ملاحظاتی درباره‌ی دین و علم

سه شنبه, 6ام اردیبهشت, 1401
اندازه قلم متن

دوستی از تفاوت علم و دین پرسیده است و من این فشرده را به او پیش‌کش می‌کنم. (۱)
برخلاف تصور رایج، در داوری من علوم در ریشه‌ها‌ی خود تفاوت چندانی با ادیان و حتا اسطوره‌ها ندارند؛ در واقع علوم به لحاظ فلسفی (یعنی وقتی پای شناخت شناخت‌ها در میان است)، فرزندان خلف و حتا گاهی ناخلف همان اسطوره‌ها و ادیان هستند و چیزی بیش از حدس‌ها‌ی ما در مورد هستی، و ما نیستند؛ مجموعه‌ای از “است”‌ها. تفاوتی اگر هست، که بسیار هم است، تفاوت میان علوم جدید و قدیم است. بر این قرار به جا‌ی تفاوت علوم با ادیان و اسطوره‌ها که در واقع علوم قدیم یا همانند آن‌ها هستند (۲)، باید از تفاوت علوم جدید و قدیم پرسید؟
حدس‌ها‌ی جدید ابطال‌پذیرتر و در نتیجه تحقیق‌پذیرتر هستند؛ یعنی حدس‌ها‌ی قدرت‌مندتر و پرزورتری هستند. یعنی علوم جدید به واقع علم‌تر هستند. (برای ادامه‌ی این نگاه کتاب “حدس‌ها و ابطال‌ها”‌ی کارل ریموند پوپر بسیار کمک کننده است.)

یکم. در طول تاریخ اندیشه، خطاهایی اتفاق افتاده است که در میان دانشمندان جدید و قدیم مشترک است؛ یعنی این مغلطه‌ها را گاهی در هر دو پهنه می‌توان دید. مغلطه‌ی “است‌باید” که اولین بار هیوم آن را به دقت پوست‌گیری کرد از آن جمله است. در این مغلطه از “است‌ها” به “بایدها” می‌رسند. این مغلطه شوربختانه هنوز، هم در مومنان به ادیان دیده می‌شود و هم در هواداران علوم جدید!

“بایدها” در اساس ارتباطی ذاتی و بنیانی با علوم (چه جدید ‌‌و چه قدیم) ندارند. یعنی بایدها یک گروه (کاتاگوری) دیگر از صورت‌بندی نظام دانایی هستند؛ (همانند هنر)

به جهت این مغلطه ما با انبوهی از بایدها‌ی “است‌بنیاد” هم در ادیان و اسطوره‌ها و هم در علوم جدید روبه‌رو هستیم. باید‌هایی که اگر به درستی درک و دریافت شود، برآمد نوعی بددانی و نادانی هستنند. جدا از آن که ما چه نسبتی با این بایدها داشته‌ باشیم، باید پذیرفت که این دست‌ “بایدها” برآمد آن “است‌ها” هستند و حتا اگر آن است‌ها (حدس‌ها) درست (قدرت‌مند) باشند، به درستی و جهان‌شمولی آن “بایدها” نمی‌رسند. یعنی نمی‌توانند بایدها‌ی ما را هم درست و راست و قدرت‌مند کنند. زیرا هم “است‌ها” در اساس جهان‌روا نیستند و حتا اگر باشند، به آن‌جا نمی‌رسد که بایدها هم جهان‌شمول شوند.

بگذارید با آوردن یک نمونه این گفت‌وگو را آسان‌‌تر کنیم.
“است‌ها”‌ی بسیاری هستند که نشان‌گر تفاوت‌هایی میان زنان و مردان از یک طرف و آدمیان از طرف دیگر هستند، اما از این تفاوت‌ها الزامن به حقوق متفاوت (بایدها) نمی‌توان رسید. (همین خطا بود که در تاریخ حقوق به تبعیض‌هایی آشکار میان آدمیان می‌رسید.) بایدها (حتا بایدها‌ی اخلاقی) از جنس دانش حقوق هستند و در نهایت به آن‌جا می‌رسند. (در دانش حقوق مقام گردآوری اهمیت ندارد، مقام داوری مهم است.) به زبان دیگر، بایدها تنها ‌و تنها انتخاب ما هستند! و از آینده‌ای که ما مزمزه می‌کنیم ریشه می‌گیرند! (این نکته بسیاری مهمی است که اکنون و این‌جا سر پرداختن به آن را ندارم.)

یکم. ممکن است مومنان درک دیگری از ادیان داشته باشند (مشکل آن‌ها است و خودشان باید حل کنند) اما ما به عنوان خداناباور نباید گرفتار توهم آن‌ها شویم؛ (و به عنوان سکولار نباید در این دست دعواها مشارکت کنیم.) هیچ چیز بیرون از تاریخ وجود ندارد؛ همه چیز تاریخ‌مند است؛ از جمله علم و دین و دانش حقوق؛ مطالعه‌ی تاریخ آشکارا نشان می‌دهد این مجموعه‌ها پیش‌تر یک مجموعه بودند و کم‌کم از همه جدا شده‌اند.

دوم. مومنان به ادیان و ادیان در اساس هواداران علوم قدیم هستند؛ آن‌ها از حدس‌ها‌ی ابطال‌پذیر جدید تا آن‌جا که بتوانند می‌گریزند. در این فرایند گریز است که هرمنوتیک و ‌تفسیر به داد آن‌ها رسیده است و توانسته است تا حدی بر گذشته‌‌گرایی و جامانده‌گی در تاریخ اندیشه رنگ و رو دهد. به زبان دیگر، تفاوت دین و علم همان تفاوت میان اخترشناسی قدیم و جدید است؛ هر چه‌قدر ادیان قدیمی‌تر این تفاوت‌ها آشکارتر. در این پارادایم ادیان و مومنان با پوچ و تهی کردن متون مقدس خود، جاودانه و ایمن می‌شوند. (۳)

سوم. در جهان‌ها‌ی جدید (پسامدرن) علوم (است‌ها‌ی قدیم و جدید) و اخلاق‌ها (بایدها که در جایی به حقوق می‌رسند) کاملن شخصی و متکثر دانسته می‌شوند. در نتیجه آن‌چه مشترک یا جهان‌روا درک می‌شود، اگر درست تحلیل شود به یک جامعه‌ی کلامی مشترک برمی‌گردد. هرچه قدر هم‌پوشانی‌ها‌ی زمانی و زبانی بیش‌تر اشتراک‌ها هم بیش‌تر.

با این همه در این جهان‌ها و جان‌ها دمکراسی مقدم بر فلسفه (و البته علم است). درک این مساله چندان ساده نیست، اما اگر به نهادها‌ی اجماع‌ساز در پهنه علوم ابجکتیوتری همانند فیزیک و زیست‌شناسی نگاه‌ کنید، آشکار است که دمکراسی مقدم بر فلسفه و علم است. (و این یکی از ناخلفی‌ها‌ی علوم جدید است.) چه، اگرچه علوم همیشه تاریخ‌مند و برآمد اجماع دانش‌مندان بوده است، اما بر این واقعیت تنها در جهان‌ها‌ی جدید و علوم جدید تاکید گذاشته می‌شود. علوم قدیم تن به شخصی شدن دانش نمی‌دهند! چه به فهم فراتاریخی از دانش (برهان لطف) گره خورده‌اند، آن‌ها با تن دادن به این دریافت تازه فرومی‌ریزند، اما علوم جدید آن را به آغوش کشیده‌اند و در دل یک جریان شناخت‌شناسی سیال تنومند شده‌اند.

چهارم. در جهان‌ها‌ی قدیم شوربختانه آن‌چه در جهان‌ها‌ی جدید با دقت علوم، اخلاق‌ها، فلسفه‌ها، حقوق‌ها و … را از هم جدا می‌کرد، دیده نمی‌شد. در نتیجه اصلن عجیب نیست که ادیان هنوز همانند اسطوره‌ها کشکولی از همه‌ی این موضوعات و ادعاها و حدس‌ها هستند. به زبان دیگر علوم، اخلاق‌ها، حقوق‌ها، سیاست‌ها، فلسفه‌ها و حتا هنرها‌ی ام‌روز فرزندان دی‌روز ادیان هستند که حالا بند ناف خود را به تمامی از ادیان بریده‌اند و خودپا و خودبسنده شده‌اند. اهمیت این نکته آن‌جاست که این فرایند هنوز ادامه دارد و هر روز بیش‌تر از دی‌روز آدمیان و باورها و داوری‌ها‌ی آنان را در پهنه‌ها‌ی مختلف از ادیان جدا خواهد کرد.
این فرایند “حداقلی” و لاغر شدن ادیان فرایندی ناگریز و ناگزیر است که هم از درون و هم از بیرون ادیان را می‌خورد و می‌کاهد. فریب رشد بادکنکی ادیان (و حتا رشد سرطانی آن‌ها در برخی از مناطق جهان) را نباید خورد. ادیان از درون به جهت فرایند “ایمن شدن از طریق تهی‌شدن” (۴) که در جهت جاودانه و ابطال‌ناپذیر کردن ادیان عمل می‌کند، و از بیرون به جهت تخصصی شدن هرچه بیش‌تر و خودبسنده شدن هرچه عمیق‌تر دیگر پهنه‌ها‌ی انسانی (که ممکن است هنوز ارتباطی با مذاهب و ادیان داشته باشند) هر روز بیش‌تر از دی‌روز از کاسه‌ی سر ما و حیاط‌ خانه‌ها‌ی مان عقب می‌نشینند.

پنجم. با این همه اهمیت دارد که میان علم (گزاره‌ها‌ی ترکیبی و تحلیلی) و اخلاق/حقوق، سیاست و هنر فاصله گذاشت. در جهان‌ها‌ی جدید اگرچه هم در پهنه‌‌ی اخلاق/حقوق/سیاست و هم در پهنه‌ی هنر بسیار از علم بهره برده می‌شود، اما علم در این پهنه‌ها کاملن نقشی ابزاری دارد. (۵) به زبان دیگر این پهنه‌ها از جهاتی با علوم متفاوت هستند. در این پهنه‌ها ما با حدس‌ها‌ی آدمی در مورد جهان و جان خود رو‌به‌رو نیستیم؛ ما با حدس‌ها‌ی آدمی و پسند او در برساختن و بازسازی جهان و جان او روبه‌رو هستیم. در داوری من اخلاق، هنر، حقوق و سیاست میدان خدای‌گانی آدمی است؛ جایی که آدمی ایستاده است و خدایی‌کردن را تجربه و مشق می‌کند؛ جایی که انسان/خدا ایستاده است و جهانی دیگر را طراحی می‌کند. در این چشم‌انداز و با این ملاحظات به نظر نمی‌رسد تفاوتی معنادار در ریشه‌ها میان علوم جدید و قدیم وجود داشته باشد؛ آن‌چه بسیار متفاوت شده است، آدمی و پسند و استانداردها‌ی اوست. برای آدمی اگر به واقع در جهان‌ها‌ی جدید حضور داشته باشد، دیگر علوم قدیم اعتبار و اهمیتی ندارند. علوم قدیم (ادیان) حدس‌ها‌ی پیشنیان در مورد عالم و آدم است که در هیبت خیره‌کنند و هیات خردکننده حدس‌ها‌ی تازه سوخته و بی‌مصرف شده‌اند. علوم قدیم تصاویر جهان‌ها‌ی قدیم در چشمان پیشینیان بودند و علوم جدید جان‌ها و جهان‌ها‌ی ما هستند در چشم‌ها‌ی آدمیانی که از پنجره‌ی ام‌روز به بیرون و درون خود نگاه می‌کنند.

آن‌چه ام‌روز دیده می‌شود و علم نامیده می‌شود برآمد انباشتی و جمعی و تاریخی از فرایند دیدن و اندیشیدن است که در درکی دمکراتیک از فرایند داوری بسته‌بندی شده است. دانش جدید وقتی بندناف خود را از دانش قدیم برید و خود را خودبسنده و خودبنیاد خواست، زاده شد؛ و لاجرم این اختلاف‌ها میان علوم وادیان به میان آمد. تا پیش از پیدایش دانش جدید خدا زنده بود و بر فراز همه چیز! (از جمله دانش) خدا دانا، لطیف، منبع، منیر، منار و نور بود و انسان تنها باید چشم‌ها‌ی خود را می‌گشود (یا به تعبیر سپهری می‌شست) تا ببیند. در این پارادایم دانش همانند هر چیز دیگری به لطف او که سرمد و سرآمد بود، می‌رسید.

با مرگ خدا دانش جدید زاده می‌شود. (و یا به طور وارونه می‌توان گفت وقتی دانش جدید زاده شد، خدا هم مرد.)

با وجود خدا و تصور آن، دانش جدید در اساس بی‌معنا است. زیرا دانش در چنین دریافتی همیشه قدیم است و در سایه‌ی خداوند دانا قرار می‌گیرد. دانش در این نظام دانایی هرمی موهبت و لطف اوست که داده یا کشف می‌شود. زیرا در جهان باستان و برای انسان باستانی دانایی نام دیگر خدا است.

پانویس‌ها
۱- این نوشته ادامه ویراستی است از متنی که پیش‌تر دوم آوریل در فیس‌بوک منتشر شده است. و امیدوارم در سایه‌ی کتاب “ملاحظات فلسفی در دین و علم” آرامش دوستدار قرار نگیرد.
۲- بخشی از پیچش این دستان به آن‌جا می‌رسد که ادیانی که ما می‌شنایم و در زمانه‌ی ما خود را در قامت فراعلم صورت‌بندی و پیش‌گذاشته‌اند. به زبان دیگر، به نظر می‌رسد باید میان دین در فهم تاریخی و تبارشناسانه‌ی آن و فهم انسان مومن معاصر فاصله گذاشت. این دریافت هرچند برای فرد مومن اهمیت دارد و می‌تواند ادیان را در قامت فراعلم و برفراز آن‌ها بنشاند، اما امر جدیدی است و به پیدایش شکاف میان علوم جدید و قدیم بازمی‌گردد. یعنی اگر شناخت‌شناسی جدید نمی‌شد و دانش جدید متولد نمی‌شد، هم تفاوتی میان علم و دین دیده نمی‌شد و هم پرسشی انگیخته نمی‌گشت.
۳- من این فرایند را “ایمن شدن از راه تهی ‌شدن” خوانده‌ام که سرشت و سرنوشت ادیان است. این کندوکاو را می‌تونید در سرنام “دین در کمند عقلانیت” در آدرس زیر پی‌بگیرید.
کرمی، اکبر، دین در کمند عقلانیت، وب‌گاه گویانیوز، ۱۱ آوریل ۲۰۰۵
۴- همان.
۵- حقوق‌ها، هنرها، سیاست‌ها و حتا اخلاق‌ها گاهی خود ابژه‌ی بررسی‌ها‌ی علمی می‌شوند؛ و این بر دش‌واری‌ها‌ی فهم و دریافت این تمایزها و جدایی‌ها می‌افزاید. این دش‌واری‌ها را در اندازه‌گیری‌ها‌ی علمی پیش‌تر تجربه‌ کرده‌ایم. برای مثال سیستم اندازه‌گیری متریک – بر اساس تعریف قطعه‌ی فلزی که “متر” شناخته می‌شود و اکنون در موزه‌ی لور قرار دارد – بالا آمده است. اکنون و بر اساس آن تعریف ما با دست‌گاه‌ها‌ی اندازه‌گیری بسیار دقیقی روبه‌رو هستیم که اگر به متر اولیه برگردیم و بخواهیم اندازه‌ی دقیق آن را بررسی کنیم با مشکلی روبه‌ می‌شویم که “مشکل اندازه‌گیری” شناخته شده است. چنین مشکلی را در همه‌ی اندازه‌گیری‌ها شاهد هستیم. دراین مورد ویژه که به اندازه‌گیری متر با دست‌گاه‌ها‌ی جدید مربوط می‌شود ما به عدد دقیق یک نمی‌رسیم.

از: گویا


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.