ایران من

جمعه, 28ام تیر, 1392
اندازه قلم متن

ایرانِ من که خسته و زارم ترا

آخرچگونه دوست ندارم ترا؟

با من چه می‌کنی که به خونِ جگر

زینگونه بی‌شکیب و قرارم ترا

چون ماهواره‌ای که به گِردِ زمین

گردان بوَد، به گِردِ مدارم ترا

زان سان که دشمنان ترا دشمنم

از یاورانِ مُشفقِ یارم ترا

با آنکه از کنار تو‌ام بر کران

گویی که روز و شب به کنارم ترا

تا دررسد سعادتِ دیدار تو

رؤیانوردِ لحظه شمارم ترا

چون بلبلی که جانب گُل می‌پرد

با یادِ گل به گشت و گذارم ترا

تا سردهم سرودِ سرافرازیت

شعر و سرود و شور و شرارم ترا

چون آتشی که شعلۀ رنگین دهد

رنگین چو دانه‌های انارم ترا

آن شاخۀ شکستۀ باغم ولی

چون میوۀ رسیده به بارم ترا

با آنکه ره به خِطّۀ دیگر بَرَد

شادم که سرنشینِ قطارم ترا

دشمن اگر به سلسله بندد مرا

باکم نه زانکه سلسله دارم ترا

بذر کویر و طعمۀ طوفان شود

گر دانه‌ها به خاک نکارم ترا

تا خطّ و رسم و نقش و نگارِ منی

بر لوحِ جان، به نقش و نگارم ترا

تا دست من به دامن مِهرت رسد

هرگز زمِهر، دست ندارم ترا

با سال‌های سردِ زمستانی‌ام

چشم انتظارِ فصلِ بهارم ترا

روزی که سربلندی‌ات از رَه رسد

بر خاک ِ راه، آینه دارم ترا !

م. سحر

پاریس
۲۶/۶/۲۰۱۳
http://msahar.blogspot.fr/

شعر با صدای شاعر (م. سحر)


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

برچسب‌ها: ,

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.