از این فرهیخته ایرانی نوشتن آسان نیست. قریب قرنی پیش در همدان چشم به ایران گشود. پدرش اهل کاشان است. احسان الله دوره کودکی سخت و پر رنجی داشت. نخست مادر از دنیا رفت و سالی بعد پدر را از دست داد. غم و اندوه مرگ مادر اما آن چنان احسان نوباوه را افسرده ساخت که از عطاری محل مثقال تریاکی خرید تا جان به جان آفرین تسلیم کند! تقدیر اما چنین گشت که او نزدیک به قرنی زنده ماند و هشتاد سال به ادب و فرهنگ ایران خدمت کرد و سرانجام نیز در دیاری غریب اما چشم به راه ایران، از این جهان درگذشت.
بی تردید پروفسور “احسان یارشاطر” نامی آشنا برای همه ادب دوستان و فرهنگ مداران این مرز پر گهر است. گرچه این قلم “پروا” دارد که نمی توان مفاخر ملی این سرزمین را در یاداشتی کوچک خلاصه کرد اما به بهانه درگذشت دکتر احسان یارشاطر در نیویورک اینک شایسته است در ایران نیز این قلم به نیکی از او بنویسد و خدمات فرهنگی و ادبی وی را ارج نهد.
هرگاه در هنگامه روزمرگی از برابر دانشگاه تهران عبور کنیم آنجا شاید در کنار تابلوهای “کباب” چند تابلوی کتاب هم ببینیم، بویژه آن تابلوی کهنه و پوسیده و رنگ پریده “بنگاه ترجمه و نشر کتاب” را. شاید هم به یاد بنیادگذار آن، زنده یاد احسان یارشاطر بیافتیم که نخستین تولید آن بنگاه همانا ترجمه ای از شاهکار ادبیات روس “آنّا کارنینا” اثر به یاد ماندنی لئو تولستوی است. پیداست امروز در عالم بی کتابی و کتاب گریزی کمتر کسی در این سوی و آن سوی آبهای ایران یافت می شود که آثار این بنگاه قدیمی را نخوانده باشد اما ادعا کند که با شاهکارهای ادبی روس و انگلیس و فرانسه آشناست.
بی گمان “زبان” آیینه فرهنگ یا به عبارتی زبان، همان زبان گویای فرهنگ است. به این سیاق فرهنگ، بی زبان یا لال می شود و زبان نیز بدون فرهنگ، خاموش و بی فروغ است. بنابراین پروفسور احسان یارشاطر این استاد برجسته زبان و تاریخ ادبیات فارسی در دو دانشگاه تهران و کلمبیا را باید به سبب هشتاد سال خدمات فرهنگی و زبانی بستاییم و از این پس نیز به نیکی از وی یاد کنیم. افزون بر این، او شایسته تقدیر است بابت سالها تعهد و اراده و رنجی که بابت مدیریت در تنظیم و تالیف “دانش نامه ایرانیکا” کشید. دانش نامه ای که ایران را در سنخ و سنج “بریتانیکا” انگلستان قرار می دهد.
از میان آثار فراوانی که استاد یارشاطر نوشت من اما کتاب خاطرات او را بیشتر می پسندم بویژه آنجا که به رساله دکتری با عنوان اصلی “شعر فارسی در عهد شاهرخ” و عنوان فرعی “آغاز انحطاط شعر فارسی در دوره تیموری” اشاره دارد که چگونه جسارتی و شهامتی داشته که “معشوق” در زبان و نظر شاعران این دوره “مونث” نیست(!) و به همین سبب استاد او دکتر علی اصغر حکمت (وزیر فرهنگ پهلوی دوم) که با او سالها سخن نگفت. البته احسان یارشاطر یک درجه دکترای دیگر هم در خارج به دست آورد؛ او گرچه دو دکترا داشت اما همیشه تواضع و مناعت طبع وصفای سخن داشت.
به یاد دارم سی و اندی سال پیش در ایام پر شر و شور جوانی نسخه ای از نشریه انستیتو مطالعات ایرانی وابسته به دانشگاه کلمبیا به دستم رسید که خواندم و نامه ای به دکتر یارشاطر نوشتم: استاد! این خدای ترانسندنتال (متعالی) (Transcendental) که شما این چنین او را دور از دسترس بنی بشر می بینید که به کار بندگان نمی آید و از بهر او چه سود؟ آیا بهتر نیست این خدای ترانسندنتال جناب عالی را امروز خدای ایماننت (فیاض) (Immanent) ببینیم تا از فیض وجود او لااقل بهره ای به بندگان رسد؟ پس از چندی پاسخی آمد پدرانه که بیاییم با هم کنار بیاییم؛ شما خدای ایماننت “کانت” را بردارید و خدای ترانسندنتال “هگل” هم سهم من شود!
امروز من این فرهیخته دیروز درگذشته را دنباله همان نخبگان و فرهختگان درگذشته ایران از شمار سعید نفیسی، اقبال آشتیانی، محمد قزوینی، شاهرخ مسکوب، ایرج افشار، ناتل خانلری، استاد پور داود، عبدالحسین زرین کوب و بویژه دکتر داریوش شایگان می بینم.
به روان پروفسور احسان یارشاطر درود می فرستیم و یاد او را گرامی می داریم و نقش او در اعتلای فرهنگ و ادب این سرزمین را می ستاییم.