اهل خوزستانم. کربلای وطنی. همهمان تشنه لبایم
آب در کلابهاوس مورچگان
ماجرای مسیح علی نژاد، آنطور که من دریافتم:
قرار بوده در نیویورک، چهار نفر از عوامل جمهوری اسلامی، در یک برنامه ضربتی آدم دزدی، توسط مسیح علی نژاد دزدیده شوند! هفته پیش در کلابهاوس دستگیرم شد.
آقایان کلابهاوسی نظام که اهل تحقیق و پژوهش و تفحص هستند، کشف کردند که چهار نفر فوقالذکر بر خلاف ادعای اف.بی.آی، در ایران نیستند، بلکه در آمریکا هستند و پلیس از ترس مسیح اینطوری وانمود کرده و برده آنها را قایم کرده که مسیح علی نژاد ندزددشان. مأموران در خانه مسیح مقداری طناب و نخ قرقره پیدا کردند که معلوم شد میخواسته دست و پای آن بیچارهها را ببندد، ببرد سوار قایق کند برساندشان به استرالیا. ببخشید، ونزوئلا.
زندهیاد نیمایوشیج وقتی طرح شعرنو را عملی کرد، شاعران کهنهسرائی که هنوز به زلف یار و قافیه دلدار آویزان بودند، شروع کردند در انجمنهای ادبی به نق و نوق و ولوله. نیما رندانه از گوشهای اینها را می پائید و زیرکانه رباعی میخواند:
از شعرم خلقی به هم انگیختهام
خوب وبدشان به هم درآمیختهام
خود گوشه گرفتهام تماشا را کآب
در خوابگه مورچگان ریختهام
انگار اف.بی.آی هم آب در کلابهاوس مورچگان ریخته بود که دو تا آخوند عمامهای و عدهای آخوند بیعمامه، ژیگول فکلیهائی که کارگزار آخوندها و دیلماج آنها در تکنولوژی هستند، مثل مورچه از لانه بیرون زده، ریخته بودند به جان مسیح علینژاد. قبل از هرچیز به قصد بیشترین تحقیر، «معصومه قمی» میخواندندش که اجر همهشان با حضرت معصومهشان در قم.
سازندگی جمهوری اسلامی، از زمان سردار سازندگی و پیش از آن، تا امروز، ساختن دیوار حاشاست که مصالحش را روزنامهنگاران دونپایه و اطلاعاتیهای دونمایه فراهم میکنند. در همان برنامه کلابهاوس دو تن از آقایانی که میگفتند همکار مطبوعاتی مسیح علینژاد بودهاند، به گمانم راجع به علاقه او به آدم دزدی حرف میزدند. یکیشان گفت مسیح میخواست مرا آدمدزدی کند، ولی من آدم نبودم.
در خبرها بود که سخنگوی وزارت خارجه نظام این خبرها را «سناریوی هالیوودی برای احیای یک مهره سوخته» خوانده. وی افزود «مثل ماجرای روح الله زم که شایع کردند ما فریبش دادیم کشاندیمش به بغداد و آوردیم تهران اعدامش کردیم.» متعاقباً دفتر آیتالله سیستانی اعلام کرد که حضرت آیتالله، مسیح علینژاد را به بغداد دعوت نفرموده بودند.
قرار است رهبر معظم جمعه این هفته با لوندیهای مخصوص خودش به طور سربسته به این موضوع اشاره کند و برای هزارمین بار بگوید: «شتر در خواب بیند پنبه دانه» و اضافه کند «این بار شتره قایق هم در خواب دیده.» (خنده حاضران) من به مسئولین گفتهام شما مسیح به اختیارید.(اللهاکبر حاضران) قایق به اختیارید. امت ما همه کارآگاهان امام زمانند. (مرگ بر ضد ولایت فقیه – دو بار).
مسیح علینژاد میگفت حکومت اسلامی «کارآگاه خصوصی گرفته بود که از خانه من و فرزندان و اتومبیل دوستانم و گلهای باغچه ام عکس گرفته بود.» یارو الان خودش در خدمت اف.بی.ای است و اینها را تحویل داده. پرسش این است که عکس از گلهای باغچه به چه درد میخورد؟ دوست من که خودش اینکاره بوده، میگوید کارآگاه خصوصی بر مبنای عکسهایش صورتحساب میدهد: دو تا عکس از اتاقخواب داشتید ۱۲۰۰ دلار، یک ایوان ۵۰۰ دلار، اتومبیل دوستش در حال حرکت ۸۰۰ دلار، تی-شرت روی طناب ۱۰۰دلار. دو تا گل افتابگردان هم داشتید یکی ۵۰ دلار.
مشاور اقتصادی من میگوید پول نفت را اگر اینجوری خرج نکنند، از نظر شرعی، حرام است.
شاعر میفرماید:
آدمی دیدم که حالش بد شده
خط فقر ازگیجگاهش رد شده
بر لب دریای نفت افتاده بود
اسم او آقای کورشزاده بود
یک خانم فمینیست ایراد گرفت که چرا «آقای کورشزاده، نه خانم کورشزاده؟» گفتم دوست عزیزم، وزنش خراب میشود. گفت وای بر تو که معنی را فدای وزن و قافیه میکنی. گفتم شرمنده. گفت بگو «اسم او خانووم کورشزاده بود.» گفتم تکلیف آقاهه چی میشه؟ گفت پس بگو «اسم آن مرحوم، کورشزاده بود.» گفتم بیچاره در مصراع اول فقط حالش بد شده بود، شما کشتیدش رفت! گفت پس بگو «اسم او انگار کورشزاده بود.» بخصوص که همه ایرانیها الزاماً کورشزاده نیستند. گفتم تسلیم حرف حساب:
آدمی دیدم که حالش بد شده
خط فقر از گیجگاهش رد شده
بر لب دریای نفت افتاده بود
اسم او انگار کورش زاده بود
در سپهر سهراب
«مصطفى نعیماوى ۲۶ ساله با شلیک مستقیم نیروهاى سپاه پاسداران در شهر فلاحیه شادگان در تجمعات مردمى در اعتراض به بىآبى و خشکاندن رودخانهها کشته شد.»
آب را گل نکنیم
آب اگر گیر بیاریم،
خودش گِل دارد.
*
مرد بقال از من پرسید:
دل خوش میخواهی؟
من به او گفتم نه
یک قولوپ آب بده!
گفت باید به لواسان بروی
توی یک ویلائی
در دل باغچه حضرت آقای فلان
بشوی بوته گل
بشوی کاج بلند
بشوی لاله وارد ز هلند
نخل وارد ز جنوب
تا دهند آب به تو
صبح و غروب
*
گفت استخری هست
در تمام طبقات
توی آنها ماهی.
گر تو ماهی بشوی
توی یک استخر کاخ لواسان بروی
میتوانی که شنا هم بکنی
و خوراک ماهی هم بخوری
خوشمزه ست.
*
اهل خوزستانام
کربلای وطنی
همهمان تشنه لبایم.
پاسداری آمد
گفت: کی تشنه لب است؟
همه گفتیم که ما سیرابیم.
گفت اگر تشنه لبی هست،
بیاید به جلو.
همه رفتیم عقب!
او سلاحش را انداخت به دوش
«ای بخشکی شانس»ی گفت و گذشت!
مصطفی را هم قبلاً زده بود.
***