حسن بهگر
وقتی ما فکر و یا عقیده ای ابراز می کنیم، کار به ظاهر برایمان عادی و بدیهی جلوه میکند ولی فراموش می کنیم که این فکر یا ایده یک منشاء و نقطه اتکایی دارد. زندگی ما مملو از تجربیات خوب و بد است و حتا اگر آن تجارب را امروز درست و زیبا ندانیم و بخواهیم از آنها بگریزیم، باز در ما زنده می مانند و درتصمیمات ما دخیل می گردند.
این برعهده ی متخصصان روانشناسی است که در این مورد کاوش کنند که چگونه عضویت در یک حزب و یک سازمان می تواند چنان بر شیوه ی تفکر ما اثر بگذارد که آثارش تا سالیان دراز بر روح و روان ما باقی بماند.
دوست عزیزی دارم که در ایام جوانی چنانکه افتد و دانی عضو یکی از گروه های چریکی بوده و پس از انقلاب که سرش به سنگ خورده راه پدرش را که راه مصدق بوده است برگزیده ولی با اینهمه، هر گاه که اتفاقی در ایران می افتد، ناگهان فیلش یاد هندوستان می کند که باید اسلحه به دست گرفت و مبارزه ی مسلحانه کرد. باید هر بار یکی دو روز صبر کرد تا از این تب و تاب آسوده شود و به حال طبیعی برگردد.
به نظر می رسد تربیت اولیه ای که افراد در سازمان سیاسی میگیرند، در ذهن آنها نقش می بندد و تا هنگام مرگ همراهشان می ماند. در مورد بسیاری از توده ای ها شاهد بودم که هرگز قلبشان نسبت به مصدق صاف نشد و همواره یک چیزی برای خلط مبحث کردن پیدا می کردند و حتا نویسنده ای نامدار را سراغ دارم که تحقیقات و کتاب های تاریخی چندی نگاشته است ولی شفاهاً نسبت هایی به مصدق می دهد که در قوطی هیچ عطاری پیدا نمی شود. البته هرگز اینها را نمی نویسد چون می داند که صحت ندارد، ولی از گفتنشان ابا ندارد. این عارضه را در اعضا و هواداران مجاهد نیز می توان به وضوح مشاهده کرد و مسلماً در مورد سایر احزاب و سازمان ها نیز صادق است.
عود کردن تربیت سازمانی که در مورد بعضی احزاب صورت بیماری به خود می گیرد، فقط در رفتار نیست بلکه رسوبات فکری نیز در ذهن ته نشین شده، اغلب اوقات مشکل زا می شود.
ممکن است سخن من عجیب جلوه کند ولی هر کس به دور خود نگاه کند، نمونه هایش را خواهد دید. واقعاً شخصی که از یک حزب و سازمان در آمده و از آن ابراز نفرت میکند، چگونه می تواند گرفتار تربیتی که آنجا گرفته بماند؟ متأسفانه با ابراز نفرت و با جدا شدن نمی توان از عوارض تربیت اولیه خلاص شد. در خانواده نیز همینطور است. بسیاری را می بینید که با پدر و مادر خود اختلافات شدید دارند و از آنها به دلیل رفتاری که نادرست می دانند، فاصله می گیرند، ولی خودشان نیز از تکرار همان رفتار در امان نیستند.
واقعیت اینست که با تنفر از این حزب و آن سازمان، از تفکر حاکم بر آنها و رفتار رایج در چارچوبشان خلاص نمی شویم. کار، درمان طولانی لازم دارد و تنها مواجه با آن فکر و نقد بنیادی آن شیوه ی تفکر می تواند اسباب رهایی ما را فراهم بیاورد.
موضعگیری منفی نسبت به دکتر مصدق فقط یک مثال بود ولی تنها مثال نیست. مشکل مواجه با مصدق یا هر شخصیت دیگری هم نیست. مشکل طرز رفتاری است که ملکه ی اشخاص می شود. سازمان های ضد دمکرات، فقط وقت پیروان را به هدر نمی دهند، هزار عادت نادرست را به آنها القأ می کنند که رهایی ازشان بسیار مشکل است. یکی از مشکلات این قبیل سازمان ها و احزاب سیاسی، سکتاریستی بودن آنهاست که ارتباطات انسانی را از بین می برد و ارتباط حزبی و سازمانی را جایگزینشان می کند.
اول انقلاب، احزاب و سازمان های سیاسی کمونیستی با وجود اعتقاد مشترک به دیکتاتوری پرولتاریا و ضد امپریالیست بودن، دشمن یکدیگر بودند و خواستار حذف همدیگر می شدند. چرا؟ هر سازمان فکر می کرد حقیقت را فقط او کشف کرده و ملک طلق اوست. امروز که با فاصله به این گروه ها نگاه می کنیم، از آن فعالیت ها که به تراژدی های بزرگی منجر شد شگفت زده می شویم و حتا برایمان مضحک و خنده آور جلوه می کند ولی قربانیان این طرز رفتار هیچگاه زنده نخواهند شد. در این گروه ها فکر و نظر افراد اصلاً به حساب نمی آمد. نظریات همه می باید با افکار یکی از رهبران فکری مانند مارکس، انگلس یا لنین و مائو و .. همخوانی و هماهنگی می داشت یا اصلاً عین همان می بود و برای همین غالباً به جای فکر کردن، از لنین و مارکس و غیره نقل قول می آوردند.
در این نوع تفکر حزبی و سازمانی، باید قالبی فکر کرد و از آن قالب نباید بیرون رفت. بیهوده نیست که گاهی برادر با برادر دشمن می شود فقط برای اینکه در دو حزب مختلف عضوند که با هم مخالفند. هم برادری را فراموش می کنند و هم اینکه اگر هدف هر دو سعادت و بهبود وضعیت هموطنانشان است و این دشمنی خلاف آن هدف ملی و انسانی است.
به هر صورت، ما برای مدت های زیلد باید غرامت تأثیری را که احزاب ضد دمکراتیک بر چند نسل از فعالان سیاسی مملکتمان گذاشته است، بپردازیم. از این کار گریزی نیست و یکی از مشکلات اساسی رفتنمان به سوی دمکراسی همین است.
یکشنبه – ۱۰ آذر ۱۳۹۸
۲۰۱۹-۱۲-۰۱ استکهلم
از: ایران لیبرال