محمود سریعالقلم
استاد دانشگاه شهید بهشتی
به هم ریختگی عمل، ریشه در بههم ریختگی فکری دارد. وقتی اجزای فکر یکدیگر را نقض کنند، عمل به آنها نیز مجموعهای از تناقضات را بهوجود میآورند.
بالاخره مشخص نیست که:
بخشخصوصی را قبول داریم یا نداریم؟ در بیان میگوییم قبول داریم؛ ولی حاضر نیستیم به او مسوولیت دهیم، تفویض کنیم و در حکمرانی با او شریک شویم. بالاخره معلوم نیست این نظام بینالملل را قبول داریم یا نداریم؟ در بیان، قبول نداریم ولی تمام فناوریها، محصولات، اعتبارات و تحقیقات آنها را میخواهیم. فلسفه وجودی آنها را قبول نداریم؛ ولی بسیاری از محصولات آنها را میخواهیم. بالاخره دنیا جای خوبی است یا باید با مظاهر آن مبارزه کرد. در بیان، دنیا را مذمت میکنیم، ولی برای پول و مقام تقریبا هر کاری میکنیم. بالاخره معلوم نیست تخصص را قبول داریم یا نه؟ البته که در بیان همه قبول دارند، ولی دریاچه ارومیه، نرخ تورم، بانکداری، نظام آموزش عالی، محیطزیست، صنعتخودروسازی و سیاست خارجی معرف این است که امور، تخصصی تصمیمسازی نشدهاند.
بالاخره میخواهیم با مسلمانها روابط خوبی داشته باشیم یا با غربیها، یا با آسیاییها یا با شمالیها؟ یا با هیچ کدام؟ بالاخره مسیر چیست؟ بالاخره زمان مهم است و باید برای آن فکر کرد، برنامهریزی کرد، آیندهنگری کرد و در اندیشه ۵۰ سال آینده بود یا زمان تعطیل است و باید دم را غنیمت شمرد. بالاخره سرمایهداری را قبول داریم یا نه؟ چپ هستیم؟ سوسیالیست هستیم؟ از نوع چینی هستیم؟ مالزی هستیم؟ هند هستیم؟ ترکیه هستیم؟ صدها لایه و پرده تو در تو هستیم؟ چه هستیم؟ بالاخره میخواهیم با کیفیت زندگی کنیم؟ همه با کیفیت زندگی کنند؟ در دنیا بهواسطه آنچه ساختهایم اعتبار و احترام کسب کنیم؟ سازوکار چنین مقصودی چیست؟ اصولا کیفیت اهمیتی دارد یا خیر؟ بالاخره میخواهیم چکار کنیم؟ بقا؟ رشد؟ پیشرفت؟ تقابل؟ تعامل سازنده؟ کدامیک؟ با کدام ترکیب؟ تقسیمبندی درصدها به چه صورت است؟ و بالاخره افکاری که افقهای ما را تعیین میکنند کدامند؟ میدانیم؟ افرادی میدانند؟ اتاق فکری که به این امور توجه میکند کجاست؟ آیا سیستمی داریم که کل مسائل کشور را یکجا ببیند و بهصورت تسلسلی و سیستماتیک برای آنها طراحی کند؟
شاید علتالعلل مسائل ما، وضعیت اندیشهای و فکری ما است. مجمعالجزایری از افکار بهصورت معلق در فضا بدون آنکه نقطه مماسی داشته باشند در مدارهای خود خواسته حرکت میکنند. تا اندیشه منطقی و منسجم نشود، عملکرد اصلاح نمیشود. دلیل اینکه در نروژ و دانمارک آرامش و ثبات وجود دارد بهخاطر این است که پاسخ سووالات فوق را دههها پیش در میان خود حل کردهاند. شاید با همین استدلال، فلسفه در غرب و در آسیا فعلا جایگاهی ندارد؛ ولی در میان خاورمیانهایها سوالات مهم فلسفی بیپاسخ ماندهاند و تعدد و حجم بحرانها، مجال پاسخگویی را نمیدهد. دستگاه مغزی ما محتاج انسجام درونی است تا سیستمی بهپا شود. نمیتوان همه چیز را با هم و همزمان خواست. زندگی با کیفیت محتاج اولویتبندی، سیستم، هرم، زمانبندی، آیندهنگری و واقعبینی است. بدون داشتن Consistency نمیتوان در انتظار جواب نشست. به درجهای که میان بیان و عمل یک فرد، یا کشور یا بنگاه فاصله باشد، به همان میزان کیفیت، اعتبار و کارآمدی آن کاهش مییابد. شفافیت و قاعدهمندی دو اصل ثابت و جهانشمول پیشرفت هستند. فکری انسجام دارد که شفاف و قاعدهمند باشد. از سطح تناقضات یک اندیشه کاسته میشود، وقتی شفاف باشد. سالها پیش، به شخصی که یک ساعت و ۴۵ دقیقه به جلسهای با تاخیر آمده بود مودبانه و خصوصی گله کردم. او در پاسخ، نکتهای گفت که سطح یادگیری از آن در حد یک دوره فوقلیسانس بود. او گفت: «اینقدر صحبت از نظم و سیستم و عقلانیت و زمان و کارآمدی و آیندهنگری و انسجام و دقت و مدیریت و قانونگرایی… نکن. من و تو را آخر در قبر خواهند گذاشت.»
مسوولیت دستیابی به انسجام فکری با خودمان است. در این نظام بینالملل، همه کشورها تنها هستند و صرفا به فکر منافع خود. با توجه به مثلث درحال ظهور مجدد چین، روسیه و آمریکا، این ویژگی نظم جهانی عمیقتر نیز خواهد شد. اگر با دانش و تخصص به انسجام فکری نرسیم، همچنان مانند ۱۷۰ سال گذشته سینوسی سیر خواهیم کرد. مخالفان قدرتمند شدن کشور چه در منطقه و چه خارج از منطقه متوجه هستند که ما در انبوهی از تناقضات زندگی میکنیم. نباید گذاشت آنها به آنچه ناپلئون گفت برسند. ناپلئون گفت: «وقتی دشمن شما درحال اشتباه کردن است، مزاحم او نشوید.» مسوولیت ایجاد انسجام فکری بین ما و در درون ماست.
از: دنیای اقتصاد