سومین روز از جشنواره را پشت سر گذاشتیم، قاب های کج، نماهای سریع و دوربین روی دست های فراوان دیده ایم، اما هنوز سکانسی از فیلم «غلامرضا تختی» همین طور در ذهن تاب می خورد. پس از قهرمانی های متعدد، در هیاهوی ناخوشی مردمی که تازه کودتای ۲۸ مرداد را پشت سر گذاشته اند، دکتر محمد مصدق نامه ای برای غلامرضا تختی می نویسد. برای تختی که حالا تبدیل به قهرمانی ارزنده شده ولی هیاهوی قهرمانی او را از خود بی خود نکرده است. مصدق در نامه ای از تختی تشکر می کند برای شاد کردن دل مردم، برای جنگ یک تنه اش با ناامیدی و از خودش می نویسد که حصر خانگی دست و پایش را بسته است وگرنه به استقبال تختی می رفت. آن نامه و فضایی که دکتر مصدق را با همان عصای همیشگی اش نشان می دهد، کات می خورد به خانه تختی و عکس و نامه که کنار مدال ها و لوح های تقدیر جای می گیرد. برادر تختی به او طعنه می زند که ای کاش چنین نمی کرد و عکس را در جایی پنهانی می گذاشت و تختی لبخندزنان از کنار حرف می گذرد. بی اعتنا و بی توجه به این احتمال که روزی مجبور شود بابت این قاب عکس جوابگو باشد یا رفت و آمدهای سیاسی اش او را از مربیگری تیم ملی کشتی بازدارد یا حتی حقوق ماهانه اش را قطع کنند. بی توجهی از آن جهت است که در تصویرهای خاکستری متعدد چهره اطرافیانش را می بینیم که به او می گویند دست از این کارها بردارد و با آن بالادستی ها از در دوستی وارد شود اما تختی این حرف ها را از یک گوش می شنود و از گوش دیگر فراری می دهد.
فیلم «غلامرضا تختی» به کارگردانی بهرام توکلی همان طور که پیش از جشنواره انتظارش را داشتیم، خودش را در صف ماندگارترین فیلم های این جشنواره قرار داده است. موسیقی سنگین و خوشاهنگی که در زمان مقرر به جای رسیدن به سکوت اضطراب آور به سمت موسیقی زورخانه ای می رود یا جزییاتی که از دل یک جمعیت میلیونی خودش را نشان می دهد و قاب تصویر را پر می کند. یک فرهاد آییش کوتاه در نقش دکتر مصدق، یک پریوش نظریه تک سکانس در نقش مادر پسری معلول و البته ماهور الوند که هرچند حضورش طولانی تر از دیگران است اما لبخند را روی لب های مان می نشاند و نور امیدی می تاباند. این فیلم، بیشتر از آنکه انتخاب های تختی را نشان دهد، از تمام انتخاب هایی که تختی از کنارشان گذشت، صحبت می کند و خودش را به عنوان یک روایت صادقانه تحمیل می کند.
اما اگر جز فیلم تختی بخواهیم، ماندگاری را در فیلمی دیگر جست وجو کنیم، باید از سها نیاستی، بازیگر تازه واردی صحبت کنیم که در فیلم «سال دوم دانشکده من» به کارگردانی رسول صدرعاملی بازی کرد و حضور پررنگش به خستگی بیننده منجر نشد و همین ویژگی باعث می شود تا بتوان حضور او را در آینده این سینما تصور کرد. همان طور که دیبا زاهدی هم از پس نقش طولانی ترمه در «تیغ و ترمه» به کارگردانی کیومرث پوراحمد برآمد و رهایی و سرگشتگی توامان دختری جوان را تصویر کرد.
با این وجود کسی چه می داند، ماندگاری در این سینما شبیه همان انتخاب های ناکرده تختی است. هیچ کدام مان نمی توانیم قطعیتی در این پیش بینی ها به خرج دهیم، اما می توانیم لبخند امیدبخشی که روی لب های مان نشسته است، به اشتراک بگذاریم. به این امید که این لبخندها تبدیل به نوستالژی سال های آینده شود و سال هایی دورتر از بهت و تعجب مان موقع دیدن اولین نمایش تختی صحبت کنیم.