غلامرضا امامی: نوروز پیروز

سه شنبه, 29ام اسفند, 1391
اندازه قلم متن

bahar

• بوی بهار
• نوید و امید عزیزم:
سرود رودها را می‌شنوی؟ پرواز پروانه‌ها را می‌بینی؟رستن سبزه‌ها و شکفتن شکوفه‌ها را می‌نگری؟ ببین که چلچله‌ها بازگشه اند و بلبلان نغمه حیات سر داده‌اند. دیدی که زمستان رفت و روسیاهی به زغال ماند…

گفتم که شب و غم می‌گذرد و بهار می‌آید. گفتم که به قول جبران خلیل جبران:

آن‌گاه که بهار سرودش را سر می‌دهد، مردگان زمستان برمی‌خیزند، کفن را دور می‌اندازند و به پیش می‌تازند.

حالا شاخه‌های عریان، سبز پوشیده‌اند و سبزه‌قباها به پیشباز بهار آمده‌اند.

پسران عزیزم:
نرم نرمک می‌رسد اینک بهار
بوی سبزه بوی باران بوی خاک
بهار زیباترین فصل سال است و نوروز شادترین روز جهان و انسان…

هیچ تقویمی به زیبایی تقویم ایرانی نیست… پدران ما که بر این خاک پاک می‌زیستند سال نو را، روز نو را همراه با طبیعت جشن گرفتند و این روز را برای سال نو برگزیدند.

در شادی آنان جهان شریک است و آن لحظه اثیری گردش زمین بانگی در دل‌ها طنین می‌افکند و شوری در جان‌ها پدید می‌آورد که روزی نو آغاز شده و فصلی نو و سالی نو از راه رسیده.

به غم نتوان دل سپرد، شادی و زیبایی چونان فرشته‌ای از راه می‌رسند و نوید روزی دیگر و بشارت فصلی خوش‌تر را بانگ می‌زنند.

هیچ فرمانی نمی‌تواند نسیم را از وزیدن، چشمه‌ها را از جهیدن، بلبلان را از سرودن، آهوان را از دویدن و خورشید را از دمیدن باز دارد…

می‌توان ‌بندی بست، اما زمین و زمان بندها را می‌درد، می‌توان حصاری کشید اما اسب سفید بهاران از راه می‌رسد…

می‌توان به دیده‌ای گفت که نبین، به گوشی بانگ زد که نشنو، به زبانی نهیب زد که نگو، می‌توان به دستی دستبند زد، به پایی زنجیر بست اما مگر می‌توان مرغ اندیشه را از پرواز در آسمان آبی از ا د ی بازداشت؟

بهار را تعادل ربیعی می‌خواندند و نوروز نماد و نمود دادگری است، هنگام برابری روز و شب است و در آن دم است که ترازوی زمان در مکان به نمایش می‌آید و بوی شادی در جهان پراکنده می‌شود. بوی نو شدن، جان را و جهان را فرامی‌گیرد.

کلید باغ شادی در دستان شماست:
ز باغ ‌ای باغبان ما را همی بوی بهار آید
کلید باغ ما را ده که فردامان به کار آید

می‌بینی که بی‌هیچ اجازه‌ای سبزه‌ها پوسته سخت زمین را می‌درند و به آفتاب سلامی دوبار ه می دهند ..می بینی که بی هیچ فر ما نی قناری‌ها به شکوه شادی آوای خوش زندگی را سر می‌دهند. می‌بینی که بی‌هیچ دستوری سنبل ها از خاک سر می‌کشند وبر می کشند و عطر عشق را می‌پراکنند.

می‌بینی که سحر سلام می‌کند، سپیده می‌دمد، خورشید می‌درخشد…
می‌توان رشته این چنگ گسست
می‌توان کاسه آن تار شکست
می‌توان فرمان داد ‌ای طبل گران
زین پس خاموش بمان
به چکاوک اما نتوان گفت:
مخوان…

درخت شاد زندگی به قول دوست عزیز دیرینم شاعر شهره شریف شفیعی‌کدکنی:

درختی که با ضربت هر تبر
یا که شمشیر و خنجر
شود ریشه‌هایش فزون‌تر سراسر
و هر شاخ و برگش
به هر دم شود بیشتر سایه‌گستر
درخت‌ رهایی که با ضربت تیشه و تیغ و خنجر
شود ریشه و شاخ و برگش
فزون‌تر
فزون‌تر
فزون‌تر
پسران من: دوستان من

به بهار دل بندیم، به شادی گل برافشانیم و می‌ در ساغر اندازیم، غم رفتنی است، شادی ماندنی،

این روزها در کار ترجمه و چاپ کتاب «قصه‌های غسان کنفانی» هستم، همان قصه‌هایی که دوستشا ن ‌داشتید، کتاب را به شما و همه دلدادگان داد پیشکش کرده‌ام…می دانیدکه او رادر بها ر جوانی کشتند …با خو د می گویم :فصه گو یا ن راتوان کشت ..فصه را هم می‌توان آیا؟

دوستان من:

نوروزتان پیروز، هر روزتان نوروز، صد سال به این سال‌ها… اما به از این سال‌ها…
پارسی‌گویان شیرین‌سخن بخارا در شب نوروز به شادی چنین می‌گویند.
تن صحت، خاطر جمع، عمر دراز، رزق فراخ، گشایش کار، دشمنان پیاده، دوستان زیاد، رفع کل بلا … ومن به تر نم سلامت، سعادت، سرخوشی، سرفرازی، سرزندگی، سرسبزی و سربلندی را بر سفر ه هفت سینتا ن ارزو می کنم…
فرزند ا ن من … نا زنین یارانم :
شعله امید در جانتان فروزان، شکوفه شادی در بهاران دلتان مانا.
خوش آمدی عمو نوروز که پایکوبان و دست‌افشان می‌خوانی
لحظه‌ای رها مکن دامن «امید» را
هر شکوفه می‌دهد این «نوید» را
غلامرضا امامی
< روزنامه بهار – دوشنبه-۲۸ اسفند ما ه>


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.