برادر پروندهدار رئیسجمهور اخوی را باد میزند
درگذشت دکتر محمد ملکی
اولین رئیس دانشگاه تهران بعد از انقلاب که خیلی زود پشت پا به همه موقعیتهایش زد و به «ضدانقلاب» پیوست. در همه این سالها به دنبال آزادی، همه جا رفت و در مراسم بسیار شرکت کرد. بارها زندانی و بسیار شکنجه شد.
من فقط چند بیت در سوگش گریستم:
به یاد او…
به یاد مرد نکونام جاودان خاطر
که پیش از آنکه شود زاده، سعدیاش بستود،
به نام نامی آموزگار دانش و عشق
که لحظهای ز تکاپوی جان، نمیآسود،
به نام آنکه برای چراغ آزادی
میان سینه خود داشت شعلهای بیدود،
به یاد همّت دکتر محمد ملکی
که در میان بزرگان ما، بزرگ او بود،
به یاد او، بنویسم به دست لرزانم:
بر او درود و درود و درود و باز درود
***
اول بار که ناصرالدینشاه پنکه را دید
«یکی از اکتشافات ناصرالدینشاه در سفر به آلمان قرن نوزدهم آشنایی با پنکه برقی بود که به قول او بادی میوزید که یکدفعه جهنم را به بهشت تبدیل میکند. او در خاطرات سفر سوم خود به اروپا، در این باره مینویسد:
ما تعجب کردیم از کجا باد میآید، بعد ملتفت شدیم از یک چرخی است، پرّه پرّه ساختهاند، با الکطریسیطه حرکت میکند با سرعت زیاد و احداث باد میکند، اسبابی دارد که به حرکت انگشت چرخ میایستد، یک مرتبه تعفن و گرما جهنم میشود، باز انگشت میگذارند به حرکت میآید، بهشت میشود.»
از مقاله «بازدید ناصرالدینشاه از اماکن صنعتی اروپا» نوشته خانم لیلا محمد علیپور مندرج در نشریه کارخانهدار که در «گویانیوز» آمده بود. همین باعث شد تحقیق کنم که دیگران وقتی اول بار پنکه را دیدند، چه برخوردی داشتند.
امام خمینی و پنکه
وقتی امام خمینی برای اولین بار پنکه را دید، در نوفلوشاتو بود. تابستان بود. گرم بود. گفت «این چیست؟» بنیصدر تعظیم کرد و گقت «بادبزن است قربان». امام گفت «چرا باد نمیزند؟» بنیصدر گفت «خراب است یا امام». امام پرسید «کی خرابش کرده؟» بنی صدر گفت «بختیار!»
امام دوشاخه را به بنیصدر داد گفت «بزنش به برق ببینم». قطبزاده از جا پرید و گفت «امام من، امام من، گرمش است!» با عجله دوشاخه را به پریز زد. پنکه راه افتاد. قطبزاده پنکه را رو به صورت امام گرفت. باد خنک به صورت امام زد. قطبزاده با هیجان پرسید «چه احساسی دارید؟» امام گفت «هیچچی!».
بعد امام به چرخش پنکه خیره شد و گفت:
-این چهار تا پرّه دارد. آقام علی یک پرّه داشت، ولی پرّهاش دو لبه بود. همینطوری میچرخید سر کفار را از تن جدا میکرد.
قطبزاده به کمک امام آمد:
-گمان کنم پنکه را غربیها از روی امام ما ساختهاند.
امام که میدانست قطبزاده یک روز قصد کشتن او را میکند، با لحن معنیداری گفت «حالا شما کوتاه بیا!»
بعد امام خطاب به احمدآقا که داشت خودش را با بادبزن حصیری باد میزد گفت:
-بذار کنار این را. بیخودی برق خودت را مصرف نکن. اسراف حرام است.
امام مقداری که باد خورد به بنیصدر گفت: «این را خاموش کن، پنکه مال خر است!»
بنیصدر گل از گلش باز شد، چرا که پیشتر امام گفته بود «اقتصاد مال خر است».
دکتر یزدی پرسید «حضرت امام، در عتبات که تشریف داشتید، پنکه نبود؟» امام جواب داد «عربها اصلاً پ ندارند!»
خامنهای و پنکه
اول بار که خامنهای پنکه را دید:
-وحید این چیه آوردی؟
-پنکه حضرت آقا.
-همان است که ناصرالدینشاه دیده بود؟
-نه خیر. آن را آقا مجتبا تابستان داد به بابک زنجانی.
-خوب کاری کرد. لابد بابک جان سلولش گرم بوده.
-ولی استفاده نکرد، از همان توی سلول فروختش به یک عتیقهفروش یهودی.
-پس الان دست اسرائیلیهاست؟
-نه خیر. دست آقامجتباست!
-گرفتی ما را؟
-اختیار دارید قربان. سربازان گمنام امام زمان از خریدار دزدیدندش دوباره رساندند به آقامجتبا.
-چیز عجیبی است. از دو طرف میچرخد. گردش مضاعف دارد. باد به اختیار است.
-قربان یک جمله تاریخی راجع به این پنکه بفرمائید.
-بنویس رهبری این را که دید گفت «شتر در خواب بیند پنبه دانه!»
-همین قربان؟
-الان چیز دیگری به عقلم نمیرسد. حالم خوش نیست.
دکتر ولایتی و پنکه
-چه بادی میزند. به به.
-قبلاً دیده بودید؟
-من عضو هیئت امنای پنکههای چهارپرّه، سرپرست تولید پنکههای صنعتی و عضو هیئترئیسه پنکههای سقفی هستم ولی رشته تخصصیام تولید پنکههای بچگانه است.
-آقای دکتر، کاربرد پنکه برای چیست؟
-باد زدن منقل. به به. به به. بگیرش آنطرف دود را حرام نکند. به قول حافظ: ای نسیم سحر… نه، ببخشید، ای باد صبح… نه، ای که اگر میوزی… نه، ای باد حافظ… اگر… الان یادم نیست.
-سعی کنید یادتون بیاد آقای دکتر.
-میدانید که من پزشک اطفالم، فقط اشعار بچگی حافظ یادم میآید. مثلاً میگوید: دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند در رفتند. گل آدم نسرشتند، فقط هی به آن ور رفتند.
علم الهدا و پنکه
-این؟ این مُرسلالریاح است. باد میفرستد. وسیله فحشا است. میگذارند زیر دامن خانمها روشنش میکنند، دامن بالا میرود. فسق و فجور ظاهر میشود.
-اول بار کجا پنکه را دیدید؟
-اول بار توی کاخ خواهر شاه بود. اون همه بیناموسی باورم نمیشود. آویزان کرده بودند از سقف. در زمان پیغمبر زن بدحجابی بوده که آمده پیش حضرت. حضرت فرمودند یک کاری میکنم که تا آخر عمر دور خودت بچرخی. این پنکه همان زن است از طایفه ابن بقور بقور.
خاتمی و پنکه
-چیز خوبی است. الان همه جورش را ساختهاند که همه جور باد میزند. یکجورش هست دستت را که میشوئی، باد میزند دست را خشک میکند.
-اول بار کجا دیدهاید قربان؟
-در نیویورک. در کاخ سازمان ملل. توی مستراح که مانده بودم تا کلینتون برود، چندتایش را امتحان کردم. باد گرم میزد. کلینتون خیلی طولش داد. دستم سوخت.
احمدینژاد و پنکه
-هی هی هی. بادبزن برقی. در گرمسار من اینو روشن میکردم مینشستم لب پنجره. البته صدای همسایهها درمیومد!
جنتی و پنکه
-جناب جنتی اول بار پنکه را کجا دیدید؟
-اول بار پنپنپنپنکککککه… اول بار ندیدم. دوم بار دیدم. اول بار هنوز پنکه اختراع نشده بود، ما با پر سیمرغ خودمان را باد میزدیم. قبل از اون ما فقط همدیگر را فوت میکردیم. بعدش که پیغمبر از مکه تشریف آوردند به مدی مدی مدی مدینه، یکدانه پنکه آوردند. هنوز برق نبود. پنکه با خرما کار میکرد. البته من در زمان هخامشمشمشیش هم پنکه دیده بودم که مال کورش کبیر بود.
-توی کاخ آپادانا؟
-نهخیر روی پشت بوم پاسارگاد. روشن کرده بود گذاشته بود استوانهاش خشک بشه.
***
از: ایندیپندنت