این روزها و در آبانی دیگر، حال و روز خانواده قربانیان اعتراضات آبان ۱۳۹۸ سراسر اندوه و دلتنگی است
یک برگه هم گذاشتند جلوی همسرم که اگر میخواهید اجازه گرفتن مراسم داشته باشید، باید این برگه را امضا کنید که قبول دارید یک ناشناس، پسر شما را با گلوله کشته
محمد داستانخواه، کودک دانشآموزی بود که روز ۲۵آبان۱۳۹۸ در حالی که با رخت و لباس مدرسه، به خانه برمیگشت، حوالی خیابان مولانای شیراز مورد اصابت گلوله مستقیم ماموران جمهوری اسلامی قرار گرفت و کشته شد.
خانواده او تا ساعت ۹ شب، تمام خیابانهای اطراف محل سکونت خود را جستوجو کردند تا فرزندشان را بیابند و در نهایت پیکر بیجانش را در سردخانه بیمارستان پیوند اعضای صدرا پیدا کردند، خفته در لباس فرم مدرسه و در حالی که کیف و کتابش را کنار کشوی آهنی سردخانه گذاشته بودند.
پزشکی قانونی علت مرگ این کودک را خونریزی وسیع داخلی ناشی از پارگی ریه، قلب، طحال به دنبال نفوذ جسم سخت اعلام کرد.
مادرش، «نرگس افشاری» در گفتوگو با «ایرانوایر» میگوید: «محمد عاشق تکنولوژیهای کوچک بود؛ مثل کار با آٰرمیچر. کشتیهای متحرک کوچک میساخت. میگفت دلم میخواهد مخترع باشم. کلاس رباتیک میرفت، کلاس زبان میرفت و نوآوری را دوست داشت و میگفت یک روز مکانیک تخصصی میشوم. او رفت و داغش زندگی همه ما را تا وقتی زندهایم، تغییر داده است.»
***
خانم افشاری، دو سال از روزی که کودک دلبندتان کشته شد، میگذرد؛ در این دو سال چه بر شما گذشته است؟
- خیال کنید که درد هجران یک مادر کم بشود. این درد تا روز قیامت تازه خواهد بود. همین اواخر کیف محمد را دیدم. یکی از همسایهها، آن روزها کیف خونی پسرم را با خودش برده بود و حالا بعد از مدتها، دوباره به دست ما رسید. بازش کردم. روی کاغذهای داخل کیف لکههای خون خشکیده وجود داشت. نشستم با آن زار زدم.
شما می پرسید این دو سال چطور بر ما گذشت؟ با یک کلمه میتوانم معنای دقیقش را بگویم و آن هم نابودی است.
هیچ کدام از ما ندانستیم فرزندمان چطور کشته شده؟ دقایق آخر چه گفته؟ چقدر رنج برده؟ این حق ماست که بدانیم چه کسی عزیزمان را کشته؟ من الان نزدیک دو سال است از آن خیابان رد نمیشوم. هر کجا هم میخواهیم برویم، میانبر میزنیم. طاقت دیدن آنجا را ندارم. نزدیک مهر که میشود، دلم آتش میگیرد. خیلی سختمان است. امیدوارم خدا جان بچههای مردم را حفظ کند؛ اما امثال من، وقتی یک دانشآموز را میبینیم که دارد مشق مینویسد، همکلاسیهایش قد میکشند و توی کوچه سر و صدای فوتبال و بازی کردنهایشان میآید و بچهمان بینشان نیست، قلبمان آتش میگیرد.
شما جزو خانوادههایی بود که اقدام به شکایت کردید. نتیجه پیگیریهایتان به کجا رسید؟
- ما همان هفته اول دو شکایت مجزا تحویل مراجع قضایی دادیم. یکی به دادسرای نظام در مورد چرایی قتل فرزندم و دومی شکایت از مدرسه که چرا بدون هماهنگی ما، محمد را در آن ساعت شلوغ و آشفتگی، راهی خانه کرده بودند.
در مورد پرونده اولی گفتند پسرم با علم به ناامن بودن محل، در عمق اغتشاشات و ناآرامیهای شهر، جلوی بسیج حضور داشته که با توجه به تعرض مردم به مقر بسیج، پلیس برای اعاده نظم و دفاع مشروع، ناچار به تیراندازی شده و پسرم هم گلوله خورده و برای این شکایت، قرار منع تعقیب صادر کردند. یعنی به شکلی رای صادره را نوشته بودند که یعنی بچه، خودش مقصر بوده که داشته از آن خیابان عبور میکرده.
جالب است بدانید در مورد همسرم نوشته بودند فاقد سابقه کیفری است و ارتباط با گروهکها هم ثابت نشده، اما در عین حال نوشته شده که نامبرده اخیرا با شبکه ایران اینترنشنال مصاحبه کرده، و این را به عنوان یک نقطه ضعف در حکم رسمی دادگاه نوشته بودند.
شما مدرسه را در مرگ کودکان مقصر میدانستید؟
- بله. مدرسه مقصر بود؛ چون بیاینکه به ما اطلاع بدهند، و بیاینکه دلیل مشخصی داشته باشد یا اضطرار و ضرورتی داشته باشد، او را ساعت دوونیم ظهر فرستاده بودند خانه؛ اگر چه شکایت از مدرسه هم نتیجه نداد و هر دو شکایت به تبرئه آنها انجامید. آن روز که این اتفاق افتاد، مسئولان مدرسه تا نیمه شب توی مدرسه مانده بودند و فیلم دوربینها را شبانه پاک کرده و وانمود میکردند که محمد اصلا آن روز نرفته آنجا. این در حالی است که همکلاسیهای محمد شهادت دادند که او مدرسه بوده.
بعد از آن بود که به حکم اعتراض کردیم؛ مبلغی هم گرفتند برای بررسی مجدد پرونده، ولی در نهایت گفتند دیگر تمام شد و فرزندتان مُرد. دنبال چه هستید که هی میآیید و میروید؟
در این دو سال آیا قبول مسئولیت کردند؟ اظهار پشیمانی یا تلاشی برای دلجویی؟
- نزدیک روز چهلم محمد بود که اطلاعات مرودشت به ما زنگ زدند که دخترتان باید خودش را معرفی کند. آنقدر زنگ زدند که ما پنج صبح راه افتادیم طرف اداره اطلاعات. از دخترم پرسیدند چرا صفحه اینستاگرامی به نام محمد باز کردهای؟ او گفت دلش خواسته و میخواهد یاد برادرش را زنده نگه دارد. یک برگه هم گذاشتند جلوی همسرم که اگر میخواهید اجازه گرفتن مراسم داشته باشید، باید این برگه را امضا کنید که قبول دارید یک ناشناس، پسر شما را با گلوله کشته. همسرم گفت ناشناس پسرم را نکشته، بلکه خودتان کشتید.
همان روزها بود که من داشتم از آرامگاه محمد فیلم میگرفتم به من گفتند از چه فیلم میگیری؟ تمام شد و مُرد. بارها مرا تهدید کردند که آن بچهات که رفته، به فکر بقیه باشید. دست از این کارهایتان بردارید. حتی برادر شوهرم را تهدید کرده بودند که به همسر و فرزندان برادرت توصیه کن که دست از سر و صدا بردارند.
من شنیده بودم که از برخی خانوادهها مطالبه پول تیر کرده بودند. آیا چنین چیزی از شما خواستند؟
- نه چنین چیزی از ما نخواستند؛ اما نگذاشتند مراسم بگیریم. سالگرد پارسال به جز من، همسرم و دخترم، به بقیه اعضای خانواده، اجازه ورود به آرامگاه را ندادند. ماموران اطلاعات خودشان آنجا بودند و مراقبت میکردند. محل دفن محمد در روستای کوه سبز مرودشت است. در یک آرامگاهی که دور تا دور قبور را دیوار کشیدهاند و یک در دارد. محمد آنجا نزدیک پدربزرگش به خاک سپرده شده. سال پیش درها را قفل کرده بودند. تصورش را بکنید حتی قوم و خویشهایی مثل خاله و عمو و بقیه را هم راه ندادند.
روایتهای مختلفی از چگونگی تیر خوردن محمد نقل شده است، از زاویه آدمهای متفاوتی که آن ساعت از آن خیابان عبور کردهاند. شما روایت موثقی شنیدهاید؟
- این حسرت من است که بدانم فرزندم دم آخری رنج کشیده؟ مرگش چطور بوده؟ دوست محمد و همکلاسیاش با او بود. اما پسرک را جوری ترسانده بودند که حتی الان و بعد از دو سال هم نه او را دیدهایم، نه با ما صحبت کرده. ما فقط به واسطه شنیدهایم که محمد وقتی تیر خورده به یک کسی که آنجا ایستاده بوده، گفته تیر خوردم و پاهایم سرد شده، خیلی سردم شده. شما پتویی یا چیزی ندارید من بیندازم روی پاهایم.
گویا کسی سنگ پرتاب میکند و وقتی محمد توی مسیر خانه بوده، میخورد به پایش و زخمی میشود و نمیتوانند راه برود. نشسته بوده کنار جوی در یک گوشه خیابان که گلوله خورده. دوستش هم همان موقع کنارش نشسته بوده. حتی در جریان دادگاه ما متوجه شدیم، عکسی هم از آن لحظه گرفته شده که البته در دسترس ما نیست.
آیا به شما پیشنهاد دیه هم دادند؟
- بله همان روزهای اول پیشنهاد دیه دادند. گفتند شماره حساب بدهید دیه را تحویل بگیرید. همان روزهای اول، مسئولان سپاه و ارتش میآمدند خانه ما و توصیه میکردند سر و صدا نکنید، ما بچهتان را شهید اعلام میکنیم. من میگفتم اصلا شما بگویید بچهام را به مقام پیامبری میرسانید. من چنین چیزی نمیخواهم، من فقط پسرک شاد و سرزندهام را زنده میخواهم. شهید بودن یا نبودنش دیگر چه به درد من خواهد خورد؟ بهجز یک گورنوشته بیاعتبار.
عذرخواهی مسئولان میتواند شما را آرام کند؟
- عذرخواهی آنها به چه دردمان میخورد؟ آمدند و رفتند. یکی از مسئولان سپاه، خودش شخصا آمد برای عذرخواهی. اما این که عذرخواهی یواشکی کنی، بدون اینکه مسوولیت کارت را رسما به عهده بگیری، چه به درد من میخورد؟
از: ایران وایر