«آنان که تند تند ترا خاک میکنند
آنان که زهرخند به لب دست خویش را
با گوشههای پرچم تو پاک میکنند
که: دیگر تمام شد،
دنیا به کام شد،
تاریک طالعان تبه کار بیدلند
خامان غافلند».
سیاوش کسرایی
۱) امروز ششمین روز پیوسته از ناآرامیهای سیاسی کمابیش سراسری در ایران است. شاید در روزهای نخست، سیاسی نامیدن این رویداد میباید با احتیاط بسیار به کار میرفت و این نگارنده نیز در نوشتار پیشین خود در همین نشریه، سرشت آن را بیشتر اقتصادی/ اجتماعی و فرهنگی پنداشتهام. البته روشن است که سیاسی بودن یک رویداد اجتماعی، بر بنمایههای اقتصادی، اجتماعی وتاریخی استوار است که نه تنها انگیزههای اقتصادی، که خواستهای سیاسی و ملی را نیز درخود بازتاب میدهد. چه این نگارنده و چه دیگر کسانی که این روزها در این زمینه چیزی نوشتهاند، آگاهی اندک خود را درباره چیستی این رویداد و چند و چون سازماندهی آن برزبان آوردهاند. اما این بدان معنا نیست که من یا دیگران نه دلیل این رویداد را بدانیم و نه توان پیش بینی آن را داشته باشیم. اگر به راستی چنین باشد، بر احوال این خلق باید گریست. کوچکترین آشنایی با مبانی اقتصاد سیاسی از یکسو، آمارهای اقتصادی و نابرابریهای اقتصادی و اجتماعی و دست کم تجربه خرداد ۱۳۸۸ از سوی دیگر، به هر کسی امکان میدهد تا آینده را تا اندازه بسیار پیش بینی کند. اینکه نگارندگان نوشتارهایی در زمینه این رویداد و ازجمله این نگارنده، اینچنین با احتیاط سخن میگویند، یکی نگرانی از اینست که مبادا نفت روی آتش بریزند و همچنین برآنند که آگاهی خود را افزایش دهند تا بهتر بتوانند داوری کنند. گروهی دیگر به این دلیل با احتیاط سخن میگویند و یا آن را آشوب و اغتشاش مینامند که این رویدادها با منافع سیاسی آنها سازگار نیست. در زیر به این نکته خواهم پرداخت.
۲) در این چند روز، چندین نوشته درباره این رویداد نوشته شده که نشان میدهد هر نویسنده بیش از آنکه بخواهد یا بتواند ریشه رویداد را نشان دهد و آینده آن را پیش بینی کند، آن را بیشتر از دریچه منافع آینده و یا آرزوی خود بررسی میکند. از این رو،گاه شیفته وار به این رخداد خوش آمد میگوید، وگاه در عمل با خشم به آن مینگرد، آن را «اغتشاش» میخواند و خواهان رویارویی با آن میشود. برای نمونه، آقای عطاء الله مهاجرانی اصلاح طلب حکومتی رانده شده از قدرت با خشم نوشته است: BBC «و VOA با شور و هلهله و تشویق تظاهرات ایران را پوشش مىدهند. اگر کشور و ملت ایران را مىشناختند در مییافتند که موج بیریشه فرو مینشیند» (به نقل از گویا نیوز یکم ژانویه ۲۰۱۸ از وبلاگ آقای مهاجرانی). گویی در آستانه انقلاب ۵۷، این نه بیبی سی که گروه حماس و حزب الله لبنان از آقای خمینی پشتیبانی میکرده است. همچنین، گویی ایشان از یاد برده است که انقلاب ۵۷ هم چندان ریشهای نداشته و با تظاهرات میلیونی مردم آغاز نشده است. بلکه زمانی آغاز شد که هواداران کم شمار آقای خمینی که شاگردان بازار، حاشیه نشینان، تهیدستان شهری و برخی افراد بیطبقه بودند، شیشه بانکها و عرق فروشیها را شکستند و روسپیخانه شهر را که جای زندگی بیچارهترین قربانیان نظام پیشین در شهرنو بود، به آتش کشیدند. اکنون نیز در سایه نظام جمهوری اسلامی، روسپیان و تنر فروشان برای لقمهای نان را در همه جای شهر میتوان دید. من نمیفهمم که این ملت ایران چه ویژگی یگانهای دارد که از آغاز انقلاب تا کنون از هواداران رژیم میشنویم که «شما این ملت را خوب نشناختید». من در جای یک شهروند ایرانی، هرگز خودم و ملتم را چنین پیچیده نمیدانم که هچیکس نتواند آن را بشناسد. ملت غیر قابل شناخت، میتواند ملتی دو رو و دغل باز هم باشد، حال آنکه ایرانیان چنین نیستند.
آقای مهاجرانی شخصیتی قابل احترام و فرهیخته است و در دورهای که وزیر ارشاد بود، به نشر کتاب خدمات بسیاری کرد و گزافه نیست بگوییم که ایشان بهترین وزیر ارشاد جمهوری اسلامی بوده است. دست کم اینکه از وزارت ارشاد آقای روحانی در دادن مجوز چاپ کتاب، بسی بهتر بود. اما چندی است که ایشان در نوشتهها و گفتگوهای خود با بیبی سی و جاهای دیگر، آشکارا وابستگی و وفاداری خود را به نظام جمهوری اسلامی پر رنگتر از آنچه هست به رخ میکشد، و همچون یک شخصیت و ژن ویژه، با تبختر چشمگیری با دیگران برخورد میکند. ما نیز نمیدانیم که آیندۀ این ناآرامیها چه خواهد شد و نگران هستیم. اما گویی آقای مهاجرانی نیز مانند آقای خامنهای، نه تنها خود را رهبر همیشگی که مالک جنبش اصلاحی و جنبش سبز نیز میداند، و هر جنبشی را که بازوبند سبز به بازو نبسته باشد، شایسته پذیرش نمیداند و به آن همچون یک غیرخودی و بیگانه نگاه میکند. چنین مینماید که ایشان هم شاید اکنون این رژیم را در آستانه واژگونی و فروپاشی دیده است که چنین خشمگین شده است. گویی ایشان و دیگر دوستانشان چنین میپندارند که دیگر ایرانیان ریسکهای احتمالی این ناآرامیها در شرایط کنونی برای کشور را نمیبینند، و اگر هم مشکلی پیش آید، ایشان تنها کسی است که از آن زیان میبیند. در حالیکه ایشان و خانواده محترمشان در جای امن زندگی میکنند، اما تظاهر کنندگان در شرایط آشفته و خطرناک درون کشور و با هزار و یک مشکل زندگی و پی آمدهای احتمالی این رویدادها دست به گریبان هستند.
اصلاح طلب دولتی دیگری که در این زمینه سخن گفته است، عباس عبدی است. او با انداختن بخشی از گناه آغاز این تظاهرات به گردن خارجیها، در روزنامه اعتماد نوشته است: «…. با این حال برای اینکه ساکت نباشیم و در عین حال که از حق اعتراض همه مردم و در هر زمینهای دفاع میکنیم، باید با تمام توان نسبت به اغتشاش و تخریب، واکنش تند نشان دهیم. گمان نکنیم که این مساله فقط مشکل عدهای افراد در حکومت است. این انتقامی است که کشورهای مرتجع منطقه میخواهند از ایران بگیرند و لحظهشماری میکنند که تمدن ایرانی را نیز در وضعیت لیبی و سوریه و عراق ببینند. مشکل آنان فقط دولت و حکومت ایران نیست، مساله آنان تمدن و تمامیت ارضی ایران است. مساله ما نیز باید همین باشد. هیچ خطری را کوچک فرض نکنیم. اگرچه بخشی از لبه تیغ انتقادات ما همچنان متوجه مسوولان امر و صاحبان قدرت خواهد بود که چرا به گونهای عمل نکردهاند که امروز شاهد این وضع نباشیم و شاید خودمان هم کمابیش در مقاطعی در این فرآیند نقش داشتهایم، ولی هیچ عاملی دلیل نمیشود که سکوت پیشه کنیم. شاید بسیاری از افرادی که در این اتفاقات شرکت کردند، ناآگاه یا عصبانی باشند. آنان هم محصول عملکرد ما و حکومت هستند، ولی این واقعیت نیز مسوولیت ما را بیشتر میکند که در برابر هرگونه تخریبی که ثبات و امنیت ایران و بقای تمدن ایرانی را نشانه میرود واکنش نشان دهیم».
بخشی از نگرانیهای آقای عبدی درباره آینده کشور البته درست است، اما ریشهٔ واکنشی چنین تند به تظاهراتی که از سوی بخشی از مردم و در خیابانهای سراسر کشور رخ میدهد، در جایی دیگر است. نگرانی بیشتر آقایان مهاجرانی و عبدی و کسانی مانند ایشان در آنست که آنها پیام مردم را شنیدهاند که جمهوری اسلامی باید برود. اما آنها هنوز چشم به آن دارند که مردم به خیابان بیایند و فریاد «یا حسین، میر حسین» بدهند، و علی شریعتی را راهبر فکری خود بدانند، زیرا علت وجودی خود را در چینی شعارهایی میدانند. اما آنها یا نمیدانند و یا نمیخواهد بدانند که حتی در همان جنبش سبز هم هدف اصلی تظاهرات، اصل نظام و آن شعارها تنها بهانهای از روی ناگزیری بود. همچنین ایشان به روی خود نمیآورند که از همان آغاز انقلاب نیروهای چپ و ملی و دموکراتیک با چنین نظامی مخالف بودند و در راه این مخالفت، هزاران نفر کشته و زندانی و آواره دادند. راه دور نرویم و همین دو سال گذشته را به یاد بیاوریم که پیشنماز داعشی مشهد یعنی علم الهدا به جوانان خراسانی که میخواستند به کنسرت بروند، گفت شما باید از مشهد و دیگر شهرهای خراسان بروید. اما در روزهای برگزاری انتخابات دور دوازدهم، جوانان مشهدی در تظاهراتی به این پیش نماز برگزیده رهبر گفتند این خود او است که باید از خراسان برود. این آقایان که اکنون خواهان واکنش آنهم شاید سخت به این ناآرامیها هستند، در واکنش به آن رفتار زشت آن پیشنماز جمعه لب از لب نجنباندند.
۳) همه دلبستگان به این کشور و این نگارنده یعنی یک نفر از ۸۰ میلیون شهروند ایرانی نیز نگران آینده کشور و ترس از آشوبهای کنترل ناپذیر و سوریه شدن ایران هستند. برخی کسان به درستی از اینکه این رویدادها را یک سازمان شناسنامه دار رهبری نمیکند، گلایه میکنند. این سخن گرچه نادرست نیست، اما چنین مینماید که نگرانی آنها بیشتر از آن رو است که چرا خودشان رهبر این جنبش نیستند. وجود یک سازمان و حزب در یک جنبش اجتماعی، البته بسیار سودمند است. اما در بسیاری از جنبشهای خانمان بر انداز در افغانستان و جاهای دیگر نیز همین حزبها بودهاند که سالها آشوب را بر یک کشور و منطقه تحمیل کردهاند. کار حزب، پدید آوردن همآهنگی و هدف یگانه در میان پیروان یک آرمان و یا جنبش اجتماعی است. اما امروز به یاری فضای مجازی، این کارها را با خطر کمتر و بهتر هم میتوان انجام داد. مهم اینست که کسی که میخواهد بخشی از یک جامعه بزرگ را رهبری کند، باید سخنی همساز با نیازها و شرایط آن روز و یا شخصیتهایی پذیرفتنی داشته باشد. امروز با سخنان غیر علمی علی شریعتی و سروش و کسانی مانند آنها و ائمه اطهار، و یا با لباده و سیمای ریشوی گرچه به ظاهر خندان، نمیتوان مردم یک کشور مدرن را به کنشی سودمند فرا خواند. فزون بر آن، این سخن درست هنوزهم روایی دارد که «هستی اجتماعی شعور اجتماعی» را تعیین میکند. هنگامی که در سراسر یک کشور بیکاری، تبعیض اجتماعی و فساد گسترده اداری روایی دارد، بیشینهٔ مردم به یکسان از آن زیان میبنند. هنگامی که زنان در هیچیک از استادیومهای ورزشی کشور نمیتوانند به تماشای مسابقات ورزشی بروند و یک پیشنماز داعشی، یک شهر فرهنگی بزرگ را به دلیل اینکه مرقد فلان امام شعیه است از کنسرت و دیگر فعالیتهای فرهنگی محروم میکند، و میلیونها نفر جوان تنها به دلیل همین کمبود هر سال یک سفر خارجی میروند، همه به یک نتیجه درباره نظام سیاسی کشور میرسند. همه اینها نیز، شاید به یک راه برسند و در عمل یک گروه اجتماعی یا یک نفر برای راهبری یا برپایی رژیمی ویژه مانند جمهوری ایرانی برگزینند. هرکس میتواند چنین سامانه اجتماعی را پیاده کند پا پیش بگذارد، ملت او را میپذیرد. حتی اگر خانواده پهلوی و یا یک کمونیست یا ملی گرا باشد. در روز قدس سال ۱۳۸۸ نیز مردم در خیابان فریاد زدند «نه غزه، نه لبنان جانم فدای ایران». اما آخوند اصلاح طلبی به نام محسن کدیور در واکنش به این خواست گفت: «نگویید نه غزه نه لبنان، بگویید هم غزه هم لبنان، جانم فدای ایران». اینکه آیا او به راستی به «جانم فدای ایران» باور داشت یا نه، من نمیدانم. گروهی هم جوانانی را که امروز به خیابان آمده و برخی از آنها از خانواده شاه گذشته ایران پشتیبانی میکنند، ناآگاه از گذشته مینامند و اینکه آنها چیزی را ندیده و هوایی حرف میزنند. این گروه از کسانی هستند که به گزارهٔ پوچ و بیمعنای «ملت ایران حافظه تاریخی ندارد» باور دارند. این سخن پوچ که از سوی برخی روشنفکران ژورنالیست پیش کشیده میشود آنهم در کشوری که دست کم ۲۵۰۰ سال تاریخ پیوسته دارد، هیچ جایگاه راستینی ندارد. ایرانیان حتی به صورت سینه به سینه وگاه نامنظم، نه تنها از گذشته کشور خود آگاه هستند که به آن حساس هم هستند.
۴) همانگونه که گفتم، چه این اعتراضها به شکل کنونی پیش میآمد یا نمیآمد، و جدا از اینکه سرشت و آینده این اعتراضها چیست، همه کنشگران ایرانی نگران آینده کشور و تبدیل آن به سوریه یا عراق هستند. این نگرانیها بیش از هرچیز به دلیل دشمن تراشیهای رهبر معظم انقلاب در سطح منطقه و جهان، و فساد درونی کشور است. شکست داعش در عراق و سوریه هم نه تنها از این نگرانی نمیکاهد که شاید بر آن میافزاید. زیرا آمریکا و همپمانان آن یک سد را از میان برداشتهاند، و باز شدن جای پای روسیه در سوریه نیز هیچ سودی برای ایران ندارد. از نگر اقتصادی نیز هنگامی هر روز تولید یکی از کارخانههای کشور به دلیلهای گوناگون کاهش مییابد، اندک اندک صدور کالاهای صنعتی ایران به سوریه یا عراق نیز شاید کاهش یابد و این هزینه ایران در سوریه و عراق شاید بیمعنا شود. فزون بر آن و برخلاف نما و ظاهر کار، یکپارچگی در میان حاکمیت کشور نیز دیگر وجود ندارد، و اکنون هر پیشنماز یا سرداری در بخشی از کشور میتواند تبدیل به یک «البغدادی» یا کسی مانند او شود. اکنون داعش بیش از هرجا در زیر عبای کسانی مانند علم الهدا و رئیسی پنهان شده، و شاید در گوشهای از ایران سر برآورد. این در حالی است که برخی رهبران دینی و قومی خردمندی مانند مولانا عبدالحمید در سیستان و بلوچستان همواره بر یکپارچگی و همکاری با دولت مرکزی پای میفشارد. مگر تلاش برای ناتوان سازی دولتی که با رای گسترده مردم انتخاب شده معنایی جز رفتار علم الهدا و رئیسی و دیگر به اصطلاح آیات عظام دارد؟. این کار نه از سوی سنیها و رهبران قومی و دینی و بهایی، که از سوی آخوندهای شیعه سر میزند. اکنون هر بخش عمده اقتصاد و ثروت کشور تیول وابستگان به یکی از این آیات عظام شیعه شده است. بر این پایه، اکنون ایرانیان سالها است که خبر بد را شنیدهاند، اما روشن است که تا جایی که میشود، باید نگذارند بد از بدتر شود.
در برابر چشم اندازهای نومید کننده، البته در اعتراضهای این چند روز خبرهای خوبی نیز شنیده میشود. یکی از آنها اینست به وارون دیدگاه برخی از قومگرایان، در بسیاری از شهرهای ایران مانند اردبیل، زنجان، اهواز، کرمانشاه و سنندج، همه تظاهر کنندگان شعار جمهوری ایرانی میدهند. از نگر آشوب و خشونت نیز، امیدواریم جامعه به سمت خشونت پیش نرود. اما بیش از هرکس دیگر در گرو رفتار سپاه پاسداران و قوه قضائیه است. مانور خیابانی بسیجیان با موتورهای پر سر و صدا در خیابانها و تهدیدهای پیاپی رئیس قوه قضائیه، وزیر کشور و فرماندهان سپاه و نیروی انتظامی، البته شرایط خشونت آفرینی را فراهم میکنند. خوشبختانه رئیس دولت یعنی آقای روحانی که قدرت اجرایی چندانی هم در این زمینه ندار، هنوز چندان از خشونت سخن به میان نیاورده است. شاید از سپهر آرام جامعه، صدای هولناکی شنیده باشد. اما خشونت پرهیزی فرایندی دوطرفه است و تهدید به خشونت، خشونت میآفریند. گرچه شاید ماجراجویانه باشد، اما شاید یکی از کارهای خوب آقای روحانی در زمان کنونی، بتواند کناره گیری ایشان از پست ریاست جمهوری باشد. من یکی از هواداران جدی ایشان در هر دو دوره انتخاباتی بوده و به ایشان رأی دادهام. اما اکنون شاید بد نباشد ایشان آبرومندانه این پست را واگذار کند. چنانچه روندهای اجتماعی به همین سان بگذرد، شاید در آیندهای نه چندان دور، دیگر نه نهاد رهبری جمهوری اسلامی وجود داشته باشد که کسی بخواهد در آن نقش آفرینی کند، و نه پست ریاست جمهوری. البته من به خوبی میدانم که آقای روحانی این روند را بهتر از من میداند، و شاید من اشتباه کنم.
پیروز باشیم
بهرام خراسانی
سیزدهم دیماه ۱۳۹۶
از: ایران امروز