اسکندر از ارسطو برای اداره ایران کمک خواست.
ارسطو گفت: کاری کن آرا انها متفرق باشد و بخود مشغول شوند…..
اخلاق ناصری
این نوشتار مجمل، برآنست در حد امکان از دیدگاه ناسیونالیسم پلورالیستی به مساله ملیت و قومیت در ایران بپردازد تا از این رهگذر ضمن راهگشایی مشکل اقوام کشورمان، زمزمه های شوم و سازهای ناساز “تجزیه طلبی”، بیگانه، کوک کرده را که در اطرافش شنیده می شود واکاوی کرده به علل بروز آن پرداخته و در انتها به راهکاری شایسته و اصولی برای کشورهایی، که سرزمینشان چون ایران از دیرباز سکونتگاه اقوام، تیره ها، ادیان و مذاهب متنوع بوده و همچنان خواستار زیستی شرافتمندانه و قانونمند بدور از هر گونه تبعیض و جداسری هستند، دست یابیم.
یکی از بن پایه های پلورالیسم همانا دموکراسی (مردم سالاری) است و از آنجا که دموکراسی نیز در اثر برخورد آرای موافق و مخالف، در جوامع نهادینه می شود، در راه رسیدن به این مهم، نخستین گام شنیدن سخن مخالف در فضایی بدور از اتهام و توهین و عصبیت و هرگونه پیشداوری تنگ نظرانه و یا یکسونگری، با ارائهی پاسخ های منطقی و گفتگوی صمیمانه و صادقانه برای رفع دوگانگیها است، یعنی باورمندی به سروده ی جناب سعدی شیرازی این نماد اندیشه و ادب ایران که می فرماید:
دلایل قوی باید و منطقی نه رگهای گردن به حجت شقی شوربختانه از دیرباز تصورات تهی از بن پایه های خردمندانه ی نابرابری نژادها یا برتری جویی یکی بر دیگری و تبعیض قائل شدن ها و ندانم کاریهای سلطه ورزانه،از یک سوی و شیوه های نادرست برخوردهای پیشین از دو سو، بی اعتمادی و بدبینی را بدنبال داشته به ایجاد فاصله و تصمیمات غیر منطقی – احساسی و عجولانه که ناخواسته در صورت ادامه دادن به گام نهادن به وادی خیانت می انجامد و پی آمدهای سیاسی مهم و کشمکش های پرشمار به همراه آورده و خواهد آورد، در چنین کشورهایی سرکوب های سیاسی، و یا اعمال محدودیت های غیرقانونی فرهنگی بر قوم ها و اندیشه های اقلیت، زمینه ی رو در روییهای نژادی و قومی و سست شدن همبستگی ملی را فزونی می بخشد، دریابیم که هرگز با زور نمی توان در درازمدت به مصاف اندیشه رفت و پیروز شد، تنها به پیچیده تر شدن مشکل کمک می کنیم نه حل آن که در نتیجه منجر به نفاق بیشتر و یا مرکزگریزی اقوام اقلیت و فرار مغزها از کشور خواهد شد. (شاید بتوان پزشک و دارو، مهندس و هواپیما از کره و روسیه یا چین و…. وارد کرد) ولی آیا می توان رجال سیاسی میهن دوست را هم بدین ترتیب وارد کرد؟ بیاندیشیم که زنان و مردان سیاسی مستقل مجرب و آزاد منش و میهن دوست از طریق فرآیند دموکراسی پرورش می یابند نه در سایه خشونت و تبعیض و نابرابری. (درست از اینروست که با اینگونه رفتار، دیگر قومها و یا دگراندیشان را با دست خودمان یا می گریزانیم یا گروه، گروه و فرقه فرقه و دل زده از یگانگی خواهیم کرد و ناخودآگاه خوراک لذیذی برای سفره جهانخواران آماده می کنیم و بزرگترین ضربه را به جامعه و به همبستگی ملی می زنیم، البته استعمار و امپریالیزم نیز در این کشاکش بی تفاوت نمی نشینند بلکه نقش تشدید کننده داشته و دارند. ولی بدانیم زمینه ساز چنین وضعی نادانسته خودمان بوده ایم.
در بررسی این رویدادها، عده ای، فراوانی ویژگی های قومها و زیاده خواهی های فرا قانونی پاره ای اشخاص هر چند اندک که خود را مدافع حقوق اقوام معرفی می کنند با اظهار نظرهایشان و همچنین دقیق نبودن بسیاری از آثارشان را سبب مخدوش شدن خواسته های بحق و مفهوم عام قومیت می دانند، بطوریکه هارولد رابرت می گوید: “در فرهنگی که لبریز از بی دقتی است واژه قومی نیز بیش از هر چیز نادقیق است.” افزون بر آن از دیگر علل بروز چنین مشکلات در این جوامع می توان به عقب ماندگی های اجتماعی – سیاسی از سیر تحولات اندیشه در جهان پیشرفته اشاره کرد و برای درک علل این عقب ماندگی که بهتر است خوانده شود “عقب نگهداشتگی”،
از تاریخ ایران و جهان بیاموزیم و بیاندیشیم که هگل فیلسوف بزرگ آلمان گفت: “آنچه معقول است، حق حیات می یابد” باید بپذیریم که تلقی انسان جدید از جهان و رفتار و واکنشهای او از هر جهت تغییر کرده است، دیگر انسان امروز خود را منفعل نمی داند و بر هر آنچه هست معترض است و بر این باور است تا آنجا که ممکن است می تواند منشأ تغییر و تحول باشد. تنها دو گروه نمی توانند افکار خود را عوض کنند، دیوانگان تیمارستان و مردگان گورستان ”، انسان امروز پر تلاش است، جویای زندگی است نه یاد مرگ، خواستار حقوق است نه وظیفه،دوستدار دنیاست نه تارک دنیا، به راستی می توان گفت: اگرانسان گذشته مجبور و مکلف بود، انسان امروز، آزاد و مختار است. چنین انسانهایی نخستین نیازهایشان دموکراسی است.
“ویل دورانت” در تاریخ فلسفه درباره سیر تحول فکری اروپا می نویسد: “سرپوشی که بر فکر اروپای جوان سایه انداخته بود پس از هزار سال کنار رفت، علم پیشرفت کرد. فیلسوف انگلیسی “بیکن” اعلام می کند: اروپا به سن بلوغ رسیده است و با این جمله اذهان را آماده کار و تولید می کند”. از این تاریخ باید آموخت در چنین فضایی است که بزرگانی چون “ لوتر” بپا می خیزند تا اندیشه های جدید را تئوریزه کنند، تا به قرائت های نو حتی از کتاب مقدس دست یازند و دیگر به طبیعت به سان شیی بی ارزش و ناپایدار ننگرند، در پی این بیداری یا اینگونه دینداری و تجدید حیات از جبر و بی خردی بود که کار وتلاش و فراگیری و دریافت رموز طبیعت، نزدیکی به خدا محسوب شد و جسورانه و پرافتخار پای بر افلاک نهادند و اکنون هم،جهان پیشرفته در میادین علمی باز هم با سرعتی تحسین برانگیز بی باکتر از همه زمانها به پیش می تازد با اینهمه باز هم ورود هر که را که مهارتی ویژه دارد به کشورهای خود، خوش آمد می گویند، (با اندوه ما پرورش داده، فراریشان می دهیم آنها بهره برداری می کنند). درچنین زیر ساخت حاصلخیزی است که نوابغ می آیند تا در میدان علمی جهان پیشرفته به مثابه قابله هایی عمل کنند تا آنچه را که روح زمان باردار آن است بیافرینند.
در چنین فضایی است که فرزند زمان خویش “دکارت” زاده می شود و خرد را به تخت می نشاند، “ولتر” ارزش کار و کار کردن و مدارا را تبیین می کند.
هگل، کانت، مارکس، شوپنهاور، نیچه، اگوست کنت و روسو …. وارد این فضای فکری ساخته و پرداخته می شوند و بر این بستر فراهم آمده، خردگرایی، دانش، کار و آفرینش به هم می آمیزند و سنفونی رشد و توسعه آغاز می شود.
به موازات این سیر پیشرفت در جهان، سرزمین ما ایران در دوران انحطاط به سر می برد و همچنان ما فرورفته در منقولات و سرگرم بخود، فقر، گرسنگی، قتل وغارت ملت را تهدید میکرد. در سینه تاریخ است، روزی ناپلئون به فتحعلیشاه تذکر می دهد که با اندیشه قبیلگی نخواهد توانست زندگی در جهان امروز را ادامه دهد. ولی گوشی نبود بدهکار. این دوران که مصادف است با سده نوزدهم، ایران در خواب ژرف بی خبری به سر می برد و رجال شایسته و کاردان، مستقل و میهن پرست خانه نشین. از ضعف و بی خبری و بی لیاقتی حاکمان مستبد و فاسد و بریده از مردم، دولتهای متجاوز روس و انگلیس با اعمال سیاست های استعماری قراردادهای خفت بار نظامی، سیاسی و اقتصادی به ملت ایران تحمیل کردند، استانهای شمالی فراسوی ارس) آران و شروان (از ایران جدا می شوند، در غرب پراکندگی در سرزمین های کردنشین و در شرق تکه تکه کردن خراسان بزرگ و در جنوب خلیج فارس اشغال و دچار تشتت می شود این است نتیجه مناسبات و حاکمیت استبداد بریده از مردم.
چو تو خود کنی اختر خویش را بد
مدار از فلک چشم نیک اختری را
در هنگامه ای این چنین، بزرگمرد فراهانی “قائم مقام ” به صدارت می رسد، مردی که بر آنست ایران و ایرانی را نجات دهد، ولی روابط و مناسبات حاکم بر جامعه فاسدتر از آن بود که برنامه های قائم مقام مقبول افتد. از میانش برداشتند. تا اینکه سالها بعد “ امیرکبیر” بر مسند می نشیند این دومین ستاره شب چند صد ساله ایران درخشیدن گرفت. امیر کبیر شجاع و آگاه در پاسداری از هویت ملی، انسجام اقوام ایرانی و استقلال سیاسی ایران و مبارزه با فساد و تلاش دراصلاحات سیاسی و فرهنگی منشأ خدمت شد، او را هم، چون استادش قائم مقام با توطئه سفلگان بیگانه پرست و شاه سست عنصر خاموش کردند.
این زخم ها باید چیزی را بما بیآموزاند، تا چه اندازه درست است اینکه: “جایی در زمان، ما ایستادیم و فاجعه رخ داد ”. و امیرکبیر را خاموش کردند، آیا جز فقر فرهنگی که ارثیه ی شوم استبدادزدگی است می توان عاملی بر اینهمه عقب ماندگی هایمان یافت؟ اروپا رفت و ما ایستادیم ! جامعه استبداد زده ی توسعه نیافته: بسیاری از فضائل پلورالیسم (کثرت گرایی) را بر نمی تابد و کسانی چون قائم مقام و امیرکبیر که حاکمیت ملی، قانونمندی و تفکیک قوا را از ارکان دموکراسی می دانستند و به استقلال واقعی در اندیشه و عمل باور داشتند حذف میشوند. نگاهی به تاریخ استبداد در جهان گواهیست بر این مدعا. اگر قدرت در یک طبقه یا قوم حتا اگر اکثریت عددی هم داشته باشند جمع شود، فساد انگیز است و پیش درآمدی خواهد بود بر پراکندگی ملی. از این دیدگاه است که باید ملتها و دولتها و دینها و فرهنگها، بتوانند جسارت درکهای متنوع و متکثر داشته باشند چون مقتضای ذاتی و طبیعی انسان، اندیشیدن است، بگذاریم صد گل بشکفد، خوش بوترین آنرا انتخاب کنیم یا همانگونه که قرآن می فرماید: “سخنان مختلف را بشنویم به بهترین آن عمل کنیم.” و در این صورت است که با طرح دیدگاهها و نقطه نظرهای اصولی نه در لفظ و شعارهای بی درون مایه بلکه با درک نیاز و ضرورت برای رسیدن به جمع بندی صادقانهی مورد تائید همگان به وحدت واقعی برسیم که این امر، شدنی است چون اختلاف ها چنان نیست که غیر قابل حل باشند، جناب مولانا می فرماید:
“از نظر گاه است ای مغز وجود اختلاف مومن و گبر و جهود” می فرماید: (اختلاف سه دین بزرگ اختلاف حق و باطل نیست بلکه اختلاف دیدگاه است).
این سخن را نه از سر احساس که از روی خرد، منطق و عشق به یگانگی قومها، عشق به پایندگی ایران می گویم. باید خط پایان کشید بر اینگونه تبعیض ها و خود برتربینی ها،اتهام زنی ها و محکوم کردن ها، خط پایانی از سر درک تازه از ماهیت این تبعیض ها. باید پذیرفت که تفاوت مذاهب مثلاً شیعه و سنی، لازمه بسط تاریخی اسلامند و قابل احترام، نه محصول توطئه این و آن، بیش از این برسر این گونه تبعیض ها نزاع کردن و اصرار کردن، هست و نیست مان بر بادست و نا رواست، بویژه اکنون که ایجاد اختلاف بین شیعیان و پیروان سنت در دستور کار اکید استعمار قرار گرفته است به هوش باشیم که انتخاب روش های یک سونگر که مبتنی بر درکی کثرت گرا نباشد، از توانایی برون رفت از این دسیسه ها برخوردار نخواهد بود، زرتشت می فرماید: آفتاب باش تا نتوانی برکسی نتابی باید با همبستگی ملی و تکیه بر فرهنگ مدارا و خردجمعی، به دادگستری و توسعه پایدار و سازندگی متوازن مناطق میهن روی آورد.
مطمئناً با تکیه بر فرهنگ مدارا و گفتگو، ملت ایران بیش از پیش از مذهبی و غیر مذهبی از آذری، کرد، ترکمن، بلوچ، عرب زبانان خوزستان و فارسی زبانان خراسانی و شیرازی و اصفهانی و… منسجم و متحد و بالنده در تنگناها، قادرند بیش از گذشته در برابر هر متجاوزی یکدله برای نجات ایران در دفاع از حقوق ملت بصورت واحد قد علم کنند که فرزندان سرافراز میهن این امر را در حماسهی دفاع مقدس هشت ساله به اثبات رسانده اند.
پلورالیسم و فرهنگ مدارا و انسان ساز ایران، می تواند بیش از پیش پرورنده زنان و مردانی میهن پرست و مقاومی چون امیرکبیر باشد که از شمال تا جنوب از شرق تا غرب در دفاع از جای جای میهن، سر بر می آورند که نه تنها، به گاه نیاز میهن به رسالت خود که دفاع از استقلال و شرف ایرانیان و خانهی آبا اجدادی شان است پاسداری میکنند و خواب دشمنان متجاوز را آشفته کرده و خواهند کرد. بلکه در شکوفایی علم و دانش، فرهنگ و سیاست در جهان نیز نقش آفرین بوده و خواهند بود. در جایی شنیده یا خوانده بودم در ژاپن و به هنگام انقلاب “میجی” از تئوری یا فکری پیروی کردند که گویا از امیر کبیر بوده است باین مضمون:
“اگر میوه یکساله می خواهید، گندم بکارید
اگر میوه ده ساله می خواهید، درخت بکارید
اگر میوه صد ساله می خواهید، انسان تربیت کنید”
آنها از امیر ما آموختند و عمل کردند و ما نه تنها از او نیاموختیم، رگش را نیز زدیم. جهل و فقر فرهنگی در جامعه ای که از حاکمیت مردم خبری نیست، بجای تربیت مردانی چون امیرکبیرها به سفله پروری می انجامد و چنین فجایعی را باعث می شود. اواخر عمر قاجار در ایران تحولات بزرگی رخ می دهد، جامعه ایرانی آرام آرام از خواب غفلت بالاخره چشم می گشاید و واکنش خود را در قالب خیزش مشروطه خواهی بروز می دهد. روشنفکران از هر گروه و هر عقیده به نقد حاکمیت و استبداد می پردازند که از سوی حاکمیت قابل تحمل نیست، غرب زدگی مطرح می شود، مارکسیسم بروز می کند، افکار میهنی و آزادی خواهی، استقلال طلبی و عدالتخواهی که از دوره خیزش مشروطیت مطرح شده بود، پای می گیرد و زندانها آرام آرام خانه دوم روشنفکران و آزادیخواهان و اربابان اندیشه و قلم از همه گروهها می شود و دموکراسی که چیزی جز نقد پذیری قدرت نیست و اگر دقیقتر بگوییم توزیع متوازن ثروت، قدرت، معرفت و امکانات است، ممنوع می شود. دوره بعد و پایان جنگ جهانی دوم با پیدایش فرصتی کوتاه برای ملت ایران همزمان می شود، در ایندوره نهضت ملی ایران که نمونه بارز و چشمگیر آن هرگز در تاریخ ایران با این شکوه و درخشندگی دیده نشده بود به ویژه با مفاهیم جدید به رهبری دکتر محمد مصدق، بزرگ مردی از تبار امیرکبیر و قائم مقام، شرایط و زمینه مساعدی را ایجاد می کند تا یک بار دیگر عنوان “ملت” را به مردم محروم و اقوام ستمدیده باز گرداند و بواقع حاکمیت ملی مستقر گردید و سیاست موازنه منفی که گوهر استمرار حیات تاریخی و فرهنگی همه ایرانیان است اجرا شد. او نیز در این سرزمین استبداد زده، شوربختانه با تبانی قدرتهای بزرگ و استبداد داخلی وابسته به زیر کشیده شد به این ترتیب حاکمیت استبدادی و امپریالیستها سومین ستاره درخشان شب چند صد
ساله ایران را بر نتافتند، پس جهل، نفاق، تبعیض و جداخواهی ارثیه خونین استبداد است و از بن پایه های از رشد ماندگی ما، از این رو است که گفته می شود برای ملت آگاه آنقدر که آزادی ضروری است درد نان عمده نیست.
“ارنست رنان” سخن قابل تاملی دارد، او “شرط عمده تکوین هویت ملی را در پیدایش اراده با هم زیستن می داند” و چه وقت این اراده در میان اقوام یک ملت متجلی می شود، آنگاه که تبعیض و نا برابری در میان اجزا آن ملت از بین رفته باشد نیروی واگرایی اگر هم موجود باشد به جاذبه همگرایی بدل شده و ملت همبسته گردد. در این صورت ملت را می توان، همچون موزاییکی که از اجزاء متشکله گوناگونان تشکیل شده که در رابطه اکمال متقابل با یکدیگر هستند و هویت همبسته و یگانه یی را ارائه میدهند،دانست، بطوریکه رابطه این اجزا و نیازهای آنها از سوی سایر اجزاء بر اساس ضرورت و نیاز هر یک برآورده میشود، در اینصورت گذشت زمان و سابقه تاریخی مشترک آنها نیز بیشتر در همگرایی ملت اثر داشته و درصد ادغام پذیری عناصر تشکیل دهنده ملت (اقوام و اقلیت ها و احاد مردم) را بالا می برد و چنین مجموعه ای تا مرز جدا ناشدن از یکدیگر به رغم “ تبر تقسیم های استعماری استالینی” و علی رغم میل جهانخواران، به عنوان یک ملت یکپارچه، یگانه، پویا، زنده و زایا در عین گونه گونی عناصرش تجلی می یابد.
“باید میزان رای ملت باشد” که این امر در دموکراسی های راستین جهان نهادینه شده و جزیی از ناخودآگاه نظام سیاسی آنها است. پس موضعگیری های تند یا خام و نه سنجیده که، سبب شکاف در یگانگی ملت شود از هر طرف که مطرح شود محکوم است و ما را به ناکجا آباد می برد. باید با تلاش همگانی به این نکته برسیم که عدالت زمانی محقق می شود که توزیع عادلانه ثروت و قدرت و امکانات در بین کلیه ایرانیان از زن و مرد بر مبنای نیازها صورت پذیرد و در تصمیم سازی های کلان کشور، براساس شایستگی نه رابطه، نقش و سهم داشته باشند.
آیا تاکنون ثابت شده است، برای مثال کردان غیور، این پاسداران راستین مرز و بوم ایران، این شکل دهندگان نخستین ایران، این مروجان زبان پارسی یا هم میهنان آذری این بنیان گذاران مشروطه خواهی این پرورش دهندگان شیخ محمد خیابانی و ستارخان ها یا هم میهنان بلوچ و خراسانیان دلیر که سپر دفاعی ایران در برابر بیگانگان بوده اند یا ایرانیان دیگر یا هم وطنان پیرو ادیان و مذاهب مختلف کمتر از دیگر قومها در راه پاسداری از مام میهن بزرگ خود جانفشانی کرده اند؟
از زمزمه های شوم بیگانه و تحریکات آنها بگذریم که به تبلیغ افکار پوسیده و تحریک جدایی خواهانه می پردازند که ژاژخایی آنها تاریخی ۱۱ – ۵۱ ساله دارد که گوش ایرانیان راستین از این زمزمه ها پر است. بدبینی ها و بدگمانی ها نسبت به یکدیگر را بدور اندازیم. از اینرو برای برطرف کردن اینگونه کاستی ها در برنامه کار دولتها باید از اصل ضرورت و نیاز پیروی شود و در رفع منطقی آن بدور از تهدید و خشونت بکوشیم و زمینه رشد و شکوفایی آنها را فراهم آورد تا هر چه بیشتر یگانه شویم، یک عمر آدرس اشتباه رفته ایم، دریابیم چه کسانی و با چه نیتی این ظلم ها را با شدت و ضعف اعمال کرده اند و این اختلاف از کدامین سوی دامن زده می شود و چه دست آوردی برای آنها و چه هزینه ها و لطمههایی برای ملت و همبستگی میهن داشته است؟ آیا نباید در صداقت یا ندانم کاری چنین افرادی شک کرد؟ و یا از دیگر سوی راه رفع مشکل اقوام این نیست که از ترفندها و نقشه های استعمار الگو بگیریم و به غلط بکوشیم با ساختن ملتی جعلی به نام “ملت فارس” و تایید محافل استعماری آنرا بعنوان سرکوبگر مقابل سایر اقوام قرار دهیم و حکم به ستمگری “ملت فارس” علیه بقیه اقوام بدهیم و علت العلل را به فراموشی بسپاریم. اینگونه تحلیل های غیر واقع و بی پایه و اتهام ها به هم میهنان بهانه ای غیرعلمی بیش نیست و آبی است که به آسیاب سوءاستفاده کنندگان و بهره برداران از تفرقه ی قومها ریخته میشود؟
براساس متون تاریخی در ایران اقوام پارسی گو داریم منطقه ای هم به نام “استان فارس” داریم همچون استان اصفهان و تهران و… ولی هرگز قومی به نام “قوم فارس” نداشته ایم، اصطلاح “فارس” که به مسامحه یا به عمد به جای “فارسی زبان” به کار می رود مورد توجه خاص برخی نظریه پردازان و ستون فقرات نظریه ایست که می کوشد تا همه کسانی را که به فارسی سخن می گویند زیر پرچم قوم ویژه ای گردآورد و آنان را “قوم فارس” یا “ملت فارس” بنامد. واژه فارس در مفهوم سیاسی اش پدیده ای است که در صد ساله اخیر آنهم از سوی دستگاههای تئوری سازی و دفاتر ایدئولوژیک حزب کمونیست شوروی به منظور ایجاد تفرقه در میان ملت ایران ایجاد شده است. تا پروژه “ملت سازی” یا “ملت تراشی” های خود را به سرانجام برسانند، برای این کار به طرف اول معادله یعنی وجود یک ملت غالب و زورگو نیازمندند تا او را در مقابل سایر اقوام قرار دهند حال آنکه در سرتاسر ایران هیچ قوم و ملتی به نام قوم یا “ملت فارس” وجود خارجی ندارد این کافی نیست که شما به فارسی سخن بگوئید تا جزء به اصطلاح “ملت فارس” محسوب شوید کما اینکه دست کم در سه کشور دیگر جهان به جز ایران زبان فارسی رایج است اما کسی آنان را “ملت فارس” یا “ملت ایران” نمی نامد. زبان فارسی زبان فرهنگ، ادب، عرفان و شعر پادشاهان گورکانی ترک ها و مغول ها و هندیان و سلاطین عثمانی روم )ترک( وبیزانس بود. اما کسی آنها را “ملت فارس” نمی نامید و ایرانی هم نمیدانست. غرض از اطلاق واژه فارس به مردم فارسی زبان آن است که این کلمه را در برابر واژه “ترک” یا “عرب” یا “بلوچ” یا “کرد” قرار دهند و زبان سراسری در ایران را تا حد زبان یکی از اقوام ساکن ایران کاهش دهند پس آنچه در ایران واقعیت دارد یک زبان ملی مشترک سراسری است که “فارسی” است که به هیچ قوم- تیره- ملت و نژاد خاصی در این سرزمین تعلق ندارد.
هم میهنان “چشمها را باید شست” تا چه وقت باید بر گوری گریست که مرده ای در آن نیست؟ تا کی باید بازیچه دست استعمار شد؟ بکوشیم با هم حاکمیت راستین ملی، بر اساس خواست و اراده ملت به صورت پلورالیستی بدور از خشونت اجرا شود و تحت نظارت ملت باشد، آنگاه دیگر حقوق قومها، زنان، کارگران، جوانان، کودکان و در یک کلام حاکمیت ملت و دموکراسی آرزوی دست نایافتنی و دغدغه همه گاه دلسوزان و ملت گرایان نخواهد بود.
بدانیم ملتی که به بازشناسی هویت خود علاقه نشان دهد، ماندگاری و تمدن سازی تاریخی خود را تداوم می بخشد و در مناسبات بین المللی نیز به پشتیبانی آرا ملت منسجم خود، قادر به اتخاذ راهبردهای سنجیده ملی در راستای حفظ منافع ملی خود در جهان ملت ها خواهد بود. برای نیل به چنین شرایطی دو نکته قابل تامل و تفکر است.
الف: چه نباید کرد؟ ب: چه باید کرد؟
آنچه نباید کرد و از اهمیت ویژه برخوردار است، اینکه نباید، قومیت به مثابه ابزاری در دست نخبگان و یا گروهها و یا روشنفکران در راستای مصلحت شخصی-سیاسی خود به کار گرفته شود، از اینرو باید در آرامش کامل بدور از خشونت به بررسی کامل و عالمانه و در نتیجه رسیدن به رهیافت دقیقی در جهت برطرف کردن هرگونه تبعیض جنسیتی و قومی اقدام شود. آنگاه خواهید دید که چگونه معجزه همبستگی ملی رخ می نماید.
چه باید کرد؟ در سرزمینی چون ایران با تاریخ سیاسی پرسابقه و پیوند چندین هزار ساله با وجود تفاوتهای فرهنگی و مذهبی بعلت وجود عواملی نظیر تاریخ مشترک، درد مشترک و احساس همبستگی ملی، اندیشه ی پلورالی قانونمند، راه حل منطقی توسعهی فرهنگی سیاسی، اقتصادی و زمینه ساز عدالت اجتماعی و برآورنده نیازها و ضرورتها و انسجام روز افزون ملی در کمال یگانگی است.
آنچه بسیار مهم است اینکه پیش داوری نکنیم بلکه باور کنیم، اقوام ایرانی در کل خود را از هر ایرانی، ایرانی تر می دانند و تمایل به جدایی از کشور نیز ندارند، بلکه میزان وفاداری اقوام و اقلیتها به دولت های مرکزی، بسته به میزان سلطه جویی و عدم توجه دولت مرکزی به این اقوام شکل گرفته و می گیرد. در جوامعی چون کشور ما باید به نقش نخبگان منتخب اقوام و گروههای اقلیت در حاکمیت بها داده شود و از مشورت آنان بهره گرفت، تا در عرصه حکومت و نظارت اثر گذار باشند تا این احساس در آنها بوجود نیاید که حکومت مرکزی آنها را جدا از بقیه میهن می داند.
متاسفانه امروزه دراین برخورد دو تلقی از سوی دو گروه وجود دارد که با نگاههای متفاوت به این امر می نگرند.
دسته یکم با شعار حفظ یکپارچگی ملی، بی توجهی به حقوق اقلیتها را در دستور دارند از آنجمله حتا از نخبگان آنها بدلایل غیر منطقی در مشاغل کلیدی و مسئولیت های سراسری کشور استفاده نمی شود، در گزینش های ادارات و دانشگاهها با برخورد دوگانه روبرو می شوند و…… این رفتارهای سوء ظن برانگیز، منجر به این فکر می شود که حکومت مارا ازخود نمی داند، این گونه “مجریان” از پی آمدهای این برخوردها بی خبرندکه این گرایش های ضد ملی باعث شکاف در میان ملت و بروز مفاهیم “خودی” و “غیر خودی” شده که در ذات خود تاسف برانگیز، خطرناک و دلسرد کننده که منجر به بروز روحیه بی فردایی در بخش هایی از میهن مان می شود.
دسته دوم، که خودرا طرفدار حقوق اقوام و اقلیتها معرفی می کنند بدون توجه به وضعیت تاریخی سیاسی ایران و ضرورت وجود حکومت منطقی و قانونمدارمرکزی بجای اینکه خواستار حقوق برابر با دیگر هموطنان باشند بر مسائل خودزیر مفاهیمی چون فدرالیسم، کنفدرالیسم یا هویت خواهی و. .. که هیچگونه همگونی با فرهنگ و تاریخ کشورمان ایران ندارد.) چون شیوه حکومتی فدرال در کشورهایی که چند تکه هستند و قصد اتحاد دارند قابل پیاده شدن است، نه کشوری مثل ایران که بیش از هزاران سال از یگانگی و انسجام برخوردار بوده است.( پافشاری می کنند که البته و سرانجام در درازمدت ناآگاهانه یا آگاهانه بدون اینکه بخواهندپس از مدتی به امر بر استعمار تبدیل خواهند شد. (کنفدرالیسم و هویت خواهی هم تعبیر و تفسیر خود را دارد که شرح آنها در این نوشته نمی گنجد امید در آینده به آن نیز پرداخته شود).
اینها در حالیست که شفاف ترین راه برای سربلندی اقوام، آسایش اقلیتها، ماندگاری ایران و تداوم حیات ملی، آزادی و استقلال همراه با توسعه متوازن و عدالت در منطقه ها و امنیت اقوام، راهبردهای پلورالیستی (کثرت گرا) است که در آن همه ساکنان ایران در سرنوشت ایران سهیمند. اینکه پس از سالها، مصدق همچنان در وجدان جمعی ایرانیان حضور دارد، نشانهی مقبولیت راهبردهای میهنی او بوده که سیاستی پلورال، قانون مدار و مبتنی بر حقوق بشر را به پیش برده است. بی جهت نیست یک آذری یک کرد یک بلوچ یک ترکمن، یک خوزستانی عرب زبان یا پارسی گوی سیستانی و تهرانی و شیرازی و اصفهانی و خراسانی و… همه از مصدق به نیکی یاد می کنند.
به این ترتیب مشکل تاریخی قومهای ایرانی را در فقدان حکومت های کثرت گرا باید جستجو کرد. از اینرو قوم گرایی افراطی اقلیتها و حتا قوم گرایی افراطی اکثریتهای عددی، نتیجه ای جز دمیدن بر آتش جنگ هویتها، ندارد و این بزرگترین مانعی است که جریان حرکت جامعه را از قوم مداری به سوی انسان مداری و حاکمیت ملی که لازمه تحقق جامعهی دمکرات و قانونی است، مختل کرده و در نهایت همبستگی ملی را مورد تردید جدی قرار میدهد و سرانجام اندیشه ی مدارا، تحمل و گذشت را که از ویژگیهای اندیشه و عرفان ایرانی است، تبدیل به خشونت و بحران زایی می کند.
حاصل سخن: راه حل مسائل قومی و ملی ایران، نه “تجزیه طلبی” بلکه کثرت گرایی یعنی در عین کثرت و در اوج قدرت به وحدت رسیدن بدیگر سخن، وجود آرا گروهها و قومها به نسبت موجودیتشان در حاکمیت و بهره برداری از امکانات طبیعی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی جامعه بصورت عادلانه است، بطوریکه احتمال دست به دست شدن قدرت سیاسی میان آنها وجود نداشته باشد.چرا که:
آزادی حقیقی آن نیست که هر چه میل داریم بکنیم بلکه آنست که آنچه را که حق داریم انجام دهیم.
تهران، بهمن ماه ۹۱ خورشیدی
۱- کثرت گرایی