علی رضا قلی نویسنده ی کتاب جامعه شناسی نخبه کشی در بخشی از کتاب به سه مرد بزرگی اشاره میکند که در تاریخ ایران ظهور کرده و تلاش کرده بودند این کشور را از عقب ماندگی برهانند لیکن هر سه به خاطر فرهنگ نالایق این مردم شکست خوردند : قائم مقام، وقتی به صدارت رسید دست مفت خوران را از خزانه ی دولت را کوتاه کرد. در واقع این از ویژگیهای ایرانیان است که همیشه نظامهای سیاسی آنها آلوده به فسادهای مالی است و هر کسی بخواهد آن را سر وسامان دهد انگار دست در لانه ی عقرب کرده است! قائم مقام از حقوق شاه و درباریان کاست و حقوق های بی مورد روحانیون را حذف کرد. شعار او این بود : دولت، سرباز میخواهد، دعاگو نمیخواهد! او از تاسیس کنسول گری های روس و انگلیس در ایران ممانعت به عمل می آورد و تاکید کرد به هر نحو ممکن با عهدنامه ی ترکمنچای خواهد جنگید. در تبریز صنایع نو و معادن را راه اندازی کرد و دانشجویانی به اروپا اعزام کرد. لیکن سرنوشت وی چه شد ؟ نقل شده که امام جمعه ی تهران، میرزا مهدی که از سفیر روس رشوه گرفته بود در بسیج افکار عمومی مردم بر علیه ی قائم مقام نقش داشت. سرانجام قائم مقام را در باغ نگارستان خفه کردند! امیرکبیر، دومین مرد بزرگی بود که خواست با عقب ماندگی فرهنگی مردم ایران مبارزه کند. امیرکبیر آموزش و پرورش اروپایی را میپسندید و دارالفنون را تاسیس کرد که معلمانی از اروپا به کودکان ایرانی تعلیم دهند. امیر با خرافات مذهبی جنگید، بسط نشینی ها و قمه زنی ها را ممنوع کرد و فرمان به اصلاح روضه خوانی ها داد، دیوانخانه ی عدالت را برای اصلاح محضر شرع بوجود آورد، خویشاوند سالاری در پست و مقام را ملغی کرد، قصد محدود کردن و ضابطه مند ساختن قدرت شاه را داشت و اعزام دانشجو به خارج برای فهم پیشرفت های جدید را لازم میدانست. او شکنجه را ممنوع کرد و تاسیس روزنامه را خواستار شد. اصلاحات امیرکبیر انقدر گسترده بود که صدای مفت خوران فاسد و فرهنگ قبیله ایی مردم ایران را درآورد. امام جمعه ی وقت تهران، میرزا ابوالقاسم، امیرکبیر را فردی ملحد و کافر دانست و مردم بر علیه ی وی شروع به شایع پراکنی کردند سرانجام، پس از تنها دو سال صدراعظمی، وی را به پاس خدماتش در کاشان به قتل رساندند! سومین کسی که میخواست ناجی مردم ایران باشد، دکتر محمد مصدق بود. او اولین ایرانی بود که دکترای حقوق گرفت. مصدق تحصیل کرده ی سوئیس بود و از مدرنیته آگاهی کافی داشت. وی خواستار دموکراتیک شدن ایران، محدود شدن قدرت شاه ملی شدن نفت و آزادی بیان و مطبوعات بود. دکتر مصدق، با تاکید بر آزادیهای مدنی میگفت : ایرانی حق دارد شخصیت داشته باشد نه اینکه مطیع چوب و چماق باشد … اما سرنوشت دکتر مصدق چه شد ؟ کاشانی، روحانی معروف آن زمان با او مخالفت و قواعد وی را غربی و غیر شرعی دانست مردم ( کودتاچیان ) در روز ۲۸ مرداد گفتند مرگ بر مصدق! در پایان این کتاب، علی رضا قلی، با تاکید بر این مسئله که بیسوادی فرهنگی و عوام زدگی بلای جان مردم ایران است مینویسد : همه ی پریشانی ها و گناهان را به گردن استعمار خارجی انداختن غفلت از ناتوانی های داخلی و تبرئه ی عوامل حقیقی عقب افتادگی هاست.
علی رضا قلی: سه مرد بزرگی که در تاریخ ایران ظهور و تلاش کرده بودند این کشور را از عقب ماندگی برهانند
پنجشنبه, 27ام دی, 1397