این نوشتار را من به تحقیق حدود ۱۵ سال پیش نوشتم و همان زمان در چند سایت عمومی نیز درج شد و به دید همگان رسید. اما اکنون که از طرف نشریه بیداری و با انشای آقای لشگری و امضای هیئت تحریریه نشریه مقالهای زیر نام و تیتر:
«جائی که خرد دفن گردیده، به دنبال کدام طلوع امید میگردید؟!» پخش شده و در دسترس همگان قرار دارد، لازم دیدم همان نوشتار را با افزوده هائی به دید هممیهنان برسانم.
من بارها در میان نوشتههایم گاه روشن و گاه مبهم اشاره کردهام آن مسئلهی اصلی و کلیدی که بن بست دموکراسی را در جامعههای دینسالار سبب میشود، فرهنگ غالب شریعت است بر لایههای گوناگون اجتماع؛ فرهنگی که برمبنای علم نیست و از خردورزی در آن نیز اثری یافت نمیشود. این فرهنگ ریشه در استبداد دارد و بر بنیاد زور و کشتار و استبداد قرار گرفته و پایه را در باورهای متافیزیک محکم کرده است. اکنون گشوده تر از پیش بازهم تکرار میکنم که مشکل ملت ما و کشور ایران، در نبود و یا عدم ارائهی راه حلها و راه کارهای سیاسی نیست؛ زیرا در جهان کنونی راه حلها و یا راه کارها برای دسترسی به آزادی و مردمسالاری مشخصاند و در میان ایرانیان نیز بارها قشر ایلیت جامعه این رهنمودها را با شفافیت به عامهی مردم نشان داده است. ملت ایران حدود ۱۰۰ سال پیش انقلاب مشروطه را به همین نیّت بنیاد نهاد و اجرا کرد که بدبختانه نافرجام و بی سرانجام بود.
از خیزش مشروطیت تاکنون ریشه و بُنمایهی خواستهی مردم روشن و علنی بوده است: «آزادی- استقلال»… و راه رسیدن به آن نیز، به همان ترتیب سیستماتیک و معمول کشورهای آزاد، روشن است. پس برحسب معمول، رسیدن به این خواستهها برای ملت ما هم نباید مشکل باشد؛ و بر همین روال ملت ایران نیز به درستی با مفهوم آزادی و مردمسالاری آشناست. اما مشکل آنجاست که ملت ما (و دیگر جوامع اسلامی) در زنجیرهای فولادین از باورهای آسمانی اسیر است، آنگونه که بیشتر اوقات زندگیاش را وقف و صرف رسیدگی به اجرای تظاهرات این اعتقاد میکند- نمازهای پنجگانه همراه با وضو گرفتن، یک ماه روزه داشتن، زکات و خمس دادن، با پیروان دیگر ادیان جهاد کردن و همیشه بالقوه و بالفعل در جنگ و جدال بودن، سفر حج و زیارتهای گوناگون رفتن، سه ماه و اندی از سال را سیه پوش و گریان ماندن و روضه خواندن و عزا گرفتن و بر سر و بدن کوفتن- و نسبت به پیروان دیگر ادیان بغض و کینه و نفرت داشتن و… به همین جهات و به سبب وجود قیود آیینی که بسیار دست و پاگیر است، ذهنیت این میلیارد و اندی انسان هنوز نه تنها پذیرای فرهنگ دموکراسی و مواهب آن نیست، بل به شدت با آن مخالف و در جدال است. روند زندگانی مسلمانان کاملاً برمبنای بایدها و جبر مطلق است و فرد مسلمان از خود اختیاری ندارد؛ و این یعنی تضادی آشکار با آزادی آدمی و دموکراسی.
دموکراسی و حکومت مردمسالار که طبعاً در درون خود استقلال و رفع هرگونه ستم را میپرورد و در همه حال سرفرازی ملت را با خود همراه دارد، اصل مسلمی است که بیش از یک سده هدف غائی روشنفکران وطن در مرحلهی نخست و خواستگاه ملت در مراحل بعد بوده است. نخبگان ملت ایران بارها برای رسیدن به این آرمان قیام کرده اند؛ و در این راه از دادن کشته و فداکردن جان و مال هم دریغ نداشته و سلحشورانه به میدان آمده و به مصاف مستبد و ستمگر رفتهاند. اما بدبختانه این اُفت و خیزها هیچگاه ره به جایی نبرده و سرانجامی نداشته است. در نتیجه مبارزان در این تلاشها یا شکست خوردهاند و یا پیروزیشان کوتاه مدت و دولت مستعجل بوده است. چرا…؟ زیرا اکثریت قاطع جامعه، آگاه و ناآگاه به شدت در چنبرهی استبداد دین و مذهب گرفتار است و چنین آدمیانی تصمیم آخرین را زیر القائات آخوند میگیرند و تلاشها را به ناکامی میکشانند. گذشته از عوام، دیگر مردمان نیز در حالیکه ظاهراً خواستار آزادی و دموکراسیاند، در اندورن خود ذهنیتی مستبدانه دارند.
دموکراسی نه گرفتنی است و نه دادنی؛ دموکراسی یادگرفتی و پذیرفتنی است؛ و پیش از تلاش برای به دست آوردنش باید فرهنگ آن را آموخت. قدر مسلم این است که در کشورهایی نظیر ایران و دیگر ممالک خاورمیانه که مفاهیم ماوراءالطبیعه روان و ذهن آدمیان را در سیطرهی خود دارد، خواستهی دموکراسی در برابر دیوار بتونی و سد سیمانی دین و مذهب متوقف شده و درجا نابود میشود. در جوامعی که دین پایهی زندگی است و در روابط خانوادگی و رفتار اجتماعی و حتا سیاسی ارادهی آدمی زیر نفوذ دستورهای دین است، در کشورهایی که دینسالاری بر ذهنیت خاص و عام چیره است و استبداد در گوشه گوشهی فضای زندگی افراد خیمه زده است، آزادی و دموکراسی حتا با ستیز هم اگر به دست آید، دوام و قوام نخواهد داشت. لازم است نخست ریشهی تعصبهایی که منجر به استبداد و استعمار دین شدهاند، از ضمیر آگاه و ناآگاه مردمان برکنده شود و آنگاه بحث آزادی و مردمسالاری به مفهوم جوامع غربی به میان آید. (وضع عراق مصداق بارز این فرهنگ غالب است)
همه آگاهیم که در تمام کشورهای اسلامی بافت خانوادگی به گونهای است که پدر مؤمن خانواده، در خانه مستبدی است که تازیانه میزند و از کشتن دختر خویش اگر به زعم خود خطاکارش تشخیص دهد ابائی ندارد. در چنین خانوادهای برادر بزرگ هم به نوبهی خود زورگو است و کوچکترها در مقابلش مطیع و فرمانبردارند. در مدرسه مدیر دیکتاتور است، معلمان مستبدند و حتا مستخدم مدرسه نیز بر دانش آموزان تفوق قدرت دارد. در ادارات دولتی، از سوی مدیرکل و رئیس اداره استبداد کامل برقرار است و کارمندان هم نسبت به ارباب رجوع رفتاری به سان ارباب و رعیت دارند. به عبارتی کوتاه جامعهی ایران و دیگر جوامع اسلامی تا کنون بنده پروری کرده و از آفرینش انسان آزاده عاجز بوده است (استثناها از آن کسانی است که با مقولات شریعت بدرود گفته اند).
این فرهنگ از کجا سرچشمه میگیرد؟ آیا نیاکان ما هم این چنین ستمکار و زورمدار بودهاند؟ پاسخ از حمله اسلام به بعد مثبت است. اگر در کردار و رفتار خود در خانواده، محل کار و اجتماع تأملی داشته باشیم، این نقص را در خویشتن خویش هم خواهیم یافت.
با یک نظر دقیق به گذشته و با تأملی در تاریخ کشورمان روشن میشود که گرچه ما چیزی به عنوان سرگذشت مردم نداریم و آنچه به نام تاریخ به ما میآموزند شرح حال شاهان و توصیف فتحها و شکستهای سلاطین جبار است، اما این تاریخ در برگ برگ خود به وضوح فضائی از وحشت توسط پادشاهان و امیران ظالم و درنده خوی را ترسیم میکند. پادشاهان ما در این سه هزار سال جز یک دو استثنا، مابقی جبارانی بودهاند که دامنهی ستم و توحششان از عامه گذشته و دامنگیر فرزندان، برداران، خواهران، پدر و مادر خود نیز شده است. این تاریخ مشعشع که شاه عباساش لقب کبیر دارد ولی با قساوت کامل ولیعهد خود (صفی میرزا) را به خاطر یک سوء ظن غلط میکشد و پسر دیگرش (خدابنده میرزا) را کور میکند، مایه نازش و تفاخر نیست. این تاریخ هیچ پند و معلوماتی به خواننده نمیدهد؛ برعکس همچنان که پیدا است، یا او را قسی القلب میکند و یا هرهری مزاج و پا درهوا بار میآورد. این فرهنگ اگر از ستم مغان زردشتی که مملکت را با فراهم آوردن نارضایتی مردم دودستی به تازیان تحویل دادند درگذریم، ریشه در پانزده قرن عبد سازی دین اسلام اعم از تسنن و تشیع پیرایهای دارد. این فرهنگ ثمرهی فلسفهی دین، و میوهی منطق دینداری و دینمداری و دستورهای عصر چوپانی است. پادشاهان از میان همین مردم برخاسته اند؛ و اگر ظالم بودهاند، خصلتی است که اکثریت مردم جامعه را میآلاید. سلسلههای پادشاهی و سلاطین غدّار تاریخ از درون همین مردمانی که ایمان تعبدی دارند و روانشان با فرهنگ زورگویی و قلدرمنشیهای دین درآمیخته و عجین شده است، ظهور کردند و به قدرت رسیدند. شاه اسماعیلها و آغا محمدخانها که هنگام فتح شهرهای وطن خود از سر اهالی هموطن «کله منار» میساختند، هممیهنان ما بودند.
این نوع فرهنگ غالب دینی که کم و بیش همه حتا فارغ التحصیلان «هاروارد» هم به آن آلودهاند، با دست خمینی و با پشتیبانی مسلمانان باورمند و متعصب، حدود چهل سال پیش مجدداً به مانند دورهی امیر مبارزالدین مظفری قدرت مطلق یافت و به روش حکومتی تبدیل شد. (فراموش نشود که تمام دینهای ابراهیمی تا میرزا بهاءالله هم، بنده پرورند و هدف غائیشان زمامداری و حکومت بر مردم بوده است).
بی شبهه اگر مردم ایران باور دینیشان قوی نبود- آنچنان که با پوشیدن کفن به مصاف تانکهای ارتش رفتند- خمینی به هیچوجه موفق نمیشد بساط خلافت را دوباره برقرار کند. آنچه پیروزی را در سال ۱۳۵۷ خورشیدی مسجل کرد، بیشتر از نارضائی عامه نسبت به رژیم گذشته، نفوذ دین و ایمان متعصبانه و تعبد کورکورانهی اکثریتی بود که نخستین و بزرگترین دلمشغولی زندگیشان مذهب است و دغدغهی خاطرشان برای دین بیش از هر معضل دیگر زندگی است. کسی که شب هنگام به پشت بام خانه میرود تا تصویر خمینی را بر روی کرهی ماه جستجو کند و آنرا ببیند، هیچگاه در اندیشهی پی بردن به لذت آزادی و دموکراسی نیست.
من در زمینهی پخش آفت تعصب و تعبد، خطر متولیان بی عمامهی دین را که نام ملی – مذهبی برخود نهادهاند، به مراتب بیشتر و زهرآگین تر از قشر معمم میدانم. زیرا تکلیف مردم با ارباب عمامه روشن است و آخوندها در برههی کنونی تنها بی سوادان و کم سوادان جامعه را میفریبند؛ اما این دانشگاه دیدههای دینمدار و مؤمن با بهره وری از دانشهای روز میکوشند تا ادعاهای دوران شتر چرانی در قرآن را به تکنولوژی و حقایق علمی امروز گره بزنند و با این شعبده بازیها نسل جوان جویای دانش و آگاهی را گمراه سازند. حتا در این وادی گاه چنان فریبکارانه در تلاشند و اراجیف میگویند و آسمان و ریسمان به هم میبافند که فرضیهی به اثبات رسیدهی «داروین» در مورد خلقت و تکامل جانداران را با آیات قرآن مشابهت میدهند و مطابق میدانند و مدعیاند که قرآن نظر داروین را تأیید کرده است!!
به هر حال تا فرهنگ عبودیت و تابعیت محض و اطاعت کورکورانه بر جوامع دینسالار و کشورهای اسلامی حاکم است، توقع و آرزوی دموکراسی درهر مقطع و زمینهای بی سرانجام است و پیدایش مواهب مردمسالاری اگر جنبهی محال نداشته باشد، دستکم بسیار مشکل و دور از دسترس مینماید. تاریخ معاصر ما این نقیصه را به خوبی برملا کرده و به شکستهایمان در راه رسیدن به آرمان آزادیخواهی اعتراف دارد. در این مقطع زمانی، جامعهی ما گرفتارتر از پیش در تضاد آشکار بین ظواهر مدرنیته و ایمان تعبدی دست و پا میزند که بدبختانه سرانجام شریعت است که درهر لباس برنده خواهد بود، زیرا فرهنگ استبداد دین تواناتر است. نمونه هایی که میتوانند مدرک و دلیل بر این مدعا باشند فراوانند و به چند مورد آن در اینجا اشاره میشود:
۱. آقای دکتر حبیب الله پیمان از خِرقه داران گروه ملی – مذهبی که مدعی آزادیخواهی است و در این رابطه پیه زندان حکومت آخوندی را هم بر تن مالیده است، در مراسم افتتاح هژدهمین اردوی سالانهی انجمن اسلامی دانشگاه تربیت معلم و به نقل از روزنامهی آفتاب یزد، میفرماید: «از درون سکولاریسم غرب، فاشیسم و نازیسم بیرون آمد!!»
این بیان و این طرز تفکر که تبلیغ برای حکومت دینی و رد حکومت سکولار مردمسالار است، از سوی شخصیتی به فضا پرتاب شده است که خام اندیشانی چون خود او، جامهی «روشنفکر دینی» را بر قامتش دوختهاند.
۲. آقای خاتمی در برابر خبرنگاران گفته است: «در ایران هیچگاه حکومت سکولار به وجود نخواهد آمد!»… میبینیم که برخورد روشنفکر دینی با مسئلهی دموکراسی به همان گونهای است که این آخوند مزور میخواهد و گمان میرفت استثناست.
۳. روزنامه آفتاب یزد در شمارهی سه شنبه ده شهریور مینویسد: «فردا با پیام مقام معظم رهبری و سخنرانی ریاست جمهوری، چهاردهمین اجلاس نماز با حضور میهمانان داخلی و خارجی! در یزد آغاز به کار میکند…» میبینیم دغدغهی خاطر حکومت موضوع نماز است و نه با قرن بیست و یکم هماهنگ شدن. در چهل سال عمر حکومت فقیهان برای یک بار هم سمیناری که دانشمندان جهان را برای بحث در مورد دانشهای جدید و اعتلای کار دانشگاههای ایران به آن دعوت کرده باشند، شکل نگرفته است.
۴. آقای خامنهای در دیدار اساتید و دانشجویان شرکت کننده در طرح ولایت و… فرمودند: «شرایط نظام جمهوری اسلامی ایران نسخهای از شرایط دوران حضرت علی است…» این گفته و ادعا که نشان تفاخر مقام معظم رهبری نسبت به جایگاه کنونی کشور ایران است، دقیقاً مفهوم سقوط کامل کشور و جامعه و برگشت آن را به عهد جاهلیت نشان میدهد.
در صحنهی بین المللی هم، ترورها، گروگانگیریها و سر بریدنها در برابر دوربین تلویزیون و تلاش برای کشتن و از میدان به در کردن هر تفکر غیرتعبدی، همه دستاوردهای فرهنگی است که با نیروی شمشیر جهانی شد. و در همین زمان و ابتدای قرن بیست و یکم هم، امام جمعهاش بدون در مشت فشردن شمشیر و تفنگ به نماز نمیایستد. آیا در چنین آتمسفری دموکراسی توان نفس کشیدن خواهد داشت؟
دکتر محمدعلی مهرآسا
از: گویا