نصرالله لشنی*
بحث در مورد تحولخواهی بهعنوان یک مشی سیاسی در دو سطح تئوریک و پراتیک ضروری است. ضرورتی مدام که ایجاب میکند این بحث مرتب بهروز شود تا با تحلیل مشخص از شرایط مشخص، این مشی پویایی و تحرکبخشی خود را حفظ کند.
در این یادداشت تلاش شده است به مبانی نظری تحولخواهی و سازوکارهای عملی آن در شرایط امروز ایران، بهطور توامان پرداخته شود تا بیشتر و بهتر بتوانیم به این مشی بهعنوان مجموعهای از کنشهای سیاسی، از زوایای مختلف نور بیندازیم، باشد که با روشنتر شدن آن، به درکی بهتر از مبانی سیاسی و سازوکارهای عملی آن دست یابیم و احتمالاً با نقد و به سنجه آوردن نوشتارهایی از این دست، تحولخواهی در برخورد آراء و عقاید، پردازش بیشتری یابد.
۱-ایران محور وحدت ملی و انسجام اجتماعی
زندهیاد مهندس سحابی در رابطه با آقای محمد خاتمی گفته بود:«برای آقای خاتمی حفظ نظام در اولویت است و برای ما حفظ ایران». این یکی از مهمترین و اصلیترین وجوه تمایز تحولخواهی با اصلاحطلبی است. ایران بهعنوان خانهی پدری و ملک مشاع همهی ایرانیان، فارغ از هر قومیت، مذهب، ایده و اندیشهای در اولویت محافظت است، چه، تنها محور و امکان وحدت و انسجام ایرانیان است. ما باورمندیم که در شرایط امروز، نه مذهب، نه فرهنگ، نه زبان و … هیچکدام نمیتوانند عامل حفظ وحدت ایرانیان باشند. تنها، کشور ایران بهعنوان واقعیت قابل لمسی که تمامی ایرانیان درون مرزهای جغرافیایی آن زندگی میکنند و یا بدان تعلق خاطر دارند، و حفظ تمامیت ارضی این ملک مشاع است که در مقام محور وحدت ملی باید گرامی و عزیز داشتهشود. ایران ظرفی است که اگر وجود نداشته باشد، هیچ مظروفی، از جمله نظام حاکم وجناحهای درون آن امکان وجود نخواهند داشت. از این رو حفظ ایران را بر حفظ نظام اولی میدانیم.
۲- ایران برای همهی ایرانیان
ایران بهمثابه واقعیتی انکارناپذیر زمانی میتواند عامل و محور وحدت باشد که صاحبان اصلی آن نسبت به میراث پدری حس مالکیت داشته باشند. درواقع مثلاً شعار “ایران برای همهی ایرانیان” باید تجلی عینی یابد و همهی ایرانیان، اعم از کرد و فارس و لر و عرب و بلوچ و مازنی و گیلکی و..؛.شیعه و سنی، مسلمان و مسیحی و یهودی، مذهبی و غیرمذهبی و…ِ؛ همه و همه از امکانات و فرصتهای سیاسی- اجتماعی-اقتصادی و فرهنگی برابر برخوردار باشند و هیچ فرد و گروه و قومی ولایت مطلقه نداشته باشد.
موضوع «ایران برای همه ایرانیان» در اوایل دهه هفتاد ابتدا در مجلهی ایران فردا و مجله چشم انداز ایران (در ویژهنامهای در مورد “کردستان”) ” مطرح شد و بعداً اصلاحطلبان از این شعار در انتخابات سال ۷۶ استفاده کردند، اما چون با پیشینه و زمینهی تجربی و تحلیلی این شعار انسانی و ملی بیگانه بودند، بعد از پیروزی در انتخابات، آن را کنار گذاشتند و شعار و طرح خودی-غیرخودی را در انداختند که صددر صد علیه این شعار بود.
امروز بازگشت به این شعار یک ضرورت استراتژیک است. باید عملکردمان بهگونهای باشد که ایرانیان در هر کجای این خاک پهناور که هستند نسبت به آن حس مالکیت داشته باشند و برای حفظ و بهتر شدن آن بکوشند. احساس عمیق و حقیقی مالکیت است که حس مسئولیت در برابر وطن را برمیانگیزاند که میراث نیاکان و امانتفرزندانمان است.
نمیتوان بخش بزرگی از مردم ایران را در تنگناهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی قرار داد و کمترین حقی برایشان قائل نبود، اما انتظار وحدت و انسجام از آنها داشت. بسیاری از مردم سیستان و بلوچستان، کرمان، کردستان، خراسان، لرستان، خوزستان و… کمترین سهمی نمیبرند از منابع عظیمی که موهبت پروردگار به مردم این دیار است، اما شریف و مظلوم سالهاست که صبوری پیشه کردهاند. لکن این سکوت نشانهی رضایت نیست و در بزنگاههای تاریخی که نیاز به وحدت ملی و انسجامو اعتماد اجتماعی هویدا می شودِ، به شکل بیتفاوتی و عدم اعتماد اجتماعی بروز میکند.
وقتیکه مسلمانان سنیمذهب در پایتخت کشور، مکانی برای انجام اعمال عبادی خود ندارند، وقتی دیگر اقلیتها تحت فشار مستمر قرار دارند، احساس مالکیت و مسئولیت نسبت به وطن خویش نخواهند داشت.
وقتی که بیشتر مردم زیر خط فقر زندگی میکنند و از ابتداییترین مایحتاج زندگی برخوردار نیستند چگونه میتوان از آنها انتظار وحدت داشت. وقتی که سرمایه نفت که حق مسلم ایرانیان امروز و فرداست، بهواسطهی رانتهای متعدد سیاسی و اقتصادی بین اقلیتی از اصولگرایان و اصلاحطلبان تقسیم میشود، نمیتوان از مردم مظلوم و مغموم ایران انتظار وحدت داشت.
آری وحدت حول محور ایران زمانی امکان عملی مییابد که ایران برای همهی ایرانیان باشد.
پس اگر ایران را عزیز میداریم؛ بهواسطهی عزت و کرامت ایرانیانی است که چهل سال است با تمام فلاکتهای داخلی و خارجی سوخته و ساختهاند و دم برنیاوردهاند.
۳- ایرانیان شهروندان صاحب حقاند نه رعیت مکلف
ایران عزیز است چون ایرانیان عزیزند. ایرانیان بهعنوان ملتی تاریخی با هویتی واحد و فرهنگی غنی باید از زندگی بهتری برخوردار باشند. ملت ایران از مشروطه تاکنون –بیش از یکصد سال است که – برای حقوق اولیه خویش مبارزه میکنند اما هنوز از ابتداییترین این حقوق برخوردار نیستند. درازسالیانی است که برای استقلال، آزادی، عدالت و توسعه و رفاه میکوشند، هزینه میدهند و صبوری میکنند اما نه آزاداند، نه مستقل و نه از برابری و رفاه برخوردارند. هماره مکلف بودهاند که خدمتگذار استبداد حاکم و مستبدین دوران باشند. تنها سهمشان از دموکراسی نیز تکلیف به رای دادن است که هر دوره باید بهجا بیاورند و جناحی از درون حاکمیت را به قدرت برسانند تا سهم خود از خانهها و حقوق نجومی را صاحب شوند.
تحولخواهان اما؛ بر این باورند که صاحبان اصلی کشور مردماند و باید از تمامی حقوقی فردی و ملی برخوردار باشند. آنها نباید تنها مکلف به رای دادن بشوند، این حق را نیز دارند که رای بگیرند و انتخاب بشوند. همهی ایرانیان با هر اندیشه، ایده،مذهب، گرایش سیاسی و… از این حق برخوردارند که بهعنوان انتخابکننده و انتخابشونده حضور فعال سیاسی داشته و در تعیین سرنوشت فردی و ملی خویش دخیل باشند.
حقوق بشر بدون هیچ پیشوند و پسوندی باید رعایت شود. این حقوق ذاتی انسان استو گرفتن آنها از انسان ، یعنی تهی کردن او از انسانیتش. در دفاع از حقوق بشر خودی-غیرخودی نمیتوان کرد. اما اصلاحطلبان چنیناند و تنها به دفاع از حقوق خودیها میپردازند و غیرخودیها را نه تنها سرکوب بلکه بایکوت خبری نیز میکنند.
یکی از عمیقترین مفاهیم فلسفی در مشی تحولخواهی مفهوم عدالت حقوقی است. به این معنی که تمامی بشر فارغ از نژاد و قومیت و مذهب و گرایش سیاسی از حقوق انسانی برابر برخوردارند و نباید در دفاع از حقوق اولیه انسانهای خودی-غیرخودی کرد.
۴-استقلالطلبی و دفاع از حقوق ملی
در کنار و همراه با حقوق فردی، ایرانیان از حقوق ملی نیز برخوردارند که در اصل استقلال تجلی عینی مییابد. تا زمانی که دنیای آدمیان از مجموعهای از کشورها با مرزهای مشخص شکل گرفته، هر ملتی نسبت به دیگر ملل از حقوقی ملی برخوردار است که نقض آنها کمتر از نقض حقوق فردی انسان ها نیست. سالیانی دراز است که حقوق فردی و ملی ایرانیان توسط استبداد داخلی و سلطه طلبان خارجی نقض میشود و ایرانیان ناگزیر از مبارزهی مستمر در دو جبههی داخلی و خارجی بودهاند. اکنون نیز شرایط تغییر جدی نکرده و بدتر نیز شده است.
هنوز هم بین دو سنگ آسیاب استبداد و استعمار گرفتاریم و ناگزیر از تداوم مبارزهی تاریخی بر پایهی اصل موازنهی منفی هستیم.
در ایران نیز استبداد حاکم همواره عامل اجرای سیاستهای استعماری بوده و امروز نیز این استبداد است که در حال ویران کردن ایران و نابودی ایرانیان است و با سیاستها و عملکرد غیردموکراتیک و غیرشفاف خود، گامبهگام در عملیاتی کردن طرح تجزیه خاورمیانه یار و یاور صهیونیزم و جنگطلبان امریکایی شده است.
همانطور که استقلال و آزادی دو روی یک سکه و مکمل یکدیگرند، استبداد و استعمار نیز مکمل هماند و با این دو بال مکمل باید بهطور توامان مبارزه کرد تا بتوانیم استقلال، آزادی، عدالت و توسعه و رفاه را کسب کنیم.
۵- مبارزه با آلترناتیوهای وابسته
بنا بر اصول استقلال و آزادی، در مشی تحولخواهی مبارزه با آلترناتیوهای وابستهای که برساختهی امریکا و اسرائیل هستند یک کنش مستدام است. گروهها و جریانهای سیاسیای که با اتکا به قدرتها و کشورهای بیگانه قصد قدرت گرفتن دارند و در تلاش اند آلترناتیو جمهوری اسلامی شوند، استبدادی دیگر را بنیان خواهند گذاشت که اگر از وضع کنونی بدتر نباشد، بیشک بهتر نخواهد بود.
یکی از دلایل اصلی مخالفت تحولخواهان با براندازانی چون رجوی و پهلویچیها وابستگی و استفاده از منابع مالی و نظامی آنهاست. گروههای وابسته در صورت قدرت گرفتن دقیقاً همین سیاستهای کنونی را در پیش خواهند گرفت و بیگانگان را محور سیاستهای خارجی و داخلی خواهند کرد و از استقلال، آزادی، دموکراسی، توسعه و رفاه خبری نخواهد بود.
۶-ایجاد آلترناتیو ملی
سیاست، دانش احتمالات نیز هست. به این معنی که در شرایط بحرانی باید هر احتمالی را در نظر داشته و برای وقوع آن نقشهی راه و برنامه داشته باشیم. یکی از این احتمالات فروپاشی حکومت است. احتمالی که خیلی دور از واقع هم نیست. نظام استبدادی حاکم بر ایران تمامی مولفههای بقا و دوام را از دست داده و تنها بر تکستون سرکوب ایستاده است.
در حال حاضر گسترهی ناکارآمدی و سرکوب به جایی رسیده که حاکمیت، بحرانهای اقتصادی را نیز می خواهد با سرکوب برطرف کند. چند تن از فعالان اقتصادی را به اتهام افساد فی الارض اعدام کرده و دهها تن را به احکام سنگین زندان محکوم نموده است. تداوم این شرایط و از کف رفتن قدرت سرکوب نتیجهای جز فروپاشی ندارد. لذا بایسته است که برای شرایط فروپاشی حاکمیت و بهمنظور حفظ ایران و تمامیت ارضی کشور، رهبری ایجاد یک آلترناتیوی ملی و البته دموکراتیک که مورد وثوق و تایید اکثریت مردم ایران باشد داشته باشیم.
از این نظر محصورین این پتانسیل را دارند که تبدیل به رهبری ایجاد یک آلترناتیو ملی و دموکراتیک شوند. اما متاسفانه برخی از اصلاحطلبان و اعتدالیها در تلاشاند که مقاومت جانانهی این عزیزان را به ابتذال بکشانند.
۷- میدان عمل تحول خواهی
میدان عمل تحول خواهی از صندوق های رای تا کف خیابان است. در طول تاریخ دموکراسی خواهی، عدالتجویی و آزادی طلبی، همواره خیابان و حضور مطالبه محور مردم در خیابان ها تعیین کننده بوده است. اهمیت خیابان در ایجاد و حفظ دموکراسی به قدری محوری است که در تمامی قوانین اساسی و پایه کشورهای دموکراتیک حضور و اعتراض خیابانی مردم مجاز دانسته شده و به عنوان یک حق در کنار سایر حقوق پایه و اساسی انسان بر آن صحه گذاشته شده است.
در قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز بر این حق تاکید شده و بهصورت یک اصل قانونی آمده است. اما متاسفانه جناح های درون قدرت اعم از اصلاح طلب و اصول گرا با این قانون مخالف اند. مخالفتی که در اعتراضات مردمی دی ماه ۹۶ به اوج رسید و اصلاح طلب و اصول گرا را در یک جبهه علیه مردم معترض قرار داد. جناح های درون قدرت چون نگاهشان به مردم رعیت مابانه و تکلیفمدارانه است و خود را تافته ی جدابافته از ملت و ژن خوب می دانند، تنها مردم را مکلف می دانند که در انتخابات شرکت کنند و به آن ها رای دهند تا سهمی از رانت قدرت را نصیب شوند.
تحول خواهان اما مردم را صاحب حق می دانند و بر این باورند که اهمیت خیابان در بازپس گیری این حق تعیین کننده است. بر این اساس است که نگاه تحول خواهان به جنبش های حق خواهانه و مطالبه محور مثبت و تاییدی است. جنبش زنان، جنبش دانشجویی، جنبش کارگری و …، اعتراضات حق طلبانه ی اصناف و سندیکاها، اعم از معلمان، کامیونداران، پرستاران، کشاورزان، کارگران و … همه مورد تایید و حمایت تحول خواهان است. اساسا تحول خواهی مشی ای سیال متشکل از تمامی جنبش های حق طلبانه و دموکراسی خواهانه است. حمایت تحول خواهان از جریان اصلاح طلبی و جنبش اصلاحات نیز ذیل همین مقوله ی سیاست تحول خواهی است که معنی و مفهوم می یابد. تحول خواهان برخلاف اصلاح طلبان، کنش سیاسی دموکراسی خواهی را تنها خلاصه در صندوق های رای و فعالیت های هرازگاهی انتخاباتی نمی دانند و گستره ی فراخ تری برای فعالیت آزادی خواهانه و عدالت جویانه قائل اند.
۸- همراهی و همدلی با جنبش های حق طلبانه و اعتراضات خیابانی
بنابر آنچه در بالا آمد، تحول خواهان با تمامی جنبش های کوچک و بزرگ حق طلبانه همراه و همدل اند و تلاش می کنند برای به نتیجه رسیدن آن ها ایده و استراتژی و تاکتیکی نیز ارائه دهند. تحول خواهان حامی تمامی اعتراضات مدنی در اشکال مختلف اعتراضات خیابانی، اعتصابات، نافرمانی مدنی و … هستند و تلاش می کنند که با ابداعات و ابتکارات خود جنبش های اعتراضی این چنینی را تقویت کنند. همین امر باعث شده است که تحول خواهان ایرانی بیشترین تمرکز مطالعاتی و پژوهشی مبتنی بر راه حل یابی را بر جنبش ها و خردهجنبش های یکصدسال اخیر داشته باشند.بیشترین متون مکتوب منتشرشده در فضاهای واقعی و مجازی پیرامون موضوعاتی چون جنبش زنان، جنبش دانشجویی، اقوام، کارگران و … حاصل تلاش های پژوهشی و مطالعاتی کسانی است که در جبهه ی تحول خواهی جا می گیرند.
۹- مطالبه محور کردن جنبش ها و اعتراضات
تحول خواهان در کنار و همراه با جنبش های سیاسی و مدنی باید تلاش کنند که آن ها را از ایدهآلیسم و آرمانگرایی محض به سمت واقع گرایی و مطالبه محوری هدایت کنند. مطالبات باید مشخص، قابل اندازه گیری و متناسب با امکان ها و فرصت هایی که داریم باشند. سنگ بزرگ علامت نزدن است. باید هدف مشخص و محدود، تلاش اما نامحدود باشد تا بتوانیم با فشارهای ممتد و مستمر گام به گام پیش رویم تا به ایده آل مطلوب نزدیک شویم. شعارهای کلی و کلان چون استقلال، آزادی، عدالت و … بایستی در مجموعه ای از مطالبات مصداقی و مشخص فرموله شوند تا هم مردم بدانند چه می خواهند و هم حاکمیت.
تجربه تاریخی نشان داده است جریانات و تشکلات سیاسی ای که تنها به نقد حاکمیت می پردازند و در وجه ایجابی به شعارهای کلی و آرمانی اکتفا می کنند، هیچ دستاورد مثبت و رو به جلویی برای مردم نخواهند داشت، لذا تحول خواهی مشی ای است که با مشخص کردن مطالبات و فرموله کردن مصادیق عملیاتی شعارها، جنبش دموکراسی خواهی تاریخی ایرانیان را عینی و رئال می کند تا، هم مشت گروه های سیاسی کلی گوی قدرت طلب باز شودو هم اینکه ملت ایران از حاکمیت و آلترن:
استه های مشخص، مسلم و عملیاتی داشته باشد.
۱۰- عدم خشونت و خشونت زدایی
از این پس، به واسطه ی بحران های عظیم اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و …، وهمچنین ناکارآمدی حاکمیت در حل و رفع این بحران ها، شاهد اعتراضات گسترده ی مردمی خواهیم بود. یکی از اصلی ترین سازوکارهای تحولخواهی مبارزه با خشونت و خشونت زدایی است. براین اساس باید تمام توان و امکان و استعداد خود را صرف دوری جستن اعتراضات از خشونت و نیز یافتن و ابداع روش های اعتراضی آرام و مدنی و ضد خشونت کنیم. فراموش نکنیم که حکومت استبدادی حال حاضر تنها به ستون سرکوب اتکا نموده و خشونت اصلی ترین سوخت موتور سرکوب است. با خشونت زدایی، هم جنبش تحول خواهی و دموکراسی طلبی را تقویت می کنیم و هم حاکمیت را در اعمال سرکوب ضعیف.
۱۱- ایجاد کانون های تحول خواهی
اصل هر شهروند یک رسانه، تبدیل به هر شهروند، یک تحول خواه می شود. بنا بر این اصل، کانون های انفرادی تحول خواهی ایجاد می شود و هر ایرانی به یک رسانه ی تحول خواه در فضای مجازی و واقعی تبدیل می شود. کانون های تحول خواهی انفرادی به مرور زمان و در جریان عمل یکدیگر را می یابند و به کانون های گروهی تبدیل می شوند و نقش پررنگ تری در تحولات دموکراسی خواهی می یابند. با اصناف و گروه های شغلی ارتباط برقرار می کنند، با جنبش ها و خرده جنبش هایی چون زنان، دانشجویان، اقوام و … روابط سیاسی-اجتماعی ارگانیک ایجاد می کنند و در اعتراضات خیابانی به تمرین رهبری همگانی می پردازند.
در مشی تحول خواهی، هر ایرانی یک رهبر است و خیابان بهترین مجال بروز این استعداد انسانی است. دموکراسی خیابانی تجلی گاه رهبری همگانی است، پس باید خیابان ها را از آن خویش کنیم. از اتهاماتی چون پوپولیست و آنارشیست و… هراسی نداشته و آگاه باشیم آن چنان که مصدق بزرگ گفت ” مجلس آنجاست که مردم باشند”، ما بر این باوریم که دموکراسی آنجا عینیت می یابد که مردم باشند و آن خیابان است. خیابان ها را از استبداد پس بگیریم تا آزادی، استقلال و عدالت را پس بگیریم.
۱۲. رهبری همگانی و مبارزه با هژمونی طلبی
تحول خواهی مشی ای است مبتنی بر رهبری همگانی، پس یکی از اصلی ترین سازوکارهای این مشی، مبارزه با هژمونیطلبی است. نباید اجازه دهیم که هیچ فرد و گروه و جریان و جناحی هژمونی بیابد و عامل و موجب دیکتاتوری نخبگان گردد.
رهبری همگانی به این معنی است که هر ایرانی این حق و استعداد را دارد که تعیینکننده سرنوشت خویش و در تعیین سرنوشت مطلوب ملی صاحب نقشی برابر با دیگران باشد. باید هوشیار باشیم تمام کسانی که در پی هژمونی یابی و دست بالا یافتن هستند، دیکتاتورهایی اند که در صورت قدرت گرفتن، از آنان که امروز بر مسندند بدتر خواهند کرد و استبدادی نوپا، جوان و قلدرتر خواهند ساخت.
۱۳. تحول خواهی و اصلاحات بنیادین
هدف اصلی تحول خواهی اصلاحات ساختاری و بنیادین است. بنابراین تحول خواهان، برانداز نیستند. روش فشار بی امان و مستمر به حاکمیت جهت تغییر رفتار بنیادین و تحول ساختاری به دموکراتیزاسیون است. از آنجا که براندازی منتهی به ایجاد هژمونی جدید و استبداد نوپایی خواهد شد، و از آن روی که تحول خواهی ضد هژمونی طلبی است، لذا در این مرحله با براندازی مخالفیم و همه ی توان و استعداد خویش را صرف مبارزه با استبداد حاکم می کنیم که از میزان استبدادش کاسته و فضا برای اصلاح ساختاری و تحول بنیادین ایجاد شود. برای فشار بر حاکمیت زور نیز بایسته است که از تمامی امکانات، فرصت ها و فضاهای موجود اعم از انتخابات ها، اعتصابات، اعتراضات خیابانی و … که مدنی و ضد خشونت هستند، استفاده کنیم.
*زندان اوین
پینوشت: در این نوشتار انتقادات جدی و بعضا تندی نسبت به اصلاح طلبان شده است. لازم به ذکر است که این انتقادات به هیچ وجه از میزان قدر و منزلت برخی از دوستان اصلاح طلب نمی کاهد و ارادت اینجانب در عین نقدهایی که به این دوستان وارد می دانم پابرجاست.