هومان دوراندیش: دموکراسی و کوکاکولا و جهان بی‌روح

سه شنبه, 7ام اردیبهشت, 1400
اندازه قلم متن
وزیر خارجۀ چین جهان دموکراتیک را بی‌روح و کسل‌کننده توصیف می‌کند. ولی آیا ملال زندگی در لندن و رم و پاریس بیش از ملال زندگی در پکن و شانگهای است؟
 

عصر ایران؛ هومان دوراندیش- در خبرها آمده بود که وانگ یی، وزیر خارجه چین، در گفت‌وگو با اعضای شورای روابط خارجی ایالات متحدۀ آمریکا گفته است: «آمریکا نباید فکر کند که دولت‌های منتخب در سراسر جهان “ذائقه‌ای” یکسان دارند. دموکراسی، کوکاکولای آمریکایی نیست که طعم آن در سراسر جهان یکسان باشد. اگر تنها یک مدل از تمدن وجود داشته باشد جهان بی‌روح و کسل‌کننده خواهد بود».

دموکراسی

دموکراسی البته پدیده‌ای آمریکایی نیست. اگر از آتن و یونان باستان صرفنظر کنیم، دموکراسی در تمدن جدید غربی ابتدا در انگلستان شکل گرفت و سپس در آمریکا و فرانسه دامن گسترد. مهم‌ترین متفکران مدافع دموکراسی جدید نیز، دست کم در قرون هفدهم و هجدهم، متفکران اروپایی بودند.

اما سخنان وزیر خارجۀ چین از این حیث قابل انتقاد است که او اولاً با جهانی‌سازی ارزش‌های دموکراتیک مخالف است، ثانیا این پدیده را موجب کسالت‌بار شدن جهان می‌داند، ثالثا در فحوای کلامش این ادعا نیز وجود دارد که نظام سیاسی چین را هم باید جزو نظام‌های سیاسی دموکراتیک دنیای کنونی قلمداد کنیم.

فردریش هگل، فیلسوف برجستۀ آلمانی، معتقد بود جهانی شدن با کوروش آغاز شد. یعنی تا پیش از ظهور کوروش کبیر در تاریخ بشر، افق دید فرمانروایان سرزمین‌های گوناگون، جهانی نبود.

این نکته را یووال نوح هراری در کتاب “انسان خردمند” به این صورت توضیح داده است که تا پیش از ظهور امپراتوری هخامنشی، کشورگشایی امپراتوری‌های عالم با هدف بسط قلمرو تحت حاکمیتشان بود، ولی کوروش از آنجایی که قوانین ایران را برای زندگی انسانی شایسته‌تر از قوانین سایر سرزمین‌ها می‌دانست، امپراتوری هخامنشی را بسط داد تا مردمان دیگر نقاط دنیا نیز در سایۀ قوانین ایرانی زندگی کنند.

چنین نگاهی، سرآغاز شکل‌گیری ایدۀ “حاکمیت جهانی” و در واقع یکی از مجاری تحقق “تفکر جهانی” و جدا شدن انسان از “تفکر محلی” بود. هراری می‌گوید، مسلمین هم بعدها با همین منطق به بسط جغرافیایی اسلام همت گماشتند و اتحاد جماهیر شوروی نیز وقتی که از گسترش مارکسیسم در جهان دفاع می‌کرد، متکی به چنین منطقی بود و ایالات متحدۀ آمریکا نیز دقیقا بر مبنای همین “تفکر جهانی” در پی بسط دموکراسی در سراسر دنیاست.

 وزیر خارجۀ چین، در حالی با این “نگاه جهانی” مخالف است که چین امروز محصول بسط جهانی مارکسیسم و سرمایه‌داری است. اگر مارکسیسم در خاستگاه خویش، یعنی اروپای غربی، باقی مانده بود، امروزه اصلا چیزی به نام “حزب کمونیست” در چین وجود نداشت. اگر سرمایه‌داری هم در جهان فراگیر نشده بود، حزب کمونیست چین نمی‌توانست با اتخاذ اقتصادی سرمایه‌دارانه، رشد اقتصادی و رفاه نسبی را در چین رقم بزند.

در واقع زمانی که مائو با ملی‌گرایان حاکم بر چین می‌جنگید تا حکومتی کمونیستی در چین تاسیس کند، حاکمان وقت چین می‌توانستند همین سخنان وزیر خارجۀ فعلی این کشور را تحویل مائو دهند. که کمونیسم پدیده‌ای غربی است و ما چینی‌ها ذائقۀ خودمان را داریم و مارکسیست‌ها نباید فکر کنند مارکسیسم و کمونیسم را هم می‌توان مثل “کوکاکولا” به راحتی از غرب به شرق آورد. اما نگاه جهانی مارکسیست‌ها موجب شده بود این ایده در بین تمام مارکسیست‌های دنیا رواج یابد و پذیرفته شود که مارکسیسم را می‌توان هم در غرب اروپا و هم در شرق آسیا و جنوب قارۀ آمریکا محقق کرد.

نظر مارکسیست‌ها درست بود و آن‌ها موفق شدند نظام سیاسی و اجتماعی مد نظرشان را تقریبا در نیمی از کرۀ زمین محقق سازند ولی نکتۀ مهم این بود که ایدئولوژی مارکسیسم، بیشتر به کار تولید بدبختی می‌آمد تا تولید خوشبختی.

همین الان که چین کشوری است با اقتصاد سرمایه‌دارانه و تحت حاکمیت حزب کمونیست، دقیقا به دلیل همین حاکمیت حزب کمونیست، اثری از دموکراسی در بساطش پیدا نمی‌شود.

به هر حال اگر چیزی به نام “تفکر جهانی” یا “نگاه جهانی” وجود نمی‌داشت، چین کنونی مبتنی بر ترکیبی از کمونیسم و کاپیتالیسم نبود. هیچ ایدئولوژی و ایده‌ای کوکاکولا نیست ولی ایده‌ها نیز مرزهای جغرافیایی را در می‌نوردند. اگر نه چنین بود، دفتر تاریخ اصلا ورق نمی‌خورد و الان همۀ ما همچنان در عصر فئودالیسم زندگی می‌کردیم.

دوم اینکه، وزیر خارجۀ چین درست می‌گوید. در یک کشور دموکراتیک، که همه چیزش به قاعده باشد، زندگی احتمالا کمی کسالت‌بار است. زندگی اجتماعی در سوئیس قطعا هیجان زندگی اجتماعی در میانمار کنونی را ندارد.

در میانمار، مردم هر روز علیه کودتاگران به خیابان‌ها می‌آیند و شعار می‌دهند و در معرض شلیک گلوله‌ها قرار می‌گیرند و کار به زد و خورد و تعقیب و گریز می‌کشد و همۀ این‌ هیجانات، در رفع “زندگی کسالت‌بار” موثر است! اما آیا فرار از ملال زندگی، به این همه می‌ارزد؟ اصولا عقلانیت آدمی هر چه بیشتر شود، هیجاناتش کمتر می‌شود.

در زندگی اجتماعی نیز، رشد عقلانیت با کاهش هیجان رابطۀ مستقیم دارد. البته این حکم شامل هیجانات منفی و ویرانگر می‌شود. هیجانات مثبت و سازنده یا دست کم غیر ویرانگری مثل هیجان تماشای یک مسابقۀ فوتبال یا هیجان حضور در کنسرت‌ و جشن و اموری از این دست، در سوئیس و سوئد و دانمارک و ایسلند و نروژ و فنلاند و سایر کشورهای شاد جهان قطعا به وفور یافت می‌شوند.

جهان در جریان جنگ‌های جهانی اول و دوم، قطعا کسل‌کننده نبود. اینکه می‌گویند مردی از خویش برون آید و کاری بکند، در آلمان دهۀ ۱۹۳۰ رقم خورد. آدولف هیتلر از لاک گمنامی و انزوا بیرون آمد و کاری کرد که کسالت از سر عالم و آدم پرید! هیتلر نیز جهان را بی‌روح می‌دید و با دمیدن روح نازیسم در تاریخ، جهانی خلق کرد که اگر همان طور بی‌روح و کسل‌کننده باقی می‌‌ماند، به مراتب بهتر بود.

واقعیت این است که سخنان وزیر خارجۀ چین چیزی جز توجیه پرهیز چین از پذیرش دموکراسی نیست. حزب کمونیست چین اگر به دموکراتیزاسیون تن بدهد، باید خیلی چیزها را با دیگران قسمت کند. دیگران هم در این جا یعنی غیر کمونیست‌های نامعتقد به سرمایه‌داریِ اقتدارگرایانه! بنابراین کمونیست‌سرمایه‌داران چینی برای اینکه داشته‌های انحصاری‌شان را با دیگران قسمت نکنند، ناچارند جهان دموکراتیک را بی‌روح و کسل‌کننده توصیف کنند.

ولی آیا ملال زندگی در لندن و رم و پاریس بیش از ملال زندگی در پکن و شانگهای است؟ عقل سلیم که می‌گوید زیستن در شهرهای اروپای غربی برای اکثر آدم‌های دنیای کنونی، خوشایندتر و لذتبخش‌تر و دلنشین‌تر از زیستن در پکن و پیونگ‌یانگ است. تا قضاوت شما چه باشد.

 


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.