در نگاهی گذرا به صحنه دعوایی که در یکطرف آن دولت ایستاده است و در طرف دیگر سایر طیفهای رنگارنگ اصولگرایی میتوان نتیجه گرفت که دعوایی جدی بر سر اجرای فاز دوم قانون هدفمندی یارانهها وجود دارد. دولت میخواهد آن را اجرا کند، آنهم به نوعی که نفسها را در سینه حبس کرده است: بنزین را لیتری ۲۲۰۰ تومان، گازوئیل را لیتری ۱۹۲۰، و گاز طبیعی و سیانجی را به ترتیب مترمکعبی ۹۶۵ و ۱۵۰۰ تومان و غیره بفروشد. و همه این پول را بردارد و به تعدادی از شهروندان این کشور ماهی ۲۰۰ و خردهای هزار تومان پول بدهد. سایر اصولگرایان که فعلاً تحت نام “مجلس” از آنها نام برده میشود، مخالفند و میگویند همین خرابکاریِ ناشی از فاز اول را هم اگر بشود جمع کرد باید خوشحال بود. اما اگر با کمی دقت بیشتر به صحنه بنگریم باید بپذیریم که این بازی سیاسی-اقتصادی سه وجه دارد و نه دو وجه. وجوه اول و دوم همانهایی هستند که نام بردیم و وجه سوم حاکمیت است در مجموع. حاکمیتی که باید تا ۴ -۵ ماه دیگر به مصاف صندوقهای رأی برود.
دوگانهسازیهای بَدَلی
در این سه و سال و اندی که از انتخابات ریاست جمهوری دهم گذشت، نخبگان و غیرنخبگانِ بابصیرت تلاش زیادی کردند که خاطره آن ماجرا از یادها برود و بازی دوگانهی سیاست کشور در جای دیگری بازسازی شود؛ چپ و راست و اصلاحطلب و اصولگرا فراموش شوند و دوگانه دیگری جانشین آنها شود با چهرههایی دیگر. این تلاش جواب نداد و روشن هم بود که جواب نخواهد داد. تجربه جنبش سبز، امکان “دوگانهسازی”هایی از این نوع را از همه گرفته است. آزمون حضور در عرصهی عمومی، تجربهای نبود که بتوان آن را به سادگی فراموش کرد و فقط به صِرف اینکه یکی از دیگری انتقادی میکند پذیرفت که شکافی جدی بین نیروهای درگیر پدید آمدهاست؛ یعنی شکافی که توان ایجاد زمینهی رشد دموکراسی را دارد. پس از تجربه جنبش سبز دیگر کسی قبول نمیکند که بتوان فقط با ابزارهای حکومتی و بدون رجوع مستقیم به ابزارهای اجتماعی تغییری و اصلاحی به وجود آورد. این شد که اپوزیسیون هنوز همان اصلاحطلبان و سبزها هستند و پوزیسیون هم همانهایی که در سال ۸۸ پشت احمدینژاد را گرفتند.
آخرین پرده این سناریو هم هفته پیش بازی شد. یعنی زمانی که به طور مستقیم و غیرمستقیم به نیروهای منتقد و غیرمنتقد پیام داده شد که مشکل بر سر انتخابات آزاد و رهبران در حصر است. به منتقدان گفتند از انتخابات آزاد نگوئید و آزادی رهبران را نخواهید، شاید بتوانید وارد بازی شوید. پاسخ به هر دلیلی -بیاعتمادی بود به قول و قرارها، یا نگرانی بود از عدم پشتیبانی بدنهی اجتماعی، منفی بود. به قول معروف پاسخ این بود: “انتخابات آزاد و خروج رهبران جنبش از حصر؛ نه یک کلمه بیش و نه یک کلمه کم”. خلاصهی مطلب اینکه این بازی نگرفت. یعنی نه اصولگرایی پیدا شد که به اندازه کافی از خود جرأت و جسارت نشان دهد که “سبز” شود و نه سبزی پیدا شد که از دیدِ اصولگرایان به اندازه “کافی” تمکین کند تا آنها متقاعد شوند که میتوان به او اجازه ورود به بازی را داد. حالا حاکمیت قرار است با این وضعیت به استقبال انتخاباتی برود که در این سویش خودش قرار دارد و در سوی دیگرش، باز هم خودش. حالا حاکمیت باید دوگانهای مصنوعی را به خلقالله غالب کند و آنها را به پای صندوق رأی بکشاند. اما این فقط یک وجه ماجراست.
دوگانههای واقعی
وجه دیگرِ ماجرا ، وجود دوگانههایی واقعیتر از واقعی در جامعه است. دوگانهی فقیر و غنی؛ کار و بیکاری؛ آزاد و زندانی و دوگانه کسانی که حق همه کار دارند و کسانی که هیچ حقی ندارند.
نه اصولگرایی پیدا شد که به اندازه کافی از خود جرأت و جسارت نشان دهد که “سبز” شود و نه سبزی پیدا شد که از دیدِ اصولگرایان به اندازه “کافی” تمکین کند تا آنها متقاعد شوند که میتوان به او اجازه ورود به بازی را داد.
دوگانههایی واقعی که بیشتر و بیشتر در شکل کلیِ دوگانهی “مرگ و زندگی” متجلی میشوند. البته، همه اینها در پسزمینهی بحران اقتصادی و تشدید تحریمها و بیاعتمادی عمومی و تداوم دزدی و اختلاس و غارت اموال عمومی. مسئله اصلی این است که چگونه میتوان به مردم قبولاند که یافتن راه حلی برای این دوگانههای حقیقییتر از حقیقی میتوانند روی آن دوگانهی ناموجود و تقلبی حساب کنند؟ یعنی پای صندوقهای رأی بیایند و آقای الف را بر آقای ب ترجیح دهند و امیدوار باشند که مثلاً
الف مشکلات را حل خواهد کرد.
درست که نگاه کنیم، اگر قرار بر این بماند که به هیچ اصلاحطلبی که مورد وثوق اکثریت بالایی از خودِ این جمع نباشد اجازه ورود به بازی انتخاباتی داده نشود، هیچ راهی برای کشاندن بخش قابل ملاحظهای از جامعه پای صندوقهای رأی وجود ندارد الّا پرداخت پول یا وعدهی پرداخت آن.
این سفرهای که امروز نه فقط پول نفت به آن راه نیافته است بلکه هر روز هم خوراکی و پوشاکی و حق تحصیلی و حق مداوایی از آن حذف شدهاست و کار کمکم دارد به حذف حق حیات از آن میانجامد را همین آقای الف و ب و ج به کمک یکدیگر از اطعمه و اشربه خالی کردند.
درست که نگاه کنیم، اگر قرار بر این بماند که به هیچ اصلاحطلبی که مورد وثوق اکثریت بالایی از خودِ این جمع نباشد اجازه ورود به بازی انتخاباتی داده نشود، هیچ راهی برای کشاندن بخش قابل ملاحظهای از جامعه پای صندوقهای رأی وجود ندارد الّا پرداخت پول یا وعدهی پرداخت آن.
نه لاریجانی برای گسترده ماندن آن ایستادگیای کرد و نه قالیباف و نه حداد و نه پورمحمدی و نه مسلما احمدینژاد و باندش. برای برون رفت از این وضعیت تنها پیشنهاد واقعی را دولت داده است: “اجرای فاز دوم هدفمندی یارانهها”. تورمزا خواهد بود؟ باشد. دولت را باز هم بیشتر به بانک ها بدهکار میسازد؟ بسازد. تولید را بیش از پیش از پا در میآورد؟ بیاورد. مشکل تحریمها را حل نمی کند؟ نکند. درِ کشور را بیش از پیش به روی محصولات بُنجل و مسموم و سرطانزا میگشاید؟ بگشاید. ما را بیش از پیش به استفاده از بنزین سرطانزا وادار میسازد؟ بسازد. همه اینها در مقابل گذشتن از گردنهی انتخابات هیچ است. به قول معروف از این ستون به آن ستون فرج است.
مسئله این است که اینجا دیگر فقط احمدینژاد نیست که به سربازگیری و “خرید رأی” احتیاج دارد. کلّ حاکمیت است که به چنین پشتوانهای نیاز دارد. در نتیجه کمی دولتیها کوتاه خواهند آمد و کمی مجلسیها و فاز دوم را به اجرا خواهند گذاشت و البته همه آن تبعاتی که برشمردیم گریبان ملت را خواهد گرفت تا همه بدانند که بالاتر از سیاهی هم رنگی هست.
از: سایت جمهوری خواهی