در این سى و هشتمین سالگرد به فلاکت افتادن ملت ایران، ماجراى به قدرت رسیدن ترامپ و اتهامات فاشیستی که به او زده می شود من را به یاد خمینى انداخته. خصوصاً جنجالى که او با نظام دموکراتیک آمریکا دارد تا حدی یادآور دست به گریبان شدن آن امام جانى با حکومت ۳۷ روزهُ مشروطه است. خیلى از ایرانیان هستند که حتى میگویند ترامپ خمینى آمریکاست که بنظر من البته دیگر اغراق است.
در اینکه نحوهُ قدرت گیرى ترامپ و خمینى شباهاتى دارد مسلم است، چون سخن از دو عوامگراى درجه اولى میزنیم. هر که به شیوهُ خود (یکى با تویتر، دیگرى با فتواى نوارى) مهملات خود را در مورد علل مسائل کشور به خورد مردم داده اند و در این راه مسائل بسیار پیچیده سیاسى، اقتصادى و اجتماعى را با روایاتى ساده انگارانه به یکى دو عامل تقلیل داده اند. سپس بر اساس چنین بررسى شاهکارانه اى به راه حل هاى ساده اى میرسند که قرار است ملت را به اوج گذشته هاى افسانه اى (و نه الزاماً واقعى) بازگرداند. این تقلیل دادن مسائل و نشان گرفتن عواطف مردم بدون توضیحات عقلانى عنصر اصلى عوامگرایى است (populism). براى خمینى همهُ بدیختی هاى کشور به فساد شاه و نفوذ آمریکا مربوط بود که اصوال و معیار جامعهُ اسلامى را زیر پا گذاشته بود. راه حل هم ساده بود: برچیدن شاه و آمریکا و گسترش دادن اسلام در همه ابعاد جامعه. براى ترامپ علت بدبختى آمریکا (تا جایى که بتوان بدبختش شمرد) بى توجهى به منافع آمریکا هست و مجرم هم سیاست مداران بى غیرتى که موجب این کار شده اند. راه حل ترامپ هم برکشیدن مرزها در همه زمینه هاى جامعه است و دادن اولویت تام به آمریکا، وسلام نامه تمام. با چنین پیام هاى ساده اى این دو عوامگرا گفتمان سیاسى پیچیده را ربوده و از آن خود کردند: یکى با تویت هاى تک جمله اى، دیگرى با فتواهاى تک. خمینى ما را به آنجا رساند که می بینیم، ترامپ هم آشى پخته براى آمریکا که بیا و ببین.
اما اینکه بگوئیم هر دو فاشیست هستند حرفى است که در مورد ترامپ نادرست است. اولاً که او تا کنون ایدئلوژى بخصوصى که برترى اخلاقى به سفیدپوستان یا به کل ملت آمریکا بدهد عرضه نکرده، کارى که خمینى در مورد شیعیان کرد. دوماً ترامپ پشتیبانانش را به خشونت فرا نخوانده (“بکشید دشمنان اسلام را”). سوماً ترامپ بر آن نشده که نظام سیاسى آمریکا باید تغییر یابد و دشمنى با قانون اساسى نورزیده. نه اینکه ته دلش شاید چنین باشد یا نباشد، اما چنین سخنى نگفته و چنین جنبشی راه نیانداخته. بدین ترتیب میشود گفت که عوامگراست، نه فاشیست.
اما مسئله اى که مرا به این نوشتار کوتاه وادار کرد حسرتى بود که در مورد آمریکا خوردم. هرچه ترامپ در آشکار و نهان بخواهد با کوهى بنام قانون اساسى ایالات متحده روبروست. این نوشته آنچنان ریشه در اذهان و فرهنگ و دل های مردم آمریکا دوانیده که ترامپ جرات نقد آن را ندارد. عملکرد این قانون اساسى را هم می بینیم. تا به حال هم دادگاه ایالتى و هم دادگاه فدرال برنامه تحریم مسافران مسلمان (من جمله ما ایرانیان فلک زده) را مغایر با قانون اساسى شمرده و این قانون را لغو کرده و نوبت میرسد به دیوان عالى کشور. به این می گویند دموکراسى. به این می گویند “نهادینه” شدن دموکراسى. نه اینکه کودتا علیه اش بکنى، مجلس را ببندى، یا باز بگذاری ولی همه احزاب را قدغن کنى و بگویى ما کشور تک حزبیم: حزب فقط حزب من! نهادینه کردن دموکراسى این نیست که با قلدرى جاده و تونل به دل و فرهنگ مردم بکشى، بلکه بگذارى نهادهاى پیشبینى شده کارشان را انجام دهند و خود ریشه در جامعه بدوانند. آن موقع اگر دیوانه اى پیدا شد که گفت میخواهم جمهورى اسلامى تشکیل دهم، نخست وزیر مشروطه خواه کشور دست تنها نیست و اصلاً مشروطه خواه نیست، بلکه “مشروطه دار” است و به پشتیبانى قانون و نهادهاى کارساز جلوی آن امام دیوانه مى ایستد. اما در بهمن ۵۷ دنیاى ایران برعکس بود: این نخست وزیر بود که باید به پشتیبانى از قانون در میامد! فکرش را یک لحظه بکنید که چه کشورى ساخته بودند برایمان. عده اى هم امروز حسرت آن رژیم را میخورند.
در گرماگرم کشمکش ترامپ و قوهُ قضایى آمریکا تکیه دهید و لذت ببرید از قوت و دوام دموکراسى. من که حسرت آن را می خورم، چون خودمان هم می توانستیم آن را داشته باشیم و خود ویرانش کردیم. نه دیگرى.
جاماسب سلطانى
۲۲ بهمن ۱۳۹۵