رای نمی‌دهم؛ شاید راه سومی باشد

سه شنبه, 5ام اردیبهشت, 1396
اندازه قلم متن

شبنم طلوعی بازیگر و کارگردان

سال ٨٨ بود؛ ٢٠٠٩ در فرانسه.

صبح با هیجان بلندشدم، شناسنامه جلد قرمزم را از ته کشوی پر از کاغذ برداشتم و راهی سفارت ایران شدم تا برای اولین بار در زندگی‌ام، در انتخابات شرکت کنم.

٧ سالم بود که انقلاب شده بود و از وقتی واجد شرایط رای دادن شده بودم هرگز به عنوان شهروند، برای صاحبان قدرت در کشورم وجود خارجی نداشتم . بنابراین صفحه آخر شناسنامه‌ام بکر و تمیز مانده بود؛ تا آن سال سرنوشت‌ساز ٨٨ که یکی از کاندیداها در تصمیم سیاسی متفاوت و جسورانه‌اش، صراحتا اعلام کرد رییس جمهور تمام ملت ایران خواهد بود، مسلمان، مسیحی، بهایی، ایرانیان داخل ایران، ایرانیان خارج از ایران و …

آن روز با این‌که صاحبان قدرت، من را از کشور آباء و اجدادی رانده بودند و پناهنده کشور غریب بودم، رفتم سفارت ایران تا به احترام مردی که میخواست متفاوت باشد، عددی اضافه کنم به شمارش رای‌هایش.

آن روز – با این‌که شناسنامه‌ام را برای دقایقی بردند در اتاقی “آن پشت” و با این‌که آن مامور ریش‌دار به آن مامور کراوات زده درگوشی حرفهایی زد و آن یکی مامور مقنعه به سر تلخ و کنجکاوانه نگاهم کرد تا هرچه بیشتر حس کنم در سفارت کشورم هم قرار است غیر خودی باشم – آن‌قدر لبخند به لب و روسری به سر ایستادم ، تا شناسنامه‌ام باز گردانده شد و اولین مهر زندگی‌ام برای انتخابات، شناسنامه‌ام را رنگین کرد.

مردی که من و میلیون‌ها نفر دیگر به او رای دادیم از چند روز بعد از اعلام نتایج انتخابات در آن سال، تا همین امروز در حبس خانگی است.

و مردی که آن سال به زور ردّ چرخ‌های کامیون و نقش گلوله‌های داغ به قلب و جان آن همه معترض، برای بار دوم به مسند ریاست کشور نشانده شد، چند روز پیش از طرف همان‌ها که حمایت‌اش کردند رد صلاحیت شد.

و از آن ٨٨ پر ماجرا تا امروز، هیچ سیاست مرد یا سیاست زنی در آن حکومت که معلوم نیست چرا نام‌اش را “جمهوری” گذاشته‌اند، خودش را نماینده ​بی‌تبصره تمام​ مردم ایران، فارغ از محل زندگی، مذهب ، جنسیت ، قومیت و … نخوانده است.

من ​- مثل بسیاری از هموطنان‌ام ​- چه در خارج‌نشینی اجباری و چه در زمان ایران بودنم، امسال هم کاندیدایی نداشتم که به او اعتماد کنم و بخواهم برای‌اش نه فقط صفحه‌ای از شناسنامه، که باورم را خرج کنم.

اما من نسخه‌پیچ مردم سرزمینم نیستم.

نمی‌دانم اگر این نبودم که هستم، آیا دلم می‌خواست در خانه بمانم تا با سکوتم، ​​چوب و چماق بیشتری به ​دست آن‌ها بیفتد که

​به​ نام خداوند، مشغول حذف دیگران و چپاول ملت هستند؟ همان‌ها که  برج‌هایشان مثل مار به گردن آن سرزمین چمبره زده است و برای سفره‌های خالی مادران، نسخه قناعت می‌پیچند؟

یا “بین بد و بدتر”، به بد رای می‌دادم تا با سکوتم شریک بدتر، و خوراک جنون جنگ افروزان غربی نباشم؟

شاید هم راه سومی داشتم.

نمی‌دانم.

از: ایران وایر


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.