“میعاد در دوزخ” عنوان کتابی است از حمید شوکت درباره فراز و فرود زندگی سیاسی خلیل ملکی. این کتاب را انتشارات اختران در ایران و همزمان انتشارات فروغ در آلمان منتشر کردهاند. اسد سیف، منتقد ادبی، کتاب را بررسی کرده است.
از خلیل ملکی زیاد نوشتهاند. به او تاختهاند زیرا از حزب توده ایران انشعاب کرد، به همکاری با مظفر بقایی روی آورد، یار و پشتیبان مصدق شد، به مشورت با شاه نشست و به حمایت از “انقلاب سفید” نوشت. از ملکی به تمجید برخاستهاند زیرا، وابستگی سیاسی را برنتافت و از حزب توده جدا شد، به بند و زندان گرفتار آمد ولی تسلیم رژیم کودتا نشد و همچنان مدافع پرشور آزادی و دموکراسی ماند.
تا کنون آنچه از خلیل ملکی نوشتهاند بر یکی از دو محور مذکور بنیان داشته است؛ او خائن و یا آزاده بود؛ خوب و یا بد. در فرهنگی که بیگانه با دموکراسی است، جز این نیز نمیتوان انتظار داشت. ما عادت نداریم تا افراد را در روند هستیشان بازشناسیم و در این روند فراز و فرود هستی اجتماعی آنها را بازکاویم و در نهایت بُعدهای ناشناخته زندگی آنان را بشناسیم. در این فرهنگ انسان فراتر از خوب و یا بد نمیتواند باشد. در این وسط پنداری نباید چیزی وجود داشته باشد.
حمید شوکت با نفی این نگاه، کوشیده است در “میعاد در دوزخ- زندگی سیاسی خلیل ملکی” به تاریخنویسی بازگردد و به سان تاریخنویسان غرب، با تکیه بر علم تاریخ، به زندگی سیاسی خلیل ملکی بپردازد. ارزش این اثر نیز در همین است، در این که نویسنده به تمام گوشههای سیاسی ملکی پرداخته است. از ضعفها و ناآگاهیهایش نوشته، از اشتباههای او گفته و در کنار آنها به آن چیزهایی از زندگی او پرداخته که یگانهاش کرده است. در این اثر با شخصیتی آشنا میشویم که به راه آزادی و دموکراسی، در پی سالها مبارزه و تجربه، در نهایت به سوسیال دموکراسی میرسد و از او میتوان به عنوان یکی از نخستین سوسیال دموکراتهای ایران نام برد.
به همان شکل که حضور انسان در تاریخ نمیتواند مقولهای فرای زمان باشد، اندیشه نیز پدیدهای تاریخی است. در روند اجتماع است که مسائل جدیدی پیش میآید و این مسائل تفسیری تازه از مفاهیم را طلب میکند. شناخت انسان آنگاه میتواند بارآور گردد که در روندی اجتماعی- تاریخی شکل گرفته باشد. هر اندیشهای مُهر و نشان از زمان و مکانی دارد که باید در شرایط آفرینش آن بررسی شود.
بر این اساس است که بازبینی فرهنگ خودی امری لازم است و ارزیابی دوباره از فرهنگ و تمدن ایران اهمیت روز مییابد. تا چنین امری صورت نگیرد، ما همچنان اسیر “والا بودن فرهنگ ایران” از یک سو و “یکسونگری” به آن از سوی دیگر خواهیم بود. نتیجه آنکه در واپسماندگی فرهنگی قرون روزگار خواهیم گذراند. از سایه “عظمت” و مخدوش بودن آن فرهنگ و تمدن، آنگاه رها خواهیم شد که بدانیم ارزش واقعی آن در کجاست و در کجای زندگی امروز باید آن تجربه را به کار گرفت. با اندیشه دیروز زندگی امروز را نمیتوان سامان بخشید ولی از آن به عنوان یک تجربه میتوان آموخت.
هر اندیشهای را باید تاریخی دید و تاریخی نیز بررسید و آن را فراسوی زمان و مکان قرار نداد. به نقد کشیدن ارزشهای گذشته نفی آنها نیست، پذیرش این نکته است که هر اندیشهای مدت زمان محدودی میتواند چارهساز باشد و باید به اندیشه والاتری فراروید، در غیر این صورت به ضد خویش بدل میشود و ما را به بنبست میکشاند. در همین راستا؛ هر اندیشهای در بررسی اجتماعی- تاریخی خویش باید به تاریخ سپرده شود و این به معنای بیاعتبار کردن آن نیست. نگریستن به موضوع است از زاویهای نو.
ژولیت در نمایشنامه شکسپیر از خود میپرسد: «چه چیز در نام پنهان است؟» سپس پیش خود میاندیشد اگر نام گل سرخ چیزی دیگر بود، میتوانست در ماهیت آن تغییری ایجاد کند؟ بعد به این نتیجه میرسد که نام معشوق هرچه باشد در واقعیت ماهیت او نمیتواند تأثیری داشته باشد: «پس رها کن نامت را رمئو.»
حال حکایت ماست. ما نه با حادثه، با نامها مشکل داریم. رسوبات ذهن غرق در پیشداوریهاست. تاریخ ما فرهنگستانی مستقل از ذهنهای مسموم ندارد و شخصیتهای تاریخی ما در چنین فضایی گمشدگانی هستند با سیمایی مغشوش. خلیل ملکی نیز یک از همین چهرههاست. حمید شوکت در این اثر کوشیده است تا غبار سالیان از سیمای خلیل ملکی بزداید و او را آنسان بشناساند که بود.
خلیل ملکی در سال ۱۲۸۰ خورشیدی در تبریز زاده شد، به همراه خانواده به اراک کوچید، همانجا درس خواند، در مدرسه صنعتی به تحصیل شیمی پرداخت، سپس به همراه عدهای از جوانان کشور برای ادامه تحصیل عازم آلمان شد. در درگیری با سفارت ایران در آلمان به ایران بازگشت و در دانشسرای عالی شیمی خواند و دبیر شیمی در مدارس تهران شد. در همین ایام با گروه ارانی همراه شد و به همراه آنان بازداشت شد. او اگرچه به جرم عضویت در یک گروه اشتراکی به زندان محکوم میشود، ولی تا این تاریخ آگاهی زیادی از کمونیسم ندارد. با سقوط حکومت رضاشاه از زندان آزاد شد. چند سال پس از رهایی، در سال ۱۳۲۲ به عنوان یک “اصلاحطلب” وارد حزب توده ایران شد.
آنچه ملکی را در این سالها به مبارزه میکشاند، آزادی و عدالت اجتماعی بود. نسل جوانی که پس از سقوط رضا شاه در ایران قد برافراشته بود، آزادی و عدالت را در سوسیالیسمی میدید که در کشور همسایه، شوروی، حاکمیت داشت و حزب توده در ایران پرچمدارش بود. ملکی نیز با ورود به این حزب با آن پیشینهای که از زندان داشت، به زودی به جمع رهبری آن میپیوندد و مدافع پرشور کشور شوراها و سیاستهای آن در ایران و جهان میشود. در این راستا همین بس که در دفاع از تزهای احسان طبری به جمع مبلغان اعطای امتیاز نفت شمال به روسها میپیوندد.
حزب توده به اندک زمانی تبدیل به قدرتمندترین حزب در ایران میشود. در هر شهر و روستا و برای هر صنفی سازمانهایی برپا میدارد. کارگران، زنان و جوانان را متشکل میکند و سرانجام به آن قدرتی دست مییابد که وارد مجلس نمایندگان و کابینه دولت میشود. ملکی نیز در این راستا مدیرکل وزارت آموزش و پرورش میشود. در تمامی این سالها او از مشی حزب دفاع میکند، اما جاهطلبی بعضی از رهبران حزب را برنمیتابد. به اتفاق همفکرانش فراکسیونی برپا میدارد که به قول آل احمد حزبی در تشکیلات حزب توده بود. سرانجام آنگاه که از اصلاحات در حزب مأیوس میشود، راه انشعاب پیش میگیرد. انشعابیون نه تنها هیچ نقدی بر مشی حزب توده نداشتند، مدافع پرشور آن نیز بودند. اتحاد شوروی اما از انشعابیون حمایت نمیکند و این خود دلیلی میشود تا آنان تشکیلات مستقلی ایجاد نکنند.
در تمامی این سالها ملکی غافل از آن است که مشکل نه در حزب توده، بلکه سوسیالیسم روسی است. او حتا نمیتواند چشم بر واقعیت اعدام و حذف مخالفانی چون کامنف و زینوویف در شوروی بگشاید و پی ببرد که اعدامها حاصل و ادامه سیاست لنینی تز “سانترالیسم دموکراتیک” است. در حزب جایی برای مخالفان و فراکسیون وجود ندارد و او شانس آورده که از حزب توده اخراج نشده و انشعاب کرده است. مشکل ملکی در این ایام نه نگاه و مشی حزب، بلکه افرادی از حزب است.
مدتی بعد، آنگاه که “سیاست آهنین” و “سانترالیسم دموکراتیک” لنینی که ملکی مبلغ آن در حزب توده بود، شکست میخورد، او به همراه یاران خویش “جمعیت سوسیالیست توده” را بنیان میگذارند و ملکی خود میکوشد “راه سوم”ی بین کاپیتالیسم و لنینیسم بیابد. به نقد شوروی و حزب توده برمیخیزد و این تاختن تا پایان عمر جا و بیجا، درست و نادرست با او میماند، حتا زمانی که این حزب غیرقانونی است و یا ممنوع میشود. او خود را نماد ایستادگی و رهبران حزب را به نادرستی نماد تسلیم میدانست.
در خروج از حزب توده، با وساطت آل احمد با مظفر بقایی آشنا میشود و به حزب زحمتکشان راه پیدا میکند. بقایی در واقع از وجود او به نفع سیاستهای خویش سوءاستفاده میکند. این همکاری تجربه تلخی بود که در نهایت به اخراجش از حزب زحمتکشان میانجامد. او که زمانی از بقایی به عنوان “فردی بیباک” نام میبرد، به یکباره همین فرد میشود “جاسوس انگلیس”. در همین سالهای همکاری با بقایی است که قوام نخستوزیر میشود و مجلس به توطئه کاشانی، ورای قوانین دادگستری، او را “مفسد فیالارض” اعلام میکند. خلیل ملکی در این زمان مدافع روحانیت و شخص کاشانی است و از دخالت دین آنان در سیاست استقبال میکند. لازم به ذکر است که قوام سیاست جدایی دین از دولت را پیش میبرد و قصد کوتاه کردن دست آخوندها از دخالت در کار دولت را در پیش داشت.
رفتارها در این ایام ورای شخصیتها به فرهنگی بازمیگردد که بر کشور حاکم است. آنجا و آنگاه که آزادی و دموکراسی در تعریفی مخدوش تبلیغ شود، انتقاد نیز به حذف آغشته میشود. در چنین فرهنگی رواداری جایی ندارد و آنچه جاری است، توطئه و اتهام و پروندهسازی است. چنین رفتاری همگانی میشود و نه تنها احزاب و سازمانها، افراد را نیز در بر میگیرد. شخصیتها، احزاب و سازمانها نه بر اساس برنامه کار، بلکه زدوبندهای رایج به هم نزدیک و یا از هم فاصله میگیرند.
با تشکیل “نیروی سوم” ذهن جستجوگر ملکی راههای دیگری برای رسیدن به اصلاحات گسترده اجتماعی و غلبه بر دشواریها میجوید. او به نهضتی روی میآورد که در کشور ریشه داشته باشد و از همین مردم حمایت شود. به نظر او منطبق با افکار مارکس، “هدفهای انقلابی را با وسائل مسالمتجویانه” باید پی گرفت. او به قطع نفوذ استعمار میاندیشد و در همین راستا به حمایت از مصدق روی آورد و میگوید که “تا به جهنم نیز با او خواهد بود”. او این حمایت را تا پایان زندگی ادامه میدهد. عنوان کتاب نیز به احتمال برگرفته از همین بودن با مصدق دارد و میکوشد این “میعاد” را در جهنمی که ایران نام دارد بازبیند. برای ملکی در این ایام جنبشهای نوینی که در هند و مصر و برمه و اندونزی و یوگسلاوی آغاز شده بودند، میتوانستند الگویی برای ایران نیز باشند.
در این سالها برای ملکی “عدالت” در کنار “آزادی و دموکراسی” معنا میپذیرفت. او فکر میکرد که مصدق بنا به تفکر طبقاتی خویش و درگیر میان رهبری جبهه ملی، اگرچه “نه میخواهد و نه میتواند رفرم اساسی در روابط طبقات محروم و محرومکننده به عمل آورد”، میتواند مردم ایران را در نبردی ضداستعماری رهبری کند و سرانجام به پیروزی برساند.
حوادث اما خلاف امیدهای ملکی پیش رفت و سرانجام با کودتای ۲۹ مرداد نهضتی را که میتوانست راهی به رهایی باشد، در هم شکست. عده زیادی از جمله ملکی نیز بازداشت شدند. او در زندان فلکالاافلاک به بند گرفتار آمد. در زندان برغم فشاری که از سوی رژیم و به موازات آن رفقای سابق بر وی وارد میآمد، نوشتن نقد و بررسی رسالهای را آغاز کرد که حزب توده در باره کودتای ۲۸ مرداد منتشر کرده بود. به نظر ملکی “اگر حزب توده جز آن کرده و همه چیز را در جهت منافع شوروی قرار نداده بود؛ اگر با پیروی از مکتب صحیح و اصیل سوسیالیستی و با قدرت تشکیلاتی و کادر مجرب خود رهبری نهضت ملی را در جهت منافع مردم ایران به عهده میگرفت، بیگمان نهضت در همان مراحل اولیه با استفاده از تناقضات سیاستهای جهانی به طور نهایی موفق و پیروز میشد”.
ملکی در پی آزادی از زندان در خرداد ۱۳۳۳ آرام ننشست، به همکاری با “نهضت مقاومت ملی” روی آورد که عدهای از فعالین جبهه ملی تشکیل داده بودند تا راه جبهه ملی را بدون اینکه نامی از مصدق آورده باشند، ادامه دهند. ملکی حدس میزد که راه این سازمان به بنبست خواهد رسید. به همین علت چند سالی بعد در شهریور ۱۳۳۹ “جامعه سوسیالیستهای نهضت ملی” را بنیان گذاشت تا راهی برای “اصلاحات اجتماعی”، “تولید صنعتی مدرن” و “رفرم ارضی” بگشاید و یک “نقشه عملی سوسیالیستی” ارایه دارد. در ادامه همین فعالیتهاست که یک بار با شاه نیز ملاقات میکند و پیشنهاداتی در این روند را با وی در میان میگذارد. از علی امینی و دولت او پشتیبانی میکند و با اعلام “انقلاب سفید” از سوی شاه، اگرچه آن را ناکافی میداند، ولی از آن استقبال میکند.
با تشکیل جبهه ملی دوم میکوشد تا به جمع آنان وارد گردد ولی وحشت جبهه ملی از نام “جامعه سوسیالیستها” مانع از ورود این سازمان به جبهه شود.
به دنبال شورش خرداد سال ۱۳۴۲ ملکی خلاف نظرات پیشین خود، در رابطه با روحانیت، به مخالفت با افکار خمینی و جنبش او برمیخیزد و آن را محکوم میکند و مینویسد که آنان “با دیکتاتوری شاه مخالف نیستند. آنها با چند عمل مترقی که شاه ناچار تسلیم آنها شده مخالفند”.
با اینهمه ملکی در ۲۷ مرداد ۱۳۴۴ دگربار به اتفاق دو نفر دیگر از رهبران “جامعه سوسیالیستها” بازداشت میشود. اتهام او اما به سالهای پیشین بازمیگردد؛ “یکی از مروجین اولیه مرام اشتراکی در ایران”، و “خواستار رژیم جمهوری” در مرداد ۱۳۳۲. برغم اعتراضهای جهانی به همین اتهام سه سال در زندان میماند.
پس از آزادی از زندان تمام راهها به رویش بسته است؛ نه به کتابهایی که ترجمه کرده، اجازه نشر داده میشود، نه اجازه داده میشود تا انتشار مجله “علم و زندگی” را از سر گیرد و نه اجازه کار دارد. ساواک پیوسته مراقب اوست تا مبادا به دیدار کسی برود و یا کسی او را ملاقات کند.
ملکی با تنی بیمار و خسته، در انزوای خویش، در نوزدهم تیرماه ۱۳۴۸ در پی یک عمل جراحی برای مداوای خونریزی معده در تهران درگذشت. با مرگ او ایران یک شخصیت تاریخی و یک سوسیال دموکرات برجسته را از دست داد؛ شخصی که در تمام زندگی خویش در جستجوی راهی بود برای رهایی کشور از فقر و خفقان و استعمار و استثمار.
کتاب “میعاد در دوزخ- زندگی سیاسی خلیل ملکی” در یک پیشگفتار و سیزده فصل تدوین شده است. این کتاب را انتشارات اختران در ایران و همزمان انتشارات فروغ در آلمان منتشر کردهاند.
عملیات “آژاکس” و سرنگونی دولت دکتر مصدق
مصدق، میهنپرستی آتشین
دکتر محمد مصدق، نخستوزیر منتخب مردم ایران دارای شخصیتی کاریزماتیک و فردی تحصیلکرده و سخنوربود. او حتی در غرب نیز ستایشگران بسیاری داشت و در میان روشنفکران، فعالان سیاسی و سیاستمداران کشورهای جهان سوم به عنوان نماد مبارزه علیه استعمار و امپریالیسم به حساب میآمد. نام دکتر مصدق در تاریخ ایران با ملی کردن نفت پیوند خورده است.
نبرد مصدق برای ملی کردن نفت ایران
از سال ۱۹۰۹ میلادی کمپانی آنگلو – ایرانین اویل (AIOC) که امروز بریتیش پترولیوم (BP) نامیده میشود، انحصار استخراج نفت ایران را بدست گرفته بود. قراردادی که با مخالفت سرسختانه دولتمردانی چون مصدق روبرو شده بود.
مدافع منافع ایران
دغدغه و برنامه اصلی دولت مصدق به اجرادرآوردن قانون “ملی شدن صنعت نفت” بود. مذاکرات پی در پی ایران و بریتانیا با میانجیگری امریکا بی نتیجه ماند. شکایت بریتانیا به دیوان لاهه و شورای امنیت سازمان ملل متحد نیز تأثیری بر روند ملی شدن نفت ایران نگذاشت. مصدق در لاهه و نیویورک به دفاع از حق مالکیت مردم بر منابع سرزمین خود پرداخت.
از: دویچه وله