جمال صفری: تاجگذاری رضاخان

سه شنبه, 5ام شهریور, 1392
اندازه قلم متن

mossadegh

۲۶ خرداد، بمناسبت صد و سیُ ویکمین
سالگرد تولّد دکترمحمّدمصدّ ق «زندگینامۀ دکترمحمّد مصدّق» (۸۴)‏

شکوه تاج سلطانی که بیم جان در او درج است

کلاهی دلکش است اما به ترک سر نمی‌ارزد

◀ سیف پور فاطمی بر این نظر است که : دولت فروغی از روز اوّل شروع بکار تهیۀ برنامه جشن تاج گذاری سردارسپه کرده و تاریخ آن را پنجم اردیبهشت ۱۳۰۴ ( بیست وهفتم آپریل ۱۹۲۵) معیّن کرد.

برای برگزاری جشن لازم بود که قصور وعمارت سلطنتی را تعمیر و شهر تهران را برای پذیرائی ‏هزاران نفرمیهمان حاضرسازند. تهران درآنروزها فاقد میهمانخانه های آبرومند ومرفّه بود. ازاین ‏رو دولت ازعدّه ای از صاحبان پارک و خانه های بزرگ تهران درخواست کرد که باغ وخانه های ‏خود را در تهران و شمیران در اختیار کمیسیون مأمور تاجگذاری بگذارند.‏

شهردار تهران در آن موقع سرتیپ کریم آقای بوذرجمهری یکی از افسرا ن قزّاقخانه بود. در ‏تهران تعمیر خیابانها و جادّه های اطراف شهر آغاز گردید و دولت می کوشید که قسمت شمال ‏شهر و قصور سلطنتی و پارک های اعیان را برای روزجشن سر و صورتی بدهد.‏

گروه زیادی از محترمین و روحانیون و رؤسای ایلات از ولایات، جمعی هم ازکشورهائی که با ‏ایران رابطه سیاسی داشتند برای جشن تاجگذاری دعوت شدند. دولت می کوشید که جشن ‏تاجگذاری را با حضور اجتماع نمایندگان و زعمای کشور تبدیل بیک مجمع عمومی موافقت با ‏سلطنت او کرده و بکشورهای خارجی وانمود کنند که ارادۀ قاطبۀ ملّت ایران تغییر رژیم را بوجود ‏آورده وسردارسپه محبوب و مبعوث مردم ایران می باشد و در برابر او سر وجان را نتوان گفت که ‏مقداری هست.‏

از نائین هم برحسب دعوت حکمران یزد ، پدرم و شیخ الاسلام برادرآیت الله نائینی وامام جمعه شهر به جشن تاجگذاری دعوت شدند و سید کاظم جلیلی نمایندۀ یزد درمجلس شورا ومؤسّسان مأمورشد که به نائین آمده ومدعوین را با اتومبیل مشیرالملک یزدی به تهران ببرد. مدت یک هفته تمام مدارس برای جشن تاجگذاری تعطیل بود از اینرو من هم ازاصفهان درملازمت پدرم به تهران رفتم.

کلیۀ قصور وباغهای تهران و شمیران ازقبیل باغ قیطریه متعلّق به صارم الدوله– مجیدیه متعلّق به یمین السلطنه– باغ قوام السلطنه- فرمانیه ومنزل شخصی مرحوم فرمانفرما

– باغ سپهسالار- قصر صاحبقرانیه – باغ محمّدیه – باغ سردارجنگ – منزل صمصام السلطنه – باغهای جعفرآباد دزآشوب و سایرعمارات تهران را برای پذیرائی میهمانان خارجی حاضر کرده بودند.

جمعی از مدعوین ایرانی هم در منازل اقوام و دوستان وآشنایان رحل اقامت افکندند. پدرم و من در منزل سلطان محمّد خان عامری اقامت کردیم.هنگام ورود به تهران مشاهده کردیم که در کلیۀ دروازه های تهران مأمورین برای رسیدگی به هویت و مقصد و مقصود تازه واردین مشغول کاربودند و البته این عمل برای ما که از ولایات می آمدیم تعجّب آور بود که درداخل کشور از واردین به پایتخت با این دقّت بازجوئی می کردند . بازجوئی زیاد طول نکشید. سید کاظم اوراق دعوت وزارت کشور و کمیسیون مأمور تاجگذاری را نشان داده وخود را مأمور رسمی دولت اعلام کرد. مأمورین دروازه که عبارت از یکنفر قزّاق و دونفر پلیس نظمیه بودند به احترام اجازۀ ورود به شهردادند و شیخ الاسلام و پدرم یکسر به منزل سلطان محمّد خان عامری در کنار خندق شمال تهران رفته ودر طول اقامت در پایتخت از میهمان نوازی عامری و عصمت خانم همسر او برخوردار بودند. امام جمعه به خانۀ یکی از اقوام زنش که از نوّابای صفوی و در تهران میزیست وارد شد.

درآن فصل برای ما ولایتی ها تهران منظرۀ زیبائی داشت. هنوزدست ظلم وستم کریم آقای بوذرجمهری دروازه های زیبای اطراف تهران را که هر یک مانند” پاویلیون” بی اندازه قشنگ بود خراب نکرده بود و تمام این دروازه ها با پربها ترین کاشیهای زمان ناصرالدین شاه زینت شده وستون های آن از سنگ مرمرالوان بود. سر در میدان مشق هم آیتی از ظرافت کاری وسنگتراشی و کاشی سازی ایران در دورۀ قاجاریه بود. انسان حقیقتاً از تماشای این سنگهای مرمر و سرستونهای آنها مات ومبهوت شده وبه استادان ونقّاشان آن زمان درود می فرستاد. با کمال تأسّف تمام این آثار تاریخی با کلنگ بیدادگری و نادانی خراب شد.

زیبائی خیابانها وصفای باغها وجویهای آب جاری درپای درختان چنارهای کهن کنارخیابانها و طراوت باغ ملّی وسایرباغهای تهران و شمیران انسان را بیاد گفته های شیخ بزرگوارسعدی می انداخت:

گل سرخش چو عارض خوبان
سنبلش همچو زلف محبوبان(۱)

«شهر تهران درآنروزها ناظرحرکت جوانها ی بلوچ ، ترکمن ، بختیاری، قشقائی ، عرب ، شاهسون، کرد ، لر و بویراحمدی بود. خانها و خانزاده ها و رؤسای بزرگ و کوچک ایلات به تهران آمده که درجشن تاجگذاری سردارسپه شرکت کرده و در روز تاجگذاری جزو اسکورت شاه باشند.

درخیابانهای لاله زار، اسلامبول ، ناصریه ، چهار راه مخبرالدوله ، میدان توپخانه میزهای زیاد در جلو مغازه ها مملو ازانواع واقسام شیرینی ها ازقبیل پشمک ، باقلوا، نان برنجی ونقل و چای و شربت دیده می شد و مردم هم در صف منظّمی از میهمان نوازی بازرگانان بهره می یافتند.

جشن تاجگذاری یک هفته طول کشید . هرشب میهمانی وآتش بازی ازطرف شهر داری و وزارتخانه ها و اعیان تهران از قبیل فرمانفرما ، صارم الدوله ، نصرت الدوله ، عین الدوله ، یمین االسلطنه، سپهدار، صمصام السلطنه، سردار جنگ ، امیر مفخّم ، سردار محتشم ، قوام الملک ، شوکت الملک ، صولت الدوله، نیّرالدوله ، حاج مخبر السلطنه ، حاج امام جمعه ، حاج آقا جمال ، آشتیانی ، سالارسعید و رؤسای اصناف بر پا وخلق کثیری برسفرۀ آنها جمع و ازخوان سخاوت آنان حظّ وافر بر می گرفتند.

جوانهای ایلات و افسران خوش اندام و زیبا با لباسهای خوش رنگ سوار براسبهای عربی در خیابانها درحرکت و دلهای مه طلعتان را در زیر چادرها می ربودند. مردم تهران از تماشای اسبها و دیدارجوانها و لباسهای گوناگون بیشترلذّت می بردند تا از خود تاجگذاری .

خانهای بلوچ با سپر و خود و زره ، ترکمن ها با قبا های ابریشمی و کلاه پوستی قرمز، بختیاریها با کلاه نمد سفید وشلوار وار خلقهای گشاد آبی و سبز و گلی و سیاه ، کردها با عمامه های رنگارنگ و قشقائی ها باستره و شلوار های سرخ و سبز و آبی جلوۀ مخصوصی به خیابانهای تهران داده و مرا بیاد حجّاریهای دیوارهای تخت جمشید و نقّاشیهای عمارت چهلستون و تالاراشرف و عالی قاپوی اصفهان می انداختند. بسیاری ازاین خانواده ها بعد از تاجگذاری در تهران ماندند و چند نفرازآنان جزو آجودانهای مخصوص و اسکورت و ندیم شاه در آمدند.

امیر شوکت الملک ، ناصر قشقائی ، آصف کردستانی ، سالار سعید افراد برجستۀ این گروه بودند. تنها امیرشوکت الملک ازگزند شاه مصون ماند وهمیشه مورد مهرشاه بود دیگران یا به زندان افتاده و یا از رفتن به منطقۀ ایل ممنوع بودند. قوام الملک شیرازی هم به امر شاه از سال ۱۳۰۷ به بعد از اقامت در شیرازمحروم و درتهران مقیم بود. یکی دومرتبه به زندان افتاد، ولی در اواخر مورد محبّت رضا شاه و اغلب در سفرها جزو ملتزمین رکاب بود و بالاخره اشرف دختر شاه زن پسر قوام شد و بعد از سوّم شهریور طلاق گرفت.

درتمام قصورسلطنتی تا چند روز قبل ازجشن نقّاش و بنّا وسنگتراش مشغول کاربودند. قصرها وخانه ها ی مرکز را باظرف نقره و طلا و چینی و بلورکه از خانه های شاهزادگان واعیان بعاریت گرفته بودند مجهّز کردند.

اینک شرح داستان مقدّمات سلطنت و تاجگذاری را از قول سرپرسی لرن و خانمش وهرالد نیکلسن که درتمام مدت در کارها دست داشته و از درون پرده وسائل کار را فراهم می کردند در اینجا نقل می کنم:

« انتخابات مجلس مؤسّسان با سرعت چشمگیرانجام شد و مجلس مؤسّسان در ششم دسامبر۱۹۲۵در آمفی تئاتردایره ای شکل که بکاخ وصل است و معمولاً هرسال در آنجا مراسم عاشورا برگزار می شود، گشایش یافت. رئیس موقّتی کشور که قراربود با سخنرانی خود مجلس را افتتاح کند با کالسکۀ شیشه ای متعلّق به سلاطین قاجار که شش اسب که آن را می کشیدند وارد محوّطه گردید. این اسب ها را هنگام تخلیۀ نیروهای انگلیس از شمال ایران از آنها خریده بودند. درمحلّ مجلس یک سکوی کوتاه نصب شده و فقط در آنجا یک میز و یک صندلی بزرگ مطلّا قرارداده بودند. عدّه ای با خاک اندازهای بزرگ ذغال سنگ بداخل بخاری آهنی بزرگ اطراف سالن می ریختند.

نزدیک به هزار نفر در این مراسم شرکت کرده بودند. لوئیز( زن سر پرسی لرن) این صحنه را با شکوه و رنگارنگ توصیف کرد. امّ یاد آور شد که بعضی از روحانیون پیرقیافه عبوس و مشکوکی داشتند، زیرا بخوبی میدانستند که دوران آنها بسر آمده است. برروی پلّه ها یک شاهزادۀ قاجار به نام فرمانفرما نشسته بود، سرش را بین دو دست گرفته و به پوتین هایش نگاه می کرد. پس ازاین که همۀ اعیان و رجال جلوس کردند، رئیس تشریفات ( محمود جم ) با صدای بلند ورود رضاخان را اعلام کرد.

«هرالد نیکلسن که برای نخستین بار رضا خان را میدید با خود می اندیشید که او ترکیب ماهرانه ای از خصوصیات شاهنشاه و رئیس موقّتی کشور است و چشم انتظار تأیید مردم می باشد. رضا خان که با سرو وضع شاهانه ای وارد شده بود با فروتنی بسیار و تشریفات کمی داخل مجلس شد. لحظه ای مکث کرد و به جای اینکه بطرف کرسی خطابه برود اشتباهاً به سمت دیگری رفت، اما زود متوجّه اشتباه خود شد. از برابر روحانیون گذشت و کنار صندلی مخصوص ایستاد. قد بلند رضا خان در این محوطه بزرگ به نظر می آمید.»

«رضا خان پس از سلام دادن به نمایندگان مجلس و اعضای نمایندگیهای خارجی نفس عمیق کشید و شروع به خواندن خطابه ای کرد که متن آن در جلویش بود. تفاوت بارزی بین مدعوین درمجلس و صدای توپ که از بیرون بگوش می رسید و حضوررضا خان و صدای زمزمۀ مردم احساس می شد.»

«سخنرانی رضا خان چند دقیقه بیشتر طول نکشید. هنگام سخنرانی بیرق سلطنتی درآن جایگاه باهتراز درآمد. والاحضرت بدون خداحافظی عازم رفتن شد. اما گفتگوی پرسرو صدای روحانیون درجلو در خروجی او را برای لحظه ای متوقّف ساخت.»

آخرین جلسۀ مجلس مؤسّسان در ۱۲ دسامبر ۱۹۲۵ به اتّفاق آراء با سه رأی ممتنع سلطنت او را تصویب کرد و بنیان سلسلۀ جدیدی در تاریخ ایران گذارد. شاه در ۱۵ دسامبردرمجلس شورای ملّی سوگند یاد کرد و روز بعد نمایندگان سیاسی خارجی را در کاخ گلستان به حضور پذیرفت.

“لرن” به عنوان شیخ السفراء به زبان فرانسه صحبت کرد. ( متن نطق لرن به فارسی) سپس متن سخنرانی را به رضا خان تسلیم کرد تا بخواند. رضا خان تا سال گذشته اصلاً سواد خواندن نداشت. این سخنرانی را بادشواری خواند. در پی این تشریفات یک سلام عمومی در باغ گلستان داده شد و رضا خان برای اوّلین بار برتخت طلائی سلطنت نشست.

متن سخنرانی فارسی نطق سرپرسی لرن هنگام جلوس رضا شاه بر تخت سلطنت ایران ( بیست و پنجم آذر ۱۳۰۴):

«در این موقع مسرّت بخش و مهم بی نهایت خوشوقت و مفتخر است که ترجمان تبریکات قلبی مودّت آمیزی است که هیئت نمایندگان سیاسی گرد آمده در این مجلس مایلند تقدیم حضورمقدّس اعلیحضرت همایونی نمایند. جلوس میمنت بار اعلیحضرت اقدس شاهنشاهی به تخت سلطنت سه هزار سالّ ایران که در نتیجۀ تظاهر ارادۀ ملت از طریق آراء نمایندگان وی درمجلس مؤسّسان صورت گرفت ، مرحلۀ مهمی درتاریخ باستانی و افتخارآمیز ملّت نجیبی می باشد که مزایای اخلاقی و صفات جهان نوازی وی معروف خاطرهمگان است . این مرحلۀ مهم صفحۀ جدیدی در تاریخ ایران گشود و حاکی از طلوع عصر نوین و درخشانی درحیات این کشور باستانی و برای ملّت آن می باشد.

اینک مشاهده می کنیم که در نتیجۀ قبول زمام مهام حکومت و تقبّل بار سنگین مسئولیت از طرف اعلیحضرت اقدس شهریاری و تمایلات شدید و برای احراز آتیۀ درخشان و آنچه که موجب ترقّی و سعادت ملّت ایران است ابراز می دارد. با نهایت افتخار از سوی نمایندگان محترمی که دراینجا افتخارحضور دارند و شخص خودم آرزو می نمایم که آن اعلیحضرت اقدس شهریاری سالیان دراز در انجام وظیفۀ مهمّی که عهده دار شده اند و برای حفظ نیکنامی و حیثیت مملکت و تأمین سعادت ایران و تهیۀ موجبات رفاه و ترقّی ملّتی که آن اعلیحضرت را به مقام سلطنت برگزیده است و دراریکۀ سلطنت مستقر نموده است ، یکدوره طولانی و با شکوه و عظمت و پربرکت برای آن اعلیحضرت آرزو می نمائیم. امیدواریم که تلاشهای دائمی اعیلحضرت شهریاری برای اطّلاع حال ملّت ایران از سپاسگزاری وعلاقۀ همیشگی هر یک از افراد ملّت برخوردارگردد. امید است آن اعلیحضرت همواره بکامیابی های الهی مؤیّد و موفّق باشند.»

لرن برای آن که نیکلسن را باسردار سپه آشنا کند دو روز قبل از پایان مجلس[ مؤسّسان] او را همراه خود به منزل رئیس حکومت موقّتی برد.

نیکلسن در گزارش به « اولی فانت» عضو و زارتخارجه چنین می نویسد:« در برخورد اوّلیه با رضا خان او را یک آدم دهاتی ، ترشرو، اصلاح نکرده و بزرگ جثه دیدم. از صورتش بیرحمی زیاد می بارید و د رلحظات نادری که چهره اش ملایم می نمود خجالتی یا موذی به نظر می رسد.

رضا خان در یک ویلای کوچک زندگانی می کند. به ما سیگار و چای شیرینی تعارف کرد. ناگهان کلاهش را برداشت و یک کلۀ کوچک از ته تراشیده مانند قزاق ها نمایان شد. در این حالت به یک آدم بسیار رزل می ماند اما بعد بتدریج و به آرامی صحبت از شاه شدن و ترتیبات تاجگذاریش و این که همه مدعوین مجلس مؤسّسان عبوس بوده اند و عکسی از فرمانفرما در حال نشستن بر روی پلّه ها گرفته بودند کرد. آنگاه مانند یک افسرقزاق خندید و تا پایان جلسه خصوصی ملاقات ساده و سرحال بود و با قدرت و متین به نظر می رسید. من به او اطمینان ندارم. رضا خان از پرسی لرن زیاد تمجید و ستایش می کند و پرسی لرن هم به خودش می بالد که از آغاز کاراز یک اسب برنده حمایت کرده آنهم چنین برنده ای .»

مراسم تاجگذاری از روی مشاهدات خودم و اظهارات پدرم و سلطان محمّد خان عامری و گفتار پرسی لرن و خانمش :

«کمیسیون مأمور تاجگذاری تحت ریاست تیمورتاش وزیر دربار مرکّب از فروغی وجم و معاضد السلطنه پیرنیا و داور و چند نفر از افرادی که از اروپا برگشته بودند تشکیل شد. وزیر دربارتیمور تاش از خانم لرن خواست که وسایل مورد نیاز تاجگذاری را از انگلستان تهیه کند و اوهم به فروشگاههای معروف لندن تلگرام زد و از مادر و خواهرش خواست که در انتخاب کالاهای مناسب کمک کنند، این وسایل عبارت بود از ظروف چینی و کریستال و ظروف نقره، ظرفهای بزرگ برای غذا و نوشت افزار مواد اوّلیه تهیۀ لباس برای دویست و پنجاه نفر از مستخدمان که قراربود طرح لباس آنها را خانم لرن بدهد. لیدی لرن همچنین طرح لباس کارمندان در بار وظیفه جدیدی که شاه می خواست د ر کشور بوجود بیاورد حاضرکرد.

خانم لرن از این کارخوشحال بود، زیرا او هنرمند و آگاه به این قبیل کارها و مدیر قابلی بود و می دانست که کارها را چگونه انجام دهد و با خوی ریاست طلبی او جور در می آمد.

نمای بیرونی کاخ زیبای گلستان که از کاشیهای رنگین بود و آ ئینه کاری اطاق آئینه برای تاجگذاری شاه تعمیر و حاضر می شد. تا آن زمان اطاق های کاخ گلستان با شمع روشن می شد. خانم لرن اصرار کرد که به آنجا برق بکشند تا جواهرات و تابلوها وسایر کارهای بزرگ هنری که در قابهای شیشه نصب و برای نمایش در و دیوار را زینت می داد در زیر نور چراغهای برق خود نمائی کند و بعلاوه گرد وخاک در ودیوارهارا پاک کرده و از نوگچ بری کردند. خانم لرن بزیر زمینهای کثیف کاخ رفت و تعداد زیادی گونی های سنگین در آنجا پیدا کرد. گونی ها را به اطاقهای بالا آورده وخالی کردند. تاجها، جواهرات، ظروف نقره ، اشیاء زیبا وزینت آلات گوناگون ازمیان گونی ها بیرون آمد. این اشیاء را مرّتب و تمیزکرده و جلا داده و برای تماشای همه حاضرکردند.»

خانم” ویتا سکویل وست” زن هرالد نیکلسن هم که در کار جشن تاجگذاری دست داشته در کتابش می نویسد:

« مقامات رسمی ایرانی علاقمند بودند که تمامی جزئیات تشریفات تاجگذاری بدرستی انجام بشود اا چون اطّلاعات کمی در بارۀ این نوع مراسم داشتند لذا از نمایندگی سیاسی بریتانیا کمک خواستند. نمایندگی بریتانیا از لندن در خواست کرد که یک نسخه از جزئیات مراسم تاجگذاری جرج پنجم را درگلیسای معروف ” وست منسترابی ” برای آن نمایندگی بفرستند.

درخواست فرستادن این سند مهم مایۀ بهت زدگی مقامات رسمی کلیسا شد و یکی ازآنان پرسید که این اژدهای قرمزی را که دردنبالش هستید چه جور جانوری است؟»
هنگامی که همه مشغول تهیۀ جشن روز تاجگذاری بودند رضا شاه درخانه خودش که بعدها قصرمرمر شد و کلیۀ خیابان کاخ را تا مؤسّسّه پاستور که ملک فرمانفرما بود تصرّف کرد ، مشغول تهیۀ طرح حکومت و سلطنت خود بود. تیمور تاش را بسمت وزیر دربار منصوب و دبیراعظم بهرامی را مأمور تشکیل دفتر مخصوص برای تمرکز دادن کارهای کشور و دربار کرد.

چاپلوسان و بادنجان دور قابچین ها هم پایه تملق را بجائی رسانیده که دیگر نه کرسی فلک برای بوسه زدن بررکاب «نابغه عظیم الشان » ایشان کافی و لایق نبود. گاهگاهی هم شاه با اتومبیل رولزرویس در خیابانهای شمال شهر گردش کرده و سری به ساختمانها و کارهای شهرداری میزد. یکی دو مرتبه هم شهربانی گزارش داد که دشمنان قصد سوئی « بذات مقدّس ملوکانه » داشته ولی اعلیحضرت بدون دغدغۀ خاطر تروریست را خلع سلاح کرده و تحویل مأمورین انتظامی داده اند. یکی دونفر از عابرین هم که هنگام عبورشاه عمداً یا سهواً پشت بر او کرده و رسم ادب بجای نیاوردند، مشلّق شدند. جانسوزترین حادثه ها درعمارت عدلیه صورت گرفت که مرد کوری درجلو او بلند نشده بود و شاه هم بدون توجّه ویرا مضروب می سازد. مرد کور فریاد می زند که اگرتو شاه بودی و دیده بصیرت داشتی و می دانستی که برای کور حضور شاه و گدا یکسان است.

نه تدبیر محمود و رای نکوست
که دشمن نداند شهنشه ز دوست

به گفتۀ پدرم، درایام تاجگذاری گروهی از دوستان مدرّس و سردار سپه، به مدرّس اندرز دادند حالا که سردارسپه زمامدار واقعی و ظاهری کشور شده است توهم ازمخالفت دست بردار و یا کنار بیا. ولی مدرس در جواب گفته بود :

« ای جان به فدای آنکه پیش دشمن
تسلیم نمود جان و تسلیم نشد.

من به مردی که بزور انگلیس به سلطنت رسید دست بیعت نمی دهم.» پدرم جداً با این نظر مخالف بود. رضا شاه را در آنروز برای ایران مفید می دانست و معتقد بود که برفرض او ازطرف انگلیسها تقویت شده باشد، ولی اکنون شاه ایران است محال است که منافع کشورش را فدای بیگانگان بکند. دوری مدرّس و مشیرالدوله ومستوفی و مؤتمن الملک وسایر رجال ،میدان را بدست هوچیها و چاپلوسان و دزدان و دغلان د اده ورضا شاه و کشور را بنا بودی خواهد کشید. ولی مدرّس درجواب می گفت« پرتونیکان نگیرد هر که بنیادش بد است.» شماها نمی فهمید رضا خان طبیعتاً قزّاق و ماجرا جو و زورگو است. او به قانون و حقیقت و راستی کارندارد، او همه چیز را برای خود می خواهد. نه عقل و دانش حکومت بر کشوری مثل ایران را دارد و نه اجازه خواهد داد که دیگران بنام او و برای نجات او بکارکشور سروسامانی بدهند. ما حکم جوجه ای را داریم که شغال بسر وقت ما آمده است. اگرنمی توانیم جلو شغال را بگیریم چه فرق می کند که شغال ما را سرشب از میان ببرد یا دم صبح. اگر جدّم در مقابل یزید تسلیم می شد، امروزاثری از حقّ و حقیقت باقی نبود.»

◀ روز جشن تاجگذاری رضا شاه

روز پنجم اردیبهشت ۱۳۰۵ تهران که در آن موقع جمعیتش در حدود سیصد هزار نفربود، در ظاهر غرق شادی و شعف و مردم شادی کنان و پای کوبان درسرهر کوی و برزن جمع وانتظار موکب شاه را داشتند. پدرم پیش از ظهر به اتّفاق سلطان محمد خان عامری و شیخ الاسلام نائینی عازم قصر گلستان شدند. من هم به اتّفاق برادرم آقای مصباح و سلطان خلیل خان و حسین خان عامری و چند نفراز دوستان کالج البرز پیاده از کالج البرز به طرف میدان توپخانه و قصرگلستان رهسپار شدیم.. » (۲ )
« روز بعد از گفتۀ پدرم و سلطان محمدخان و دیگران یادداشتهایی تهیه کردم که قسمتی از آن در اینجا نقل می شود:

برای اوّلین بار مدعوین بغیر از روحانیون با کلاه پهلوی و لباس رسمی در مراسم تاجگذاری شرکت کردند. در وسط تالار آئینه قصر گلستان ، تخت طاووس که با شکوه مخصوص مرصّع و مزیّن به انواع جواهرهای گرانبها بود قرار گرفته ، در یک طرف آن هیئت دولت ، امرای ارشد ارتش ، نمایندگان مجلس شورا و مجلس مؤسّسان و محترمین و اشراف تهران ودر طرف دیگر، گروهی از علماء و روحانیون تهران و ولایات ایستاده وانتظار ورود شاه و ولیعهد را می کشیدند. وقت شروع برنامه ساعت سه بعداز ظهربود ولی مدعوین از ظهردر کاخ حاضرشده وچندین مرتبه تمرین ایستادن وتعظیم وتکریم شاه را به عمل نموده و سعی داشتند که همه چیز مرتّب ومنظّم باشد.
کمی بعد از ساعت سه ولیعهد محمّد رضا طفل شش ساله وارد سالن می شود ده دقیقه بعد شاه در حالیکه عدّه ای از امرای ارتش او را احاطه کرده و سرلشکر نقدی حامل تاج درعقب بود، وارد سالن می شود.

در خزانۀ ایران چندین تاج از سلاطین سابق وجود داشت. ولی رضا شاه گروهی از جواهرسازان ایران را زیر نظرسراج الدین ( سرگین ) یکی از جواهر سازان معروف قفقازیه، مأمورساحتن تاج نوی کرد. تاج تازه از مخمل سرخ تزئین شده ودرقبّ آن یک تخمه زمر خیاره در چنک دیده می شد.

این تاج درچهارطرف کنگرۀ پله پله به شکل تاجهای شاهنشاهی ساسانی دارد که دروسط وزیرکنگرۀ پیشین آن خورشید زرینی با شعاع های الماس نشان و تخمۀ الماس وزمرّد می درخشید. وزن آن تاج از زر و گوهر و مخمل رویهم ۴۴۴ مثقال می باشد. هنگام نمایندگی دوۀ چهاردهم وعضویت کمیسیون جواهرات سلطنتی مکرّراین تاج وتاجهای دیگر و جواهرات بانک ملّی را با دقّت مخصوص تماشا کرده و هر چند انسان بیشتر آنها را ببیند ، به خود می گوید:

دیده از دیدنش نگشتی سیر
همچنان کز فرات مستسقی

هنگام ورود شاه سفرای خارجی وخانمهایشان رسم احترام بجا آورده و سایر حضاّرهم بغیراز روحانیون تا بزانو در مقابل شاه خم می شوند. ولیعهد ازاین جنب و جوش اوضاع غیرعادی بیمناک شده و در زیر شنل پدرش پنهان میشود . سپس سکوت کامل برتالارحکمفرما شده و شاه آهسته شروع به خواندن نطق می کند.

صدای شاه آنروز بقدری ضعیف و آهسته بوده که حتّی نزدیکان هم نطق او را نمی شوند.

پس از بیانات شاه ، عبداله خان طهماسبی و فروغی جلو رفته و پس از تعظیم تاج را بدست او می دهند. او فوراً جقّه را از سر برداشته و بجای آن تاج پهلوی را بر سر می گذارد. در بیرون بیست و یک تیر توپ نوید تاجگذاری مؤسّس سلسلۀ پهلوی می دهد.

دراینموقع یکی از علماء به صدای بلند می گوید :

اقلیم پارس را غم از آسیب دهر نیست
تا بر سرش بود چو تویی سایه خدا
امروز کس نشان ندهد در بسیط خـاک
مــاننــد آستــان درت مــأمـن رضـــا

مرحوم فروغی بصدای بلند می گوید: آفرین و مرحبا. از زمان شیخ بزرگ تا به ‏امروزهیچکس مناسبتراز امروز برای گفتار پیدا نکرده. گویا این دوبیت شیخ وحی آسمانی برای ‏چنین روزی است.» (۳ )‏

احمد کسروی در دادگاه جنایی (محاکمه پزشک احمدی) می گوید : یکی از وزرای رضاخان نقل ‏می‌کند: سالی که رضاشاه تاجگذاری کرد، فردای آن روز فروغی پیش شاه رفت. شاه پرسید: ‏تاجگذاری چگونه گذشت؟ پاسخ داد:‌«اعلیحضرتا، من بارها تاجگذاری دیده‌ام. در تاجگذاری ‏مظفّرالدین شاه بودم، در تاجگذاری محمّدعلی شاه بودم. در تاجگذاری احمد میرزا بودم. پس از مرگ ‏ادوارد پنجم، پادشاه انگلیس، چون جانشین او به هندوستان برای تاجگذاری می‌آمد، من در آنجا ‏نمایندۀ ایران بودم. هیچ یک از این جشن‌ها شکوه تاجگذاری اعلیحضرت را نداشت. وقتی که ‏اعلیحضرت تاج را بر سر گذاردند، من دیدم نوری از جمال مبارک تلألؤ کرد….» به اینجا که رسید، ‏رضاشاه روگردانید و به سخریه گفت: «نور تلألؤ کرد؟! برو مردکه »(۴ )‏
‏ ‏
‏ سیف پور فاطمی از خاطرات سرپرسی لرن که در تاجگذاری حضور داشته اینگونه می آورد: در ‏‏۲۵ آوریل ۱۹۲۶ اتاق تاجگذاری عمارت آئینه که بوضع بسیار زیبائی آراسته شده بود. از نو ‏مملو زمیهمانان شد. چون علماء در این مراسم حضور داشتند از اینرو هچگونه ‏موسیقی نواخته نشده و سکوت بر مجلس حکمفرما بود .‏
سرانجام سکوت مجلس شکسته شد. درها باز شدند و اندام یک پسر بچه نمایان گردید. این ‏بچه کاملاً تنها بود و لباس نظامی بر تن داشت وارد اطاق شده ودر روی نزدیکترین صندلی به ‏تخت سلطنت نشست. این پسر بچه شاهپور محمّد رضا ولیعهد ایران بود. رضا شاه در حالیکه ‏امرای ارتش و وزیران در دنبال او می آمدند، وارد شد. لباس انباشته از جواهرات و نشان ها ‏بود وجقّۀ کلاهش با الماس معروف به کوه نور می درخشید. یک شنل آبی بلند که با مروارید تزئین ‏شده بود به تن داشت. شاه به طرف تخت طاووس رفت. زنهای اروپائی سلام زنانه دادند و مردان ‏تعظیم کردند. علماء به صورت گروهی با گامهائی سنگین جلو آمدند. ولیعهد کوچولو که ازین ‏تشریفات ترسیده بود گوشه ای از شنل پدرش را گرفت. در این سکوت همه چشم انتظارشنیدن ‏آوازخوانان هم نوا بودند امّا صدائی بلند نشد.‏

رضا خان برای ساختن یک تاج تازه پافشاری کرده بود. درگذشته رسم بود که علماء تاج را بر ‏سر شاه بگذارند واماّ رضا خان با دستهای خود کلاهش را برداشت، سپس تاجش را بلند کرد و بر ‏سرش نهاد. در حالیکه دو وزیر در کنارش ایستاده و تاج های پادشاهی ساقط شدۀ قاجاریه را در ‏دست داشتند.»‏‏

خانم استوارت ورتلی مادر زن سرپرسی لرن که در این مراسم شرکت داشته چنین گوید:‏

‏«رئیس مجلس مؤسّسان صادق مسشارالدوله یک عصای جواهر نشان و ‏وزیر جنگ عبدالله ‏‏خان طهماسبی در حالیکه روی زانویش بود شمشیر الماس نشان نادر ‏شاه را به شاه تقدیم ‏‏کرد .‏

شاه در حالیکه تاج بر سر و عصای سلطنتی در دست و شمشیر نادری را بکمر داشت ‏خطابه ‏خود را خواند. هنگام خواندن خطابه بدن شاه اصلا حرکت نمی کرد. گوئی که این لحظه ‏در ‏شمار لحظات مهمّ زندگانی او نبود. مراسم تمام شد. شاه از روی صندلی بر خاست و با ‏کنار ‏رفتن شنل مروارید نشانش جواهراتی که بر لباسش بود بدرخشش در ‏آمد. روشنائی برق ‏الماس «در یای نور» بر دستۀ شمشیرش که برق می زد افتاد. با ‏غرور سرش را بلند کرد. ‏صاف ایستاد سرازیر وار سالن را ترک گفت.»‏‏

خانم هرالد نیکلسن رایزن سفارت انگلیس در تهران که جزو هیئت سیاسی شرکت کرده بود ، ‏‏مشاهدات خود را به شرح زیر بیان می کند:‏

برای بیشتر ایرانیان واروپائیان شاه تازه اسرار آمیز بود. خودش را کمتر نشان میدهد. ‏سوار ‏اتومبیل رولز رویس شده و به محلّات پائین شهر می رود این مسئله مأمورین بلدیه را ‏متوحّش ‏می کند زیرا در حین این گردشها به رؤساء فحش کاری می کند که چرا راهها تا این ‏اندازه ‏خراب است.دیکتاتور به منزلش مراجعت می کندو رؤساء نفس راحتی کشیده و ‏دوباره وضعیت ‏کارها مانند پیش ادامه می یابد.‏‏

در ظاهر ، شاه مرد خطرناکی است با قدّشش پا، تروشروئی ، بینی بزرگ گونه های برآمده و به ‏‏تمام معنی منظره یک قزّاق را نشان می دهد. ولی هیچکس نمی تواند انکار کند که دریک ‏مدّت ‏کوتاه و اعمال این خوی از یک گذشتۀ تاریک خود را به این مقام رسانیده است. قشون ‏ایران را ‏تنظیم کرده و آن را چون سدّ محکمی پشتیبان خود قرار داده.‏

فرمانفرمائی برایرانیان آسان است علّت این مطلب را در اخلاق ، روحیات و تربیت این مردم ‏‏باید یافت. چیره شدن بر ایرانیان خیلی آسان است. ولی حکومت بر آنان بدون همکاریشان ‏مشکل ‏و کلیه فاتحین خود را به این ترتیب به زانو درآورده اند.‏

روز تاجگذاری تهران تاحدّی رفت و روب و تمیز شده بود. درساعت دو بعد از ظهرماها در ‏‏جائیکه درست کرده بودند. درجاهای خود قرار گرفتیم، تخت طاووس با شکوه وعظمت ‏دیرینه ‏مزیّن به مینا وسنگهای قیمتی که در وسط آن جلوه می کرد و زنگوله های زمردین ‏دراطرافش ‏آویزان بود و دم مرغ های رنگین هندوستان ردیفهای یاقوت چشم ها را خیره می ‏کرد. نزدیک ‏پله های تخت ، و ملّاها باریش های بلند و جامه های دراز وعمامه های بزرگ ‏مانند دسته های ‏بازیکنان نمایش قدیم درهم ریخته بودند و گاه گاه چنان بهم فشار می آوردند که ‏از حدّ معمولی ‏مقرّ خود خارج می شدند و ر ئیس دربار با احترام تمام جلو آمده و از آنان در ‏خواست می کرد ‏که کمی عقب تر بروند.‏
درآنطرف اطاق زرق و برق لباسهای طلائی کور دیپلماتیک و لباسهای آبی نظامیان و ‏یک ‏کشیش ارمنی که ملبّس به لباس مخمل ارغوانی صف کشیده بودند ، جلب نظر می کرد.‏‎

دراین دم بود که من بفکرافتادم که این تاجگذاری چه عمل بیهوده‎ ‎و بی فایده ای‎ ‎است. ‏این‎ ‎‎تشریفات‎ ‎که برای آبرو و اعزاز شاهان در دنیا منظور می شود برای‎ ‎هیچ‎ ‎فرد‎ ‎دانشمند‎ ‎و ‏چیز‎ ‎‎فهم‎ ‎مفهوم‎ ‎و معنی ندارد . این مراسم‎ ‎بی معنی و افسانه فکر شاهان‎ ‎را بجائی‎ ‎متوجّه‎ ‎می ‏کند‎ ‎‎که داستانهای‎ ‎تاریخی شکسپیر با آنهمه‎ ‎فسون و فریبندگی بگردش نمی رسد. توده ایران‎ ‎از ‏دو ‏گروه‎ ‎کاملاً متمایز‎ ‎تشکیل‎ ‎می شود. از یکطرف‎ ‎مردان‎ ‎و از طرف‎ ‎دیگر زنان‎ ‎تازه وارد به ‏‏ایران در مرحلۀ‎ ‎اوّل افرادی‎ ‎را می بیند که در کفن سیاه محض و سپس‎ ‎از زیر‎ ‎صورتهای نقابدار ‏‏صدای شیرین‎ ‎زنان‎ ‎‎را می شنوند که مانند مرغ پر شکسته‎ ‎از زیر چادرها ی خود زمزمه‎ ‎می ‏‏کنند‎. ‎زنهای جوان ‏گرفتار ظلم‎ ‎مادر شوهرهای جبّار‎ ‎می باشند‎ ‎و دختران‎ ‎کوچک‎ ‎هم ‏همچون‎ ‎‎پیرزنان‎ ‎صورتشان‎ ‎‎در زیر نقاب‎ ‎و روبند‎ ‎پنهان‎ ‎و زندگی‎ ‎را به سختی می ‏گذرانند‎. ‎در روز ‏تاجگذاری‎ ‎همۀ مردم‎ ‎‎بیرون ریخته و همۀ‎ ‎دستجات‎ ‎در روی پیاده‎ ‎روهای ‏خیابان‎ ‎لمیده‎ ‎بودند. ‎‎در مسیر موکب‎ ‎شاه، ‏صدای شادی‎ ‎و کف‎ ‎زدن‎ ‎شنیده‎ ‎نمی شد. زیرا ‏این‎ ‎مراسم‎ ‎در ایران‎ ‎معمول‎ ‎‎ ‎نیست. موقعیکه‎ ‎شاه‎ ‎‎ ‎از قصرگلستان‎ ‎خارج‎ ‎شد مردم‎ ‎هم از قصر ‏بیرون ریخته‎ ‎و وزراء‎ ‎و ‏امراء‎ ‎و اعیان و ‏طرفداران‎ ‎او در حالیکه‎ ‎در جستجوی‎ ‎درشکه و ‏اتومبیل‎ ‎خود بودند تاجگذاری را ‏به همد یگر ‏تبریک‎ ‎می گفتند‎ ‎و خوشحال‎ ‎بودند‎ ‎که ‏جشن‎ ‎بدون‎ ‎حادثه‎ ‎پایان‎ ‎یافت‎ ‎و شاه ‏خوشحال‎ ‎به ‏اقامتگاه‎ ‎خود برگشت.»(۵‏‎‏)‏

◀ بیانات مقدم السفراء
حسین مکّی آن زمان را اینگونه به نوشته می آورد: روز پنجم اردیبهشت ۱۳۰۵برحسب تعیین وقت قبلی وزرای مختار و نمایندگان دول خارجی مقیم ایران برای عرض تبریک تاجگذاری به عمارت گلستان دعوت شده بودند ویورنیف سفیرکبیرشوروی که سمت مقدّم السفرائی داشت چنین گفت:

« اعلیحضرتا – بنام خود و همکاران محترم خویش که به افتخار شرفیابی حضورهمایونی نائل شده اند با کمال افتخار دراین موقع تاریخی که برای سعادت ایران پیش آمده، تبریکات صمیمانه و ادعیۀ خالصانه را تقدیم پیشگاه ملوکانه می نماید و با نهایت خوشوقتی بعرض اعلیحضرت اقدس می رساند که اعضای محترم هیئت نمایندگان سیاسی آرزومند عظمت مملکت زیبائی که در تحت لوای اعلیحضرت شاهنشاهی اداره میشود می باشیم و امیدواری داریم که روابط دوستی موجوده با ایران و ممالک معظّمه که نمایندگان آنها افتخارحضوردارند، بیش از پیش بر اساس محکمی استوار و اوضاع عمومی مخصوصاً ترقّیات اقتصادی ایران قرین عظمت و موفقیّت گردد. موقع را مغتنم شمرده دوام عمرو سعادت اعلیحضرت شهریاری و موفقیّت آن اعلیحضرت را برای سعادت ملّت ایران خواستار می باشیم.»

◀ شرکت علماء در مراسم تاجگذاری

روز یک شنبه چهارم اردیبهشت ۱۳۰۵ برنامۀ تاجگذاری چنین اعلام شده بود: سه ساعت بعد از ظهرمدعوین که بدین ترتیب خواهد بود: علماء – سفراء و خانمهای آنها – هیئت قضائیه – صاحب منصبان ارشد – اعیان – نمایندگان ایالات – رؤسای ادارات که دارای رتبۀ ۸ و ۹ هستند.

برای شرکت دراین مراسم عدّه ای از علماء درجه اوّل شهرستانها دعوت شده بودند ، منجمله از اصفهان حاج آقا نورالله – از مازندران حاج سید محمد – از کرمانشاه امام جمعه کرمانشاه – از اراک حاج میرزا محمود – کردستان ملّا فتح الله شیخ الاسلام – آذربایجان حاج امام جمعۀ خوئی – خراسان آقازاده – گیلان حاج سید محمود مجتهد. از تهران هم اکثر معارف علما [حاج سید ابوالقاسم کاشانی که در خاطرات سلیمان بهبودی به رابطۀ و ملاقاتهای وی با رضا خان اشاره شده است- آقا جمال و …] دعوت شده بودند.

مراسم با احتراماتی که برای جامعۀ روحانیت قائل شده بودند و جای مخصوصی برای آنان تحصیل شده بود برگزار گردید.(۶)

بعنوان نمونه سلیمان بهبودی در یادداشتهای روز ۲۶ مهر ۱۳۰۴ خود به جلسه ای بین علمای تهران که از رضا خان حمایت می کردند و رضا خان اشاره می کند که:« حضرت اشرف فرمودند: آدرس از حاج آقا اسماعیل عراقی را بگیرم ، چون امشب باید محلّی برویم ، از ایشان پرسیدم ، نشانی که دادند نزدیک پامنار، درخیابان چراغ برق، خانه ای بود که بالای سر درآن مجمسمۀ دو مرع بزرگ قرار دارد. اوایل شب آماده شده بودند و درشکه خواستند. بنده درخدمت حضرت اشرف به منزل حاج آقا اسماعیل عراقی رفتیم. حاج آقا جمال الدین ، میرسید محمّد بهبهانی – حاج شیخ محمّد حسین یزدی ، حاج شیخ اسحاق رشتی ، حاج سید ابوالقاسم کاشانی آن جابودند و جلسۀ طولانی– که چندین ساعت طول کشید- برگزار کردند.(۷)

« آغاز سلطنت رضاخان اگرچه با مخالفت سید حسن مدرّس بود، اما روحانیونی مانند سید ابوالقاسم کاشانی در مراسم تاج‌گذاری شرکت داشتند و علمای دیگری مانند آقاضیاء عراقی نیز جهت تبریک به رضا خان تلگراف دادند.» (۸)

◀ خطابۀ پهلوی در مراسم تاجگذاری

« دراین هنگام که مراسم تاجگذاری خود را به عمل می آورم لازم می دانم نیات خود را دراجرای اصلاحات اساسی مملکت خاطرنشان عموم نمایم تا بروزنیات هم دستور جامعی برای دولت های من شناخته شود و هم اهالی به مدلول آن آشنا باشند.

اولاً توجّه مخصوص من معطوف حفظ اصول دیانت و تشیید مبانی آن بوده و بعدها نیزخواهد بود زیرا که یکی از وسایل مؤثّر وحدت ملّی و تقویت روح جامعۀ ایرانیت را تقویت کامل ازاساس دیانت می دانم. ثانیاً از آنجا که با خواست خداوند متعال و توجّهات ائمۀ اطهارمن همیشه کردارخود بر گفتار ترجیح داده و هر موفّقیتی هم در جریان اصلاحات مملکتی نصیب من شده است فقط از راه سعی وعمل بوده ، بدواً مایلم که کارکنان دولت و کلیۀ آحاد وافراد مملکت به این حقیقت کلّی پی برده و این دستوراساسی را سرلوحۀ وظایف اوّلیۀ خود تشخیص دهند و همه بدانند که پیشرفت هیچ مقصود و انجام هیچ مرامی ممکن ومیسّر نخواهد شد مگر درسایۀ جدّیت و کوشش و پایان سعی و عمل ، سپس دولت های شاهنشاهی من باید قطعاً متذکّر باشند که لزوم اجرای اصلاحات اساسی مملکت ازقبیل توسعۀ قوۀ تأمینیه و بسط معارف و توجّه مؤثّر به حفظ الصحّۀ عمومی وهمچنین توجّه جدّی به ترقّی و وضعیت اقتصادی و تکثیر ثروت عمومی و تکمیل وسایل نقلیه و بهبود اوضاع فلاحت و تجارت و اصلاح فوری و عاجل قوۀ قضائیه، رخصت هیچگونه تأمّل و رخوتی را نداده با کمال فوریت وسائل اجرای اصلاحات مزبوره را که تمام در درجۀ اوّل ازاهمّیت است فراهم نمایند که نیّات من همانطور که انتظاردارم به موقع اجراء گذاشته شود و مخصوصاً مقرّرداشته ام که درانتظارافتتاح دورۀ ششم مجلس شورایملّی موجبات و مقدّمات اصلاحات مذکوره از طرف دولت تهیّه گردد.

عمّال دولت باید سر مشق حسن عمل ، صراحت ، اخلاق و استقامت رأی باشند و بکوشند تا مردم تندرست و توانا و دانا و توانگر شوند و وسایلی که مستلزم رفاهیت و آسایش حال عمومی است بر طبق انتظار من تمهید و میسّر گردد.

◀ خطابۀ فروغی در مراسم تاجگذاری

پس از خاتمۀ نطق رضا شاه، میرزا محمّد علیخان فروغی نخست وزیر خطابۀ ذیل را که سرا پا تملّق است قرائت نمود:

نخستین سخن را گشایش کنیم
جهان آفرین را ستایش کنیم
جهاندار و بر داوران داور است
زهر برتری جاودان برتر است

اعلیحضرتا ! این تاج و تخت که امروز به مبارکی ومیمنت بوجود مسعود اعلیحضرت همایون شاهنشاهی خلدالله ملکه وسلطانه مزیّن می شود، یادگارسلاسل عدیده از ملوک نامدار و جمع کثیرازسلاطین عظیم الشآن است که از دیر زمانی آوازۀ آن سر زمین را در دنیا به نیکی بلند نموده و قوم ایرانی را به مدارج عالیۀ مجد وشرف رسانده اند.
جمشید و فریدون پیشداد و کیکاوس و کیخسر وکیانی را اگر موضوع افسانه های باستانی نخوانند در بارۀ رفعت مقام کورش و داریوش هخامنشاهی شبهه ای نمی توانید که مصداق « الفضل ما شهدت به الأعداء » گردیده در بیست و پنج قرن پیش به تصدیق دشمنان معظم ترین دولت دنیا را تأسیس نموده و عرصۀ پهناوری را که یک حدّ آن چین و هند و حدّ دیگرش روم و یونان بود، جولانگاه رشادت و شهامت ایرنیان ساخته و آثارحیرت انگیزی مانند عمارت تخت جمشید و نقوش بیستون از خود باقی گذاشته و مزایای جهانگیری و جهانداری را در وجود خود جمع نموده اند.

ذکراسامی اردشیر وشاهپور ذوالاکتاف به خاطرمی آورد که چگونه پادشاهان ساسانی سربسر امپراطوری های روم می گذاشتند و همواره دست تعدّی و تجاوزآنان را از خاک پاک ایران کوتاه می نمودند. خسرو انوشیروان نام نامی خود را مرادف عدل و داد قرارداده و علم وحکمت را اگر چه درهند و روم بوده به مملکت خود جلب نموده و درعالم انسانیت دارای آن مقام منیع گردیده که « سید کائنات صلی الله علیه و آله و سلم » به دوران او نازیده است. خسرو پرویزدربارایران را به ثروت و حشمت و جلال بی نظیر معرّفی کرده و امراء سامانی و دیلمی مانند نصر ابن احمد وعضدادوله عشق و شور ایرانی را به هنر پروری و آبادی وعمران ثابت نموده اند . شاه اسماعیل صفوی خود را جوهرغیرت و رشادت قلمداد کرده وشاه عباس کبیرنمونۀ کاملی از مملکت داری و رعیت پروری و سیاستمداری بدست عالمیان داده است.

حکمت بالغۀ خداوند جلّت قدرته را چنین مقتضی است که احوال ممالک و امم مانند اوضاع طبیعت زیرو رو و نشیب و فراز داشته باشد ، گاهی به اوج ترقّی و تمکّن و قدرت صعود کنند و زمانی به حضیض ضعف ومسکنت نزول نمایند. مملکت و ملّت ایران نیز از این قاعدۀ کلّی مستثنی نبوده و لیکن فضل الهی همیشه شامل حال ما گردیده و اگر وقتی در مملکت دری را بسته پس از چندی بزحمت در دیگری را گشوده و در طیّ ادوار قصیر یا طویل از پستی و انحطاط ، رادمردان سترگ بوجود آورده است که دورۀ سربلندی وسعادت را برای اهل این سرزمین تجدید نموده اند.

ظهوراردشیر بابکان پس از زمانی انحطاط سلسلۀ اشکانی و شاه اسماعیل دورۀ تطاول مغولان و انقلابات ناشیه از آن و نادرشاه افشاردر دنبالۀ فتنۀ افغان بهترین امثلۀ این قضیّه وشاهد این مدّعی می باشد.

شهریارا ! انعقاد این محفل عالی که وجوه ملّت ایران با قلبی سرشاراز شادی و مسرّت وصمیمت و ارادت در آن شرف حضور یافته و مقارن این احوال عموم مملکت درسرتاسر ایران به جشن و سروراشتغال دارند و دوستان خارجی ما نیزبا شوق و ذوق وافر در این شادمانی شرکت می نمایند. تنها برای آن نیست که پادشاه نو به تخت این سلطنت کهن پای می نهند وتاج کیانی برسرمی گذارند بلکه برای آن است که به این ملّت ستمدیده بشارت رسیده است که باردیگر آب رفته بجوی آمده و بخواست خداوندی روزگارحرمان و محنت سپری شده و ای ّام سربلندی وعزّت روی نموده است. مبشّر این نوید و حامل این مژده که جان فشاندن بر آن رواست عملیات محیّرالعقول ذات مقدّس ملوکانه است که در گشودن ابواب خیر بر روی این ملّت درمدّتی قلیل راهی طویل پیموده ودرموقعی که هیچگونه ترقّب و انتظاری نبود بلکه علائم یأس و نا امیدی ازهمه طرف هویدا بود دست همّت از آستین غیرت درآورده و وسائل قدرت دولت و سعادت ملّت را از حدّ عدم به اقلیم وجود رسانیده و به مدارج عالیه ارتقاء داد و به این موجب وارث بالاستحقاق تاج کی و تخت جم گردید.

شاهنشاها ! ملّت ایران می داند که امروز پادشاهی پاک زاد و ایرانی نژاد که غمخواراو است و مقام سلطنت را برای هوای نفس وعیش و کامرانی خویش ننموده بلکه در ازای زحمات ومجاهدات فوق العاده اش در راه احیا ی ملک و دولت برای تکمیل اجرای نیّات مقدّسۀ خود در فراهم ساختن اسباب آسایش ابناء نوع و آبادی این مرز و بوم دریافته است.

ملّت ایران می داند که ذات شاهانه با آنکه وظیفۀ خود را نسبت بوطن بطور وافی واکمل قبلاً ادا ‏فرموده اید و پس از تحمّل این همه متاعب و به کار بردن آن اندازه مساعی برحسب قاعده حقاً ‏برای وجود مبارک نوبت استراحت و فراغت رسیده معهذا آن ضمیر منیر آنی از ‏خیال رعّیت آسوده نیست و دائماً در فکر بهبود احوال آنان است و اگر هر آینه ‏بواسطۀ موانع طبیعی یا فقدان وسائل و اسباب در انجام منظورات همایونی راجع به اصلاح ‏امور مملکتی اندک تأخیر و تأنی حاصل شود خاطر مقدس مکدّر و قلب مبارک متألم می گردد.‏

ملّت ایران می بیند که امروز به فیض وجود شاهنشاهی فایض شده که رفتار و گفتارش برای هر ‏فرد از افراد و هر جمعیتی از جماعات باید سرمشق واقع شود و اگر طریق « الناس علی دین ‏ملوکهم» به پیماید همانا بسرمنزل سعادت و شرافت خواهد رسید. ملّت ایران باید بداند والبتّه ‏خواهد دانست که امروز تقرّب به حضرت سلطنت بوسیلۀ تأیید هواهای نفسانی و استرضای ‏جنبۀ ضعف بشری سلطان و تشبّثات گوناگون و توسّل به مقامات غیرمقتضیه میسّرنخواهد شد. ‏بلکه یگانه راه نیل به آن مقصد عالی احراز مقامات رفیعۀ هنر و کمال ابراز لیاقت و کفایت و ‏حسن نیت و درایت در خدمتگزاری این آب و خاک است، خادم محترم و عزیز وخائن خوار و ‏ضعیف خواهد بود . به همین سبب در سایۀ توجّهات ملوکانه دولت خدمتگزاران لایق پرورش ‏داده و ملّت قابلیت و استعداد خود را نمودار خواهد ساخت و یقیین است که نیّت پاک ‏اعلیحضرت همایونی ارواحنا فداه افراد ملت و چاکران در گاه را نیز در شاهراه صحّت و ‏استقامت هدایت خواهد نمود و روح آن بزگواران عالی شأن که اکنون وجود مبارک به ‏حقّ برجای ایشان تکیه میزند شاد و خرّم خواهد گشت.‏

شاهنشاها ! همه کس انصاف خواهد داد که سخن بیهوده و گزاف نگفتم و اینک از روی دل و جان زبان بدعا گشوده عرض می کنم:

ز دیدار تو تاج روشن شده است
ز بدها تو را تخت جوشن شده است
سرت سبز بادا، دلت پر زداد
جهان بی سر و افسر تو مباد
تو را باد جاوید تخت و کلاه
که شایست تاجی و زیبای گاه
خداوند پیروز یار تو باد
دل زیر دستان شکار تو باد(۹)

◀ قبل از اینکه بخشی از«یادداشتهای ماژور هالم در بارۀ «جواهرات سلطنتی» را در اینجا بیاورم « گفتنی است که پس از شهریور ۱۳۲۰ یک نوبت مادر شاه درصدد برآمد که یک جفت گوشوارۀ زمرد بی نظیر را که موقّتاً به امانت یک هفته گرفته بودد بالا بکشد و بعنوان اینکه مفقود شده در سرموعد تحویل نداد، ولی با مقاومت دادستان کلّ وقت “حایری شاه باغ” روبرو شد و به او ابلاغ گردید که توقیف خواهد شد. پس از چند ساعت از دربار تلفن شد که گوشوارۀ مزبور پیدا شده است و تحویل گردید.
یک نوبت هم مادرشاه پس از شهریور ۱۳۲۰ مدّعی شده بود که “سه آویزدرشت سینه ریزقمرالسلطنه” متعلّق به مشارالیها می باشد که با مقاومت و اقدام نگارنده دعوی او رد شد و در صورت مجلس قید گردید که جزو جواهرات پشتوانۀ اسکناس می باشد که آنهم داستانی دارد که بذکرش پرداخته خواهد شد.

از یادداشتهای ماژور هال، مستشار امریکایی:
مراسم تاج گذاری چگونه انجام شد؟

ماژورهال، مستشار امریکایی و متخصص امور نظامی و مهندسی که در حدود سال ۱۳۰۱ ه‍‌.ش (۱۹۲۲ م) طبق درخواست وزارت مالیۀ ایران ( کابینۀ قوام السلطنه) وبنا به پیشنهاد دکتر آرتور میلسپو، خزانه‌دار و رئیس کلّ امور مالی ایران به این کشور دعوت شد وی مدّتی سمت خزانه دار کل را داشته در یادداشتهای خود می نویسد :

– من تاج نو می خواهم ؛

با اینکه چندین جور تاج گرانبها و زیبا در موزۀ سلطنتی بود، شاید بسیاری از آن تاج ها بسر رضا شاه می خورد مع ذالک رضا شاه اصرار داشت که تاج نوئی بنام « تاج پهلوی» برای خود بسازد و پیوسته به نزدیکان و مقرّبان خویش می گفت« من تاج نومی خواهم»! بالاخره یکی از جواهر سازهای مهاجر روسیه که آن روز ها درتهران اقامت داشت مأموریت یافت تاج نو را بسازد و درموقع مقرّر تحویل بدهد و گرنه جان خود را سر آن تاج بگذارد. همان اوقات برای من پیام متواترمی رسید که در خزانه را بگشایم و جواهرات لازم را تحویل بدهم ، هنوز که هنوز است نمی دانم چرا این پیغام ها دیرگاهان میرسید، امیرلشکری که زمان وزارت جنگ رضا شاه همۀ کارۀ وی بود با تلفن ومستقیماً اوامر شاه را بطریق زیر بمن میرساند:

« آقای خزانه دار، اعلیحضرت همایون شاهنشاهی آن الماس ها ی لباس نادر شاه را می خواهند!

آقای خزانه دار، آن ۱۲ قطعۀ زمرد نتراشیده را لازم دارند!

آقای خزانه دار ، اعلیحضرت همایون شاهنشاهی فرمودند امشب ساعت ۱۲ کلیدها را برداشته بیائید حیاط گلستان درهارا باز کنید!

آقای خزانه دار ، سایرین همه حاضرند منتظر شما هستیم زود باشید.»

« همگی درحیاط گلستان جمع شدیم با شمعدانهای رنگارنگ بزیر زمینهای تاریک روی آوردیم و مانند کشیشان کلیسای دعای خود را از بر خواندیم:

منکه خزانه دارم مهر خزانه را می شکنم.
منکه امیرلشکرم مهر وزارت جنگ را می شکنم.

بعد پیشخدمتها قفل های زنگ زده را پس و پیش می کردند و تارعنکوت ها را می زدودند و ما دنبال آنها می رفتیم.

سیاهۀ رئیس بیوتات همیشه اشتباه درمی آمد و هیچوقت با جواهرات تطبیق نمی کرد همین طور سایرلیست ها همه ناجور بود و در نتیجۀ چیزهائی می یافتیم که اصلاً در لیست وجود نداشت مثلاً یک چمدان پراز مروارید مانند آن ، منکه چشمم به این جواهرات رنگارنگ می افتاد، قصّه های سند باد بحری به خاطرم می رسید که دریانوردان آستین های خود را بالا می زدند و خرمن ها ی جواهر را زیر و رو می کردند . برای اینکه حرفم راست باشد و داستان سند باد بحری را به چشم مجسم سازم منهم آستین کت را بالا می زدم و مشغول زیر و رو کردن جواهرات می شدم. چه مروارید های درشت و چه الماسهای درخشان چه یاقوتهای خوش رنگ که در اثرسوء استعمال فرسوده به نظر می رسید ! چرا این جواهرات که هر یک گوهر شب چراغی هستند زیب گوش و گردن پری روها نشوند و بجای اینکه همنشین خاک سیاه سرد زیر زمین شده اند هم جوار پوست نازکتراز گل گلعذران نباشد؟

من به امیرلشکرمی گفتم مواظب من باشید الماسها بدستم نچسبد زمردها و مرواریدها لای انگشتانم نماند، این جواهرات تنهائی و جدائی بسیار کشیده اند وعاشق وعلاقه مند انسان هستند ، می خواهند از این زندان ها ی تاریک بسالون های قشنگ و روشن بیایند.

امیر لشکر جوان لوس بی ادبی بود خیلی دلش می خواست خوشمزگی کند و نمایش بدهد و خزانه داران اشخاص عجیب و غریبی به نظر می آمدند و رویهم دستۀ ناجور و نامناسبی تشکیل می دادیم ، در عوض چیزهائی که به چشممان بر می خورد خیلی تماشا داشت ، شمشیرهای جواهر نشان، سپرها و زره های طلا یا مروارید و الماس ، کلاه خودها و نیمتاج های مرصّع ، جلیقه های جواهر ، لباسهای شاهانه که قسمت بیشترش مروارید دوزی و الماس نشان بود دیده ها را خیره می ساخت وخاطره های آن شب همه را بر آن زاویۀ نیم تاریک مجسّم می نمود.

در یک تاقچه چهل کلاه روی هم گذارده بودند که بهر یک مقداری جواهر آویزان بود از آن جمله کلاه بی صاحب احمد شاه را دیدم که گرد و خاک جواهراتش را از نظر پنهان می ساخت وامیر لشکر برای شوخی چند بارآنرا سر گذارد، سپس باز و بندی را دیدم که الماس مشهور دریای نور وسط آن می درخشید . دریای نور برادر کوه نور ۱۸۶ قیرات وزن دارد، من یکی از آن کلاه های شاهانه راسر گذاردم و دریای نور را بخود آویختم، سپس به امیر لشکر گفتم تماشا کن به من می آید؟ امیر لشکر گفت این جواهرات به قیافۀ شرقی من مناسبتراز قیافۀ غربی شما می باشد.

اگر این جواب امیرلشکر از نظرعلم بدیع چیزی بود اما حقیقت نداشت چون بقدری امیرلشکربی ریخت بود که هیچ چیز به او نمی آمد.

در هرحال دورۀ عشقبازی من با کلاه سلطنتی و دریای نور چند دقیقه بیشترطول نکشید و با حسرت از هم جدا شدیم و پس از چندی دو باره بهم رسیدیم و آنموقع تاجگذاری رضا شاه بود که دریای نور را از نزدیک دیدم.

◀ تاجگذاری رضا شاه

من که از شیراز برگشتم مقدّمات تاجگذاری رضا شاه را فراهم می کردند و من نیزمانند ‏سایر مستشاران آمریکائی با جبّه و کلاه برای حضور در جشن دعوت داشتم، خوشبختانه یکی از رجال نامی ایران به امر رضا شاه همان روز ها در حبس افتاد و جبّه و کلاه بی صاحب او را برای من آوردند. جبۀ بلند گرمی از شال کشمیر تن کردم و کلاه نمدی درازی سر گذاشتم وبه مجلس جشن شتافتم.

مجلس جشن درعمارت آینه انعقاد یافت و “میسیز ویتا هارلد نیکلسن ” مادرزن سرپرسی لورن وزیر مختار انگلیس مقیم تهران با هواپیما از لندن احضار شد تا بساط آن جشن را مرتّب کند و تالار آینه را از وضع افتضاح آورش نجات بخشد. تالار آینه بیش از آن به جنگل انبوهی شباهت داشت که همه جور گیاه و علفی در آن پیدا می شد! یک طرف پوست چند میمون وعنتر پرازکاه کرده برای تماشا گذارده بودند آن طرف تر یک دندان ماهی کوسه ، پهلوی آن قالیهای نفیس« گوبلین » نزدیکترش ظرف های چینی که ناپلئون به فتحعلی شاه هدیه داده بود، توی این ظرف ها عکس های رنگ پریده پاره پژمردۀ مظفرالدین شاه. قدری جلوتر یک شیشه دوای فاسد کهنه “نزف الدم” ، مقابل آن یک مسواک عادی که ظاهراً شاه از آن خوشش آمده بود، سپس چندین قوطی حلب زیر سیگارهای متعدد صدف خالی چند نعلین سرپائی، قطار پشت سرهم نمایش می دادند و درهمین اطاق آینه درعرض همین خرده ریزهای زنانۀ بی قیمت تخت طاووس مشهور و تخت نادر را گذارده بودند والحق “میسیز هارلد” توانست تالارآینه را به شکل مناسبی در آورده و آن اشیاء پیش پا افتاده را دوربریزد.

“میسیز ویتا هارلد نیکلسن ” « نکته ای هرچند حقیر و ناچیز نبود که آنها دربارۀ آن با دوستان انگلیسی خود مشورت نکنند. آنها با نمونه های کوچک پارچه های ابریشمی وزربفت و مخمل نزد ما می آمدند می خواستند رنگ اتاق تاجگذاری را برای آنها انتخاب کنیم. آنها خیلی ساده می گفتند: « ببینید ، ما این چیزها را نمی دانیم.» آنها مقدار زیادی ظروف چینی و شیشه به انگلستان سفارش داده بودندولی این اجناس درموقع تاجگذاری نمی رسید، چون دیرسفارش داده شده بود. اما به این موضوع خیلی اهمیت نمی دادند. آنها می خواستند برای نوکران و خدمۀ کاخ مثل خدمۀ سفارت انگلیس لباس قرمز رنگ تهیه کنند. آنها می خواستند یک نسخه از برنامۀ تاجگذاری اعلیحضرت جرج پنجم را در کلیسای وست مینیستر داشته باشند. این برنامه تهیه شد، ولی با تشریفات بسیار دقیق وسفت و سخت وعلائم و اصطلاحات سنگین سلطنتی بیشترموجب شگفتی و آشفتگی شد. به طور مثال یکی از وزیران که خیلی هم به انگلیسی خود مغروربود یک روز نزد من آمد و به طورخصوصی معنی واژۀ« روژ دراگون» را که در تشریفات به آن اشاره شده می پرسید. ظاهراً او فکر می کرد که این موجود باید نوعی حیوان باشد.» ( ایرانیان در میان انگلیسها – ص ۵۸۲)

باری پیش از ورود شاه به تالارآینه ولیعهد پسرش محمد رضا با اونیفرم خاکی رنگ وارد شده و عده ای از رجال ایران دنبال او آمدند که هر کدامشان یکی از تزیننات مخصوص مقام سلطنتی را در دست داشتند، نخست وزیر تاج کیانی را می آورد، وزیر جنگ شمشیر جهان گشای نادری را در دست داشت، سایر وزیران هر کدام جواهرات و اشیاء نفیس دیگر را می آوردند . همانموقع بود که دوباره دریای نور را در دست وزیر جنگ دیدم، سپس یک قطار امیر لشکر تو آمد وشمشیرشاه عبّاس و زره شاه اسمعیل و تیروکمان نادر را تقدیم کردند و پشت سرهم امیرلشکری وارد شد و عکس بزرگ جواهر نشان رضا شاه را آورد.

تیمورتاش وزیر دربار مقتدر رضا شاه تاج نوساز پهلوی را روی دست گرفته بود، بیچاره نمی دانست همین ارباب تاجدار چند سال دیگر او را هلاک می سازد! رضا شاه با دستهای قوی و خشن خود تاج را از روی دست تیمور تاش برگرفت و بر تارک خود گذارد و شمشیر نادر را بکمربست آنگاه سوار کالسکۀ سلطنتی شده در خیابانهای بیرق زدۀ تهران مشغول گردش شد و ازکنار پاسگاههائی گذشت که مدّتها تک و تنها سر پا ایستاده درآنجا قراول می داد و اکنون با جلال وجبروت شرقی وصدها درباری متملّق چاپلوس رعایای خویش را تماشا می کرد.(۱۰)

◀ برنامۀ تاجگذاری رضا خان
قسمت اوّل – مراسم تاجگذاری

روز یک شنبه چهارم اردیبهشت ۱۳۰۵ مراسم تاجگذاری اعلیحضرت همایون شاهنشاهی ‏دامت ‏سلطنته درعمارت سلطنتی گلستان به عمل خواهد آمد.‏ مدعوین که عبارت خواهند بود ازعلما، ‏سفرا و خانمهای آنها، هیأت قضائیه، صاحب منصبان ارشد، اعیان ، نمایندگان ایالات و ولایات ، ‏رؤسای دارای رتبۀ ۸ و ۹ وزارتخانه ها، نمایندگان تجّار و اصناف ، نمایندگان مطبوعات و ‏سایرمدعوین با لباس تمام رسمی درسه ساعت بعد از ظهر درعمارت گلستان حاضر شده و در ‏ساعت مقرّربه تالار تاجگذاری رفته و درجاهای خود مطابق نقشۀ منظّمه قرار خواهند ‏گرفت. بیرقهای افواج نیزدرجاهایی که معیّن شده است نگه داشته خواهند شد.‏‏

یک دسته موزیک برای زدن سلام اعلیحضرت همایون شاهنشاهی در پایین عمارت خواهند ایستاد.‏

قراولی داخلی عمارت به وسیلۀ شاگردان مدرسۀ نظام به عمل خواهد آمد.‏

پس ازتوقّف مدعوین درجاهای خود ، ولاحضرت اقدس شاهپورمحمّد رضا پهلوی و لیعهد دامت عظمته وهیأت حاملین تاج و اثاثیۀ سلطنتی به شرح و ترتیب ذیل به اتاق موزه وارد شده و درمحلّ خود توقّف خواهند کرد

آجودان- آجودان
آجودان – آجودان
آجودان – آجودان

آقای دولتشاهی رئیس تشریفات داخلی

آقای غفاری رئیس تشریفات خارجی

آقا امیر لشکر خدایار خان حامل بیرق سلطنتی

والاحضرت اقدس ولیعهد

۱ – آقای فروغی رئیس الوزرا، حامل تاج کیان

۲ – آقای تیمورتاش وزیر دربار ، حامل تاج پهلوی

۳ – آقای امیر لشکر امیرطهماسب وزیر جنگ، حامل شمشیر جهانگشای نادری

۴ – اقای اسعد وزیر پست و تلگراف ، حامل تاج مروارید

۵ – آقای فاطمی وزیر عدلیه ، حامل عصای مرصّع سلطنت

۶ – آقای داور وزیرفواید عامّه ، حامل دریای نور

۷ – آقا دادگر وزیر داخله ، حامل قلچاق سلطنتی

۸ – آقای بیات وزیر مالیه ، حامل تمثال مبارک

۹ – آقای امیر لشکر احمد آقا خان رئیس امنیّه، حامل گرز سلطنتی

۱۰ – آقا امیر لشکر نصرالله خان آیرم ، حامل شمشیر شاه اسماعیل صفوی

۱۱- آقای امیر لشکر جلایر ، حامل سپر سلطنت

۱۲ – آقای امیر لشکر نقدی ، حامل شمشیر شاه عبّاس صفوی

۱۳ – آقای امیر لشکر انصاری ، حامل قدّارۀ مرصّع

۱۴ – آقای سرلشکر خزاعی ، حامل تبرزین سلطنتی

۱۵ – آقای امیر لشکراسماعیل خان ، حامل زره شاه اسمعیل صفوی

۱۶ – آقای امیر لشکر حبیب الله میرزا جهانبانی ، حامل کمان نادری

۱۷ – آقای امیر لشکر قاسم خان والی ، حامل تیر کش مرصّع

۱۸ – آقای مفتاح کفیل وزارت خارجه

۱۹ – آقای چراغعلی خان پهلوی پیشکار والاحضرت اقدس

۲۰ – آقای سمیعی حکمران تهران

۲۱ – اقای جم معاون ریاست وزرا

۲۲ – آقای یوسف خان مشار کفیل وزارت معارف و اوقاف

والاحضرت اقدس ولیعهد دردست راست تخت نادری قرار خواهند گرفت.‏‏

بیرق سلطنتی در پشت سرتخت نگاه داشته خواهد شد.‏

آجودانهای همایونی مابین تخت نادری و تخت طاووس خواهند ایستاد؛ رؤسای تشریفات ‏دوباره مراجعت کرده و ورود اعلیحضرت همایون شاهنشاهی رابه تالارتاجگذاری اعلام خواهند ‏نمود.‏‏

حاملین اثاثیۀ سلطنتی در فاصلۀ معیّنی از تخت نادری ، از دو طرف روبروی هم ایستاده و ‏منتظر موکب همایونی خواهند بود:‏

آجودان – آجودان
آجودان – آجودان
آجودان – آجودان
‏ رئیس تشریفات- رئیس تشریفات
اعلیحضرت همایون شاهنشاهی
‏ با جغّۀ نادری درسر

آقای سرتیپ مرتضی خان یزدان پناه فرماندۀ لشکر مرکز‏

ژنرال آجودان همایونی

آقای بهرامی رئیس دفترمخصوص سلطنتی و رؤسای درجه اوّل دربار.‏

در موقع ورود اعلیحضرت همایونی به تالارتاجگذاری سلام خاص همایونی زده خواهد شد.‏
‏ اعلیحضرت همایون شاهنشاهی از میان دو صف بیرقهای افواج و حاملین اثاثیۀ سلطنتی ‏عبور فرموده بر اریکۀ تخت نادری جلوس خواهند فرمود؛ در موقع ورود موکب شاهانه بیرقها ‏سلام خواهند داد.‏

آجودانهای مقدّم درصف آجودانها در پشت تخت قرار خواهند گرفت.‏‏

آقای ژنرال آجودان یزدان پناه ، درطرف دست چپ تخت پهلوی ، پایۀ عقب تخت خواهند ایستاد.‏

سایراعضای هیأت دولت وملتزمین موکب همایونی که حامل اثاثیۀ سلطنتی نیستند در ردیف ‏دوّم حاملین اثاثیه خواهند ایستاد.‏

پس از جلوس اعلیحضرت همایون شاهنشاهی آقای ادیب السلطنه خطبه قرائت کرده، پس از آن ‏وزیر در بار تاج پهلوی را نزدیک تخت برده و تقدیم می نماید.‏

اعلیحضرت همایون شاهنشاهی تاج را به دست مبارک زینت افزای فرق مبارک فرموده و ‏شمشیر جهانگشای نادری را که به وسیلۀ امیرطهماسب وزیر جنگ تقدیم می شو، زیب پیکرخود ‏خواهند فرمود.‏‏

رئیس تشریفات جغّۀ نادری را گرفته و در جای تاج پهلوی می گذارد .‏‏

رئیس تشریفات شمشیر کمر اعلیحضرت همایونی را گرفته و در جای شمشیر جهانگشای ‏نادری خواهد گذاشت. پس از گذاشتن تاج به فرق مبارک و بستن شمشیرجهانگشای نادری ، ‏اعلیحضرت همایون شاهنشاهی نیاّت ملوکانه را در ضمن فرمایشات شاهانه بیان فرموده ، پس از ‏آن رئیس الوزرا را تاج کیانی را به آقای جم معاون خود داده و خود در مقابل تخت ‏خطابه معروض می دارد، پس از اتمام خطبه دوباره تاج را گرفته و در سرجای خود خواهند ‏ایستاد.‏

پس از آن به نام نمایندگان ایالات و ولایات تبریک عرض خواهد شد.‏‏

بعد از اتمام مراسم عرض تبریک ، اعلیحضرت همایون شاهنشاهی با تاج که در فرق مبارک ‏است از تخت پایین تشریف آورده به اتاق برلیان معاودت خواهند فرمود و والاحضرت اقدس ‏ولیعهد و حاملین اثاثیۀ سلطنتی وسایر ملتزمین موقع ورود موکب همایونی در جزء ملتزمین ‏خواهند بود.‏

درموقع پائین آمدن اعلیحضرت همایونی از تخت ، حاملین اثاثیۀ سلطنت به ترتیب قبل از ‏ورود موکب همایونی به تالارتاجگذاری خواهند ایستاد.‏

ترتیب معاودت موکب همایونی به شرح ذیل خواهد بود:‏

آجودان- آجودان
آجودان- آجودان
آجودان- آجودان
رئیس تشریفات – رئیس تشریفات
اعلیحضرت همایون شاهنشاهی
والاحضرت اقدس ولیعهد

حامل بیرق سلطنتی – ژنرال آجودان همایونی

رئیس الوزرا و وزیر دربار وسایر حاملین اثاثیۀ سلطنتی به ترتیبی که مذکورشد.

رؤسای دربار(۱۱ )

◀ توضیحات و مآخذ:‏

۱ – سیف پور فاطمی « آئینه عبرت » ،خاطرات و رویدادهای تاریخ معاصر ایران – انتشارات ‏جبهۀ ملی ایران – ۱۳۶۸ – ص ۵۰۰ – ۴۹۸

۲ – پیشین – ص ۵۱۰ – ۵۰۲

۳ – پیشین – ص ۵۱۲ – ۵۱۱

۴ – از سخنان کسروی در دادگاه جنایی (محاکمه احمدی)، پرچم هفتگی، شماره یکم – . نقل از: فراماسونری در ایران، محمود کتیرایی، ص ۱۳۴

۵ – سیف پور فاطمی « آئینۀ عبرت » – ص ۵۱۵ – ۵۱۲

۶ – حسین مکّی ‏ « تاریخ بیست ساله ایران »- جلد چهارم ، نشر ناشر– ۱۳۶۱ – ص ۳۵

۷ – غلامحسین میرزاصالح « رضا شاه، – خاطرات سلیمان بهبودی،شمس پهلوی،علی ایزدی » – طرخ نو – ۱۳۷۲ – ص ۲۴۷

۸ – عبدالهادی حائری،« تشیّع و مشروطیت در ایران ونقش ایرانیان مقیم عراق» – امیرکبیر۱۳۶۴- ص ۱۸۹

۹ – حسین مکّی ‏ « تاریخ بیست ساله ایران »- جلد چهارم – ص ۴۳ – ۳۸

۱۰ – پیشین – صص۵۰ – ۴۷

۱۱- غلامحسین میرزاصالح « رضا شاه»، خاطرات سلیمان بهبودی،شمس پهلوی،علی ایزدی – صص ۲۸۴ – ۲۸۱

◀ خلاصه نامه ای از خانم درومپس (Deromps)

پزشک و دانشجوی سابق مدرسه زبانهای شرقی به پُل بویر(Paul Boyer)

تهران سوم مه ۱۹۲۶

اکنون، در ایران همه چیزبه حالت تعطیل درآمده است، زیرا که از ده روز پیش ، این کشور در مراسم جشن تاجگذاری به سر می برد و این امر، تمام توجّهات را بخود معطوف کرده است.

درکاخ گلستان ، رضا خان پهلوی تاج شاهنشاهی را با دست وزیر دربار بر سر نهاد. وی تاج پادشاهی بر سر داشت که قلب آنرا جواهر ساز روسی آراسته بود و به یقین هزینه آن کمتراز صد هزار فرانک خرج بر نداشته بود. عصای شاهنشاهی تقدیمی از استان آذربایجان بود. در کنار رضا خان پهلوی ، ولیعهد هشت ساله نشسته بود. سپس ، شاه جدید ایران سوار کالسکه شد و به اتفاق تمام وزرای خود ، خیابانهای چراغانی و آراسته به پرچم ایران را پیمودند.

بعد ازمراسم ، جواهرات تاجگذاری در سراسرای محلّ تاجگذاری در ویترینی ؛ کنار تخت طاووس نادرشاه در معرض نمایش قرار گرفته بود. این مجموعه شامل تاج و عصای شاهنشاهی شاه کنونی ایران و تاج و سلاحهای نادرشاه که تمامی را ازهند آورده بود، می باشد. این جواهرات با ذوق وسلیقۀ خاصّ ، خانم لودی لورین (Lody Loraine ) همسرسفیر انگلستان ، تزیین و آراسته شده و به تماشا درآمده بود. البته این مجموعه به انضمام جواهرات دیگر باعث برانگیختن سر وصدا در بین دیپلماتهای خارجی خواهد شد.‏

درکل ایرانیان ، اهمّیت سیاسی موضوع را در نظرنمی گیرند. کارهمسر سفیرانگلستان که شخصاً ‏به کاخ رفت و به تنهایی مدیریت آراستن جواهرات را بدست گرفت، بیشتربه عنوان ژستی از ‏طرف معاون پادشاه انگلستان محسوب می گردد تا همسر سفیرانگلستان. می دانیم که تقریباً ‏تمام سفیران خارجی متأهّل هستند و دربار ایران می توانست از چند تن از این بانوان تقاضای ‏کمک نماید ، ولی لودین لورین مسئولیت نظم و ترتیب جواهرات رابه عهده داشت!‏

مراسم تاجگذاری به همراه ضیافت در همه جا تقریباً یکسان اجرا شد. نخست در کاخ گلستان جشن و پذیرائی بود، سپس برای اوّلین بار بطور رسمی، در وزارتخانۀ امور خارجه، ضیافتی دادند که افتتاح آن با رقص سفیرانگلستان شروع شد. وی به اتّفاق همسرخود تقریباً تا پایان شب می رقصیدند.

درکاخ گلستان ، شخصی که نامش را فاش نمی کنم، به کنایه وحالتی صادقانه به من گفت: « که رضا شاه درمقایسه با فیصل به نهایت اصالت واُبهت دارد.» آیا این شخص واقعیت را بیان می کرد یااینکه قصد تمسخرداشت؟ خلاصه اینکه در این سو وآن سو، شنیده می شد که به برنامه های سیاسی وثوق الدوله باز می گردیم یعنی باز گشت نفوذ و برتری انگلیسها در ایران. شایع است که از لندن تقاضای استخدام مستشار برای سازماندهی ارتش ایران خواهد شد.

می دانم که در شرق ، حرف زیاد گفته می شود که سپس آنرا تکذیب می کنند. امّا شخصاً به حرفهایی که در کوچه و بازارمطرح می گردد، بیشتر اهمیت می دهم ، زیرا که مواقعی برایم پیش آمده که حرفهای کوچه و بازاربه واقعیّت پیوسته است به هر حال ، باید منتظرتأثیرتحولات سیاسی بر وضعیّت کارمندان خارجی ماند. البتّه، کارمندان انگلیسی مستثنی هستند هنگامی که من وارد ایران شدم، دولت وثوق الدوله برمصدر قدرت بود و بیشتر ابراز علاقه برای استخدام کارمندان خارجی از خود نشان می داد تا دولتهای ملّی گرایی که بعد از آن زمام امور را در دست گرفتند.

دراینجا ، چندین نکته را به عرض مدیر گرامی ام برسانم:

اخیراً سفیر جدیدمان وارد تهران شده است علیرغم تأخیرش در بغداد ، به علّت بالا آمدن غیر طبیعی سطح آب روخانۀ فرات. ولی زودتر از موعد تاجگذاری به ایران رسیده.

خانواده بلان ارکان اصلی نمایندگی فرانسه را در تهران تشکیل می دهند. این خانواده از قدیمی ترین افراد بین ما در این کشور می باشد. زیرا که شش سال قبل از ورود من به ایران، خانوادۀ بلان در نمایندگیمان انجام وظیفه می کرده است.

درعوض، قرارداد پرنی به علّت عدم کارنامۀ رضایت بخش تمدید نمی شود و وی را از دست خواهیم داد. دیگر قراردادهای فرانسوی ، بجزیک نفر و این هم فراشون، مجدداً تمدید می گردد که تمدید قرار داد وی را دردستور کار مجلس آینده گذاشته اند. در مورد خودم باید حضورتان عرض می کنم که تا یکسال دیگر دراین کشور باقی خواهم ماند و ایرانیان در نظر دارند مرا نگهدارند، زیرا که صحبت انتقال مدرسۀ زایمان به یک مدرسه پزشکی برای زنان در میان است

منبع: مقدّمات خلع قاجاریه وتاجگذاری رضاخان پهلوی (به گزارش اودیژیه یکی از معلمین فرانسوی دارالفنون و خانم اودیژیه نویسنده: درومپس ): ترجمۀ عطا آیتی – تاریخ معاصر ایران – ۱۳۸۳ شماره ۲۹ صص ۴۲ – ۴۰

◀از کتاب “مسافری به تهران” (١) نوشتۀ ویتا سکویل وست

«آنچه که در زیر می خوانید بخشی است از کتاب “مسافری به تهران” نوشتۀ ویتا سکویل وست – (١٩۶٢- ١٨٩٢ Vita Sackville West )در بارۀ تاجگذاری “رضا خان” که مهوش شاهق آنرا ترجمه کرده است.(۱) که در اینجا در دسترس خوانندگان قرار می گیرد.

ویتا سکویل وست از دوستان نزدیک ویرجینیاوولف Virginia Woolf -1882-1941)) (٣) بود. شوهر ویتا ، هارولد نیکلسون Harold George Nicolson – 1886 –۱۹۶۸), )، که لقب ” حاجی” داشت ،کارمند وزارت خارجۀ انگلستان بود و در قسطنطنیّه اقامت داشت. ویتا برای دیدن شوهر مسافرتی به منطقۀ خاور میانه کرد و به هنگام تاجگذاری رضا خان (١٩٢۶) در ایران بود و در مراسم شرکت داشت.»

هنگامی که دوباره وارد تهران می‌شدیم دروازه‌بان دَم دروازه ما را متوقّف کرد و پرسید: “از کجا می‌آئید؟ و با شنیدن جواب ما “از اصفهان” اجازه داد که به شهر وارد شویم.” هیجانی در شهر دیده می‌شد. در میدان‌ها میله‌های بلند و کج و معوجی گذارده بودند که با پارچۀ قرمز پوشیده شده بود؛ پرچم‌‌ها به کنار گذاشته شده و یک رشته چراغ، نمای عمارت شهرداری را روشن کرده بود. دسته‌های کوچکی از اسب‌سواران به هیجان آمده، بدون هیچ نظم و ترتیبی در خیابان‌ها رژه می‌رفتند. ستون‌های پیروزی در حال برافراشتن بود. نیمرخ هرکول در جدال با شیر، کاستور و پولاک، هواپیما و ماشین، مدل‌های مورد علاقۀ ایرانیان برای آتش‌بازی به نمایش گذاشته می‌شد. جای هیچ شکّی نبود که مردم بالاخره رسیدن تاجگذاری را حس کرده و خود را دچار نگرانی لحظه‌های آخر یافته بودند. فقدان آینده‌نگری و عادت همه چیز را به لحظۀ آخر محوّل کردن که از خصوصیات ایرانیان است آنها را نگران کرده بود، زیرا که ماه رمضان بود و کارگران لاغر و نیمه‌جان.

با شنیدن شکایت وزیر دربار آدم به این فکر می‌افتاد که گوئی ماه رمضان بی‌خبر سر رسیده است! مردم همچون بازیکنان غیرحرفه‌‌ای تئاتر مشغول آماده‌سازی خود بودند. گرچه اطمینان داشتند که همه چیز در آن روز به خوبی برگزار خواهد شد ولی در عین حال چون کودکان از شیوۀ ابتکارشان در تزیین اماکن و از موقعیّتی که برای نشان دادن آن به دستشان آمده بود خشنود بودند.

اشیاء جمع‌آوری شده برای تزیین نظیر ساعت، که ایرانی‌ها مانند سایر مردم مشرق‌زمین علاقۀ خاصی به آن دارند، گلدان، قوری، عکس و ظروف چینی در روی میزی در ابتدای هر خیابان نهاده شده بود. در خیابان‌های تهران زنگ ساعت‌های غیرهمکوک تمام روز به گوش می‌رسید. بعد هم چراغانی و جدا از فانوس‌ها و آتش‌بازی رسمی، مردم کوچه و بازار چراغ‌های نفتی شیشه‌ای و شمعدان‌هایشان را بیرون آورده و به جمع ساعت‌ها و چینی‌ها می‌افزودند. بعد از مدّت کوتاهی سراسر شهر تهران به بازار شلوغی میماند، و بعد به این بی‌نقشگی تزیینی واقعاً مؤثّر اضافه شد. قالی‌ها از دیوار خانه‌ها آویخته شد و زشتی خانه‌‌ها در زیر نقش‌های زیبای قالی‌های کرمان و مخمل‌های قرمز بخارا از دیده‌ها ناپدید شد. شهر دیگر، شهر گچ و آجر نبود بلکه شهری پارچه‌ای شده بود همچون چادری بزرگ و گرانبها گشوده بر آسمان.

مردم عشایر به طرف تهران سرازیر شده بودند. قیافه‌های غیرعادی و بسیار جالب‌توّجه آنها برای ما ناآشنا بود. آنها سپر آویخته و اسلحه بسته سوار بر اسب‌های چموش بی‌توجّه به توجّه دیگران در خیابان لاله‌زار بالا و پائین می‌رفتند. بلوچ‌ها با بازوبندهای برجسته، ترکمان‌ها با کلاه‌های پوستی و لباس‌هائی از ابریشم قرمز؛ بختیاری‌ها با کلاه‌های بلند سفید، کت‌های مشکی و آستین‌های سفید، کردها با عمّامه‌هائی حاشیه ابریشمی؛ قشقائی‌ها، لرُها و بَربَرها، مردانی از سیستان. اینها کم و بیش نماینده‌های قبائلی بودند که محافظان شاه جدید را تشکیل می‌دادند. به کمک عشایر و فرش‌ها تهران می‌رفت که چهرۀ اروپائی و بی‌هوّیت خود را از دست بدهد و بالاخره چهره‌ای را که یادگار قلم مارکوپولو بود به خود بگیرد.

در کاخ از قبل اقداماتی صورت گرفته بود: اطاق تاجگذاری قرار بود که دوباره رنگ شود، باغ سنگفرش و سوراخ‌های عظیم دیوارها گرفته شود؛ آنچه که به اصطلاح موزه نامیده می‌شد قرار بود که دوباره منظّم و اشیاء زیادی آن دور ریخته شود. این افکار اروپائی و بکر بود. ایرانیان اعتنائی به این نداشتند که مثلا” تکه‌ای از رنگ اطاق تاجگذاری مرطوب به نظر آید و یا ظرف‌های چینی شام شبِ تاجگذاری دربار بهم شبیه نباشد و آشکارا می‌گفتند: “ببینید، ما حتّی تازگی‌ها شروع به نشستن روی صندلی کرده‌ایم” این اشتیاق ایرانیان برای تحت تأثیر قرار دادن اروپائی‌ها بسیار مطبوع بود.

ایرانیان حتّی در کوچکترین موضوع هم با دوستان انگلیسی خود مشورت می‌کردند. از ما می‌خواستند که به دربار برویم و راجع به رنگ اطاق تاجگذاری نظر دهیم. می‌گفتند: “ببینید، ما نمی‌دانیم.” مقدار زیادی ظرف‌های بلور و چینی به کارخانه‌های انگلیسی سفارش داده بودند که به علّت تأخیز در سفارش، به موقع برای تاجگذاری نرسید. می‌بایستی که برای پیشخدمت‌ها هم لباس قرمز داشته باشند نظیر قرمز جگری که پیشخدمتان سفارتخانۀ انگلیس می‌پوشیدند. می‌خواستند که نسخه‌ای هم از جریان مراسم تاجگذاری اعلیحضرت جرج پنجم از وست مینستر اَبی به دست بیاورند ولی بعد از به دست آوردن نسخه، مراسم پیچیده و لباس‌های فاخر باعث ترس و حیرت آنها شد. یکی از وزیران که به انگلیسی حرف زدنش خیلی مفتخر بود پیش من آمد که به طور خصوصی در مورد ” اژدهای قرمز” پرس و جو کند ظاهراً با این تصوّر که نوعی حیوان بوده است. فریبندگی ظاهری مراسم تاجگذاری می‌توانست آدمی را از توجّه به مفهوم وسیع‌تر رژیم جدید باز دارد.

برای ما در تهران، رضا خان پهلوی، سردار سپه، چهره‌ای مرموز بود؛ بغیر از سلام‌های رسمی هیچ کجای دیگر ظاهر نمیشد. هیچ هیأت خارجی را به حضور نمی‌پذیرفت، فقط گهگاهی برای مرعوب کردن مأموران شهرداری با اتومبیل رولزرویسش بدون خبر به نقاط دورافتادۀ شهر میرفت و بعد از آن مأموران مربوطه را به حضور خواسته و به خاطر خرابی و وضع بد جادهّ‌ها آنها را مورد مؤاخذه قرار می‌داد.

از او نقل می‌شود که یک بار با عصبانیت و مشت‌های گره کرده به باغ مورد نظر اشاره کرده و گفته بود: “شما همۀ پولها را خرج زیبا کردن باغ‌های عمومی کرده‌اید، باغ‌هائی که در وسط میدان خاکی آن چند گل “آفتاب‌گردان” و “مرا فراموش مکن” کاشته بودند و برای محافظت آنها سیم خاردار هم کشیده بودند. البته او به خوبی می‌دانست که پول‌ها کجا رفته است و مأموران هم می‌دانستند که او میداند ولی اوضاع مالی ایران موضوعی نبود که یک روزه بتوان تغییرش داد. دیکتاتور بازنشسته خانه‌نشین می‌شود، مأموران نفسی به راحت می‌کشند و مسائل دوباره مثل سابق جریان می‌یابد. در ظاهر رضا پرهیبت و عبوس بود، با قدّی حدود دو متر، دماغی بسیار بزرگ، موئی خاکستری و صورتی بیرحم. او در حقیقت همان قزّاقی بود که نشان می‌داد. ولی اینکه حضوری شاهانه داشت جای انکار نبود. بازگشت به گذشته نشان می‌داد که او در مدّتی بسیار کوتاه از گمنامی به موقعیت کنونی رسیده بود. ارتش ابداع او بود و با تمام قوا هم پشت سر او ایستاده و هیچ رقیبی هم در بین ملّت سهل‌انگار برای او نبود

برای هر حاکم ایرانی به هر حال نیمی از مشکلات دقیقاً در خصوصیات اخلاقی مردم آنجاست؛ به راحتی می‌شود بر آنها حکمفرما شد زیرا مخالفتی در کار نیست ولی وقتی بر آنها چیره شدی استفاده از آنها هم غیرممکن است؛ چون ماده‌ای وجود ندارد که بشود با آن چیزی ساخت مثل همۀ مردم ضعیف و سُست، شکسته می‌شوند و شخص سازنده را هم ناامید می‌کنند. ممکن است مقاومتی در مقابل حاکم نشان ندهند ولی متقابلا” قوّۀ مقاومی هم در جهت دفاع او نخواهند بود.

این خصوصیات اخلاقی طبیعتاً منجر به تعداد غیرقابل شمارشی تجاوز و فساد می‌شود که ایران همیشه از آن رنج برده و می‌برد. فقدان عدالت، خریدن مشاغل، فساد، رشوه، اختلاس و نادرستی عمومی عواملی هستند که نه تنها خشم بیننده را از دیدگاه اخلاقی بر می‌انگیزد، بلکه بی‌خبری و به شرح جزئیات پرداختن دستگاه هم آن خشم را دامن میزند. فساد داخلی به همراه فشارهای خارجی روس و انگلیس موقعیّت را برای هر حاکم فعّالی مشکل می‌کند. این مسأله‌ای است ضروری که قبل از پرداختن به هر مسأله دیگری نظیر حمل و نقل، کمبود جمیّت، آبیاری، اوضاع دهقانان و کشاورزی زمین باید به آن توّجه بشود و تصفیه گردد.

می‌گویند رضا هیچ علاقه‌ای به تاج شاهنشاهی ایران نداشته و جمهوری را به شاهنشاهی ترجیح می‌داده ولی مذهب آن را به او تحمیل کرده است. برخلاف مردی که به دنبال جاه و جلال است او در خانۀ شخصیش باقی مانده و فقط به هنگام جلسه و اموری نظیر آن به کاخ سلطنتی میرفته است. کاخ مورد نظر نمونۀ مضحکی از تضاد بین جلال و شکوه و درهم برهمی و ژولیدگی بود. اوّلین حیاط قصر که تخت معروف مرمر در یک طرف آن قرار داشت، از طرف دیگر به یک ردیف خانه نظیر کلبه‌ای باغبانی ختم میشد که از سوراخ دیوارهای آن میشد لولیدن مرغها را در خرابه‌ها و لباس‌های شستۀ سربازان را در روی بندهای بین درختان دید. در حیاط دوّم باغ و نمای کاخ شاهی پیدا میشد. این نما کاشی‌کاری بود ولی البته نصف کاشی‌ها ریخته بود. نردۀ آهنی شکسته‌ای بی‌‌هدف در ایوان بالا و پائین می‌رفت. شمعدان‌ها و مجسمه‌های سبک آلمان قرن نوزدهم که در هر پلّه‌ای بود بالا رفتن را مشکل می‌کرد. در بالای راه پله‌ها اطاق بسیار بزرگی بود به اسم موزه که دیوارهایش را قفسه‌هائی با درهای شیشه‌ای پوشانده بود و آن قفسه‌ها پر از اشیاء قدیمی و قیمتی بود: از کوزه‌های ساسانی گرفته تا مسواک ناصرالدّین شاه. این اطاق که قرار بود تاجگذاری در آن انجام شود اطاقی بود با کف پوش کاشی، ستون و سقف شکسته که مجموعۀ اینها آن را بیشتر شبیه کلیسا می‌کرد تا اطاقی واقعی. قرار بود که این اطاق در اختیار کارگران گذاشته شده و به زودی از نردبان، وسائل بنائی و رنگ و غیره پر شود؛ دست‌اندرکاران سخت مأیوس بودند، اعتقاد داشتند که آن محل هرگز تا روز ٢۵ آوریل آماده نخواهد شد و چون موضوع ناراحت‌کننده‌تر از آن بود که بشود مدّت مدیدی دربارۀ آن فکر کرد موضوع را عوض کرده و پیشنهاد بازدیدی از خزانه را نمودند.

از باغ رد شدیم، و راهمان را از مسیر نیمه آجری برگزیدیم. در اطرافمان کبوتران بغ‌بغ می‌کردند و نسیم ملایم بهاری در میان درختان جوان همچون دیرباز در گردش بود و به نظر می‌رسید که شاهنشاهی ایران هیچوقت تغییر نکرده است. از باغ گذشته، دوباره خود را در قصر یافتیم. از راهرو تنگی گذشته و از در کوتاهی که اگر سرهایمان را ندزدیده بودیم به بالای در خورده بود رد شدیم. از پلّه‌ها بالا رفتیم و بالاخره به اطاق کوچکی با پنجره‌های میله‌دار رسیدیم. فکر دیدن جواهرات سلطنتی ایران مرا خیلی به هیجان نیاورده بود زیرا در مدّت اقامتم در ایران دریافته بودم که در این مملکت متزلزل حتّی اشیاء هم در وضع نامساعدی هستند. در این مورد حتّی لباس فاخر وزیر دربار هم برای جلب همکاری من مؤثّر واقع نشد. آنها دور هم ایستاده و از استکان‌های کوچک چای می‌خوردند و خنده‌هائی آرام، مرموز و مطمئن به لب داشتند. در حالی که پیشخدمت‌ها به این طرف و آن طرف می‌دویدند و رومیزی ماهوتی سبز را روی میز پهن می‌کردند و از اطاق عقبی کیسه‌های چرمی و نخی‌ای که سر آنها با بی‌توجهی بسته شده بود بیرون می‌آوردند با بی‌علاقگی به تمام این تمهیدات نگاه می‌کردم. فکرم جای دیگر بود که ناگهان نگاه و افکارم با هم درآمیختند. خیره به صحنه‌ای شدم که نفسم را بند آورد، اطاق کوچک ناپدید شد، سندبادی بودم در سرزمین جواهرات و یا علاءالدینی در غار.

از کیسه‌های نخی زمرّد و مروارید بیرون می‌ریخت. رومیزی ماهوتی محو و میز دریائی شد از سنگ‌های قیمتی. با گشوده شدن کیسه‌های چرمی، شمشیرهای هلالی جواهرنشان، خنجرهائی با غلاف‌های یاقوت‌نشان، قلاب کمرهائی از زمرّد و طناب‌هائی از مروارید به بیرون ریخته شد. سپس از اطاق میانی دسته‌ای از پیشخدمت‌ها آمدند که با خود لباس‌هائی الماس‌نشان، کلاه‌پرداری که پَر آن با الماسی بزرگتر از کوه نور محکم شده بود، دو تاج نظیر تاج پاپ، و تارکهائی با ساختی ابتدائی که از بهترین مرواریدهای مشرق‌زمین ساخته شده بود، حمل می‌کردند. وزیران به شگفتی و دیرباوری می‌خندیدند. به نظر می‌رسید که آن خزانه را پایانی نیست. در اینجا بود که بالاخره توانستم داستان ملاقات ناصرالدین شاه را با کُردها و لُرها که می‌گفتند نه تنها خود شاه بلکه همۀ همراهانش هم شنل‌هائی درخشان و تابنده در بر داشتند، به آسانی باور کنم. دستهایمان را تا مچ به داخل انبوه زمرّدهای بی‌تراش می‌کردیم و می‌گذاشتیم که مرواریدها از لای انگشتانمان عبور کنند. ایران امروز را فراموش کرده، به زمان اکبر شاه و سایر نازپرورده‌های هند برگشته بودیم.

بدبینی وزیران بیهوده بود زیرا در صبح ٢۵ آوریل تهران، تهرانی بود آراسته و پاکیزه و جلا داده شده مافوق تصّور و شناخت. احساس رضا خان، آن مرد عبوس، در صبح بزرگترین روز وصالش چه بود؟ من به سهم خودم – زیرا هر کس فقط در مورد آنچه سهیم است می‌تواند اظهار نظر کند – مشتاقانه احساس می‌کردم که همه چیز به خوبی برگزار خواهد شد، نسبت به اطاق تاجگذاری، که بارها به طور غیررسمی در ساعت ده صبح برای نظر دادن در مورد رنگ هلوئی آن و یا کجی دیوار و یا انتقاد از گلدان‌های سرو مورد علاقۀ وزیر دربار به آنجا رفته بودم، علاقۀ شخصی پیدا کرده بودم و حالا می‌خواستم اطاقی را ببینم که ممّلو از والامقامان و درخشان با پرچم‌ها میرفت تا شاهد اوج شکوهش باشد. در این مورد حال دوست صمیمی عروسی را داشتم که به مرحلۀ جشن عروسی رسیده بود ولی می‌توانست عروس را در چکمه و لباس ژرسه، نامرتب و نگران در خلوت بیاد آورد که اکنون به طعنه مجبور به تسلیم در مقابل پارچۀ زربفت و شکوفه‌های نارنج بود. باقیمانده گچ و خاک هم از اطاق زدوده شده بود. قالی‌ها پهن و روکش تخت طاووس هم برداشته شده بود. پیشخدمت‌های کاخ هم دیگر در لباس‌های لکه‌دار آبی نبودند بلکه یونیفورم‌های قرمزی که کسی هم توجهّی به آن نشان نمی‌داد بر تن داشتند. تاج جدید که تکه‌های جدا از هم آن را به هنگام ساختن دیده بودم روی کوسنی می‌درخشید. روزهای پشت پرده تمام شده بود و آن روز صبح، روز اجرای نمایش بود.

در ساعت دو و نیم ما در جای خودمان قرار داشتیم. از روی سکوّی برافراشته به جمعیّت متّحدالشکل و اشخاص فراک پوشیده‌ای که با متانت در بالا و پائین اطاق قدم میزدند نگاه می‌کردیم. یک جای خالی در مرکز اطاق طرف راست پلّه‌های اورنگ شاهی محفوظ نگه داشته شده بود. در آئینۀ انتهای اطاق میشد تلألؤ آن اورنگ باشکوه و تخت فوق‌العاده را که با سنگ‌های قیمتی و میناکاری تزئین شده بود به خوبی دید. اورنگی که با منگوله‌های زمرّد بدون تراش آویزان از دسته‌هایش و یاقوت‌های تعبیه شده در پشتش به طاووس هندی بال گشوده میمانست. کنار پله‌های اورنگ در یک طرف پیرمردانی ریش‌دار، کثیف در جامه‌های بلند و عمّامه‌هائی بزرگ نظیر کُرهای غم‌انگیز در نمایشنامه‌های یونانی به جلو فشار می‌آوردند و فضای خالی را اشغال می‌کردند. این گروه که ملّایان بودند، درهم آمیخته چمباتمه زده فشار می‌آوردند به طوری که هرازگاهی آجودانی مخصوص مجبور بود به میان آنها برود و با نهایت احترام و به نجوا از آنها بخواهد که از فضای خالی کمی عقب بکشند. برای ملّاها به طور غیرمستقیم ظاهری ناپسند طرح‌ریزی شده بود. ظاهرهائی تیره از وحشت و بیزاری، نخوت و زمختی. به هر کدام از آنها برای جمع کردن عباهایشان باید فضائی را اختصاص می‌دادند.

قرار بود که مراسم ساعت سه شروع شود. ولی با وجودی که ساعت سه و نیم بود هنوز خبری از باز شدن درها نبود و به خاطر حضور ملّاها موسیقی هم نمی‌بایست نواخته شود. بنابراین انتظارها در سکوت می‌گذشت. و سکوت گرم فقط با حرکت و نجوای جمعیّت شکسته میشد. علاوه بر یراق‌های طلائی یونیفورم سران سیاسی و آبی کمرنگ یونیفورم افسران ایرانی، رنگ‌های زنده‌تری که به گروه‌های دیگر تعلّق داشت راه عبور را رنگارنگ کرده بود. کشیشی ارمنی در مخمل بنفش، ترکمنی با کُت سرخ و کمی جلوتر با کمی فاصله پرچمداران جوان زره‌پوش که به سربازان جنگ‌های صلیبی می‌مانستند ایستاده بودند. انتظاری قریب‌الوقوع که جمعیّت داخل را به خود مشغول داشته بود با سکوت بالا گرفت. حتّی زمزمه‌هایی راجع به تأخیر هم خاموش شد، بالاخره فعالیّت آغاز شد. درها گشوده شد و چهرۀ پسری کوچک پدیدار شد. یونیفورم مخصوص بر تن به تنهائی طول اطاق را در حالت سلام پیمود و در جای خود که در کوتاه‌ترین پلّۀ تخت بود ایستاد، او والاحضرت شاهپور محمّدرضا، ولیعهد ایران بود.

و در این ایّام چه چیزی می‌تواند پوچ‌ ترو بی‌معنی‌تر از تاجگذاری باشد؟ این گونه استدلال می‌شود که تاجگذاری بزرگداشتی است برای شاهان گرچه فهم این مطلب برای انسانی منطقی دشوار است. همچون آن نمایش های ابتدائی که انسان را به یاد نمایشنامه‌های تاریخی شکسپیر می‌اندازد. نمایشنامه‌هائی با جاه و جلال صحنه های پوشالی که همچون بازیهای کودکانه باورنکردنی باقی میمانند و یا به ابیاتی از شعر که در آن اهمیّت و تأثیر شعر بستگی کامل به واژه ای حاکمانه دارد با ترس و هیبت آمیخته به آن “درجائی دیگر، شاهزادۀ بزرگ در زندان خوابیده است”؛ و راستی چرا که شاهزاده‌ای بزرگ نباید همچون تبه‌کاران معمولی دیگر اگرخطائی مرتکب شده است در زندان بخوابد؟ و یا نباید سری تاجدار با همان ناآرامی سری که حتّی دعوی کلاهی هم ندارد به زمین گذاشته شود؟ و باز با وجود تمام این بدخیالی‌ها و با وجود آگاهی به این که این مراسم زائد است چیزی درماوجود دارد که ما را به تماشا و لذّت بردن از آن وا می‌دارد.

پنداری که در حقیقت ما در بعضی لحظه‌ها در این تجلّی همایونی سهمی داشته‌ایم. و شاه در میان ارتشیان و وزیرانش با لباسی فاخر و جواهر نشان و کلاه پرداری که الماس کوه نور بر آن دوخته شده و ردائی مرواریددوزی که به رنگ آبی روشن بود به طرف تخت طاووس روان بود. خانم‌های اروپائی به علامت احترام به زانو خم شدند، مردان تعظیم کردند و ملّاها حرکتی موج‌وار به خود دادند. شاهزادۀ کوچک ترسیده و گوشۀ ردای پدرش را گرفته بود. فقط سکوت عجیب بود آدمی انتظار داشت که صدای شیپوری یا طبلی شنیده شود ولی هیچ صدائی نبود بجز صدای یکنواختی که خطابه‌ای می خواند و بعد صدای خود شاه که از روی کاغذ می‌خواند. شاه با دست‌ خود کلاه را از سرش برداشته، تاج را بلند کرده و بر سرش گذاشت در حالی که دو تن از وزیران در کنار او ایستاده و تاج بی‌حرمت سلسلۀ قاجار را در دست گرفته بودند. دراین هنگام از خارج صدای شلیک توپ که پنجره‌ها را به لرزه درآورده بود به مردم کوچه و خیابان خبر داد که رضا خان شاه شاهان و مرکز جهان شده است.

پس از تاجگذاری و رفتن شاه از سالن، جمعیّت متفرّق شدند. چهره ها و چشم های وزیران و دست اندر کاران باشنیدن تبریکات دوستان مبنی بر حسن انجام و موفّقیت در برگزاری مراسم، از خوشحالی می درخشید. در واقع همۀ ما ازین که هیچ اشتباه و اتّفاق غیر منتظره ای رخ نداده بود نظیر پا گیرکردن به لباس و زمین خوردن، افتادن تاج یا حتّی شمشیری از دست کسی و نظائر آن که از ایرانی ها انتظار می رفت، احساس رهائی می کردیم. با خود فکرمی کردم که شاید گرمی این تبریکات کمی اغراق آمیز باشد ولی وزیران شادان و بی گناه به نظر می رسیدند ومرتّب تکرار می کردند، همه چیز خیلی خوب برگزار شد.

جمعیّت فراوانی که در سر راه عمارت شهرداری در میدان عمومی شهر گرد آمده بودند خود را به دو طرف می کشیدند تا راه را برای عبور ماشین ها باز کنند. مردم، بی احساس و بی تفاوت بنظر می رسیدند، گروهی مردم عامی و نادان که به آنچه اطرافشان می گذشت توجّه بسیار کمی نشان می دادند؛ ابلهانه به چیزها خیره می شدندو وقتی که ماشینی انگلیسی با پرچم نازک، کوچک و آهارزده ی جلوی کاپوتش از میان آنها عبور می کرد به آن راه داده و به پلیس اجازه می دادند که آنها را بزند و هل بدهد.

جمعیّت ایران بدون هیچ شکّی به دو گروه زن و مرد تقسیم می شود؛ دریک طرف،گروه مردها هستند و در طرف دیگر، گروه زنان که گلّه وار دور هم جمع می شوند. وقتی که آدمی با ماشین از میان آنها عبورمی کند ابتدا متوجّه مردانی خاموش و ساکن می شود و سپس گروهی از زنان چادر بسری که همچون پرندگان و کودکان متحرّکند و صدا در می آورند. آنها چهار زانو کنار پیاده رو می نشینند و تشکیل صفوف می دهند، از زیر چادر دزدکی نگاه می کنند؛ زنان جوان با چشمان روشن براّق، زنان مسن تر همچون مادر- شوهرانی مستبّد در محیط خانه، و دختران کوچکی که با سربند مشکی رنگی که محکم آنرا گرفته اند احساس پوچ غرورِ زود بزرگ شدن می کنند.

آدمی نمی تواند بیشتر از یک نگاه اجمالی به آنها داشته باشد ولی همان یک نگاه کافیست که شخصیّت آن زن را حتّی بهتر از آنهائی که صورتشان پوشیده نیست دریابی، خواه آن نگاه آنی به چشمان پر ازشیطنت دختر جوان سرزنده ای باشد خواه به غبغب آویزان پیر زن بد اخلاق حسودی. قبلاً هم می توانستی آنها را در کنار خیابان در گروه های دو سه نفری ببینی ولی نه به این تعداد بسیارکه حالا می دیدی و به نظر می رسید که تمام رازهای خانه های تهران را این زنان بین خود برملا ومبادله کرده اند و خوشحال بودند که برای یک سال خویش مطلب تهیّه کرده اند. لیلا با یک کُرد جوان بسیار خوش قیافه ای آشنا شده است، – چه هیکل مردانه ای دارد! – روی اسب نشستنش را باید ببینی! – ولی زیبا با یک مرد انگلیسی آشنا شده، – با پوستی روشن و قد بلند بر عکس ایرانیها، – اگر لیلا نامه ای به او بفرستد چگونه جواب خواهد داد؟ زنان ایرانی گرچه در چادرند، با این همه بسیار جسور و اهل معامله هستند و گفتگوهایشان معمولا گرد مطلبی واحد دور می زند.

از ایوان عمارت شهرداری، به جمعیّتی که در خیابان بودند و همچنین به صفوفی که منظّم حرکت می کردند نگاه کردیم. از هر پنجره ای سری بیرون آمده بود؛ در روی ساختمان کوتاه خاکستری رنگ ته خیابان با حروف لاتینی نوشته شده بود ” بانک شاهنشاهی پرشیا”؛ ساعت روی سه پایۀ زیر طاق پیروزی مشغول تیک تاک کردن بود. در فاصله ای دور، محافظین روی اسب های خود نشسته و منتظر بودند که کالسکۀ سلطنتی برسد و آنها بر طبق وظیفۀ تعیین شده پشت سر کالسکه قرار بگیرند. در ایوان های ساختمان شهرداری صحبت های پیش پا افتادۀ تکراری و بی زیان در جریان بود؛ صحبت هائی ازین قبیل: تاج جدید بسیار خوش ساخت بود، اینطور نیست؟ و توسّط یک جواهر سازروسی مقیم تهران ساخته شده است! ولیعهد پسر کوچک شیرینی است، با آن شمشیر کوچک و چکمه های براّق، این طور نیست؟ آن یکی دیگر می گفت شنیده ام که پسر بسیار بد اخلاق و تند مزاجیست وخدمت کارانش را با مشت می زند و تنبیه می کند. گیلاس های لیمونادی که نی های داخل آنها از لیوان بیرون زده بود بین مردم پخش میشد. گیاهانی که دو طرف نرده بودند با دقّت به کنار زده شده بودند تا پوزۀ سیاه دوربین کداک بتواند بدون مزاحمتی از جریان عکس بگیرد.

روی هم رفته می شد گفت که جریان تاجگذاری رضا شاه، موقعیّتی عالی برای یک امر اجتماعی به دست مردم داده بود، هم برای لیلا که بالای آن جوان کُرد را تحسین کند هم به خانم فلان که محرمانه به گوش مامورتازه وارد ارتشی مطلبی زمزمه نماید. همچون سیندرلا، شاه در کالسکۀ شیشه ای که شش اسب آنرا می کشید نمودار شد. پشت کالسکۀ شاه، وزیران کابینۀ او به ناراحتی ولی با خلعت های فاخر از جنس کشمیر سوار بر اسب به دنبال کالسکه روان بودند و یکی از شاهزادگان ترشروی سلسلۀ قاجارنیز، برخلاف میل و به قصد نشان دادن پشتیبانی ازغاصب تاج و تخت، آنها را همراهی می کرد. سپس ولیعهد که بسیار کوچک می نمود تنها در کالسکۀ دیگری نمودار شد. پس از آن محافظین به تناسب قبیله هایشان اسب هایشان را همچون سانتورها (۲) با آرایش کامل می راندند؛ اجنبی های تیره رنگ آسیائی. ” آیا شاه بودن، شهامت نمی طلبد، تیچیلیس( ۳)، آیا برای مدّتی کوتاه شاه بودن و پیروز مندانه، سواربر اسب ازتخت جمشید گذشتن، طلب شهامت نمی کند؟ صدای هلهله و کف زدن های زیادی از تماشاچیان بلند نشد زیرا که هلهله و کف زدن بین ایرانی ها مرسوم نیست ولی زمزمه ها ئی که بین مردم با دیدن شاه شروع شده بود، تا غایب شد ن کالسکه ازنظرها در سر پیچ، به خیابان لاله زار رسیده بود. درست به وقت رسیدن کالسکه به دروازۀ شهر، تغییرموضع ناگزیربه وقوع پیوست: شاه از کالسکه پیاده شده، تاج از سر برداشته و در میان تلّ زباله و گلّۀ بز سوارماشین شد تا به کاخ تابستانیش هدایت شود. این بخشی بود که ما دیگرامتیاز دیدن آن را نداشتیم. قبل ازپائین رفتن و برگشتن به خانه هائی که به ما اختصاص یافته بود، شاهد متفرّق شدن جمعیّت و هجوم آنها به سوی محلّ رژه بودیم.

برگردان از مهوش شاهق

پانویس:

۱- Passenger to Teheran (Hogarth Press 1926, reprinted Tauris Parke Paperbacks 2007.

۲- centaurs http://fa.wikipedia.org
سانتور در میان اساطیر یونان جزء معروف‌ترین موجودات است. سانتور موجودی است نیمی انسان و نیمی اسب، با سر و دو دست و بالاتنهٔ انسان و بدن و چهار پای اسب، به این شکل که قسمت انسانی از جایی که گردن اسب باید شروع می‌شد به جای آن قرار دارد.

۳- Refer to Christopher Marlow’s drama “Tamburlain”, act II , Scene V , Techelles
(۳) اشاره به نمایشنامه ایست به نام ” تیموربزرگ” نوشتۀ کریستوفر مارلو (قسمت دو از صحنۀ پنج)

منبع: “مسافری به تهران”, نوشتۀ ویتا سکویل وست (١). برگردان – مهوش شاهق – سایت ایرانیان.
http://iranian.com/main/2011/sep.1.html


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.