سیری در زندگی سیاسی دکتر کریم سنجابی؛ روایت یک انقلاب از زبان مردی که به قدرت پشت پا می زد!

شنبه, 12ام تیر, 1400
اندازه قلم متن

پیشگفتار

از جمله موضوعات پر اهمیت و مناقشه‌برانگیز در تاریخ معاصر و انقلاب بهمن ۱۳۵۷ فعالیت های جبهه ملی ایران به رهبری دکتر کریم سنجابی و ایفای نقش بازیگرانی نظیر دکتر شاپور بختیار، داریوش فروهر، دکتر مهدی آذر، دریادار احمد مدنی، ابوالفضل قاسمی و سایر فعالینی است که هرقدر نام ببریم و بشماریم بازهم نامی از قلم خواهد افتاد. به بهانه فرارسیدن تیرماه و سالروز درگذشت دکتر سنجابی بر آن شدیم تا از دریچه نگاه این سیاستمدار پرنفوذ و مؤثر تاریخ معاصر، به جریان شکل گیری انقلاب ۵۷ و دوران گذار از رژیم پهلوی بنگریم.

نامه سه امضایی

 آغاز دور چهارم فعالیتهای جبهه ملی ایران به تاریخ ۲۲ خرداد ۱۳۵۶ با انتشار نامه ای با امضاء کریم سنجابی، داریوش فروهر و شاپور بختیار خطاب به شاه که به نامه سه امضایی شهرت یافت، باز می گردد. نویسندگان این نامه ضمن تأکید بر «وظیفه ملی و دینی در برابر خدا و خلق خدا با توجه به اینکه در مقامات پارلمانی و قضائی و دولتی کشور کسی را که صاحب تشخیص و تصمیم بوده، مسئولیت و مأموریتی غیر از پیروی از منویات ملوکانه داشته باشد، نمی‌شناسیم.»کمتر از دو سال قبل از پیروزی انقلاب به شاه هشدار داده و اعلام میدارند که «تنها راه بازگشت و رشد ایمان و شخصیت فردی و همکاری ملی و خلاصی از تنگناها و دشواری‌هایی که آینده ایران را تهدید می‌کند ترک حکومت استبدادی، تمکین مطلق به اصول مشروطیت، احیاء حقوق ملت، احترام واقعی به قانون اساسی و اعلامیه جهانی حقوق بشر، انصراف از حزب واحد، آزادی مطبوعات، آزادی زندانیان و تبعیدشدگان سیاسی و استقرار حکومتی است که متکی بر اکثریت نمایندگان منتخب از طرف ملت باشد و خود را بر طبق قانون اساسی مسئول اداره مملکت بداند.»

 این نامه که تصویری از یک حکومت مستقل و دموکرات ترسیم می کند؛ از مهمترین حرکت های نهضت ملی در دوران شاه است. خود دکتر سنجابی در این رابطه در خاطراتش می گوید: «ما آن نامه سرگشاده را تکثیر کردیم و نسخه اصلی آن را به دربار فرستادیم. این نامه انتشار فوقالعاده وسیعی را در داخل مملکت پیدا کرد… و مسلم بود که اثر سخت و ناگواری بر دربار و درباریان داشته است. برای اینکه چند روزی از آن نگذشته بود که در خانه من و در خانه داریوش فروهر و دو نفر دیگر هم که باید اینجا اسم ببرم یعنی آقای مهندس بازرگان و مهندس مقدم مراغه ای در یک شب بمب‌گذاری کردند. ساعت در حدود نیم بعد از نصف شب بود ما هنوز نخوابیده بودیم که صدای کوچک چاشنی و بلافاصله انفجار بمب را شنیدیم که در خانه و قسمتی از دیوار را منفجر کرد» (امیدها و ناامیدیها ص ۲۸۲) 

نامه دکتر بختیار به آیت‌الله خمینی پس از نامه سه امضایی

حدود دو ماه پس از انتشار این اعلامیه، بنا به نامه ای که هم تصویر آن موجود است و هم خود دکتر بختیار در خاطراتش وجود آن را تصدیق می نماید، ایشان از آیت‌الله خمینی درخواست هدایت و راهنمایی نموده و خطاب به ایشان می نویسد:

«حضرت آیت الله خمینی دامت برکاته؛ خاطر مبارک شاید از انتشار اعلامیه مورخ ۲۲ خرداد ۵۶ که با امضای اینجانب و آقایان دکتر کریم سنجابی و داریوش فروهر در تهران انتشار یافته است اطلاع حاصل فرموده اید. ما در مقابل خلق و خدا بیان این حقایق را ادای وظیفه ملی و دینی خود دانسته ایم و اوضاع کشور را همانطور که هست به گوش هموطنان خود و دنیای خارج رساندیم. در این ایام که برای چند روز اقامت در فرانسه بودم با دوستان و همفکران خود تبادل نظر کردم و اکنون به وسیله دوست مبارز خود آقای ابوالحسن بنی صدر این عریضه را به حضور آن حضرت تقدیم می دارد. عطف نظر به گذشته و سوابق امضاء‌کنندگان نامه ی مذکور خواستم استدعا نمایم که به منظور وسعت بخشیدن به مبارزات و ایجاد هماهنگی بیشتر بین افراد ملت مسلمان در صورتی که مقتضی بدانید به هر نحو که صلاح باشد ما را در این راه خیر، هدایت و حمایت فرمائید. با سلام و تهیت [تحیت]، ارادتمند شاپور بختیار هفتم شهریور ماه ۵۶»

این نامه در حقیقت نخستین تلاش برای ایجاد اتحاد میان ملّیون و آقای خمینی است که دکتر بختیار بدون هماهنگی و مشورت با هم قطارانش در جبهه ملی ایران و بطور پنهانی، آن را برای آیت‌الله خمینی ارسال کردند! 

شروع فعالیت‌های روحانیت و گردهمایی جبهه ملی ایران در کاروانسرا سنگی

از این پس به موازات متشکل تر شدن ملّیون کم کم فعالیتهای روحانیت نیز شتاب بیشتری به خود می گیرد! دکتر سنجابی در خاطراتش می گوید: «بنده به نظرم می آید تا یکی دو ماه بعد از آنکه فعالیت های جبهه ملی آغاز شده بود اثری از تظاهرات علنی روحانیون نبود، فقط از زمانی که آن مقاله علیه آقای خمینی منتشر شد [مقاله احمد رشیدی مطلق در روزنامه اطلاعات به تاریخ ۱۷ دی ۱۳۵۷] تظاهرات از جانب آن‌ها شدیدتر و متشکلتر گردید. پیش از آن به‌ وسیله جبهه ملی اجتماعات و تظاهرات متعددی ولی در سطح محدود و آرامتر صورت گرفته بود. از آن جمله یک روز در محلی به‌نام کاروانسرا سنگی خارج از محدوده شهر دعوت به اجتماع شده بود و در حدود چند هزار نفری در آن شرکت کرده بودند، چماق‌داران از پیش تعلیم شده با اتوبوس‌های دولتی بر سر این مردم می ریزند و همه را مضروب و مجروح می کنند. آن روز اتفاقاً به علت کسالتی که داشتم در آن اجتماع نبودم… روز عید فطر [عید قربان درست است] بود و عده کثیری را مجروح کردند و سر و دست شکستند از آن جمله به دکتر بختیار و مهندس حسیبی صدمه وارد آمد که بنده در بیمارستان به دیدنش رفتم. بعد از حادثه جمعه سیاه اعلامیه های آقای خمینی و روحانیون دیگر مداوماً ادامه داشت و ما هم با روحانیون مرتبط بودیم» (امیدها و ناامیدیها ص ۲۸۹-۲۹۰)

 

اعلامیه دکتر سنجابی نقطه اوج فعالیت‌های انقلابی

 این فعالیتها و ارتباطات به طور مستمر ادامه می یابد. تا آنکه همزمانی حضور دکتر ســنجابی و آیت الله خمینــی در آبان ۱۳۵۸ در پاریــس منجر به ملاقات این دو و صدور بیانیه ۳ ماده ای می گــردد. دو ماه پیش از این دیدار دبیرخانه بین المللی سوسیالیستها از دکتر سنجابی جهت شرکت در کنگره بین الملل سوسیالیست ها در کانادا دعوت میکند، در این مقطع آقای خمینی همچنان مقیم نجف است. دکتر سنجابی در این رابطه در کتاب «جبهه ملی ایران سخن می‌گوید» [دوم آذر ۱۳۵۹]، می‌نویسند: «در اواسط شهریور ۱۳۵۷ دبیرخانه بین‌الملل سوسیالیست‌هـا از اینجانب که در آن زمـان دبیر هیأت اجـرائی جـبهه ملی ایران بـودم، دعـوت بـه عـمل آورد تـا در کنگره بین‌الملل سوسیالیست‌ها که در نیمه دوم آبان ماه هـمان سـال در کانادا تشکیل می شد، شرکت کنم. نـظر بـه اینکه شـرکت در یک مجـمع بـزرگ جـهانی که از نـظر سیاسی اهمیت بسیاری داشـت این امکان را بـه دسـت می‌داد، تـا بـا ایراد سخنرانی در این مجمع و بعضی شهرهای مهمی که در مسیر مسافرت قـرارداشت، فـجایع رژیم شـاه را بـه اطـلاع جهانیان بـرسانـم و عـلت قیام مـردم و هـدف‌هـای مبارزات مـردم میهن خـود را بـرای افکار عـمومی جـهان تشـریح نـمایم. این دعـوت را پـذیرفتم و در هـمان تـاریخ قـبولی خـود را بـه دبیرخانـه بین‌الملل سوسیالیست‌ها اطلاع دادم. در این اَثـنا یعنی از روز شـنبه اول [/اوائل] مهرماه ۱۳۵۷ مـقامـات دولـت عـراق مـنزل حـضرت آیت‌االله العظمی خـمینی را در نـجف اشـرف مـحاصـره کرده … پـس از چـند روز معظم‌له را مجبور کردند خاک عراق را تـرک نـمایند و ایشان الزاماً راهی فرانسه شده و در پاریس اقامت گزیدند. وقتی اینجـانـب در اوایل آبان‌ماه ۱۳۵۷ طـبق بـرنـامـه قبلی عـازم فـرانـسه گـردیدم، مـوقـع را بـرای دیدار و مـذاکره بـا حـضرت آیت‌الله خـمینی مـغتنم شـمردم و تصمیم گـرفـتم مـدت بیشتری در پـاریس اقـامـت نـمایم. مـقارن آن زمـان «دیوید اوئن» وزیر خارجه وقـت انگلسـتان در سخنرانی خـود در مجـلس انگلیس از محـمدرضـا شـاه مـعدوم تجـلیل کرد و مـوضـع او را تـأیید نـمود. اینجـانـب در پـاریس بـه سـخنان دکتر اوئـن اعـتراض کردم و بـه عـلت آنکه وزیر خـارجـه انگلسـتان از اعـضاء و شـرکت‌کنندگـان کنگره سوسیالیست‌هـا بـود، بـه عـنوان اعـتراض بـه نـامـبرده و مـخالـفت بـا شـرکت او در این کنگره از مـسافـرت بـه کانـادا و حـضور در جـلسات کنگره سـوسیالیست‌هـا خـودداری کردم. عـلت دیگری که اینجانـب را از ادامـه مـسافـرت و شـرکت در آن کنگره مـنصرف کرد، مـوقعیتی بـود که در شهر پاریس برای انعکاس عقاید و نظرات مربوط به انقلاب ایران به وجود آمده بود. اینجانـب تشخیص دادم که هـرگـاه نـقطه نـظرهـا و سـخنانی را که بـنا بـود در کنگره سـوسیالیست هـا بیان کنم، در پـاریس بـه صـورت اعـلامیه و مـصاحـبه مـطبوعـاتی ایراد نـمایم، دارای اثـراتی صـد چـندان بیشتر از کنگره سـوسیالیست‌هـا خـواهـد گـردید و بـا تـوجـه بـه اوج مـبارزات مـلّت و حـساسیت فـوق‌الـعادهای که در آن روزهـا میهن مـا بـا آن مـواجـه بـود، زودتـر می تـوانسـتم بـه تهـران، بسـتر اصلی مـبارزات خـونین وطـن، بـازگـردم.» (جبهه ملی سخن می‌گوید، ص ۱۴-۱۵)

ایشان در پاسخ به برخی ادعا و شائبه‌های ایجاد شده از جانب دکتر بختیار در رابطه با این سفر در خاطراتشان عنوان می دارند «وقتی که بنده از دعوت جامعه سوسیالیست ها مستحضر شدم از لحاظ سیاسی مصلحت دیدم که آن را قبول کنم. اخیراً ملاحظه کردم که آقای دکتر بختیار در کتاب خود به‌ نام یکرنگی نوشته است که دعوت از جبهه ملی شده بود و ما آقای دکتر سنجابی را به عنوان نماینده انتخاب کردیم که به آنجا برود. به هیچ‌وجه چنین چیزی نیست، به هیچ‌وجه انتخابی در این باره در شورای جبهه ملی صورت نگرفت و دعوت به نام شخص من آمده بود و احدی نسبت به آن ایرادی نداشت و باز در آن کتاب نوشته است که ما به ایشان گفته بودیم که با خمینی ارتباط پیدا نکند. این مطلب هم مطلقاً دروغ محض و جعل صد در صد است. نه کسی میتوانست چنین دستوری بدهد و نه مصلحت بود که چنین صحبتی بشود. موقعی که دعوت از بنده شده بود خمینی هنوز به پاریس نیامده بود… اینکه آقای شاهپور بختیار در کتاب خود نوشته است که ما دستور ملاقات با خمینی را نداده بودیم اولاً دستوری در بین نبوده و ثانیاً کسی نمی توانست چنین دستوری بدهد و ثالثاً احدی از همکاران ما با آن مخالف نبود، بلکه ملاقات با ایشان جز برنامه من بود و همه دوستان نیز از آن خبر داشتند. » (امیدها و ناامیدیها ص ۲۹۱-۲۹۲)

اعتبار تشکیلاتی اعلامیه دکتر سنجابی

  دکتر عبدالکریم انواری (دبیر شورای مرکزی جبهه ملی چهارم) نیز با تصدیق اظهارات ایشان در کتاب خاطرات خود می نویسد: «در این سالها مرتباً گفته شده است دکتر سنجابی بدون موافقت جبهه ملّی به پاریس رفت. این فقط مبتنی بر غرض یا ناآگاهی است. به عنوان نمونه باید توضیح دهم که شخصاً ناظر بودم که دکتر عبدالرحمن برومند، عضو هیئت اجراییه جبهه ملی که از برکت فروش زمین های شاهین شهر اصفهان وضع مالی مساعدی داشت، دو روز قبل از عزیمت سنجابی به پاریس در اطاق نشیمن خانه پاکتی به دست سنجابی داد و گفت: «پنجاه هزار تومان در این پاکت است که شما ارز بخرید و در پاریس در هتلی که مناسب شأن رهبر جبهه ملی باشد اقامت کنید» (تلاش برای استقلال ص ۲۳۷) 

در طی این مسافرت و دیدار با آقای خمینی، دکتر سنجابی اقدام به تهیه بیانیه ای ۳ ماده ای می نماید که پس از ارسال برای آیت‌الله خمینی و تائید ایشان توسط دکتر سنجابی به تاریخ ۱۴ آبان ۱۳۵۷ بدین شرح انتشار می یابد:

«۱ – سلطنت کنونی ایران با نقض مداوم قوانین اساسی و اعمال ظلم و ستم و ترویج فساد و تسلیم در برابر سیاست های بیگانه فاقد پایگاه قانونی و شرعی است.

۲- جنبش ملی اسلامی ایران، با وجود بقای نظام سلطنتی غیرقانونی، با هیچ ترکیب حکومتی موافقت نخواهد کرد. 

۳- نظام حکومت ملی ایران باید بر اساس موازین اسلامی و دمکراسی و استقلال به وسیله مراجعه به آرا عمومی تعیین گردد.»

دکتر سنجابی با بازگشت از فرانسه بلافاصله کنفرانسی مطبوعاتی در منزل خود تشکیل می دهد تا در تهران و در مقابل دوربین خبرنگاران قرار گیرد و به قرائت بیانیه سه ماده ای بپردازد، اما پیشتر حکم توقیف ایشان توسط فرمانداری نظامی صادر شده بود. بعدها که نوار گفت‌وگوی تلفنی دکتر امینی و شاه منتشر شد، نشان داد که شاه نسبت به این بیانیه شدیدا حساس شده و بیانیه را در تضاد با کیان سلطنت دانسته است (نوار گفت‌وگوی شاه و علی امینی – سایت تاریخ ایرانی). دکتر سنجابی در خاطرات خود در این رابطه عنوان میدارند: «فردای آن روز (بازگشت از پاریس)… جمع کثیری از دوستان و رفقای ما و از آن جمله داریوش فروهر و دکتر بختیار هم آنجا بودند. آقای دکتر بختیار و یا دیگری از همکاران جبهه ملی یک کلام در مخالفت با اعلامیه من اظهار نکرده و همه آنها در آن مصاحبه حضور داشتند. علاوه بر رفقای جبهه ملی شاید قریب صد نفر روزنامه‌نگار از همه کشورها به منزل من آمده بودند… با داریوش فروهر و دکتر بختیار و رفقای دیگر مشغول بودیم و متن مطالبی را که باید برای خبرنگاران قرائت بکنیم می نوشتم… در این بین جمعی از افسران و مأمورین حکومت نظامی وارد حیاط شدند که در رأس آنها سپهبدی بود بنام رحیمی لاریجانی… سپهبد رحیمی خشک و خشن با من آغاز صحبت کرد. اعلامیه سه مادهای پاریس را نشان داد و پرسید اعلامیه شماست؟ گفتم بله. گفت شما آن را تأیید می کنید؟ گفتم بله. گفت، شما مخالف سلطنت هستید و ما وظیفه داریم که شما را توقیف کنیم. داریوش فروهر اعتراضی کرد و سپهبد به او گفت، شما هم توقیف هستید. دکتر بختیار هم همانجا با ما بود ولی با او کاری نداشتند… از آنجا (زندانی در خیابان امیریه) ما را بردند به عمارتی در شمیران. ملاقات با خانواده را هم به ما اجازه دادند. و مجموعاً مدت یک ماه محترماً آنجا بودیم. خانم و فرزندان هر چند روز یکبار بدیدن ما می آمدند. دو بار یا سه بار هم دکتر بختیار آمد و از جریانات و اقداماتی که کرده بود ما را خبردار می ساخت.

س- [بختیار] هنوز تا آن زمان که می آمد آنجا هیچوقت ایرادی ایشان به آن اعلامیه سه ماده ای نمی گرفت؟

ج- مطلقاً و ابداً و اصلاً…

س- پس این مسئله این جور که ایشان نوشتند که بعد از اینکه شما برگشتید شما را مورد مواخذه قرار دادند و از شما پرسیدند که شما حق نداشتید چنین کاری بکنید، شما نمایندگی از طرف شورا نداشتید و شما فرمودید که من خیال کردم که نماینده شورا بودم. اینها به هیچ وجه صحت ندارد.

ج- تمام من البدو الی الختم کلمه به کلمه و حرف به حرف مجعول و عاری از حقیقت است. » (امیدها و نا امیدیها ص ۳۰۱-۳۰۲)

 

تأیید رسمی دکتر بختیار بر اعلامیه دکتر سنجابی

مراجعه به خاطرات دکتر انواری و اسنادی که ایشان در کتاب خود جمع آوری کرده اند روایت دکتر سنجابی را تأیید می نماید. مطابق خاطرات و اسناد و استدلالات ایشان در خصوص این مناقشه:

«مدت یک ربع قرن است که سلطنت‌طلبان و به همراهی آن‌ها متأسفانه طرفداران دکتر بختیار این بیانیه را تبدیل به چماق کرده بر سر جبهه ملی و دکتر سنجابی می‌کوبند که: «جبهه ملی تسلیم شد. که جبهه ملی میدان را به یکه‌تازی مذهبی ها واگذاشت» و مسائل غیرواقع بینانه‌ ای از این دست. این بیانیه چه از نظر حقوقی و چه از نظر عملی و سیاسی به اعتقاد نگارنده هیچ‌گونه نقطه ضعفی ندارد: 

الف – آیا سلطنت محمدرضا شاه قوانین اساسی ایران را مداوماً نقض نکرده بود؟ آیا اعمال ظلم و ستم و ترویج فساد نکرده بود؟ آیا تسلیم بی‌چون و چرا سیاست های بیگانه به ویژه آمریکا نشده بود؟ آیا پول نفت ایران به مصرف خرید اسلحه های بعضاً از رده خارج شده آمریکایی نمی رسید؟ این چهل هزار نفر نظامی آمریکایی که از مصونیت قضائی نیز برخوردار شده و دولت حسنعلی منصور مزایای حقوقی کاپیتولاسیون اواخر قرن نوزدهم را به آنها هدیه کرده بود، در ایران چه کار می‌کردند؟ 

ب – در این بیانیه گفته شده است که نظام حکومتی ملی ایران باید بر اساس موازین اسلامی، دمکراسی و استقلال به وسیله مراجعه به آراء عمومی تعیین گردد. آیا مراجعه به آراء عمومی همان چیزی نیست که اکنون سالهاست مخالفین رژیم اسلامی از آن دم میزنند؟ اگر مراجعه به آراء عمومی در حال حاضر مطلوب و دلخواه است چرا ۳۰ سال پیش نمی توانست مطلوب و دلخواه باشد؟ بعضی ناآگاهانه، ایراد می گیرند که ذکر جنبش ملی اسلامی در این بیانیه تسلیم ملّیون ایران را به آخوندها و اسلام متضمن بوده است. غرض جلوی چشم واقع‌بین این مردمان را گرفته است و نمی خواهند بفهمند که سیاست علم امکانات است. اگر جنبش ایران پایه اساسی اش بر روی دوش مذهب نبود چرا این ۲ تا ۴ میلیون نفری که روزهای تاسوعا و عاشورا در تهران راه‌پیمایی کردند، پلاکاردهای اسلامی و عکس‌های آیت‌الله خمینی را حمل می‌کردند؟ اگر عمده نیروی انقلاب مذهبی نبود چرا دکتر بختیار در دوازدهمین جلسه شورای جبهه ملی به تاریخ ۴ دی ماه ۱۳۵۷ اظهار داشت: «بسیاری از این آقایان که در جلسه حضور دارند خارج جلسه می پرسند تکلیف چیست و در این اوضاع و احوال چه باید کرد؟ اگر در حال حاضر جبهه ملی نیرویی گسترده و مجزا از سایر نیروها داشت میتوانست رأساً اقدام کند ولی ما ناتوانیم» اگر میشد منکر حضور گسترده و فائق نیروهای مذهبی در این انقلاب شد، چرا زمانی که بختیار در مقام نخست‌وزیری بر اریکه قدرت تکیه زد تأیید کرد که: «باید به دولتی که در شرایط بسیار دشوار کنونی و با کمال حسن نیت میخواهد بر طبق اصول و تعالیم عالیه اسلام و… کشور را به سوی یک رژیم مترقی و خالی از فساد و تباهی سوق دهد، کمک کرد» دکتر بختیار در نامه بهمن‌ماه خود به آیتالله خمینی نوشت: «پس از عرض سلام و تقدیم احترام به حضور مقدس آن پیشوای بزرگ روحانی» چرا گفتن جنبش ملی اسلامی ایران از طرف دکتر سنجابی بد است، ولی گفتن بر طبق اصول و تعالیم عالیه اسلام از جانب دکتر بختیار خوب است؟ و بالاتر از همه، اگر بیانیه ۳ ماده‌ای سنجابی غیراصولی و ناصحیح بود، چرا دکتر بختیار به آن اعتراضی نکرد؟ نه تنها اعتراض نکرد، بلکه آن را هم تأیید کرد. در هشتمین جلسه شورای جبهه ملی که در تاریخ ۱۳۵۷/۸/۲۳ در منزل خود دکتر بختیار تشکیل شد شورا چنین تصویب نمود که: «شورا به اتّفاق آرا علی‌الاصول تأیید نمود که بیانیه ای که به تاریخ چهارم ذیحجه (مطابق با چهاردهم آبان ماه) از طرف جبهه ملّی ایران به وسیله آقای دکتر سنجابی صادر شده است، به عنوان اصول کلی خواسته های مردم ایران، هر چه بیشتر در معرض افکار عمومی گذاشته شود و برای تحقق این خواستها اهتمام همه جانبه مبذول گردد.» (تلاش برای استقلال ص ۲۳۴-۲۳۶) 

عدم تضاد اعلامیه دکتر سنجابی با اصول جبهه ملی ایران

مضاف بر این بنا بر سندی که با عنوان «اصول و هدف‌های جبهه ملی ایران» در تاریخ سی‌ام تیرماه ۱۳۵۷ یعنی تقریباً چهار ماه قبل از بیانیه دکتر سنجابی از جانب شورای مرکزی جبهه ملی ایران که خود دکتر بختیار نیز عضوی از آن بوده انتشار یافته است، در بند دوم چنین آمده که «جبهه ملی خواستار حفظ حیثیت ذاتی بشر و تأمین آزادی‌های فردی و اجتماعی و احیاء حقوق ملت بر طبق اصول پیش‌بینی شده در قانون اساسی و متمم آن و اعلامیه جهانی حقوق بشر است. آزادی واقعی متضمن حق حاکمیت ملت بر سرنوشت خود است و به همین دلیل جبهه ملی نظام سلطنت استبدادی را با اساس مشروطیت ایران ناسازگار می‌داند و برای استقرار حاکمیت ملی و احترام به قواعد مقدس اسلام که مذهب رسمی ایران است اعاده نظام قانونی کشور را لازم می‌شمارد» در این متن «واژگونی دستگاه استبداد وابسته به سلطه‌گران بیگانه» با داشتن یک طرح سازمانی درست و بسیج و بپا خواستن ملت برای یک طرح سیاسی سنجیده، امکان‌پذیر دانسته شده و در آن آمده است «آنچه ضمن سه اصل مذکور مورد توجه قرار گرفته در واقع ناظر بر همه نارسائی‌ها و تنگناهای امروزی ایران است و تا تکلیف نهائی آن روشن نشود، دستیابی به هدف‌های دیگر عملی نخواهد بود زیرا تا سلطه نواستعماری و حکومت استبدادی وابسته به آن پابرجاست هیچ‌گونه دگرگونی در شئون سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی کشور برای ایجاد یک جامعه پیشرفته و مرفه امکان‌پذیر نخواهد بود.»

اکنون پرسشی که در این بین ضروری می‌نماید آن است که تفاوت بیانیه دکتر سنجابی با اصول و هدف‌های جبهه ملی ایران که چهار ماه قبل از انتشار آن بیانیه منتشر شده کجاست؟! آنجا سلطنت رد نشده بود که اینجا صورت گرفته یا آنجا بر لائیستیه تأکید شده بود و اینجا بر اسلام‌گرایی؟! جای پرسش ضروری دیگر باقی است که آقای دکتر بختیار چگونه ظرف چند ماه از اپوزیسیون پهلوی که به دنبال واژگونی این سیستم است به منجی سلطنت شاه بدل گشته است؟! در این چند ماه ایشان با کدام فیلسوف خدا ناباور یا نظریه‌پرداز لائیک دیدار نمود که نظرش از حاکمیت ملی‌ای که به قواعد مقدس اسلام که مذهب رسمی ایران است تغییر یافته و جهت جلوگیری از تسلیم مملکت به روحانیت تصمیم به نخست‌وزیری حکومت پهلوی می‌گیرد و به‌جای همراهی با سیل خروشان ملت ایران، مصمم به ایستادگی در برابر آن می‌گردد؟! پاسخ این پرسش‌ها شاید در این واقعیت تاریخی نهفته باشد که در زمان نوشتن این اصول و آن بیانه، خبری از پیشنهاد نخست‌وزیری به دکتر بختیار نبود و اما بعدها با رد پیشنهاد نخست‌وزیری شاه از جانب دکتر غلام‌حسین صَدیقی و دکتر سنجابی، این پست به دکتر بختیار پیشنهاد شد و ایشان شاید به این دلیل که همچون صدیقی و سنجابی عالی‌ترین مدارج حکومتی را طی نکرده بود، تا همچون آنان به راحتی به پیشنهاد نخست‌وزیری پشت پا بزند، قبول مسئولیت می‌نماید! هنگامی‌که به چنین مطالبی می‌اندیشیم باید از خود بپرسیم که اگر هر کدام از ما جای ایشان بودیم چند درصد احتمال داشت تا به چنین پیشنهادی پاسخ رد بدهیم؟! اندیشیدن به این پرسش و پاسخ رد دادن به چنین پیشنهادی در تخیلاتمان، بدلیل عدم همسان بودن موقعیت کنونی ما با موقعیت دکتر بختیار که در آن مقطع واقعاً با پیشنهاد نخست‌وزیری روبرو بود، کمی غیر واقع‌بینانه و حائز خطا است. چرا که نباید فراموش کرد که در هر حال دیو قدرت از جمله زنجیرهایی است که شیطان آدمی را به کمک آن در بند می‌کشد! این البته بدبینانه‌ترین قضاوت در مورد شخصیت دکتر بختیار است و  شاید پاسخ سوالات ما چنین باشد که ایشان می‌پنداشت در آن موقعیت می‌تواند از پس مهمی برآید که نه شاه نه نخست‌وزیران پیش از وی و نه یک ارتش تا دندان مجهز از پس اجرای آن برنیامدند و بدین‌ترتیب بتواند نقشی تاریخی بازی کند و در برابر طوفان حوادث بایستد! قضاوت در این زمینه دشوار می نماید و واقعیت آن است که صرف خواندن خاطرات دکتر سنجابی و دکتر بختیار از این حوادث، مجوز قضاوت کردن این اشخاص را برای ما صادر نمی کند و برای این چنین قضاوتی حداقل باید به کلیت کارنامه زندگانی این چهره‌ها خصوصا رفتار و کنش‌های آنان پس از انقلاب و دوران جنگ ایران و عراق توجه نمود!

پیشنهاد نخست‌وزیری به دکتر سنجابی 

باری! پس از آزادی دکتر سنجابی از زندان و شرکت ملّیون در راهپیمایی‌های عاشورا و تاسوعا، سپهبد ناصر مقدم، رئیس ساواک، به سراغ دکتر سنجابی رفته و ایشان را به دیدار پادشاه می برد. مدتی پیش از این دیدار یعنی در شانزدهم آبان ماه ۵۷ (دو روز پس از بیانیه دکتر سنجابی و سه روز پس از به رگبار بستن دانش آموزان تهرانی) شاه طی یک سخنرانی رادیو و تلوزیونی خطاب به ملت عنوان می دارد که صدای انقلاب آن ها را شنیده است! پادشاهی که تک تک مهره های شطرنج‌اش از ارتش‌داران گرفته تا سناتورها و درباریان و … از نجات سلطنتش عاجز مانده‌اند، علی‌رغم میل باطنی‌اش اینبار به سراغ آخرین تیر در زهدان یعنی جبهه ملی ایران می‌رود و در ابتدا با افرادی نظیر علی امینی و دکتر غلام‌حسین صدیقی که نه در برابر شاه و نه در کنار او ایستاده‌اند وارد مذاکره می‌‌شود که نتیجه بخش نبودن این مذاکرات وی را مجبور به گفت‌وگو با رهبر جبهه ملی ایران می‌گرداند! دکتر سنجابی در خاطراتش شرح ملاقات خود با شاه را این چنین نقل کرده است: «بنده متوجه بودم که او انتظار دارد که راجع به اقدامات ما در پاریس و اعلامیه ای که صادر شده توضیحی به ایشان بدهم. من به طور اجمال مذاکراتی که در پاریس با آقای خمینی راجع به حکومت اسلامی، مجاهدات علماء و مراجع تقلید برای برقراری مشروطیت شده بود گزارش دادم و راجع به اعلامیه پاریس گفتم که در این اعلامیه بیان شده که نظام حکومت ایران امروزه برخلاف قانون اساسی و اصول مشروطیت از بین رفته و بنابراین فاقد پایگاه قانونی است و این مطلب تازه‌ای نیست که ما بیان کرده باشیم. از اول که در این مبارزات وارد شده ایم همیشه گفته‌ایم که شاه وقتی موضعش قانونی است که بر طبق قانون اساسی سلطنت بکند نه حکومت. و در ماده دوم هم برای اینکه هر ابهامی را رد کرده باشیم، تصریح کرده‌ایم تا وضع بدین کیفیت باشد ما از شرکت در هر نوع حکومتی معذور خواهیم بود و بالاخره در ماده سوم اظهار شده که حکومت ایران و اساس حکومت باید بر طبق اصول دموکراسی و موازین اسلامی به‌ وسیله یک رفراندم و با مراجعه به آراء عمومی که مرجع نهایی است معین و معلوم بشود و در این ماده ما یک نحو حکومت خاصی را تعیین نکرده‌ایم و به نظر بنده خود این نکته حائز اهمیت فوق‌العاده است زیرا که حکمیت و مرجعیت این کار به ملت واگذار شده است.» (امیدها و ناامیدیها ص ۳۰۷) دکتر سنجابی در این ملاقات به شاه عنوان می دارد که در یک وضع انقلابی باید چاره انقلابی کرد. که شاه نیز به دنبال این سخن ایشان پیشنهاد نخست‌وزیری به وی میدهد که دکتر سنجابی به این پیشنهاد چنین واکنش نشان میدهد: «در این موقع که بنده در مقابل این مطلب و این تکلیف قرار گرفته بودم که مسئولیت حکومت را در دست بگیرم، متوجه بودم که کار اداره ایران با وضع انقلاب، انقلاب عظیمی که در مملکت جریان دارد و با گروه های مختلفی که در حال مبارزه هستند و هر روز تظاهرات عظیم و اعتصابات عظیم صورت میگیرد و با نیرویی که روحانیت مخصوصاً شخص آیت‌الله خمینی پیداکرده که هر روز در همه خیابان ها شعار به نام ایشان می دهند و شبها به نام ایشان الله اکبر می‌کشند، بی‌آنکه با این نیرو یک راه ارتباط و همکاری و سازش پیدا کنیم، غیرممکن و نامقدور است. علاوه بر این با سوابقی که از شاه داشتیم، با وجود حضور او هیچ اقدامی را ممکن نمی دانستم. این بود که من به ایشان گفتم به نظر بنده اولین اقدامی که در اینباره باید بفرمائید این است که اعلیحضرت برای یک مدتی… از مملکت خارج بشوید و در غیاب اعلیحضرت شورای عالی دولتی تشکیل بشود… من در اینباره به تفصیل صحبت کردم و گفتم در غیاب اعلیحضرت شورایی با موافقت و همراهی و جلب نظر مقامات روحانی و از رجال ملی و مورد قبول عامه باید تشکیل بشود و بعد از آن دست به اقدام‌های اساسی بزنیم که اصول و خلاصه آن در نامه ای که چندی پیش خدمتتان فرستاده شده مندرج است. شاه در آن موقع به هر جهت که بود یا حالت مزاجی اش به او اجازه میداد یا از خارج تقویت کافی می شد و یا اصلاً دعوتی که از من کرده بود صوری بود که بگویند ایشان حاضر برای قبول مسئولیت نشده است، به من گفت نه، پیشنهادهای شما هیچ یک قابل قبول نیست. من از مملکت خارج نمی توانم بشوم و نخواهم شد. اگر من از ایران بروم ارتش آرام نخواهد گرفت و تنها من می توانم ارتش را آرام نگاه دارم و به هیچ وجه ترک کشور از طرف من جایز نیست. و دیگر هم من به شورا احتیاج ندارم. من خودم هر کاری لازم باشد اقدام میکنم و در موارد مختلف با افرادی که شایسته باشند یا منفردا و یا در هیئتی برای مسائل مملکتی مشورت می کنم. بنده گفتم اختیار با اعلیحضرت است و در این صورت بنده از قبول مسئولیت معذور خواهم بود. این مذاکرات نیم ساعت یا شاید کمتر طول کشید و بعد از آن، بنده سکوت کردم. دوباره شاه گفت خوب مطلب دیگری ندارید؟ به ایشان گفتم عرض بنده همین بود که گفتم و مجدداً عرض میکنم که اساس سلطنت و مملکت در خطر است. » (امیدها و نا امیدیها ص ۳۰۹)

پیشنهاد نخست‌وزیری به دکتر بختیار و مخالفت جبهه ملی ایران با آن

 مدتی پس از این ملاقات دکتر بختیار ضمن یک تماس تلفنی با دکتر سنجابی و سایر اعضاء شورای مرکزی جبهه ملی خواستار تشکیل جلسه می گردد. در این خصوص دکتر سنجابی می گوید: «بختیار در حضور آن آقایان به من گفت دیروز به همان کیفیت که شما را دعوت کرده بودند به من خبر دادند که خدمت اعلیحضرت برسم. از اینکه قبلاً با شاه ارتباط داشته و شاه در خاطراتش می‌نویسد که بختیار قبلاً به‌ وسیله آموزگار با من ارتباط داشت، مطلقاً چیزی نگفت. علاوه بر آن من خود خبر داشتم که بختیار با سناتور خواجه‌نوری و آموزگار هم مرتبط بود، ولی از این ارتباطاتی که در خارج داشته کلمه‌ای به میان نیاورد. فقط گفت آمدند و مرا خدمت اعلیحضرت بردند و ایشان از من پرسیدند به چه کیفیت ممکن است که حکومت جبهه ملی تشکیل بشود؟ دکتر بختیار در این جلسه حتی یک کلام راجع به حکومت شخص خودش نگفت. او گفت من به ایشان گفتم شرایطی که بنده خدمتتان عرض می کنم همان‌هاست که در چندی پیش آقای دکتر سنجابی خدمتتان گفته است. اعلیحضرت گفتند مشکل عمده ایشان در آن موقع بودن من در ایران و مسافرت من به خارج بود و من با فکرهایی که کرده‌ام، هم برای معالجاتی که احتیاج دارم و هم برای استراحت حاضر هستم که به خارج بروم و این محظور رفع شده است. ما همه خشنود شدیم. من به ایشان گفتم و رفقا همه تأیید کردند که پس مشکل ما از طرف شاه رفع شده است. باید مشکل از طرف آقای خمینی را رفع بکنیم. به نظر من، برای این کار لازم هست که بلافاصله همین امروز یا فردا من، یک نفر یا دو نفر از رفقای ما مثلاً داریوش فروهر با وجود اینکه او در آن جلسه نبود، برویم پاریس و با آقای خمینی صحبت کنیم و موافقت ایشان را هم جلب کنیم که مواجه با اعتراض و مخالفت روحانیون و تحریکات آنها نشویم و یک حکومت مورد قبول همه بر سر کار بیاید. علاوه بر این، به ایشان گفتم شما به‌وسیله همان واسطه بخواهید که شاه مرا امشب احضار بکند و شخصاً با من صحبت کند. ایشان هم قبول کردند. » (امیدها و ناامیدیها ص ۳۱۰) 

بلافاصله بعد از این جلسه، دکتر سنجابی با داریوش فروهر تماس گرفته و به اتفاق خدمت آقای الهیار صالح، از پیشکسوتان جبهه ملی ایران که در موارد مهم و حساس همواره مورد شور و رایزنی قرار می گرفت، می روند. حاصل آن رایزنی این است که: «مصلحت دیدیم که یکی از روحانیان سرشناس هم همراه ما به پاریس بیاید، آقای صالح به آیت‌الله سید رضا زنجانی تلفنی مذاکره کرد و او هم قبول کرد. حالا ما انتظار داریم که شاید شب شاه را مجدداً ملاقات کنیم و فردا با آیت‌الله زنجانی به پاریس برویم. » (امیدها و ناامیدیها ص ۳۱۱) اما ظاهراً مقصود دکتر بختیار از این جلسه و سخنانش آماده کردن ذهن هم حزبی ها برای شنیدن خبر نخست‌وزیری اش بوده نه چیزی دیگر و در حقیقت نه خبری از ملاقات با شاه است و نه سخنی از حکومت جبهه ملی! دکتر سنجابی که از طریق خبرنگار لوموند از انتشار خبر نخست‌وزیری دکتر بختیار با خبر می گردد در خاطراتش می گوید: «بنده فوراً تلفن به بختیار کردم و گفتم خبرگزاری فرانسه خبر از نخست‌وزیری شما می دهد. گفت خوب، چه اشکالی دارد؟ گفتم اشکال مطلب بر سر این نیست که شما باشید یا نباشید، اشکال بر این است که تا زمانی که زمینه را فراهم نکرده ایم، چنین کاری به منزله خودکشی ما خواهد بود. گفت، فردا صبح من باز به منزل حق‌شناس می آیم و با رفقا صحبت می کنم. فردا صبح مجدداً در منزل آقای جهانگیر حق‌شناس جمع شدیم و من جریان امر را مطرح کردم. بلافاصله از هر سه چهار نفر رفقایی که آنجا بودند، متفقا به ایشان حمله و اعتراض شد و او گفت، بله من قبول مسئولیت کرده‌ام و اشکالی در این کار نمی بینم. مخصوصاً حق‌شناس [وزیر راه مصدق و عضو حزب ایران] فوق‌العاده منظم و مستدل صحبت کرد و به او گفت آقاجان این کاری که تو می کنی نابود کردن تمام زحمات ماست. نابود کردن تمام سابقه جبهه ملی است و رسوا کردن همه مبارزات ما. زیرک‌زاده [دبیرکل فقید حزب ایران] در مقابل او بلند شد و سرپا ایستاد و با دست اشاره کرد و گفت اول خودت را رسوا می کنی و بعد همه ما را. بختیار وقتی دید همه رفقا که آنجا بودند بالاتفاق نظر او را رد کردند و گفتند حرفی را که شما دیروز زدید با آنچه امروز می گوئید منافات دارد، [دکتر بختیار] عصبانی و سرخ شد و از در بیرون رفت و در را به هم کوبید و گفت من تصمیم خودم را گرفته‌ام و کاری است که می کنم و شما هرچه دلتان می خواهد بکنید. این بی‌کم و زیاد جریان واقع امر بود. » (امیدها و ناامیدیها ص ۳۱۱) 

آغاز نخست‌وزیری دکتر بختیار

بدین ترتیب حکومت ۳۷ روزه دکتر بختیار آغاز می شود! هنری پرکت مسئول میز ایران در وزارت امور خارجه ایالات متحده در سالهای ۵۷ تا ۵۹ در رابطه با نخست‌وزیری دکتر بختیار می گوید: 

« اروین کلب در اخبار شبانه‌اش بخشی را به وضعیت ایران اختصاص داد و آنجا گفت: «سیاست رسمی ایالات متحده حمایت از دولت بختیار است. اما اگر از افسران وزارت امور خارجه بپرسید، می‌گویند او مطلقاً هیچ بختی ندارد. در نتیجه این سیاستی است پوک و توخالی که آدم‌های آشنا با مسائل ایران تأییدش نمی‌کنند.» همزمان بختیار هم جانشین نخست‌وزیر نظامی پیش از خودش شده بود. بختیار از استخوان خردکرده‌های قدیمی جبهه ملی بود و همیشه به نظر من آمده بود که خیلی فرصت‌طلب است. نخست‌وزیر شد و درجا شروع کرد جوری امر و نهی کردن انگار شاه دیگر اصلاً در معادلات نیست. با این حال واقعاً هیچ‌کس جدی‌اش نگرفت. » (ترجمه گفت‌وگوی تفصیلی هنری پرکت با چارلز استوارت کندی، تاریخ ایرانی) 

همانطور که در خاطرات دکتر سنجابی نیز منعکس گشت از نظر منتقدان داخلی بختیار نه تنها اقدامات بلکه اساس تصمیم وی در پذیرش نخست‌وزیری اشتباه بوده است. مهندس علی‌اکبر معین‌فر در بازخوانی خاطرات خود از آن روزگارمی گوید: « بختیار بدون مشاوره و اذنی که از دوستانش گرفته باشد نخست‌وزیری را قبول می‌کند و به خیال خودش شخصاً می‌خواهد مملکت را نجات دهد. پس تفاوت میان این چهره‌ها به این ترتیب است و ضمن اینکه اقدام بختیار در پذیرش نخست‌وزیری جدا از شکل و شیوه انجامش مورد سوال و قابل بحث است. مساله این است که آیا اصلاً هیچ آدم عاقلی فکر می‌کرد که کسی بتواند جز آن راهی که اجباراً پیش آمد، عمل مخالفی انجام دهد و مؤثر شود؟ من بر این مساله اصرار دارم که بالاخره یک راهی است که پیش آمده بود و باز هم می‌گویم مثل بهمنی است که وقتی حرکت کرد و آمد، دیگر بین زمین و آسمان که نمی‌توان آن را مهار کرد و جلویش را گرفت. این تصور که می‌شود در آن شرایط و با آن حجم اعتراضات و تظاهرات مسیر امور را آنچنان تغییر داد که به یکباره به آرامش منجر شود کمی ساده‌لوحی است. بنابراین بختیار نباید آنقدر ساده‌لوح می‌بود که نخست‌وزیری را در آن شرایط قبول می‌کرد، مگر اینکه کسی بخواهد از خودش یک اثر تاریخی بر جای بگذارد و بگوید می‌خواهم این عملم در تاریخ ثبت شود؛ که آن هم بر سرش صحبت است که چگونه می‌شد یک عمل را در تاریخ به ثبت رساند. به هر حال ماجرا می‌رسد به آنجایی که او نخست‌وزیری را می‌پذیرد.» (مجله مهرنامه ۱۰/۱۱/۱۳۹۲) 

چرایی مخالفت جبهه ملی ایران با نخست‌وزیری دکتر بختیار

این ساده‌لوحی، ناشیگری، فرصت‌طلبی، عمل شجاعانه یا هر اسم دیگر که بخواهیم بر آن بگذاریم با واکنش سخت جبهه ملی و حزب ایران یعنی خاستگاه سیاسی دکتر بختیار مواجهه گشته و موجبات صدور حکم اخراج ایشان را فراهم میآورد! دکتر سنجابی در این رابطه مینویسد:

 « درست یک روز بعد در ظرف بیست وچهار ساعت تمام اعضای شورای جبهه ملی به استثنای دکتر بختیار در منزل من تشکیل جلسه فوق العاده دادند و همه در آن شرکت داشتند، دکتر آذر بود، امیر علایی بود، حق شناس بود، فروهر بود، حسیبی بود، زیرک‌زاده بود، دکتر احمد مدنی بود، ابوالفضل قاسمی بود و دیگران. و به اتفاق آرا، شاید منهای یک رأی، حکم به اخراج ایشان دادند و طردش را به وسیله اعلامیه اعلام کردیم. از آن پس جریان تشکیل حکومت بختیار پیش آمد. او مدعی شده بود هفت هشت یا ده نفر از اعضای شورای جبهه ملی در کابینه اش وارد خواهند شد و نیز اظهار می‌کرده بود که مهندس بازرگان و دوستان او با او همکاری خواهند کرد. ولی حتی یک نفر از افراد سرشناس ملیون حاضر به همکاری با او نشد. از آن تاریخ به بعد او هیچ گونه ملاقاتی با رفقای جبهه ملی‌اش و با ما نداشت تا حکومتش با آن زبونی و رسوایی ساقط شد. » (امیدها و نا امیدیها ص ۳۱۲)

انقلاب ایران و حضور جبهه ملی ایران در دولت موقت

اگرچه به‌واسطه تک‌روی دکتر بختیار امکان مدیریت اوضاع از اختیار ملیون خارج می گردد، اما در اردوگاه اپوزیسیون سلطنت پهلوی دکتر سنجابی وزنه‌ای بسیار مهم است که نادیده گرفتن او تقریباً غیرممکن است و به قول خود ایشان، وی لااقل به عنوان شخص دوم بعد از آقای خمینی در مبارزات شناخته شده بود. از سوی دیگر مهمترین تکنوکرات نزدیک به آیت‌الله خمینی در این دوره که نهایتاً حکم نخست‌وزیری برای او صادر می گردد مهندس مهدی بازرگان است که پیشتر معاون دکتر سنجابی در وزارت فرهنگ (دولت دکتر مصدق) بوده است. بنابراین به نظر می رسد عدم تجربه حکومت‌داری توسط روحانیون، خالی بودن اطراف آیت‌الله خمینی از نیروهای تکنوکرات و با تجربه، در کنار سرشناس بودن و مطرح بودن دکتر سنجابی به عنوان یکی از رهبران اصلی انقلاب ۵۷ موجبات آن را فراهم آورد تا آیت الله خمینی با تمام اختلافاتی که با دکتر مصدق و جبهه ملی دارد تلاش کند به نحوی از حضور دکتر سنجابی در ساختار حکومت پس از انقلاب استفاده کند و این شاید همان چیزی است که دکتر سنجابی بسیار از آن پرهیز داشت! با این حال سعید سنجابی فرزند ایشان اعتقاد دارد: «مهم‌ترین چیزی که باعث شد پدرم وارد کابینه بازرگان شود، نمایش وحدت در آن شرایط حساس کشور بود. آیت‌الله خمینی نیز ضرورت وحدت را درک می کرد. هدف ایشان از توصیه درباره حضور دکتر سنجابی در کابینه، بالا بردن پایگاه سیاسی و اجتماعی دولت موقت بود.» (اندیشه پویا، تیر ۱۳۹۹)

دکتر سنجابی در خاطرات خود در رابطه با ایام پیروزی انقلاب و اتمام کار دولت ۳۷ روزه دکتر بختیار میگوید: «در همین روزها بعضی از روحانیون درجه اول از طرف آقای خمینی متناوبا با من ملاقات می کردند و آنها سه نفر آقایان بهشتی و مطهری و منتظری بودند. مذاکرات آنها با من بر این اساس بود که من عضویت شورای انقلاب را که در شرف تشکیل بود قبول کنم و حتی چون بر اساس مذاکرات در پاریس بر آنها معلوم شده بود که از طرف آقای خمینی و آنها بازرگان نامزد نخست‌وزیری حکومت موقت است به من تلویحاً پیشنهاد کردند که ریاست شورا را عهده دار بشوم. و من به آنها جواب دادم چون با اصل ایجاد شورای انقلاب مخالف هستم، عضویت در آن را قبول نمیکنم. از من پرسیدند چرا با ایجاد شوری مخالف هستی؟ گفتم به دلیل اینکه ما انقلاب را به پایان رسانده‌ایم، انقلاب پیش رفته و پیروز شده حالا باید یک حکومت انقلابی بر سر کار آید که بتواند با قدرت برنامه های انقلاب را عملی بکند. یک حکومت انقلابی و یک شورای انقلابی دو مؤسسه در مقابل یکدیگر می شوند و همدیگر را خنثی می کنند، یا شوری تسلیم حکومت میشود و یا به‌صورت حکومتی در حکومت در می آید و این خود مقدمه آنارشی و هرج و مرج خواهد شد. به عبارت دیگر تشکیل شورای انقلاب را عمل ضد انقلابی میدانم و بنابراین در چنین مؤسسه‌ای [نهادی] شرکت نمیکنم.» (امیدها و نا امیدیها ص ۳۱۴)… سنجابی در جای دیگری درباره ضرورت پذیریش تصدی وزارت امورخارجه دولت موقت یاداور می‌شود: «تا آن‌که مهندس بازرگان، داریوش فروهر را پیش من فرستاد و تقاضای همکاری کرد و گفته بود که فلان‌کس هر سمتی که می خواهد در دولت انتخاب بکند و وزارت خارجه را به من تکلیف کردند. بنده هم بنا بر مصالحی قبول کردم. یکی اینکه اگر من قبول نمی کردم از همان روز اول می گفتند که دکتر سنجابی و دوستان و رفقایش حاضر به همکاری با حکومت انقلاب نشدند و از روز اول جدایی انتخاب کردند. دوم اینکه عده ای، از امثال همین آقای بختیار و غیره، می گفتند فلان کس آنقدر بی‌ارزش بود که حتی حاضر نشدند مقامی در دولت به او بدهند. دیگر اینکه واقعاً امیدوار بودم که بتوانیم در حکومت ائتلافی موقت، دولت را به راه صحیحی ببریم و مخصوصاً در سیاست خارجی دولت انقلابی که تازه بر سر کار آمده و واجد درجه اعلای اهمیت بود بتوانم مؤثر واقع شوم و ترتیب صحیحی در روابط با همه کشورهای خارجی مخصوصاً کشورهای همسایه بدهم و تجدیدنظر و ارزیابی مجددی در روابط ایران با همه کشورها و مخصوصاً ابرقدرتها و در قراردادها و معاملاتی که با آنها داریم به عمل آوریم… بالاتر از همه اینها امیدوار بودیم که با اتحاد و شرکت همه نیروهای ملی در حکومت ائتلافی یک دولت نیرومند و مورد پشتیبانی روحانیت و تمام طبقات مردم تشکیل بشود که بتواند در مرحله اول با قدرت تمام نظم و امنیت برقرار سازد و در مرحله بعدی شالوده نظام جدید را بر اساس دموکراسی ترتیب بدهد. »(امیدها و نا امیدیها ص ۳۲۲)

 آن‌طور که از خاطرات دکتر سنجابی در باب ایام حضورشان در دولت بر می آید، پیش‌بینی ایشان مبنی بر شکل گیری دوگانگی حکومت انقلابی-شورای انقلاب خیلی سریع نمود پیدا کرده و در وهله اول موجبات کناره گیری ایشان و اندکی بعد استعفای دولت موقت را فراهم می آورد. در خاطرات سیاسی ایشان با عنوان امیدها و ناامیدیها میخوانیم: «افرادی پیدا شده بودند در داخل دولت و خارج از آن فشار می آوردند که باید تمام افسرانی را که از درجه سرتیپ به بالا هستند بدون رسیدگی به صلاحیتشان از خدمت اخراج کنند. بنده می دیدم ارتشی که این همه برای آن خرج شده و در جریان انقلاب به شدت ضربت خورده و روحیه و انضباط خود را از دست داده با چنین اقدامی که ناشی از عقده ها و کینه هاست ضعیفتر و پراکنده تر خواهد شد و دیگر به صورت ارتش باقی نمی ماند و حال آنکه خطراتی چه از داخل و چه از خارج متوجه ماست. با همه تذکراتی که می دادم متأسفانه مؤثر واقع نمی شد. در آن موقع قدرت اصلی شورای انقلاب بود و مسئله همین وجود شورای انقلاب بود. مهندس بازرگان از روز اول یا می بایستی قبول مسئولیت نکند و یا انحلال شوری را خواستار بشود. در همین زمان در بعضی از ولایات ایران شورش هایی رخ داد. کردستان شروع به آشوب کرد، خوزستان شروع به آشوب کرد، همه‌ی چپی های به اصطلاح خلقی دامن‌زن این جریانات شدند. اشخاصی که نه کرد زبان بودند که دفاع از حقوق کردها بکنند و نه ترکمن بودند که ادعای خودمختاری ترکمنی داشته باشند و نه عرب بودند محرک و آشوب‌انگیز این ماجراها شدند. در همان روزهای اول پیروزی انقلاب… یکی از سازمان های جبهه ملی اعلامیه صادر و پیشنهاد کرد بر اساس اصول و قوانین صدر مشروطیت راجع به انجمن های ایالتی و ولایتی اختیارات محلی استانها و شهرستانها مقرراتی وضع و به موقع اجرا گذاشته شود. متأسفانه نه تنها این مطلب مورد توجه قرار نگرفت، بلکه شروع به ناسزاگویی به جبهه ملی شد که می خواهد مملکت را به تجزیه بکشاند… در این ایام بنده در وزارت خارجه گرفتاری های فوقالعاده زیادی داشتم… در وزارت خارجه و در بسیاری از سفارتخانه های ما در خارجه دچار مشکلات و مزاحمت هایی بودیم یعنی افرادی بدون صلاحیت و بدون سمت رسمی در کار سفارتخانه ها بخصوص در سفارت آمریکا و در سفارت پاریس مداخلات آشوبگرانه می کردند و همه چیز را بهم می زدند. بنده خیلی علاقمند بودم که دولت انقلاب روش و مبانی سیاست خارجه خود را معلوم کند. من به اصل نه شرقی و نه غربی اعتقاد کامل داشتم، ولی نه به این معنی که با آنها قطع رابطه بکنیم بلکه با هر دوی آنها رابطه دوستانه بدون وابستگی داشته باشم و همچنین از داخل دولت و خارج از آن پیشنهاد می شد که ما به گروه دولت های به اصطلاح غیر متعهد بپیوندیم ولی من نسبت به این گروه نظر خوبی نداشتم. بعد از زمان بنیان‌گذاران آن… این گروه از صورت بی‌تعهدی خارج شده… و نیز من با پیمان سنتو که هیچ تأمین و فایدهای برای کشورهای ما نداشت و دولت شوروی را بی‌جهت تحریک می کرد جدا مخالف و معتقد بودم به جای آن باید قرارداد دوست و همکاری با همه کشورهای اسلامی… منعقد کنیم و مفهوم انقلاب را به این صورت دوستانه و مسالمت آمیز صادر نمائیم ولی لازمه همه اینها وجود دولتی قوی و پابرجایی نظم و امنیت در داخل مملکت بود. سفرای کشورهای شرقی و کشورهای غربی تقریباً هر هفته بدیدن من می آمدند. از آن میان فقط سالیوان سفیر آمریکا مستثنی بود که بدیدن من نیامد، جز روزی که برای خداحافظی به وزارت خارجه آمد و کارهای خود را مستقیماً با بازرگان و امیرانتظام و دکتر یزدی انجام می داد. در میان سفرا سفیر فرانسه دیپلماتی نازنین و نماینده فرهنگ آن کشور بود. نظر من بر این بود که پس از فراغت از جنجال های اولیه به مطالعه قراردادها و تعهدهای سیاسی و اقتصادی و نظامی ایران با کشورهای خارجی مخصوصاً ابرقدرت‌ها بپردازیم و روابط جدیدی بر اساس منافع و استقلال برقرار کنیم ولی می دیدیم که خارج از دولت تبلیغاتی میشود که با عمل و نظر وزارت خارجه وفق نمی دهد. از جمله یک مرتبه در مورد صدور انقلاب شروع به تبلیغ شد. که این هم آشفتگی تازه ای در خارج از ایران و در کار وزارتخانه بوجود آورد. علل استعفای من از جهاتی که اشاره شد مربوط به وزارت خارجه بود، از جهت مداخلاتی که در سفارت واشنگتن می کردند از جهت مداخلاتی بود که در سفارت پاریس و جاهای دیگر می کردند و از جهت اینکه سیاست و روش خارجی دولت ما معلوم نبود ولی در واقع علت عمده استعفا وضع عمومی حکومت بود. بنده می دیدم که شورای انقلاب دولتی است مافوق دولت، می دیدم که در داخل دولت دولت هایی وجود دارد. کمیته هایی هستند که به استقلال کار می کنند. نه تنها کمیته ها از دولت خارج هستند بلکه هر کمیته از کمیته دیگر جداست… به طور کلی آثار هرج و مرج و آنارشی از هر طرف بروز می کرد و دولت ناتوان و بی برنامه بازرگان در آن میان دست و پا می زد. در مسائل مربوط به سیاست خارجی هم رابطه عمده آن وقت ما با دولت آمریکا بود ولی این روابط از مجرای وزارت خارجه انجام نمی گرفت بلکه خود آقای مهندس بازرگان و معاونینش دکتر یزدی و امیر انتظام با سفیر آمریکا سالیوان یا نمایندگانی که از طرف سالیوان به نخست وزیری می رفتند مسائل را موضوع بحث قرار میدادند و وزارت خارجه از جریان آن اطلاع نداشت. این بود که بنده تصمیم به استعفاء گرفتم.» (امیدها و ناامیدیها ص ۳۲۵-۳۲۹) 

استعفای دکتر سنجابی از دولت موقت

استعفایی که کمی بعدتر با موجی از استعفاء در میان وزراء و استانداران مواجه گشته و در نهایت با تسخیر سفارت آمریکا عمر دولت انقلابی مهندس بازرگان نیز پایان می‌یابد! دکتر سنجابی در کتاب جبهه ملی ایران با ملت سخن می گوید، ضمن توضیح علت حضور در ترکیب دولت به تشریح دلایل مورد اعتقاد خود برای عدم موفقیت دولت موقت، می پردازد: «جبهه ملّی ایران هـنگام تشکیل دولت موقت انـقلابی و قـبل از آن در جـریان چگونگی تشکیل دولـت و حکومت و بـعد از انقلاب قـرار نگرفـت. بـعد از پیروزی انـقلاب از اینجانب و بعضی دیگر از افراد جبهه ملّی ایران دعـوت بـه عـمل آمـد تـا بـطور شخصی و انـفرادی در دولـت مـوقـت شـرکت کنیم. عـلاوه بـر این بـرای عـضویت شـورای انـقلاب نیز دعـوتی بـه عـمل آورد بـدون آنکه حـدود صـلاحیت و وظـائـف و اعـضای دیگر تشکیل دهـنده شـورای انـقلاب روشـن و یا تـوضیح داده شـود. جـبهه ملی از هـمان آغـاز بـا تشکیل دو مـرجـع مـختلف یکی دولـت و یکی بـه عـنوان شـورای انـقلاب مـوافـق نـبود و اعـتقاد داشـت که این امـر مـوجـب ایجاد دو مـرکز قـدرت و سـپس مـراکز قـدرت مـتعدد خـواهـد شـد و وحـدت تصمیم و سـرعـت لازم اتـخاذ آنرا غیر ممکن خـواهـد سـاخـت. بـرخـورد بین عـناصـر تشکیل دهـنده دو مـرکز اتـخاذ تصمیم نـتایج زیانبـاری بـرای انـقلاب در پی خـواهـد داشـت و مـانـع خـواهـد شـد که دولـت انـقلابی بـتوانـد نـظم انـقلابی را در سـراسـر کشور مستقر گرداند و کشور را به طرف سازندگی ببرد  در شـرایطی که یک حکومـت اسـتبدادی وابسـته بـه بیگانـه بـر اثـر قیام هـمه مـلّت سـاقـط گـردیده اسـت و امـپریالیسم جـهانی و کشورهـای بـزرگ صنعتی هـر یک دارای مـنافـع اسـاسی در این کشور هستند، بـدون شک آرام نخواهند نشسـت تـا شـعار «اسـتقلال – آزادی – جـمهوری اسـلامی» در مسیر صحیح و منطقی خـود بـه پیش رود. در چـنان شـرایطی تشکیل حکومـت بـا دو مـرکز قـدرت و دو مـرجـع تصمیم‌گیری، آنهـم بـا چـنان عـناصـری در خـور نیازهـای دوران بـعد از انـقلاب نـبود. مـا مـعتقد بـودیم که دولـت انـقلابی بـاید تـنها مـرکز قـانـونی و صاحب قدرت کشور بـوده و تـرکیب آن بـه نـحوی بـاشـد که در حـد امکان نـماینده قشـرهـا، گـروه‌ها، عقاید و افکاری گـردد که در جـریان مـبارزات انـقلاب و نیروهای جامعه را در مسیر واحـدی بـه سـمت پیشرفـت و مـوفقیت سـوق دهـد و  وحـدت پیروزی آن حـضور داشـته و مـؤثـر بـوده انـد. تـنها چنین تـرکیبی می تـوانسـت هـمه عمل به وجود آورد و انقلاب را با سرعت ضروری به جهش به طرف سازندگی وادارد. از اینرو اینجانـب از قـبول عـضویت شـورای انـقلاب عـذر خـواسـتم و نـقطه نـظر فـوق را بـه اطـلاع تصمیم‌گیرنـدگـان رسـانیدم و بـا آنکه تـرکیب دولـت و نـحوه حکومـت را نیز صحیح و مـتناسـب آن مـرحـله انـقلاب نمی دانسـتم، از جهـت حـفظ وحـدت و جـلوگیری از سـوءتـفاهـمات و نـدادن بـهانـه تبلیغات بـدسـت ضـد انـقلاب عـضویت دولـت را پـذیرفـتم. ولی مـتاسـفانـه در فـاصـله کوتـاهی پیشبینی‌هـا واقعیت یافـت و کوشـشهـا بـرای اسـتقرار نـظم انـقلابی و قـدرت قـانـونی دولـت بـجائی نـرسید و هـمان دوگـانگی مـراکز قـدرت، در عـدم مـوفقیت آن دولـت تـأثیر بـه سـزایی داشـت. شـورای انـقلاب و سـایر مـراکز قـدرت که بـه سـرعـت افـزایش می یافـتند، عـامـل مـهم بی ثـباتی و شیوع هـرج و مـرج و ایجاد اخـتلاف و چـند دسـتگی و بـرهـمریختگی وضـع کشور گـردیدنـد و امکان تنظیم طـرح و بـرنـامـه ریزی و اقدام مثبت را در جهت سازندگی در زمینه های مختلف از میان بردند. بـا چنین وضعی نـه تـنها در سـطح عـمومی کشور و در مـورد اجـرای بـرنـامـه هـای اسـاسی سـازنـدگی که هـدف اسـاسی از مـشارکت در دولـت مـحسوب می گـردید، اقـدامی میسر نـبود. بلکه در مـورد سیاست خـارجی و کارهای وزارت خـارجـه نیز اقـدام صحیح و هـماهـنگ امکان نـداشـت. بـنابـراین پـس از یکبار اسـتعفاء در اسـفندمـاه و پـس از دو مـاه عـضویت بی‌حـاصـل در دولـت مـوقـت تصمیم گـرفـتم؛ بـا اعـلام کناره‌گیری هـم دولـت را مـتوجـه ضـعف‌هـا و نـقایص خـود نـمایم و هـم جـامـعه و مـراکز تصمیم‌گیری را بـه وخـامـت اوضـاع مـتوجـه کنم و حـال که در دولـت کاری سـاخـته نیست بـا این عـمل از خـارج دولـت مـوجـبات تـقویت دولـت و تمرکز قدرت را در دولت موقت انقلابی فراهم نمایم. مـتأسـفانـه این کوشـش هـم مـانـند سـایر تـلاشهـا و کوشـش‌هـا نتیجه‌ای نـداد و بـه فـاصـله کوتـاهی تـعدادی دیگر از وزراء و اسـتانـداران نیز بـه همین دلائـل از کار کناره گـرفـتند …. » (جبهه ملی ایران سخن می‌گوید ص ۲۲-۲۴) 

شرکت دکتر سنجابی در نخستین انتخابات مجلس شورای ملی انقلاب

پس از این واقعه تنها همکاری دکتر سنجابی با دولت مربوط می شود به همکاری در باب تدوین قانون اساسی که هم ایشان و هم ابوالحسن بنی صدر در خاطرات و روایاتشان بدین موضوع اشاره داشته اند. بااین‌حال پیشنویس عرضه شده به رأی گذاشته نشده و به جای آن مجلس خبرگان قانون اساسی تشکیل می شود که از نو به تدوین قانون اساسی می پردازد. قانون اساسی‌ای که مورد مخالفت جبهه ملی ایران واقع شده و آنها جزوه و بیانیه‌ای در باب آن منتشر می نمایند و آن‌طور که در خاطرات دکتر سنجابی منعکس است جبهه ملی ایران در رفراندوم مربوط به قانون اساسی شرکت نمی کند که این موضوع اسباب حملات بسیاری به جبهه ملی می شود. «هم روزنامه های چپی، فدائیان، توده ای ها، پیکاری‌ها، خلقی ها، و هم راستی ها، جمهوری اسلامی به من و دوستان ما و رفقای ما شروع کردند به عنوان های جدید دادن. » پس از این ماجرا در اسفندماه ۱۳۵۸ دکتر سنجابی از شهر کرمانشاه نامزد انتخابات مجلس اول شورای ملی (پس از انقلاب) می گردند که مطابق خاطرات ایشان این اقدام از همان ابتدا با مواجه استاندار و امام جمعه کرمانشاه از یک سو و توده ای ها و فدائیان خلق از سوی دیگر روبرو می گردد و در نهایت برای جلوگیری از ورود ایشان به مجلس انتخابات کرمانشاه ابطال می گردد. اتفاقی که از قضا برای دیگر کاندیداهای جبهه ملی برای انتخابات نیز رخ می دهد. «چنانکه انتخاب قطعی و اعلام شده علی اردلان را از تویسرکان و دکتر احمد مدنی را از کرمان باطل کردند و حتی نماینده منتخب و مورد علاقه مردم درگز آقای ابوالفضل قاسمی را به اتهام ناروای عضویت در سازمان امنیت متهم و زندانی و محکوم نمودند.» (امیدها و نا امیدیها ص ۳۳۹) 

جفا به دکتر سنجابی و نقش سنجابی در حضور داوطلبانه مردم کرمنشاه در جبهه‌های جنگ

پس از این واقعه مدت کوتاهی برادر و پسر عمو و دو نفر از معتبرین ایل سنجابی نیز زندانی می گردند که البته دکتر سنجابی موفق به حل این ماجرا می گردد. دکتر سنجابی در خاطرات خود می آورد: «در همین روزها جنگ بین ایران و عراق در گرفت و عراقی ها به ناحیه غرب حمله آوردند و قصر شیرین را تصرف کردند و تا حدود سر پل زهاب آمدند و در خوزستان هم رخنه کردند و تا نزدیکی های خرمشهر رسیدند. بنده از این سرشکستگی که بر ملت ایران وارد شد و همینطور از گرفتاری خانوادگی بسیار ناراحت و افسرده بودم. یک روز آقای سید احمد آقا به من تلفن و گله کرد از اینکه او را فراموش کرده‌ام. بنده گفتم آقا چه فرمایشی؟ چه گله ای؟ شما آنچه را که نباید بشود در انتخابات به من نشان دادید و همینطور در گرفتاری برادران من. گفت، می خواهم شما را ملاقات بکنم. گفتم تشریف بیاورید. فوراً به منزل من آمدند و گفتند آقای بنی صدر به آقا گفتند و آقا فرمودند که از شما بخواهم در این موضوع جنگ ایران و عراق کمک بکنید و اقدام نمائید که عشایر غرب هر قدر ممکن باشد برای این خدمت بسیج شوند. گفتم این وظیفه ملی من است در برابر دولتی که تجاوز به سرزمین ما کرده، یک دولت پوشالی که آلت دست سیاست خارجی است ساکت ننشینیم ولو اینکه با نظام موجود هم موافقتی نداشته باشم ولی با دشمن ایران وظیفه خودم میدانم آنچه را از عهده ام برآید بکنم و اگر لازم باشد خود من هم به میدان جنگ بروم… بنده هم شروع به دعوت افراد سرشناس و ذی نفوذ و کدخداهای عشایر کردم. حالا دیگر عشایر به آن صورت قدیم نیست که ایلخانی داشته باشند مثل ایلخانی کلهر یا حاکم قدیم ایل سنجابی، اگر اشخاص در میان مردم اعتبار و احترامی دارند فقط به عنوان شخصی و کدخدامنشی است نه به عنوان حاکم و رئیس، علاوه بر این من به کدخداها و رؤسا تیره ها مراجعه کردم. تقریباً در حدود ۱۵۰ از طوایف مختلف به منزل ما آمدند و من برای آنها جنگ های گذشته را توصیف کردم جنگ با روس ها را، جنگ با عثمانی ها را، جنگ با انگلیس ها را، جنگ های زمان نادر را، اساطیر ملی ایران را، و اینکه یک دولت پوشالی تو سری خورده ای مثل عراق که هیچ قابلیتی ندارد به خود جسارت داده که به سرزمین اجداد ما و نوامیس ما تجاوز کند و از این قبیل حرف ها. آنها به هیجان و حرکت درآمدند و در ظرف چند روز در حد بیست هزار نفر داوطلب معرفی کردند. و در مدت یک هفته ای که من آنجا بودم با همه تبلیغات مخالف و کارشکنی هایی که از طرف همان ماکویی استاندار و آخوندها و خلقی ها و توده‌ای‌ها انجام میشد و عنوان می کردند که این بسیج فئودالی است و وارد آن نشوید. حزب توده و آقای کیانوری نیز در تهران مرتباً در روزنامه هایشان علیه من و علیه برادران من و به اصطلاح خودشان بسیج فئودالی سمپاشی می کردند، با مراجعه ای که به فرمانده ارتش آنجا کردیم در حدود شش یا هفت هزار قبضه تفنگ تحویل ما دادند و به‌تدریج منزل ما فرستادند. بنده از آن افراد عشایری نمایندگانی با صواب‌دید خود آنها انتخاب کردم و آنها را به موجب صورتی به ارتش کرمانشاه معرفی کردم و سلاحها در تحویل آنها و آنها ضامن و مسئول آن سلاح ها باشند. اسلحه ها را گرفتند و بین افراد مختلف تقسیم کردند، در حدود شش هفت هزار نفر، تا من آنجا بودم بسیج شدند و با حضور خود من دو هزار نفر از مردم سنجابی آماده حرکت به جبهه های جنگ شدند» (امیدها و نا امیدیها ص ۳۸۹-۳۴۲)

تصویر تسلیح ایل سنجابی در جریان تسلیح عشایر غرب در سال ۵۹ موسوم به ” گمجن” برادر دکتر سنجابی مرحوم آقای اصغرخان بختیار سنجابی با حمایت تسلیحاتی ارتش یک تیپ نیرو بفرماندهی برادرزاده اش از طوایف کرمانشاه تشکیل می دهد. نشسته روی پله ها از راست مرحوم آقای ایرج برادر زاده دکتر سنجابی و آقای هوشنگ دولتشاهی. جوان رو به تصویر آقای سهیل بختیار سنجابی(پسردائی دکتر سنجابی) فرزند  حسن خان

۲۵ خرداد ۱۳۶۰ پایان فعالیت سیاسی دکتر سنجابی

اگرچه جبهه ملی در امر جنگ به پشتیبانی از حاکمیت می پردازد و بسیاری از اعضاء و وابستگان نظیر کنشگران حزب مردم ایران و حزب ملت ایران شخصاً در جبهه های جنگ حضور می یابند. اما کشمکش ها و اختلافات میان حکومت و جبهه ملی ایران کماکان پابرجا بوده و روز بروز کار بیشتر بیخ می یابد تا آنکه آیت الله خمینی در ۲۵ خرداد ماه سال ۱۳۶۰ حکم بر ارتداد جبهه ملی ایران می دهد و بسیاری از اعضا جبهه ملی ایران دستگیر و زندانی و حتی برخی نظیر مرحوم حاج کریم دستمالچی اعدام میگردند! در این شرایط طبق تصمیم اعضای هیأت اجرایی و هیات رهبری، اعضای شورای مرکزی باید مخفی می‌شدند و خود دکتر سنجابی به حالت اختفاء در آمده و با آن شرحی که در کتابشان آورده اند کشور را به سوی آمریکا ترک می نمایند. 

جمع‌بندی

فرجام دکتر سنجابی به عنوان یک بازیگر مؤثر در انقلاب ایران یا بسیاری دیگر از جمله مهندس بازرگان که خاستگاه آنها نهضت ملی بود در کنار حوادثی که این روزها کشور را در لبه پرتگاه قرار داده است، موجبات آن را پدید آورده که بخشی از اپوزیسیون جمهوری اسلامی به سرکردگی سلطنت‌طلبان و متأسفانه همراهی یاران دکتر بختیار،ر هر طیف از فعالین، روشنفکران و نخبگان سیاسی را که در جریان انقلاب ۵۷ حضور فعال داشتند آماج سخت ترین حملات قرار داده آنها را مسئول اصلی از میان برداشتن کعبه آرزوهایشان یعنی حکومت محمدرضا پهلوی عنوان نمایند و به نسل جوان جامعه اینچنین القاء کنند که مسبب مشکلات فعلی شما نه حکومت پهلوی و نه حتی مسئولین فعلی که انقلابیون سال ۵۷ هستند! در اینکه افرادی مثل دکتر سنجابی در پایان بخشیدن به دیکتاتوری پهلوی نقش مؤثر و بسزایی ایفا کردند نه تنها شکی نیست بلکه فعالیت های آنان در این رابطه برگ زرینی است در کارنامه سیاسی و اجتماعی آنان! اما چرا؟ پاسخ به این سوال نیازمند پاسخ به سوالات دیگری است از آن جمله اینکه «رابطه نخبگان و جامعه چگونه تعریف می گردد و وظیفه آنها در مواجهه با شرایط انسداد اجتماعی چیست؟» «آیا روشنفکران اجازه ایستادن در برابر آمال مردم را دارند؟» «آیا انفعال و عدم همراهی نخبگان و یا حتی ایستادگی آنان در برابر خواست مردم آنها را از مسیری که طی می کنند باز می گرداند؟» و… متأسفانه سیاست های یکسویه و ناکارآمد دستگاه تبلیغاتی نظام حاکم مانع از آن شده تا صدای طیف هایی نظیر جبهه ملی ایران و نهضت آزادی به عنوان نمایندگان طبقه تحصیل‌کرده و روشنفکر جامعه در انقلاب سال ۱۳۵۷ به گوش نسل فعلی برسد و این نسل گریزان از برنامه های تبلیغاتی صدا و سیما، امروز تاریخ معاصر را از تلویزیون‌هایی نظیر من‌وتو بیشتر دریافت می کند تا صدا و سیمای به اصطلاح ملی! بنابراین هرگز روایت زنده به آتش کشیده شدن روزنامه‌نگاری نظیر کریم‌پور شیرازی، توسط اشرف پهلوی و یا آن‌چه که رسانه‌های سلطنت‌طلب همچنان او را والاحضرت اشرف می‌نامند، توسط تلویزیون من‌وتو شنیده نمی‌شود! یا اعدام دهشتناک شهید دکتر حسین فاطمی که از بالا تا پایین رژیم پهلوی در شهادت او نقش داشتند. پای را باید یک گام فراتر نهاده و حتی عنوان داشت که وقتی دستگاه تبلیغاتی نظام عنوان می دارد که اشرف پهلوی کارتل مواد مخدر بوده، جوانان می گویند این هم تهمتی است برای تخریب حکومت پهلوی! حکومتی که رسانه هایی نظیر من‌وتو که با هزاران ترفند مختلف مخاطبینی برای خود جذب کرده اند، تصویری مترقی از آن حکومت و آن دوران برای جوانان می سازند! برای نسلی از جامعه که هرگز با آثار ابراهیم گلستان که به‌خاطر به نمایش کشیدن اوج فقر و نابرابری درست چند صد متر پایینتر از محل برگزاری جشنهای ۲۵۰۰ ساله مورد سختترین مقابله های حکومت پهلوی قرار گرفت آشنا نمی شوند. چرا که نه صدا و سیما و نه من‌وتو هیچکدام علاقه‌ای به نمایش چنین آثاری ندارند. چرا که آثار امثال گلستان در رویارویی با مبانی فکری اولی قرار دارند و در تناقض با روایت های مورد نظر دومی! این چنین است که عده ای می پندارند حکومت پهلوی حکومتی توسعه‌گرا بود در حالی که حتی شاید با مفهوم واژه توسعه هم آشنا نباشند!

تکلیف سلطنت‌طلبان که روشن است اما باید از دیگر منتقدان دکتر سنجابی پرسید که اگر در سال ۵۷ شما به جای او بودید چه می کردید؟ پاسخ بسیاری از آنان مشخص است! به راه دکتر بختیار میرفتیم و با تمام کبکبه و دبدبه روشن‌فکری و حقوق بشریمان مقابل اراده مردم و بهمن انقلابشان می ایستادیم! جدای آنکه عامل اصلی شکست دکتر بختیار و خوردن تیر نهایی به حکومت پهلوی شخص ایشان به علت عدم توانایی در جذب روشنفکران، روحانیت، قاطبه مردم و حتی هم حزبی های خود آن هم به علت روحیه خود رأیی و تک روی ایشان که همانطور که پیشتر دیدیم حتی مورد تصدیق و اشاره ناظران بین المللی نیز قرار گرفت، بود. باید این گذاره را به ایشان یادآوری کرد که روشنفکر در کنار مردم قرار دارد نه در مقابل آنها! واقعیت دیگری که بسیاری حتی بخشی از حامیان دکتر سنجابی و مهندس بازرگان و… از عنوان کردن آن واهمه دارند آن است که اگر سنجابی و بازرگان نیز با آن شرایط مورد نظر دکتر بختیار در کنار وی قرار می گرفتند باز هم انقلاب به پیروزی می رسید و بازهم در به همین پاشنه ای که شاهد هستیم می چرخید. چرا که این انقلاب دست پخت شخص اعلیحضرت بود! جامعه سنتی ایران به چنان انسداد و تنگنایی رسیده بود که راهی جز گذار از حکومت پهلوی در برابر دیدگان خود نمی دید! سوال بجا از این دوستان آن است که آیا انقلاب با حضور جبهه ملی و تشکل های سیاسی و یا حتی روحانیت به پیروزی رسید که با رویارویی ملیون با آن متوقف شود؟! پاسخ این سوال قطعاً منفی است چرا که چه در ایران و چه در هر نقطه ای از جهان در هر دوره زمانی، منشأ تغییرات از پایین به بالا خود مردم هستند! با این حال این نکته را نباید از نظر دور داشت که اگر دکتر بختیار به همان ترتیبی که دکتر سنجابی می اندیشید، با هماهنگی و تأیید آیت الله خمینی و سایر نیروهای انقلاب از جمله هم حزبی ها و هم مسلکی هایش در جبهه ملی به تشکیل یک دولت ائتلافی می پرداخت شاید روند حوادث به نوعی دیگر پیش می رفت! اما بختیار راه خود را انتخاب کرده بود. ابوالقاسم لباسچی از بازاریان تهران و اعضاء فعال جبهه ملی در مصاحبه با پروژه تاریخ شفاهی هاروارد در این رابطه می گوید «بعضی ها معتقد هستند که مثلا اگر دکتر بختیار شاه را بیرون می کرد و جمهوری اعلام می کرد مردم از او حمایت می کردند. اینجور نبود. مردم سیلی را شروع کرده بودند و هیچ جلوی چشمشان را نمی دیدند…بختیار می گفت شما خاطرتان جمع باشد…خمینی توسط پسندیده به من قول داده که تا پانزده روز بیست روز بمن حمله نکند و ما یک ملاقاتهائی داریم. ما هرکاری کردیم قبول نکرد. من سه دفعه بختیار را در نخست وزیری، البته پیش تر هم سه چهار دفعه دیگر دیده بودمش، اما در نخست وزیری سه دفعه با او ملاقات کردم و آنجا فقط همش ما اصرار داشتیم که بیا دیگر استعفا بده. چون ما می رویم تماس می گیریم با خمینی کاری می کنیم که آبرومند بروی کنار و فلان بختیار قبول نمی کرد. هردفعه یک چیزی یک بهانه ای می آورد. تا یکروز رفتیم آنجا دیدیم که یک چیزی بختیار نوشته که گفت که من این را نوشتم، نمی دانم آن طوفان و فلان… گفت که من به خمینی نوشتم و امروز و این چند روزه مهندس بازرگان و دکتر سحابی و بهشتی … این ها را من در عرض این هفته هفت هشت ده بار ملاقات کردم و قرار شده من بروم پیش خمینی و استعفایم را آنجا بدهم و با خمینی برگردم. یکدفعه دیگر هم رفتیم و گفت که شما بیائید چند نفر بشوید بروید استعفای شاه را بگیرید. گفت شما و محمود مانیان و حاج سید جوادی و دکتر سحابی پنج نفر بشوید من طیاره در اختیارتان می گذارم که بروید و استعفای شاه را بگیرید. من اینجا اعلام جمهوری می کنم. ما اتفاقا آمدیم بیرون به هرکی گفتیم همه ما را مسخره کردند گفتند بروبابا بختیار دیگر رفته، بختیار باید نعشش را پیدا کرد. خلاصه مردم یک حرکتی را شروع کردند اصلا به این حرف ها گوش نمی دادند، اصلا نظرشان از جمهوری هم بالاتر بود…مردم خمینی را می خواستند توجه کردید؟ چون شعارش بالاتر بود. دیگر جلوی این حرکت مردم را هیچ گروهی نمی گرفت. جبهه ملی که سهل است تمام گروه ها یکی می شد مثل بختیار له می شدند می رفتند. بعضی ها اعتقاد دارند که اگر احیانا مثلا بختیار را حمایت می کردید یا می کردند، کوچکترین اثری نداشت در مقابل این سیل عظیم مذهبی، سیل عظیم مردم. این است که آن زمان دیگر کار از کار گذشته بود، مردم فقط خمینی را می دیدند، توی ماه می دیدند، توی زمین می دیدند توی هوا می دیدند، توجه کردید؟» (نوار شماره۳ تاریخ:۲۸ فوریه ۱۹۸۳)

دکتر بختیار به تعبیر بسیاری از مخالفانش نه شخصی سلطنت‌طلب بلکه مبارزی سوسیال دموکرات بود. اما به نظر می رسد که قصد داشت نقشی در قامت دکتر مصدق بازی کند فارغ از اینکه مصدق هرچه کرد با پشتوانه مردم بود و هر دستاوردی داشت با اراده مردم! در حالی که مهم‌ترین فاکتوری که دکتر بختیار از داشتن آن محروم بود و به اصطلاح پاشنه آشیل وی محسوب میشد عدم برخورداری از همراهی مردمی بود! متأسفانه ایشان بدین نکته توجه نداشت که چیره‌گی بر بحران های ملی بدون پشتوانه مردمی امری است ناممکن! و این درست همان نکته ای بود که سیاستمدار کهنه‌کاری بنام سنجابی بدان واقف بود! دکتر سنجابی اگرچه به دلیل شتاب دکتر بختیار در پذیرش نخست‌وزیری امکان کنترل اوضاع را از دست داد و اگرچه به دلیل رؤیای بازرگان برای پدرخواندگی امکان کنترل اوضاع پس از انقلاب را نداشت، اما باز هم بر سر منافع ملی ایستاد و اگر نبود نقش‌آفرینی او و دیگر فرزندان مصدق در جریان گذار از سلطنت پهلوی و حضور در دولت موقت و بسیج مردم برای مبارزه با متجاوزان خارجی قطعاً تمامیت ارضی میهنش از دست میرفت! یادآوری این نکته اگرچه تکراری اما لازم است که کنترل حوادث ابتدای انقلاب و تشکیل مجدد ارتش کشور دستاورد غیرقابل انکار شادروان تیمسار ناصر فربد و دریادار احمد مدنی و سایر افسران ملی بود. نباید فراموش کرد که وقتی رژیم بعث عراق سودای رسیدن به پایتخت در طی یک هفته را داشت این رزمندگان حزب ملت ایران بودند که با همراهی اکراد نخستین عملیات ها را در خاک عراق اجرا کرده و نخستین رزمندگانی بودند که به قلب دشمن زدند! آن زمان دکتر بختیارها و تیمسار اویسی ها مشغول چه کاری بودند؟! اگر از نزدیکترین یاران خود دکتر بختیار نظیر رزم‌آرا بپرسیم، پاسخ خواهند داد مشغول دریافت مبالغ هنگفت از صدام و کشورهای عرب حوزه خلیج فارس برای آزادی و رهایی میهن!  امروز هم اگر در داخل کشور سنگرهایی بنام جبهه ملی و حزب ملت ایران و… وجود دارند که به جای دریافت بودجه های سنگین از کشورهای خارجی با همت و پشتکار فرزندان این مرز و بوم در راستای تحقق آزادی های مدنی، حفظ تمامیت ارزی و… می کوشند و اتفاقاً اگر قدمی هم از قدمی برداشته میشود از جانب آنان است. محصول درایت همان سنجابیها و فروهرهاست که شما از بام تا شام دشنامشان میدهید!

پایان سخن

 سعید سنجابی در رابطه با قضاوت ها در خصوص حضور ملیون در انقلاب بهمن ۱۳۵۷ و دستاوردهای آنان می گوید «در این گونه داوری ها، بسیاری از امور واضح، مورد توجه قرار نمی‌گیرند. ظرفیت های دموکراتیکی که در قانون اساسی می بینید نتیجه مداخله نیروهای ملی و مترقی از جمله پدرم در انقلاب اسلامی است. که توانستند دستاوردهای تاریخی نهضت مشروطه و جنبش ملی کردن نفت را به این انقلاب انتقال دهند. اما نیروهای ملی مشارکت کننده در انقلاب، جایگاه دوست، همراه، رقیب و دشمن را از یکدیگر تفکیک نکردند و در بند داوری‌های محدود زمانی و مکانی گرفتار شدند در نتیجه دچار تفرقه و شکست شدند» (اندیشه پویا، تیر ۱۳۹۹) امروز هم متاسفانه همین آفات عدم قدرت تفکیک جایگاه دوست، همراه، رقیب و دشمن از یکدیگر گریبانگیر عمده نیروهای سیاسی چه در داخل و چه در خارج از کشور چه میان پوزیسیون و چه میان اپوزیسیون نظام گشته و بسیاری فارغ از منافع ملی و اصول دموکراسی تنها مشغول غرض‌ورزی‌ها و منافع و دیدگاه‌های گروهی خود گشته، چشم بر واقعیات و شرایط حساس میهنی بسته و از فلسفه اساسی فعالیت های خود که همانا توسعه میهن و برخوردار کردن ملت از شرایط مناسب اقتصادی و آزادی‌های اساسی است دور گشته و حتی بعضا شاهدیم که به دامان ریشه های قسمت بسیار قابل توجهی از مصائب گذشته و امروز ما میافتند!

منبع: هفته نامه صدا، شماره ۷۱ به اضافه چند فصل بیشتر!

 


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

۴ نظر

  1. درود. نیمی از نوشتار را خواندم. موفق باشید. فقط به نظر می‌رسد نگاهی دوگانه به بختیار و سنجابی داشته‌اید که برای یک تاریخ پژوه، چهل سال پس از آن رویدادها، مناسب نیست. اگر قید میکنید که بختیار بدون مشورت با دیگران نامه به خمینی می‌دهد (احتمالا با پافشاری بنی‌صدر)، خوب است یاد شود که سنحانی نیز بدون مشورت با دیگران به جای رفتن به مجمع سوسیالیست‌ها به دیدار خمینی می‌رود. نکته‌ی دیگر، دقیق شدن در بیانیه‌ی سنجابی در فرانسه است که نه تنها از اصل مشروطه‌خواهی گذر می‌کند بلکه شوربختانه با تاکید بر برآمدن حکومتی اسلامی رهبری خمینی را هم می‌پذیرد و بعید است که یک استاد حقوق دانشگاه و کنشگر قدیمی سیاسی متوجه چنین نکته‌ای نشده باشد و جای بسی افسوس است که فردی با آن ویژگی‌ها دست از اصلاح نظامی سکولار – که تنها ایرادش استبداد سیاسی بود که البته همان استبداد را هم مصروف توسعه ایران کرده بود – برمی‌دارد و ما را به بلایی که امروز به آن دچاریم (استبداد در تمام وجوه و آنهم نه به قصد توسعه ایران بلکه توسعه گرایش خاصی از مذهب و با حفظ ویژه خواری های خودشان و به قیمت نابودی ایران و همه منابع عظیم‌ش و دشمنی با دیگران) مبتلا می‌کند که بدیهی بود که خودشان هم در این میانه حذف خواهند شد.

  2. خطای اصلی ملیون عدم ایجاد صفی مستقل و سکولار بود و با وارد شدن در جبهه اسلام گرایان ملی گرایی را به روحانیون مرتجع باختند تایید یا عدم اعتراض بعد از تصمیمات گرفته شده فردی, صحت آن تصمیم را ثابت نمیکند بلکه بلبشوی داخل جبهه در آن زمان را به نمایش میگذارد. هم کار سنجابی در بیعت با خمینی غیر تشکیلاتی و شاید جاه طلبانه, اگر بدون تایید قبلی حبهه انجام گرفته بود. و هم کار بختیار برای قبولی نخست وزیری شاه بدون تایید جبهه. البته این را هم باید اضافه کرد که شکست همه این نوع تاکتیک ها و تصمیمات عجولانه و گاه تحمیل گشته بر اثر سرعت حوادت حاکی از بی برنامه گی و عدم آمادگی نیروهای مدرن جامعه در مقابل اسلامگرایان و حتی مماشات با آنان بود. ملیونی که در برابر خمینی و اسلامیستهای رنگارنگ صفی مستقل نداشتند و در برابرشان قد علم نکردند و مماشات کرده و میدان را به آنان واگذار کردند. برای خویش راهی جز دنباله روی از آنان و جریان حوادث باز نگذاشتند.

  3. متاسفانه کل جبهه به اصطلاح ملی و سنجابی به ایران خیانت کردند و مستانه با اخراج شهید ایران دکتر بختیار، ننگ بودن در این جبهه را از دامن بختیار پاک کردند.

  4. واژهٔ ملاقات در متنتان، غلط تایپی دارد.
    دکتر موسویان هم دکتر سنجابی و هم دکتر بختیار را مقصر دانستند در حالی که این متن صرفا از دکتر سنجابی دفاع کرده است که این صداقت دکتر موسویان را نشان می دهد و قابل تحسین است.
    به هر حال گذشته ها گذشته و اکنون باید به فکر اتحاد بود و شخم زدن گذشته کار سلطنت طلبان است برای تطهیر شاه و تخریب مصدق.
    متاسفانه فداییان خلق هم در نامردی دست کمی از توده ای ها نداشتند. آنها همیشه با آخوندها همکاری کرده اند مثل همین نظرات اخیر فرخ نگهدار در مورد شرکت در انتخابات. چون خامنه ای مامور سابق ک. گ. ب است، کمونیستها باهاش همکاری می کنند. در واقع در انقلاب ۵۷، ملیون از سرویس اطلاعاتی روسیه شکست خوردند نه یک مشت آخوند بی سواد.
    سوال مبهم اینجاست که چرا مردم در زمان مصدق به اندازه سال ۵۷ مذهبی نبودند؟! مصدق لائیک بود ولی مذهبی ها هم دوستش داشتند ولی چرا ناگاه خمینی را در ماه دیدند؟!