محمدجواد لسانی: به بهانه زادروز یک نخست وزیر/ پانزده سال تاخیر جمشید

چهارشنبه, 4ام تیر, 1399
اندازه قلم متن

جمشید آموزگار

محمدجواد لسانی – پژوهشگر

   هر سال خورشیدی که از راه می رسد، تقویم آشنایی دارد که گاهی با اتفاقات فصلی داغ و زمانی هم با اتفاقات فصلی سرد همزمان است. همه آن ها، یادآور تلخ و شیرین رویداد هایی هستند که در گذشته های دور و نزدیک به تاریخ پیوسته اند. زاد روزش تیرماه است اما پنجمین ماه سال، نکته ظریفی برای یک شخصیت دارد. یعنی برای او که در عصر پهلوی می زیسته، منحنی اوج و فرودش، هر دو، در ماه مرداد رخ داده است. تاریخ دانان نوشته اند؛ اوایل مرداد سال ۱۳۵۶, نخست وزیری بر سر کار می آید که توانمندی و دانش اداره کشور را دارد چون یک تکنوکرات حرفه ای است اما شرایط سیاسی برای چنین شخصیت کار آمدی، اصلا مساعد نیست تا بتواند مانند فرد پیشین این سمت، امیر عباس هویدا، به مدت سیزده سال، کارش را تداوم بخشد. او تنها یکسال و چند روز بر سر کار می ماند سپس با تمام شدن مرداد ۱۳۵۷ مجبور به کناره گیری از صحنه سیاست می شود.

نام او جمشید آموزگار است. او شاید بنا به تعبیر عمیق رییس وقت دانشگاه  تهران، دکتر جهانشاه صالح، می توانست، پانزده سال زودتر از این بیاید تا به داد کشور برسد. تصمیم شاه این است که حالا در این وضعیت بحرانی، خوب است سکان کشتی سیاست به دست شخصی چون آموزگار سپرده شود. این تصمیم از سر اضطرار گرفته می شود تا شاه در برابر موج سهمگین مخالفانش، پاسخی داشته باشد و شاید حضور او در این پست،  بتواند اوضاع مملکت را سامان دهد. آموزگار، هرچند مانند محمد مصدق رهبرملی ایران یا حتی به اندازه علی امینی، نسبت به مقام عالی کشور، زبان آوری ندارد. این همان درد کهنه ای ست که بیشتر صاحب منصبان ایرانی، نسبت به بالادست خود داشته اند، آن ها تا به یک پست مهم می رسند زبان حقیقت گو را از دست می دهند و در این میان دو راه بر می گزینند؛ یا در محضر سلطان قدرت، لبخند تلخی در سکوت می زنند یا اگر فرومایه باشند به چاپلوسی و تمجیدهای بی معنی از او مشغول می شوند. از آموزگار مدیحه گویی ثبت نشده اما در شمار ساکتان می توان قرارش داد. البته انصافا خصلت های برجسته ای هم دارد؛ زیرا در طول بیست سال صدارتش در کابینه های مختلف، اهل رابطه بازی نبوده و باندی برای خود تشکیل نمی دهد و مهم تر آنکه هرگز خود را آلوده اختلاسی نمی کند. با نگاهی به زندگی و خانواده اش، زاویه های تاریکی روشن می شود؛

جمشید آموزگار به سال ۱۳۰۲ خورشیدی در شهر تهران زاده شد. پدرش حبیب الله خان، که اهل اصطهبانات فارس است به پایتخت  می آید. او از معلمی مدرسه تا استادی دانشگاه را با تلاش، طی می کند. همزمان با این پیشرفت، درس حقوق می خواند و قاضی عدلیه می شود. همچنین دستی به قلم می برد و برای روزنامه ها می نویسد، کتاب هم تالیف می کند. از شمار آثارش می توان به فرهنگ آموزگار، راهنمای تربیت، زن در جامعه و ابومسلم خراسانی اشاره کرد. او با درخشش خود، به عرصه سیاست دعوت می شود؛ به مجلس مؤسسان می رود و سپس به کابینه حسین علاء راه می یابد. آن معلم ساده، اینک وزیر فرهنگ شده است. در چنین خانواده‌ای، جمشید، رشد می کند. او امکان می یابد که در سال ۱۳۲۰ به دبیرستان ایرانشهر برود و شاگرد استادانی چون جلال همایی و محیط طباطبایی شود. او با گرفتن دیپلم  ادبی، وارد اجتماعی می شود که حزب توده، افکار جوانان را اشغال کرده اما جمشید با داشتن پایگاه فکری و خانوادگی، گرایشی ضد توده ای دارد.

تحصیل دانشگاهی آموزگار، با جنگ جهانی دوم همزمان است که تا سال ۱۳۲۴ طول می کشد. اوضاع ایران جنگ زده، سبب می شود که او درس دانشکده های فنی و حقوق را رها کند و از راه استرالیا به آمریکا برود. او، تحصیل خود را در رشته مهندسی راه و ساختمان دانشگاه کرنل ادامه می دهد. او با اخذ کارشناسی این رشته، تحصیل در رشته هیدرولیک دانشگاه واشنگتن را پی می گیرد و سرانجام در همین رشته، به درجه دکتری نایل می شود؛ آبیاری، سدسازی، لوله‌کشی، راه سازی، ساختمان سازی فرودگاه، از حوزه های تخصصی او هستند. او درباره امواج دریا و سواحل نظریه ای مطرح می کند که دانشگاه کرنل را وا می دارد تا او را برای تدریس در نظر بگیرد. همین اعتبار علمی سبب توجه سازمان ملل به او می  شود تا او را در سال ۱۳۲۸ به عنوان کارشناس آب به ایران اعزام کند.

آموزگار در زمان اقامت خود در آمریکا، با زنی آلمانی تبار به نام اولریش ازدواج می کند. او در مدت یکسال و نیم کار در سازمان ملل، به سراسر کشور سفر می کند. مطالعات کارشناسی در باره آبهای زیرزمینی ایران باعث می شود که برای ۲۵ شهر کشور از جمله شهر بندرعباس، نقشه لوله‌کشی آب آشامیدنی تهیه کند. در سال ۱۳۳۴ آموزگار که ۳۲ سال بیشتر ندارد معاون فنی دکتر جهانشاه صالح وزیر بهداری می شود. توانایی آموزگار در تهیه گزارش بهداشت آب و استفاده از منابع زیرزمینی، موجب می شود که فضای علمی صمیمانه ای با همکارانش پیدا کند. عمده فعالیت او به مبارزه با بیماری مالاریا طی می شود. آموزگار سه سال در این سمت می ماند.
با روی کار آمدن منوچهر اقبال که به تحصیل کرده‌ های امریکا می اندیشد، راه پیشرفت، برای آموزگار هموارتر می شود. اقبال، او را برای وزارت کار بر می گزیند. ترقی آموزگار تا جایگاه وزیری، تنها در مدت چند سال، شایستگی علمی او را ثابت می کند. وی در دوره چهارده ماهه تصدی وزارت کار، قانون کار ایران را می نویسد و لایحه آن را به مجلس شورای ملی می برد. به ویژه آنکه با مدیریت اقبال، حزب ملیون در سال ۱۳۳۷ به آموزگار به عنوان یک موسس و مشاور دانا نگاه می کند. او همچنین، به جمعیت «برادران جهان» که گردانندگان آن جمعی از دانشمندان امریکایی هستند، می پیوندد. از حسین علاء و شجاع‌الدین شفا به عنوان اعضای ایرانی آن جمعیت، نام برده شده.

آموزگار در وزارت کار، لایحه‌ای تهیه می کند که نشان از دوری او از زد و بند های مالی ست. لایحه «منع مداخله کارکنان دولت در معاملات دولتی» در صحن سیاسی جامعه، چون توپی صدا می کند. بر اساس این طرح، حتی اقوام سببی و نسبی دولتمردان، از مشارکت در معاملات دولتی منع می شوند.

بحران مشروعیت دولت های پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ را تهدید می کند. اکنون با مطرح شدن این لایحه، دستگاه پهلوی، مرهمی کوچک برای تحکیم نظام، پیدا می کند. ابوالحسن ابتهاج که در عرصه مالی حکومت، جایگاه قدرتمندی دارد با اجرای این لایحه مخالفت می کند. او می گوید که با این حرفها نمی‌توان مردم را گول زد! سرانجام، پشت پرده سیاست، آموزگار را به عقب نشینی از قدرت وا می دارد و در آبان ۱۳۳۸، منوچهر اقبال، او را به وزارت کشاورزی می فرستد و در شرایطی که انسداد سیاسی کام همه آگاهان جامعه را تلخ کرده، اقدام برای مبارزه با  فساد، به جایی نمی رسد و نظام خودکامه، اصلاح  در راس هرم قدرت را نمی پذیرد. اشراف سالاری، ریشه دوانده است.

نظام ارباب و رعیتی، مسئله بغرنجی است که آموزگار را در پست جدید رها نمی کند او که به وزارت کشاورزی تبعید شده برای هر نوع تغییر در این مناسبات ظالمانه اعلام آمادگی می کند. در چنین شرایطی، آموزگار طرحی مترقی برای اصلاحات ارضی می نویسد اما مجلس آن را ترجمه نسخه اصلاحاتی قلمداد می کند که در کشورهای فئودالی در حال انجام است. آموزگار از این تحقیر بر می آشوبد.

با رفتن دولت منوچهر اقبال در پایان مرداد ۱۳۳۹، اقبال سعادت از شانه آموزگار، پر می کشد و تا اول مرداد ۱۳۴۱ دولت هایی بر سر کار می آیند که با او کاری ندارند! و هیچ سمت رسمی به وی واگذار نمی شود.
دکتر جهان‌شاه صالح، وزیر بهداری  ورئیس دانشگاه تهران در آن سال ها می گوید: «شاه با وجود اینکه جمشید آموزگار را دوست داشت اما همان روز که خواستم او را به عنوان معاون وزارت بهداری معرفی کنم گفت آمریکایی است. همین گمان شاه بود که پانزده سال نخست وزیری آموزگار را عقب انداخت.»

بازگشت آموزگار به کابینه، در زمان نخست وزیری حسنعلی منصور رخ می دهد و حضور او در مسند اجرایی با ترور منصور مواجه می شود. برای جانشینی وی از جمشید آموزگار نام برده می شود. خاصه آنکه، در طرح اصلاحات پر سر و صدای شاه در ششم بهمن ۱۳۴۱، آموزگار بیش از دیگران سهیم است. اما این امیر عباس هویدا ست که به عنوان نخست وزیر انتخاب می شود. او یک دیپلمات روشنفکر با روحیه فرانسوی است اما شواهد نشان می دهد که تهدیدی برای قدرت افسار گسیخته شاه به حساب نمی آید.

با گذر سالیان، آنان که می‌توانستند رقیب هویدا باشند یک به یک از صحنه سیاست خارج می شوند و تنها آموزگار است که می ماند، آن هم در مقام پوشیدن خلعت وزیران گوناگونی چون بهداری، دارایی و کشور.
شاه می داند که آموزگار از هویدا شایسته تر است اما یا تصمیمات  آنی او، موافق نیست اما شاه به او اختیارات درجه دومی می دهد و با حفظ سمت، او را نماینده ایران در سازمان اوپک می کند. اوپک نقطه پروازی است برای آموزگار. اما او که در کشور های عربی به عقاب اوپک معروف می شود قابلیت آن را دارد که در ارتفاع بالاتری جولان دهد. بینی عقابی آموزگار هم سبب می شود که از این تعبیر شیوخ عرب، در مطبوعات ایران استقبال شود.

حادثه نفس گیر سال ۱۳۵۵ در اتریش، بار دیگر نام آموزگار را روی زبان ها می اندازد. ایادی کارلوس، چریک پر آوازه، وزیران کشورهای تولید کننده نفت را به گروگان می گیرد. از چشم آن چپگرای انقلابی، زکی‌یمانی و جمشید آموزگار نمایندگان پادشاهی سعودی و  ایران طعمه اصلی هستند و پس از دو روز بحرانی که آن دو را در صدر اخبار می نشاند و حتی خبر کشته شدن شان پخش می شود، این گمان محکم می شود که چریک‌ها  آن دو را شکنجه داده اند اما پرداخت پانزده میلیون دلار به گروگان گیران، آزادی آموزگار و دیگران را سبب می شود.
فردای آزادی از اسارت دو روزه، جمشید آموزگار در حالی که آشکارا لاغر شده و پوست صورتش می‌پرد در برابر دوربین‌های خبری جهان قرار می گیرد و خود را یک سرباز کوچک برای ایران پادشاهی می‌داند. همان روز، موقع بازگشت به ایران، اسدالله علم، وزیر دربار به نمایندگی از طرف شاه با دستپاچگی به استقبالش می رود و مدال درجه یک همایون را به وی تقدیم می کند مدال مهمی که خود علم نخست وزیر پیشین و نزدیک‌ترین مشاور شاه، آن را نگرفته.

از این زمان به بعد گفتگو برای رسیدن آموزگار به نخست وزیری، بالا می گیرد. اما نه تنها چنین نمی شود بلکه آموزگار از سمت مهم وزارت دارایی به وزارت کشور فرستاده می شود. وزارتخانه ای که پر از مدیران کارکشته است و آموزگار  با حوزه عمل آنها آشنایی ندارد. پشت سر، او را آدمی خشک مزاج و بی اغماض می دانند. با این شرایط کاری شاید آنجا، آخرین ایستگاه دولتی برایش باشد.

به گواهی کسانی که با شاه و شرایط دو سال آخر سلطنت او آشنا هستند مهم‌ترین عامل دل کندن شاه از امیرعباس هویدا و گماردن جمشید آموزگار به نخست وزیری، حادثه‌ای است که در واشنگتن رخ می دهد؛ جیمی کارتر از حزب دموکرات به ریاست جمهوری  آمریکا می رسد . او و اعضای تیمش در جریان انتخابات ۱۹۷۶ میلادی به اندازه کافی بر ضد دیکتاتورهای متحد آمریکا سخن می گویند و گاه اشاره مستقیمی به خودکامگان کره جنوبی، شیلی و ایران می شود.

همزمان با خداحافظی رمانتیک شاه با امیرعباس هویدا که سیزده سال دولت را آنچنان که وی می‌خواست گردانده است، و انتصاب وی به وزارت دربار شاهنشاهی به جای دوست و محرم خود اسدالله علم، که در نیویورک سرطان بدخیمش را معالجه می‌کند و انتظار این بی‌مهری را از شاه ندارد، یک خدمتگزار قدیمی دیگر هم صحنه را خالی می کند که او دکتر منوچهر اقبال است. حالا  امکان آن  مهیا می شود که شاه به یاد  عقابش بیفتد و او را به کار گمارد. دوران تازه‌ای است که شاه او را برای کسب رضایت کارتر و فضای باز سیاسی اش می خواهد. در ایران، آگاهان امر تردید ندارند که انتخاب جمشید آموزگار مناسب‌ چنین دورانی نیست. این یک تراژدی تلخ برای شاه است که پانزده سال آمدن آموزگار را به عقب می اندازد.

آموزگار در شانرده مرداد ۱۳۵۶ نخست‌وزیر می شود. انتخاب آموزگار، کوشش عاجزانه شاه است.  با آمدن این تکنوکرات برجسته، تنفسی برای روشنفکران ناراضی  ایجاد می شود. آموزگار بلافاصله پس از شروع کارش، برنامه ریاضت اقتصادی اش را ارائه می دهد که به‌طور قابل توجهی از بودجه برنامه صنعتی و نظامی شاه می‌کاهد.  او می داند که این اعتبارات سبب تورم شدید شده اند و باید تغییر اقتصادی را کلید زد هرچند که خیلی دیر است. همچنین دولت اعلام می کند که اقدامی بر ضد رشوه‌خواری و فساد انجام خواهد داد. آموزگار برای اولین بار در کابینه، پست «وزیر مشاور در امور زنان» را به وجود می آورد. حل مشکل مسکن، پایین آوردن اجاره‌بها، حل مساله زمین‌خواری و برخورد با زمین خواران از شمار برنامه های دیگر اوست.

در کابینه‌ای که آموزگار معرفی می کند به جز کسانی که منصوب شاه هستند تکنوکرات‌هایی حضور دارند که در رشته کاری خود خبره اند. محمد یگانه، صفی اصفیا، کریم معتمدی، مهناز افخمی، تقی توکلی، هوشنگ آگاه و منوچهر گنجی از شمار آن نخبگان هستند.  مشهور است که می‌گفتند آموزگار بعد از بیست سال حضور در دولت هنوز باندی ندارد. در حقیقت، وزیران وی، چهره‌های شاخصی هستند که از بخش خصوصی  و نیروهای مستقل، تشکیل شده اند. اما موج انقلاب برخاسته است، کوتاه مدتی بعد از آغاز کار دولت، اعتراضات اجتماعی بالا می گیرد. ماه اول زمستان است که چاپ مقاله احمد رشیدی مطلق در روزنامه اطلاعات، قم را به هم می ریزد و هنوز سال به پایان نرسیده که برخورد نظامی با مردم، دانشگاه آذرآبادگان تبریز را به هم می ریزد و چهلم این حادثه به حادثه تلخ دیگری در یزد پیوند می خورد. وقتی سال نو تحویل می شود کسی گمان نمی کند که این آخرین نوروز شاه است. آموزگار که مهارتی در حرافی و توجیه سیاسی ندارد باور نمی‌کند که چنین بحرانی، راه حل تکنوکراتیک ندارد. اما هیچ کس فکر نمی کند که به جای این دولت متکی به دانش، قرار است دولت عوام فریبی بیاید. اولین نطق مهم و تبلیغاتی جعفر شریف امامی اینست که می خواهد به نجف برود تا با آیت الله خمینی دیدار خوبی داشته باشد! او تنها یک مسکن سیاسی ست و مقابله با جنبش خیابانی به ویژه در هفده شهریور ۵۷ اوج می گیرد.

وقتی آموزگار، کابینه را از هویدا تحویل می گیرد اعلام می کند که هواپیمای تمدن بزرگ ایرانی به اول باند پرواز رسیده است، اما دولت ناکام خود را پس از یک سال و چند روز به کسی می سپرد که حتی به اندازه هویدای پر انتقاد نیست.

جمشید آموزگار از سمتی استعفا می دهد که پانزده سال انتظارش را کشیده بود. اما او وقت کافی برای تغییر ساختار نظام پیدا نمی کند و مغموم و دل آزرده، به خانه اش بر می گردد. هفت روز پس از استعفای آموزگار، محمدرضا پهلوی، تازه می فهمد که همه آتش ها از خودکامگی او شعله کشیده، شاه بلافاصله حزب رستاخیز را منحل می کند و در آبان ماه ۵۷ خاکسارانه اعلام می کند که صدای انقلاب مردم را شنیده است.، آموزگار دوماه در ایران می ماند تا شاید برای کمک به شاه کاری بکند. بارها دلسوزانی کاردان برای مشورت به نزد شاه می فرستد و زمانی هم می رسد که واسطه می شود تا دل برخی سران جبهه ملی را به دست آورد تا شاه را تنها نگذارند. حتی برای روی کار آمدن دکتر شاپور بختیار، پیشنهاد اول را او می دهد.

سرانجام آموزگار همه را وا می گذارد و راهی همان سرزمینی می شود که در جوانی برای تحصیل بدان جا رفته بود. وی آذر ماه ۱۳۵۷ ایران را به مقصد آمریکا برای همیشه  ترک می کند.و پس از مدتی کوتاه، بانک جهانی وی را دعوت به کار می کند و در سال‌های پیری همراه برادر بزرگش جهانگیر، کارشناس اقتصاد در آمریکا، یک موسسه خصوصی مهندسی تدارک می بیند. حالا با همسر آلمانی اش، اولریش، زندگی کوچکی دارد. همان زن دوران دانشجویی در دانشگاه کرنل، که به او دل سپرده. آموزگار، صاحب  فرزندی نمی شود اما تنها همدم آن سال‌ها، اولریش است که با او می ماند.

آموزگار را در دوران خود خشک و بی گذشت نامیدند اما او می خواست به دور از مصاحبه ها و نطق های سیاسی، کشور را بدون  نگرانی از توصیه های خودسرانه مقام عالی کشور، آباد کند.

سرانجام او ششم مهرماه ۱۳۹۵ در شهر مریلند آمریکا دنیا را در سکوت طولانی اش ترک می کند. آموزگار با وجود گذشت ۹۴ سال از زیستنش، در آن سال های غربت، لب به سخن باز نمی کند و قرار مصاحبه ای با رسانه ها نمی گذارد و به جز یکی دو یادداشت کوتاه خصوصی، از آن چه دیده و شنیده، رازی نمی گشاید و همه وقایع آن سال ها را در سینه پنهان می کند و می رود.


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.