حوالی ساعت یک و ۴۵ دقیقه ظهر، فرزاد و سه نفر دیگر که همان حوالی بودهاند، وسط کوچه پخشوپلا شدهاند. آنها از پشت سر مورد اصابت گلوله کلاشینکف قرار گرفتهاند
«فرزاد انصاریفر»، جوان بیگناه کاشیکاری بود که در جریان اعتراضات شهر بهبهان از پشت سر مورد اصابت گلوله قرار گرفت.
فاصله بین زندگی تا مرگ او فقط پانزده دقیقه بود. از وقتیکه دستهایش را شست و از خانه خارج شد تا دمی که خبر مرگش را آوردند
او دم اذن ظهر که شد، دستش را شست و سیمان و گچ ناشی از کار را از چهرهاش زدود و از کاشیکاری خانهای در خیابان «شصت متری» که داشت کاشیهای حمامش را نصب میکرد خارجشده و راهی خانه خودشان شد. صدای گلوله میآمد و شهر آشفته بود.
فرزاد انصاری فر، ۲۷ ساله در جریان اعتراضات شهر بهبهان از پشت سر مورد اصابت گلوله قرار گرفت
بهبهان شهر کوچکی است، خیابانها محدودند و مسافتها چندان طولانی نیستند و صاحبان مشاغل حوالی ظهر که میشود برای یک استراحت کوتاه به خانه میروند و چند ساعت بعد، برمیگردند سرکارشان.
فرزاد ساعت یک ظهر به خانه رسید، لباس کارش را عوض کرد و آبی به دست و پای کرخت و خستهاش زد و راهی کوچه شد تا هم سروگوشی آب بدهد و هم دو برادر کوچکترش را برگرداند خانه. او نگران برادرهایش بود.
خانه پدرش، «امین انصاریفر» که مورد اعتماد اهالی محل و از جان به دربردگان عملیات کربلای چهار است حوالی حریم کانال واقع شده است. پدرش جانباز است و زخمهای زیادی از انفجار ماشین بر اثر اصابت خمپاره بر تنش به یادگار دارد.
او همانجا نبش کوچه نوریان ایستاده و برادرهایش را متقاعد کرده که برگردند خانه، فرزاد پسر آرام و زحمتکشی بود که کمکحال پدر جانبازش شده بود.
ساعت یک ظهر روز بیست و پنجم آبان ماه است. هیاهوی آشوبها تقریبا آرام گرفته. مردم با فشار مامورها پراکنده و راهی خانههایشان شدهاند. فرزاد برادرهای کوچکترش را برای ایمن بودنشان به خانه میفرستد و خودش میایستد تا ببیند اوضاعواحوال شهر چطور است؛ اما هرگز برنمیگردد و با یک گلوله کلاشینکف از صدمتری دیوارهای امن خانه راهی سفر ابدی است.
«علی. ر» از دوستان نزدیک فرزاد انصاریفر میگوید او هیچ سابقه شرارت یا درگیری یا حتی پرخاش نداشت.
«فرزاد متولد سال ۱۳۷۰ و پسر آرام و سربهراهی بود. بزرگترین هدف و انگیزهاش کمک به شرایط مالی خانواده بود. سخت کار میکرد. ظهر روز بیست و پنجم آبان درحالیکه هنوز هم خستگی یک صبح سخت کاری از تنش خارج نشده بود برای دقایقی از خانه خارج میشود. چند نفر دیگری هم داخل کوچه پرسه میزدهاند. جایی که فرزاد ایستاده بوده کاملا از محل درگیری و آشوب دور بوده. حوالی ساعت یک و ۴۵ دقیقه ظهر، فرزاد و سه نفر دیگر که همان حوالی بودهاند، وسط کوچه پخشوپلا شدهاند. آنها از پشت سر مورد اصابت گلوله کلاشینکف قرارگرفتهاند.»
به گفته شاهدانی که آن ساعت ظهر از کوچه نوریان، جنب کلانتری یازده سابق میگذشتهاند، بهجز فرزاد، یک دختر سیزدهساله و هر دو برادران دشتی هم همزمان نقش بر زمین میشوند. هر چهار نفر کشتهشدگان با گلولههایی که از پشت سر به آنها اصابت کرده، نقش زمین شدهاند.
یکی از همسایهها روز بعد برای علی تعریف کرده که ماجرا را از پشت پنجره دیده است. برادران دشتی، دخترک رهگذر و فرزاد را. یکی از برادرها وقتی میبیند که برادر کوچکتر در حال سقوط و فرو غلتیدن روی زمین است، هجوم میبرد تا مانع شلیک بیشتر به برادرش بشود و یا اینکه احتمالا او را از سقوط روی سنگفرشها نجات دهد که خودش هم هدف گلوله قرار میگیرد.
به گفته دوست فرزاد انصاریفر، گلوله در مغز فرزاد باقیمانده و بعد از مرگش مشخص میشود که از اسلحه کلاشینکف شلیک شده است.
«جنازه این چهار نفر را دو سه روز بعد از حادثه و فقط با تاکید بر اینکه هیچ سروصدایی در زمان به خاکسپاری نباید وجود داشته باشد و بدون درخواست پولی که برخی خانوادهها مطرح کردهاند تحویل میدهند ولی گویا با بالا گرفتن درگیریها برای تحویل اجساد دیگر کشتهشدگان در روزهای بعدی ناآرامیها موضوع تحویل جنازهها با مشکل مواجه میشود.»
فرزاد فرزند اول خانواده و بیستوهفتساله بود. فاصله بین زندگی تا مرگ او فقط پانزده دقیقه بود. از وقتیکه دستهایش را شست و از خانه خارج شد تا دمی که خبر مرگش را آوردند.
آن ساعت همهمهها خوابیده بود و فقط صدای تک و توکی تیراندازی میآمد از دوردست میدان. نه تعقیبی در کار بود نه گریزی. چطور میشود چهار جان تشنه زندگی را در یک کوچه آرام از پشت سر به گلوله بست؟ این سوال علی، جوانی است که با بغض و حیرت با ایرانوایر گفتوگو میکند.
آنچه نزدیکان این جوان را در شوک و حیرت فروبرده، مسیر شلیک گلوله است. یکی از همسایگان خانواده انصاریفر به ایرانوایر میگوید مسیر اصابت گلوله به سر فرزاد، برادران دشتی و دختر سیزدهسالهای که خانوادهاش ماجرای مرگ او را پنهان کردهاند، در یک کوچه نهچندان شلوغی که محل عبور و مرور هم نبوده، آنهم از پشت جمجمه، نشان میدهد که ضارب تعمدی و از پشتسر آنها را هدف قرار داده است.
جنازه هر سه جوان کشتهشده را همان روز به اهواز منتقل میکنند و تنها پیکر بیجانی که در سردخانه بهبهان ماندگار میشود، جنازه دخترک سیزدهساله است.
به گفته علی علت این موضوع نامعلوم است. اینکه چرا دخترک را به اهواز منتقل نکردهاند یا اساسا چرا بقیه را با یک دور باطل به سردخانهای در اهواز منتقل کرده و بازهم برگرداندهاند؟ اما آنها شب دوشنبه، بیست و هفتم آبان ماه جنازهها را از اهواز برمیگردانند و به خانواده کشتهشدگان تحویل میدهند و خانواده فرزاد ظهر سهشنبه در بهت و اندوه بسیار او را به خاک میسپارند.
علی میگوید آنها از پدر فرزاد درخواست پول نکرده بودند: «بههرحال او فرزند یک جانباز جنگ بوده و با پیگیری پدر، تن بیجان پسر را به خاکستان بهبهان میسپارند و بی فرزاد به خانه برمیگردند.»