضا چیست؟
همانطور که گفتید تجربه حضورم در فضای سیاسی خارج از کشور دو سال و اندی بیش نیست و شاید برای ارائه یک تحلیل دقیق از فعالیتهای سیاسی در خارج از ایران نیاز به حضور طولانیتر و ارتباط مداومتری با نیروها و جریانهای سیاسی در خارج از کشور داشته باشیم. اما به طور کلی باید عرض کنم که اگر ما به این تعریف رایج از نیروهای اپوزیسیون باور داشته باشیم که اپوزیسیون را نیرویی سیاسی میداند که تلاش دارد تا حاکمیت سیاسی را به چالش بکشد تا یا خود قدرت را به دست گیرد و یا حاکمیت را وادار کند که سیاستهای او را در برنامههایش در نظر بگیرد، در خارج از کشور ما با دو گروه از نیروهای اپوزیسیون ایرانی روبهرو هستیم. البته حرف من ناظر بر آن جمعهایی است که خود را دموکراسیخواه میدانند و با بقیه کاری ندارم.
عدهای از این نیروها، نگاه درونکشوری به مسئله دموکراسی برای ایران دارند و به آن پایبند هستند. در مقابل آنها، بخشی از نیروهای سیاسی هستند که برای خود الزامی به پیگیری روند دموکراسیخواهی در داخل نمیبینند در حقیقت ایجاد تحول در مجموعه روابط حکومت ایران با دنیای پیرامون را اثرگذارتر بر امکان تحقق دموکراسی میدانند و لذا پروژههایی مثل “آلترناتیوسازی” را در دستور کار خود قرار دادهاند. این دو شیوه در حقیقت برآمده از دو نگاه متفاوت به مسئله سیاست است. گروه اول خودش را در مقام نمایندهی سیاسی ملت ایران نمیگذارد و داعیهی رهبری ندارد و گروه دوم به بهانه فروپاشی یا در انتظارِ فروپاشی قریبالوقوع حکومت است و خود را برای رهبری “تودههای بیرهبر” در ایران آماده میکند.
گروه اول معتقد است که تنها راه موجود برای ایجاد تغییر به سود دموکراسی در ساختار سیاسی ایران، ایجاد و تقویت یک جنبش اجتماعی فراگیر در کشور است و با توجه به آن که هم به سبب تلاشهای ۱۵ سال اخیر نیروهای سیاسی و مدنی در قالب خردهجنبشهایی نظیر دانشجویان، کارگران، معلمان، زنان، قومیتها و سایر نهادهای مدنی و هم به سبب شرایطی که در انتخابات سال ۸۸ پیش آمد، خواسته یا ناخواسته یک جنبش اجتماعی عظیم با عنوان جنبش سبز در ایران شکل گرفت، اکنون نیز معتقدند که باید در مسیر تقویت این جنبش اجتماعی که مردمیترین جنبش معاصر ایران است با ویژگیهای خاص خود و صد البته با تجربهاندوزی از ناکامیها و ضعفهای پیشین گام نهاد.
اما گروه دوم معتقدند که با سپری شدن نزدیک به ۴ سال از آغاز جنبش سبز و به سبب سرکوب فزاینده حاکمیت و حصر رهبران و چهرههای شاخص جنبش سبز و خالی شدن خیابانها از نیروهای مردمی، این جنبش به پایان رسیده و میبایست طرحی نو درافکند و امید برای تغییر در شرایط موجود را در جایی دیگر جست.
اما کسانی را که شما گروه دوم مینامید بارها اعلام کردهاند که به مسئله دستیابی به قدرت از مسیر دخالت بیگانگان فکر نمیکنند و حتی با بروز جنگ احتمالی به شدت مخالفند؟
ببینید من گفتم گروه دوم بیش از آنکه به مسائل درون ایران اعتبار بدهد به مجموعه تحولات مربوط به روابط حکومت با محیط پیرامون نظر دارد و تلاش میکند که از تبعات آن مثل تحریمها بهرهجویی کند. این دسته از فعالان سیاسی به جای اعتراض به مجموعه سیاستهایی که اقتصاد کشور، جان، زندگی و آینده میلیونها تن از هموطنان را به خطر انداخته است، تلاش میکنند که از این آب گلآلود برای خود ماهی بگیرند.از تشدید تحریمها استقبال میکنند. خطرات پیش روی کشور را میبینند و میگویند که ما باید طوری برنامهریزی کنیم که در صورت فروپاشی، سریعاً رهبری مردم را برعهده بگیریم تا به قول خودشان شکل فروپاشی، نامنظم نباشد. اما آنچه رسماً از آن صحبت میکنند شورشهای عظیم اجتماعی و در حقیقت “شورش تودههای گرسنه” است که به گفتهی آنها عنقریب به خیابانها خواهند آمد بی آنکه رهبری داشته باشند.
میگویند در این شرایط این تودهها به رهبر نیاز خواهند داشت تا شکل فروپاشی منظم باشد! واقعاً چقدر میتوان به تحقق این سناریو دل بست؟ پرسش اینجاست که از کی تا به حال دموکراسی محصول یک شورش اقتصادی، هرج و مرج و به خیابان آمدن تودههای گرسنه بوده است؟ چشمهایمان را ببندیم و خود را در تهران، مشهد، تبریز، اهواز و شهرهای بزرگی تصور کنیم که مردم گرسنهای که آنها میگویند به خیابانها آمده و مشغول غارت مغازهها، سرقت از بانکها، آتش زدن معابر عمومی و جنگ و گریز باهم بر سر یک تکه نان، لباس و مایحتاج زندگی هستند. آنها آیا به این اوضاع فکر میکنند و سودای رهبری چنین “جامعهی” را در سر میپرورانند؟ آیا در این شرایط میتوان از دموکراسی حرف زد و گفت که ای مردم! من نماینده سیاسی شما هستم؟ آیا مردم نخواهند گفت که شما یکشبه از کجا آمده ای؟ ما کی به شما رأی دادیم تا رهبری ما را برعهده بگیرید؟ در این شرایط اساساً پارادیم اصلی دموکراسی خواهد بود یا امنیت؟ امنیت را چه کسی برقرار خواهد کرد؟ خودشان میگویند که کشور فرو خواهد پاشید خوب در این شرایط با کدام نیروی امنیتی، با کدام پلیس، با کدام شبکه و نیروی اجتماعی میتوان امنیت را برقرار کرد؟ در شرایط هرج و مرج از کجا معلوم که این تودهها حاضر به اعطای نمایندگی سیاسی به آنها باشند؟جامعه فراموش نمیکند که عدهای، از رسانهها و امکاناتی که در اختیار داشتند به جای استفاده در مسیر منافع ملی، که همان بازداشتن حکومت از پیگیری سیاستهای کنونیاش است، مدام دور هم جمع میشدند تا به قول معروف برای تقسیم غنائم پس از جنگ برنامهریزی کنند.
پرسش مهمتر اینجاست که اگر به جای شورشهای اجتماعی ، جنگی در گرفت چطور؟ این را حتماً قبول دارید که جنگ احتمالی قطعاً برای اشغال ایران نخواهد بود که این امر نشدنی و غیر عقلانی است. حالا شورش مردم مستأصل را که بخشی از کشورشان نابود شدهاست، کدام نیروی سیاسی با رهبری خودخوانده میخواهد به سوی دموکراسی هدایت کند؟
این آقایان و خانمها نه فقط در توان خویش بلکه در شناخت آنچه در حال وقوع است نیز دچار سوءتفاهم شدهاند. هدف از وضع تحریمهای گسترده نه ساقط کردن جمهوری اسلامی که توقف برنامه هسته ای آن است. بنابراین به محض وقوع توافق بر سر این مسئله باید منتظر لغو تحریمها و کنار رفتن خطر جنگ باشیم. در این صورت به نظر من این نیروها به سبب بیاعتنایی به سرنوشت مردم و عدم اعتراض فعال به سیاستهای حاکم و البته تشویق به گسترش تحریمها به شدت به اعتبار خویش لطمه وارد کردهاند. اگر هم توافقی حاصل نشد و احتمالاً جنگی محدود درگرفت باز هم جامعه فراموش نمیکند که عدهای، از رسانهها و امکاناتی که در اختیار داشتند به جای استفاده در مسیر منافع ملی، که همان بازداشتن حکومت از پیگیری سیاستهای کنونیاش است، مدام دور هم جمع میشدند تا به قول معروف برای تقسیم غنائم پس از جنگ برنامهریزی کنند.
استدلال طرف مقابل برای در پیش گرفتن این سیاستها شکست جنبش سبز به واسطه سرکوبها، توقیفها، زندان و حصر کردنهاست که در اظهارات خود شما هم بود.
البته این دیدگاهی است که حاکمیت هم در برهههای مختلف سعی کرد تا به جامعه القا کند و بارها شاهد بودیم که مقامات ارشد نظام در اظهاراتشان میگفتند که جنبش سبز به پایان رسیده است و حتی در رسانههای حکومتی از جنبش سبز با عنوان “مرحوم” یاد میکردند. اما پس از خیزش مردمی در ۲۵ بهمن سال ۸۹ به این طرف سعی کردند که از این واژهها دست بردارند و به همان “فتنه” اکتفا کنند.
اجازه بدهید قبل از این که بیشتر موضوع بحث را بکاوم تعریفی از جنبش سبز ارائه کنم و بر اساس آن استدلالهایم را بیان کنم. اگر ما به این تقسیم بندی قائل باشیم که جنبشهای اجتماعی به سه شکل جنبشهای اصلاحی، جنبشهای اعتراضی و جنبشهای انقلابی بروز مییابند، جنبش سبز بی تردید در لایه دوم جنبشهای اجتماعی قرار میگیرد یعنی یک جنبشی اعتراضی اما مسالمتآمیز است. جنبشهای اعتراضی مسالمتآمیز معمولاً از حیث عمل به راهبردهای غیرخشونت آمیز مثل تحصن و یا راهپیماییهای مسالمت آمیز با جنبشهای اصلاح طلبی و از حیث مراجعه به متن جامعه و در حقیقت یارگیری از لایههای مختلف اجتماعی به فراخور موارد اعتراض با جنبشهای انقلابی فصل مشترک دارند، اما نه این هستند و نه آن. شعارهای ثانوی اعتراضات و تظاهرات جنبش سبز به خوبی نشان میداد که جنبش سبز یک حرکت فراگیر برای آزادی و دموکراسی است و خواسته های آن به مراتب از “تجدید انتخابات” فراتر رفته است.
این واقعیت از خلال هویت سیاسی و اجتماعی هزاران نفر که در جریان اعتراضات دستگیر شدند و به زندان رفتند و به زیر شکنجه افتادند و به خصوص کسانی که در خیابان، و یا زیر شکنجه جان باختند، نیز آشکار بود. واقعیت رنگارنگی جنبش سبز و شمول اجتماعی و سیاسی آن از ویژگیهای برجسته این جنبش به شمار میرود. نقطه قوت جنبش سبز در این است که توانسته از یک حرکت اعتراضی به روند اجرای انتخابات، به یک جنبش ملی فراگیر تبدیل شود و گرایشهای مختلف سیاسی جامعه را، از اصلاح طلب حکومتی تا تحول خواه، در بر گیرد و با وجود آنکه به سبب شدت سرکوبها از وجه خیابانی جنبش نسبت به روزها و ماههای ابتدایی شکل گیری آن کاسته شده است اما کماکان در سطح جامعه و میان مردم، فعالان سیاسی و حتی در میان سخنان حامیان حکومت ساری و جاری است.
بر این اساس من برای کسانی که معتقدند جنبش سبز مرده است چه در میان حامیان جمهوری اسلامی چه در میان اپوزیسیون متأسفم.
برای حامیان جمهوری اسلامی به این سبب که از واقعیتهای موجود جامعه معترض ایران فرار میکنند و برای اپوزیسیون از این منظر که با نفی جنبش سبز و اعلام پایان آن، به قول معروف زیرآب خودشان را میزنند و از قطار سیاستورزی در ایران پیاده میشوند. چون به اعتقاد من جنبش سبز به عنوان فراگیرترین جنبش اجتماعی معاصر ایران تنها امکانی بود که نیروهای سکولار و مخالف جمهوری اسلامی میتوانند در آن مشارکت داشته باشند.
شما نگاه کنید در سه دهه اخیر نیروهای سکولار اساسا امکان تاثیرگذاری سیاسی در مبارزات پارلمانتاریستی نداشتند و به همین میزان هم به هیچوجه فرصت عرض اندام آن هم در بعد خیابانی و جنبشی را نداشتند.
حال وقتی میخوانیم و میشنویم که عده ای از نیروهای سیاسی در خارج از کشور مجلس ختم جنبش سبز را برگزار کردند حق داریم که چنین برداشت کنیم که این نیروها به دنبال ایجاد تغییر در ساخت قدرت از طریق تکیه بر مردم و جنبش اجتماعی نیستند و درصددند تا هر چه زودتر بساط جنبش سبز جمع شود تا آنها با تکیه بر ابزارهای نامشروع خود در خارج از کشور تغییراتی را در داخل ایجاد کنند.
اما وقتی در تبین راهبردها، استراتژی و حتی تاکتیکها اختلاف نظر شدید وجود دارد به این معنی که یک طرف از اجرای بدون تنازل قانون اساسی میگوید و طرف دیگر خواهان تغییر همین قانون اساسی است چطور میتوان همه را زیر یک چتر جمع کرد و در حقیقت از کسانی که به این راهبرد اعتقادی ندارد خواست که از قانون اساسی حمایت کنند؟
ببینید راهبرد جنبش سبز اصلاحطلبی است. منتهی اصلاحطلبی با مردم نه بدون آنها. تفاوت نگاه به راهبرد اصلاحطلبی در همین نکته نهفته است. یعنی بین اصلاحطلبی که پس از تولد جنبش سبز و در بیانیهها و مواضع رهبران و کنشگران آن تبیین میشود و آنچه که تا پیش از آن میدیدیم تفاوتی اساسی وجود دارد.
از این منظر درک آنچه که از آن به عنوان “اجرای بدون تنازل قانون اساسی” در مواضع رهبران جنبش بیان شده چندان دشوار نخواهد بود. اجرای بدون تنازل قانون اساسی به معنای اجرای ” فصل حقوق ملت” است و نتیجه طبیعی اجرای فصل حقوق ملت تضعیف قدرت نهادهای غیر انتخاباتی و تقویت نهادهای بر آمده از رأی و نظر مردم است . البته این تقویت حتی میتواند از مسیر اصلاح قانون اساسی هم بگذرد. کما اینکه بارها در مواضع رهبران جنبش سبز بر غیرقدسی بودن متن قانون اساسی تأکید شده است.
درک این نکته چندان سخت نیست. قانون اساسی فعلی خوب یا بد تنها سندی است که به هر حال تحت یک شرایطی به تصویت جامعه ایران رسیده است. مبارزه قانونی و اصلاحطلبانه در حقیقت حرکت در چهارچوب همین قانون است. این حرکت در گام نخست به تقویت جایگاه رأی مردم در قدرت نظر دارد و در گام بعدی میتواند به اصلاحات قانونی برای تضعیف و یا حتی محو نقش نهادهای غیر انتخابی منجر شود. التزام به این شیوه یک بحث ایدئولوژیک نیست. وفاداری این گروه به این قانون معطوف به حقوق ملت است. این حقوق قطعاً شامل حق برگزاری انتخابات آزاد، حق اعتراض، تجمعات و راهپیماییهای مسالمت آمیز، حق تأسیس حزب و برخورداری از مطبوعات آزاد وغیره میشود.
اما حاکمیت هم ادعا میکند که در حال اجرای قانون است.
این که شوخی است. امروز صحت مواضع رهبران جنبش سبز در غیر قانونی بودن اعمال و رفتار حکومت چه در اجرای قانون اساسی و چه در مورد سایر قوانین ریز و درشت بر همه ثابت شده است. مهم این است که حاکمان بر سر عقل آمده و دست از لجبازی با مردم بردارند. به اعتقاد من تنها راه رهایی از وضع موجود رفع حصر از رهبران جنبش سبز و تمکین به رای مردم، آزاد کردن زندانیان سیاسی و تامین حق فعالیت سیاسی و مدنی است.
جز این شک نکنید که کشور یا در چنگ مافیای دروغ و فساد احمدی نژاد و دار و دستهاش اسیر خواهد شد و یا با میدان داری میان تهیهایی از جنس حامیان مصباح یزدی بیش از پیش در معرض خطر جنگ و فلاکت اقتصادی فرو خواهد رفت. یادآوری آن چیزی که در سالهای اخیر بر جامعه و مردم ایران رفته، حجم بالای فسادها و اختلاسها، بی قانونیها، گسترش فقر و فلاکت و در یک کلام وضعیت کشور به درستی نشان میدهد که اولاً جریان اصولگرایی در اداره کشور شکست خورده و ثانیاً دوران ترجیح نظر حاکمان مطلقه بر نظر مردم گذشته است.
آقای صادقی قبول دارید که جنبش سبز منتقدانی از جنس دیگر نیز دارد. مثل برخی از اصلاح طلبان؟
بله این انتقادی است که ما سالهاست به این بخش از دوستان اصلاحطلب گوشزد کردیم و آخرین آن در نامه ای که ۴ عضو زندانی سازمان ادوار تحکیم وحدت پیش از انتخابات مجلس نهم با عنوان اصلاح طلبی سبز منتشر کردند به صراحت به تفاوتهای اساسی میان اصلاح طلبی ۲ خردادی با اصلاح طلبی جنبش سبزی که من به آن ۲۲ خردادی میگویم تأکید شد.
مجموعه دوستان ما در سازمان ادوار تحکیم وحدت بر این نکته پافشاری دارند که تجربهی ۸سال اصلاحات در ایران اگر میخواهد بازسازی شود به اصلاح و بازنگری اساسی در روشها و اتخاذ تاکتیکهای متناسب با خواست تغییر، نیازمند است. پیگیری پروژه اصلاحات با همان سبک و سیاق و با همان برنامهها و روشهای پیش آزموده فرجامی جز بن بست و شکستی دوباره نخواهد یافت. روند دمکراتیزه کردن ساختار حاکمیت جز با تکیه بر یک پایگاه اجتماعی گسترده و تحمیل ارادهی جامعه به حاکمان از طریق برنامه عملی و متناسب با خواست جامعه امکان پذیر نخواهد بود.
در چنین شرایطی بسیاری از اصلاحطلبان دوم خردادی به جای ارائه یک برنامه عملی مشخص و قابل اجرا و گفتگو با نخبگان و نیروهای تحول خواه، حول مطالبات جامعه و جلب اعتماد عمومی و بازسازی سرمایه اجتماعی از دست رفتهشان دنبال آن هستند که سیاست را بدون مردم پیش ببرند و دقیقا به همان میزان که آن بخش از نیروهای اپوزیسیون که اشاره شد، نگاه برون گرا به خارج از کشور دارند در این سوی نیز بخشی از اصلاح طلبان هیچ نقطه اتکایی به مردم ندارند و دنبال سیاست ورزی انتخاباتی به سبک و سیاق سالهای پس از دوم خرداد هستند. این دسته از اصلاحطلبان هم باید بدانند که دوران کنار گذاشتن مردم و سیاستورزی در پستوی قدرت برای برقراری دمکراسی گذشته است.
دمکراسی آن جایی فراگیر خواهد شد که سیاست به عرصه عمومی بازگردد و لایههای مختلف اجتماعی و به تعبیر بهتر “مردم” را به معنای واقعی کلمه یک فاعل سیاسی بدانیم .این مهم زمانی محقق خواهد شد که مردم به سیاست اعتماد بکنند و به سیاستمدارها اعتماد داشته باشند.
در واقع یکی از محاسن آقایان موسوی و کروبی که آنها را نزد افکار عمومی ماندگار کرد این بود که این دو با وجود آن که در گذشته درون قدرت بودند و به مقامات ارشد نظام دسترسی داشتند اما به جای آن که بروند در پشت پرده با آنها حرف بزند، در کنار مردم به طرح مطالبات جامعه از حاکمان پرداختند.
بخش دوم
امین مهرنیا: آقای صادقی اخیراً مجموعه ای از تلاشها از سوی طیفهایی از اپوزیسیون تحت عنوان “اتحاد برای پیش برد دموکراسی ” آغاز شده است. نظر شما در این خصوص چیست؟
محمد صادقی: فکر میکنم بیش و پیش از مسئله اتحاد ، دستیابی به فهم مشترک از مسئله دموکراسی و راه دست یابی به آن اهمیت دارد. من خود را در گروه نخست نیروهای سیاسی که در تقسیم بندی ابتدای عرائضم گفتم میبینم. یعنی معتقدم که دموکراسی محصول یک فرآیند سیاسیِ مردمی است. در این نوع برداشت از مفهوم سیاستِ دموکراتیک، بیش از هرچیز تلاشها، ممارستها، کنشهای جمعی و حتی فردی نیروهای سیاسی داخل کشور بسیار پراهمیتتر از دیگر مسائل است، یعنی به تعبیری محور اصلی در داخل کشور است. بنابراین مجموعه کنشها در خارج از کشور میبایست در جهت تقویت روند مبارزات دموکراسیخواهانه در داخل کشور سامان یابد. این نکته اول. نکته دوم مربوط به فهم ما از مسئله دموکراسی است. دموکراسی یک توافق سیاسی و نه فکری و عقیدتی، میان نیروهای مؤثر در وضعیت سیاسی جامعه و کشور است.
اگر بپذیریم که نیروی سیاسی مؤثر در داخل کشور فعالیت دارد پس باید تمام تلاش ما در جهت ساماندهی به این توافق در داخل کشور باشد. ما این مسئله را به نوعی در جنش سبز دیدیم. وقتی میدیدیم که لایههای مختلف جامعه با عقاید و تفکرات مختلف از مذهبی تا سکولار و غیر مذهبی در تظاهرات سکوت در تهران شرکت میکردند و یا همین الان هم شاهد هستیم در زندان اوین مجموعهای از فعالین سیاسی با تفکرات و دیدگاههای مختلف در کنار هم در برابر استبداد ایستادهاند و کنشهای سیاسی مانند بیانیههای مشترک را سامان میدهند.
نکته سوم اینکه دموکراسی به مثابه توافق سیاسی، محصول گفتگو است. گفتگویی طولانی که از ابتدا به قصد تقویت همگرایی میان دموکراسیخواهان آغاز شده و در طول مسیر، علیرغم همه ناملایمات از بی اخلاقیها، پرده پوشیها و دیگر رفتارهایی از این دست دور است. حالا سؤال من این است که این گفتگو در کدام شرایط قابل پیگیری است؟ آنجا که ترس و بی اعتمادی و ظن جای خود را به اعتماد ورزی ، امیدواری و مشارکت داده باشد و در حقیقت جامعه برای درگرفتن یک گفتگوی متساهلانه جهت تقویت همگرایی آمادگی داشته باشد.
شما خودتان قضاوت کنید، اتحاد عده ای از سیاسیون در خارج کشور که بی آن که تاثیری در مسائل سیاسی بگذارد چه ارزشی میتواند داشته باشد؟ کجا این اتحاد به تقویت همگرایی میان دموکراسی خواهان در داخل منجر میشود وقتی در میان این نیروهایِ به اصطلاح “همگرا” از یک سو با انعقاد توافقنامههای آنچنانی طمع خویش برای زیر سؤال بردن تمامیت ارضی ایران را پنهان نمیکنند و از سوی دیگر ادعای دمکراسی برای ایران دارند. ما دموکراسی را برای سعادت مردم ایران و تأمین منافع ملی ایران میخواهیم، نه برای تجزیه کشور و اعطای حقوق فوقالعاده برای کسانی که برخلاف ادعایشان هیچ پایگاه اجتماعی میان هموطنانمان ندارند.
نکته آخر اینکه سیاست دموکراتیک را سازمانهای دموکراتیک میسازند. اگر قرار باشد که گفتگو برای پیشبرد دموکراسی در ایران منجر به انشقاق در سازمانهای سیاسی حاضر در این گفتگوها بشود -همانطور که میبینیم شده است- چطور میتوان از سیاست دموکراتیک سخن گفت؟ فهم این سخن دشوار نیست اگر فقط نگاهی به وضعیت سازمانهای سیاسی موجود در خارج بیاندازیم و ببینیم که چگونه در داخل این سازمانها هیچ توافقی برای حضور در این قبیل نشستها به دست نیامده است. خوشبختانه اکثر سازمانهای سیاسی در خارج از کشور این نکته را قبول دارند که ثقل مبارزات دموکراسی خواهانه در درون کشور است.
شما به ترکیب شرکتکنندگان در این نشستها دقت کنید. اکثر افراد روزنامه نگاران و فعالین رسانه هستند که البته بسیاریشان از دوستان ما و افرادی محترم و صاحبنظر میباشند. اما همانطور که گفتم سیاست دموکراتیک را سازمانهای دموکراتیک میسازند، نه افراد. سازمانهایی که شبکه های اجتماعی در داخل کشور را سامان میدهند و نمایندگی میکنند. گفتوگو میان آنها یعنی همان کفتوگو میان لایههای مختلف جامعه برای دستیابی به توافق سیاسی دموکراتیک است که میتواند تأثیرگذار باشد. آنجایی که مردم غایبند چه اتحادی قابلیت پیشبرد دموکراسی در کشور را دارد؟
اما آقای صادقی استدلال طرف مقابل مبنی بالا بودن حجم سرکوبها و ممانعت از شکلگیری شبکههای اجتماعی در داخل کشور چندان دور از حقیقت نیست. آنها میگویند که حکومت با فشارهای سنگین مانع شکلگیری هرنوع حرکت جمعی و سازمان یابی برای دست یابی به دموکراسی میشود.
بله فشارها سنگین است اما باید به چند نکته توجه داشت. نخست اینکه علیرغم تمامی فشارها، سرکوبها، توقیفها، حصرها و اعمال محدودیتها، حاکمیت همچنان موفق به سرکوب جریان دموکراسیخواه در کشور نشده است. شاهد آن حیات و پویاییای است که ما در همین سازمان خودمان یعنی ادوار تحکیم وحدت شاهد آن هستیم. شعب استانی ما علیرغم زندانی بودن دبیر کل، سخنگو و اعضای شورای مرکزی و تعطیل شدن دفاتر، در همین مدت مؤمنانه و مدبرانه به حیات سیاسی خویش ادامه دادهاند و همچنان پیگیر روند تحول خواهی در داخل کشور هستند. البته این تنها یک مثال است. این وضعیت در مورد سایر سازمانهای سیاسی از جبهه مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب تا نهضت آزادی و جبهه ملی هم صادق است.
نکته دوم حضور قوی جامعه است. جامعه ایران حتی آن هنگام که سکوت مینماید و یا توانایی ابراز نظر صریح در مورد مسائل روز از او گرفته میشود باز هم در عرصه حاضر است و سکوت سنگین او به شکلی دیگر خواست و ارادهاش را به حاکمیت تحمیل میکند. به روابط درون قوا و نیروهای حاکم بر کشور دقت کنید. علیرغم وجود اراده قوی برای به سکوت کشاندن تریبونها و خفه کردن مخالفتها و دعوای داخل حکومت، امروز از دل همین جریان اصولگرایی حرفهای ملت شنیده میشود. آنجا که در مجلس گذشته از صافی نظارات استصوابی هم صدای مخالفت با شکنجه و کشتن در زندان به گوش میرسد. آنجا که به رغم نامحرم دانستن مردم و تلاش برای دور نگاهداشتن جامعه از واقعیتهای سیاسی بازهم عدهای حاضر به پذیرش تمکین بی چون چرا به خواست رهبری نیستند. این نشانه ای از حضور جامعه و فشار افکار عمومی است. البته مسلم است که اصولگراها نماینده سیاسی ما نیستند و در شرایط طبیعی و آزاد حتماً نمایندگان دیگری برگزیده خواهند شد اما توجه به دینامیسم سیاسی در کشور اهمیت دارد و به ما در شناخت این واقعیت که جامعه ایران زنده است کمک میکند.
من سئوال میکنم چرا به رغم همه سرکوبها حاکمیت موفق به توقیف تمامی نشریات و رسانه های مکتوب نشد؟ واقعیت روشن است. امروز در ایران عده ای ایستادهاند و مقاومت میکنند. هر کس به فراخور توانایی خود. یکی با یک صفحه در فیس بوک و از طریق حضور در شبکه های اجتماعی در فضای مجازی ودیگری با انتشار مجله و روزنامه و عده ای هم با سامان دادن به پیوندهای سیاسی جدید و یا تلاش برای زنده و پویا نگه داشتن پیوندهای سیاسی خویش.
نکته سوم که تقریباً نتیجهگیری از نکات قبلی است اینکه ایران، کره شمالی نمیشود. جامعه ایران، تاریخ و فرهنگ آن اجازه خودکامگی به سبک رهبران کره شمالی را نمیدهد. نشانه های مقاومت مدنی در رفتار مردم ایران و در ایستادگیشان در ممانعت از دخالت حکومت در انتخاب سبک زندگیشان هویداست. سالهاست که حکومت تلاش میکند که زنان و مردان به یک سبک لباس بپوشند، از یک رسانه دیداری و شنیداری استفاده کنند، دست از آداب و رسوم ملی خویش مثل مراسم چهارشنبه سوری و سیزده به د و اعیاد ملی بردارند. آیا موفق شدند؟ چرا به جای تلاش برای شور آفرینی و تقویت جامعه و پاشیدن بذر امید و همبستگی راه خلاف آن را طی کنیم. به عنوان نمونه چرا به جای مخالفت با تحریمها که قطعاً به تضعیف جامعه منجر میشود به تشویق آن بپردازیم. من نمیگویم که سویه این مخالفت لزوماً متوجه سیاست دولتهای غربی باشد. میگویم چرا از امکاناتمان در خارج از کشور برای بسیج نزدیک به هفت میلیون ایرانی در جهت مخالف با سیاست ماجراجویانه جمهوری اسلامی در مبحث هستهای استفاده نمیکنیم.
آقای صادقی صحبتهای شما در مورد جامعه بسیار امید بخش است اما راهکار مشخصی برای برون رفت از شرایط کنونی در آنها ندیدم.
فکر میکنم یکی از مشکلات ما همین است. دنبال راهکار در حرفها و مواضع دیگری نباشیم. راهکار در درون خود شماست. مگر همین الان شما چه میکنید؟ مگر سایر دوستان ما چه میکنند؟ مگر برای دستیابی به دموکراسی مسیر دیگری هم وجود دارد؟ مگر رهبران جنبش سبز به چیزی جز تشویق به امید اجتماعی و تأکید بر لزوم شکلگیری و فعال بودن شبکههای اجتماعی اعتقاد داشتند. اگر دنبال راهکار فوری هستید. نه من در جیبم هیچ نسخهای ندارم. دموکراسی راه میانبُر ندارد که چون من حوصلهام سر رفتهاست بخواهم بدون حضور مردم از طریقِ آن به این هدف برسم.
مهندس موسوی گفت راه سبز امید را باید زندگی کنیم. امروز من خیلی خوشحال میشوم وقتی در عکسها میبینم و یا در نقل قولها میشنوم که هنوز جوانان ایرانی دستبندهای سبز خود را از دست درنیاورده اند. ما هم اینجا وظیفهای جز زنده نگاه داشتن این امید نداریم. هیچ راهی هم جز این متصور نیست. ما آزادیخواهی خود را از متن جامعهمان وام میگیریم. برای حل مشکلات مدام به مردم مراجعه میکنیم و افکار عمومی را به قضاوت فرا میخوانیم.
مسئولیتپذیری ما در تقویت اعتماد عمومی، همبستگی و امید اجتماعی در جامعه متبلور است. معتقدم آنها که راهکارهای فوری نظیر آلترناتیوسازی برای به قول خودشان هدایت “تودههای بیرهبر” را در سر میپرورانند از حقیقت جامعه دور هستند و به همین دلیل است که تصور میکنند میتوان اتحاد ملی را از طریق نشست و برخواست با گروههایی که تمامیت سرزمینیمان را به رسمیت نمیشناسند، به دست آورد.
ما برای پیشبرد دموکراسی در ایران هرگز به تکرار تجربههای کشورهایی نظیر عراق و افغانستان نمیاندیشیم. برای بخشی از ما نیروهای خارج از کشور که از طریق خانواده و یا سایر دوستان با داخل کشور در تماسند این امر مسجل است که جامعه ایران نگران بروز جنگ و تشدید تحریمهاست. من به عنوان یک ایرانی که به جبر زمان از کشور و مردمم دور افتادهام نمیتوانم از این اتفاقات شوم استقبال کنم. در یک کلام هرچه هست در داخل کشور است و قطعاً اراده و توان نیروهای دموکراسیخواه در داخل کشور بالاترین نیرو برای پیشبرد دموکراسی برای ایران است.
از وقتی که در اختیار ما قرار دادید از شما ممنونم. امیدوارم در فرصت دیگری بتوانیم بیشتر در مورد سازمان دانشآموختگان ایران اسلامی صحبت کنیم.
من هم ممنونم از شما و همکارانتان که این فرصت در اختیار من قرار دادید. درباره این پیشنهاد شما هم ای کاش شرایط به گونه رقم بخورد که به زودی شاهد آزادی دبیرکل محترم سازمان ادوار تحکیم وحدت جناب آقای دکتر احمدی زیدآبادی و همچنین سخنگوی زندانی سازمان جناب آقای عبدالله مومنی و دیگر اعضای زندانی شورای مرکزی باشیم تا آنها پاسخگوی پرسشهای شما درباره سازمان ادوار تحکیم وحدت باشند، با این حال بنده برای صحبت در مورد تجربهی خودم در این زمینه در خدمت شما هستم. موفق و پیروز باشید.
از: جمهوری خواهی