پرسشگری دربارهی مجازات اعدام یکی از مهمترین اتفاقاتی است که سالهاست وارد گفتمانهای حقوقی و حتی عمومی در جامعه شده است. یکی از ملاکهای متمدن بودن جامعه، نگاه به همین موضوع است؛ درجهی فاصله داشتن از تمدن بدون شک به این قضیه مرتبط است.
با فشارهای بین المللی تلاش برای زدودن این مجازات دربارهی برخی از جرایم مواد مخدر مدتی است به مجلس شورای اسلامی رسیده است. در این یادداشت، برای تسهیل در توقف مجازات اعدام و تصویب قانونی برای منع برخی از اعدامها، و قرار دادن کسانی که بر طبل تداوم مجازات میکوبند -از جمله مردم- در مقابل جنازهی یکی از اعدام شدگان، تلاش شده تا برای آنها پرسش ضرورت لغو مجازات اعدام پررنگ گردد.
زمانی که در مقابل شما بدن بی جان یک انسان قرار گرفته است، اینجاست که میتوانید خود را مواجه با محک آزمون انسانی قرار داده و از خود بپرسید که این انسان -ولو اینکه کاری انجام داده که شایستهی مجازات بوده است-، میتواند شایستهی مرگ باشد؟ کدام قانون بدون خطا امروز در اختیار بشر است که بتواند بی هیچ تعصب مذهبی، سیاسی و یا سنتی بگوید: “مرگ شایستهی این انسان است”؟ به عنوان کسی که بیش از بیست سال دفاع از افرادی را برعهده داشتهام که مواجه با این مجازات بودهاند، و یا برخی از آنها متاسفانه اعدام شدهاند، در سوگ یکی از آن اعدام شدگان، شما را در مقابل حقیقت اعدام قرار میدهم تا بیشتر به این پرسش بپردازیم و مهمترین سوال را دربارهی غیر عادلانه بودن آن -فارغ از درجهی گناه و یا جرم مرتکب و یا حتی بی گناهی او-، پیش چشم آورید.
چادر زنداننشان بر سر و حالتی نزار و پر اضطراب داشت؛ روی چادر ترازوی عدالت به شکل دوّار تکرار شده بود. او در کنار دو زن و دو مرد دیگر مقابل میز بزرگ و پر جبروت در ردیف نخست صندلیهای دادگاه نشسته است. دو فرزند دختر نوجوان دارد که بیرون در راهرو بودند و زمانیکه مادرشان به دادگاه منتقل میشد قدری با او صحبت کردند. چهرهی بچهها نیز مانند رخسار مادر رمق نداشت. قاضی که روحانی است در میانهی آن میز نشسته و منشی او در سمت راستش. دادگاه انقلاب اسلامی در وقت مقرر به تصدی قاضی — با حضور متهمان و وکلای آنها تشکیل شده است. منشی مینویسد و همزمان نیز میخواند. هر یک از متهمان به سوالات جواب میدهند. او میگوید: “همسر من معتاد است و سالهاست من و دو دخترم را رها کرده و نیست. درس نخواندهام و در سن بالای ۵۰ سالگی نمیتوانم کار انجام دهم و به زحمت شکم بچهها را سیر کردم و با آبرو زندگی کردهام. او ادامه میدهد که همسایهی ما بستهای به من داد که برای او نگهداری کنم و در گوشهای از خانهام قرار داد. برای این موضوع گاهی نیز به ما کمک میکرد. همین یک بار بود که او این بسته را آورد و دوبار هم آمد به آن سر زد. این حرفها را زیر شکنجه در پلیس مواد مخدر نیز گفتم. برای بازپرس نیز توضیح دادم و او حتی دستور آزادی من را صادر کرد؛ اما دادستان، حجت الاسلام — گفت نه، نباید آزاد شود. حالا مدت یک سال است که زندانی هستم و بچههایم حتی نانی برای خوردن ندارند”.
قاضی که به نظر نمیرسید چندان توجهی به دفاعیات او دارد جلسه را ادامه داد. دفاعیات من نیز -که از قبل آماده کرده بودم-، اجازه داد تا قرائت شود؛ همانجا تقاضای آزادی او را کردم، اما دادگاه بی توجه به همهی دفاعیات سوال آخر را پرسید و دو هفته بعد حکم اعدام را صادر کرد. این حکم تایید شد و تقاضای عفو برای او نیز نتیجه نداد. سه بار تقاضای عفو شد، هر بار به فوریت تمام رد شد. به دفتر امور زنان قوهی قضاییه مراجعه کردم، به دفتر ستاد حقوق شهروندی و همچنین کمیسیون قضایی مجلس؛ اما هیچ اثری از مکاتبات احتمالی آنها با قوهی قضاییه و درخواست عفو او در پرونده نبود.
بالاخره در یکی از روزهای نسبتاً سرد پاییز که برگ ریزان به اوج خود رسیده بود و سردی هوا همراه با باد، درختان را برای خواب زمستانی تدارک میدید، در سپیده دمی حجت الاسلام — شخصاً در زندان حاضر شد و توضیح داد که ریاست قوهی قضاییه اجرای این حکم را اجازه فرمودهاند و حکم قطعی را به مامورانی داد که مانند ماشینی آماده برای به طناب کشیدن انسانی بودند. کار خود را بدون درنگ انجام دادند و در یک چشم به هم زدن همهی دنیا تاریک شد. هنوز خورشید طلوع نکرده بود برخی از حاضران در آن جمع، رفتند تا نماز صبح بخوانند و خدا را شکر کنند که زندهاند و مجبور نیستند مواد مخدر جابجا کنند و یا بفروشند.
آن شب او نخوابیده بود و تا صبح نماز خوانده بود و او نیز شکرگزار خدا بود و کمی هم امیدوار تا شاید مسئولی در زمان نماز بیدار شود و بلکه اجرای حکم را متوقف نماید. این امید به یاس رفت و نماز او پایان یافت و قبل از قضا شدن نماز، بر دار شد.
او مانند همهی مردگان، ثبت در دفتر مردگان شد و مانند همهی آنها در قبرستان با گوری ساده دستش از دخالت در جرایم مواد مخدر کوتاه شد. اما از آمار معتادان و یا تعداد کسانیکه درگیر این جرایم بودند، کاسته که نه، البته به حکایت آمارها افزوده شد.
مراسم ختم او نیز مانند همهی مردگان بر پا شد؛ در مراسم او شرکت کردم تا شاید چیزی پیدا کنم. او خوشبخت بود چون اعدام شدهای بود که قبر داشت و مراسم یادبود برایش بر پا بود. روضه خوانان و قرآن خوانان برای او مرثیه و دعای مغفرت خوانند و حاضرین که همه، مردم محل زندگی او بودند برایش آمین گفتند و طلب مغفرت تکرار کردند. حجت الاسلامی نیز بعد از قرآن خوانها و دعاها در مجلس حاضر شد و در مقابل دستمزدی که یکی از بستگان داده بود برای حاضرین سخن از مرگ گفت و آیه و حدیث نقل کرد؛ از خدا خواست تا از سر تقصیرات او بگذرد و دعاهایی را تکرار کرد. مجلس تمام شد و خانوادهی او سیاه پوشان از مردم تشکر کردند و سوگ از دست دادن وی را به خانه بردند؛ تا تنها با آن زندگی کنند.
این مراسم در اغلب شهرها گاهی بر پا میشود. در مجلس ختم او کسی نمیتوانست بپرسد که او میتوانست زنده باشد اگر مجازات اعدامی نبود؟
پرسش اساسی این است که حتی در جنایاتی که ممکن است افرادی مرتکب شوند، سهم جامعه از جنایت کار شدن شهروندان محاسبه نمیشود و کسی برای این سهم مجازات نمیشود و نخواهد شد. از این رو جامعه تا زمانیکه مجازات اعدام را طلب میکند خود سوگوار خود است.
از: ماهنامه خط صلح