جان آماروسو/ ترجمه: شیدا قماشچی
تاریخ ایرانی: تانکها در خیابانهای تهران غریدند و پیش رفتند، اراذل و اوباش مسلح خانهٔ محمد مصدق را غارت کردند، خانهاش را به آتش کشیدند و او را دستگیر کردند؛ و به این ترتیب داستان سرنگونی مصدق، نخستوزیری ایرانی که جهان را تغییر داد، خاتمه یافت.
در سوی دیگر شهر، کرمیت روزولت با خوشحالی روی کار آمدن حاکم – محمدرضا پهلوی – که در توطئهٔ برکناری رهبر محبوب مردم همدست بود، را جشن گرفته بود. کرمیت روزولت، رئیس عملیات سیآیای در خاورمیانه و نوۀ رئیسجمهور سابق تئودور روزولت، بعدها در کتاب خاطراتش اینگونه نوشت: «لبخند بر لبانمان نقش بست… اتاقمان از صمیمیت و دوستی انباشته شد.»
اما آنچه که در شب ۱۹ آگوست ۱۹۵۳ روی داد، مجموعهای از اتفاقات را به دنبال داشت که حتی فرد زیرک و باهوشی همچون کرمیت روزولت نیز نمیتوانست آنها را پیشبینی کند. نتیجهٔ کودتای نظامی که به دستور سیآیای انجام گرفت زمینه را برای دشمنی ایران با غرب، گسترش افراطگرایی اسلامی و در نهایت تغییرات خاورمیانهٔ امروز فراهم کرد.
زمینهٔ ترقی مصدق زمانی فراهم شد که به عنوان نخستین ایرانی با دکترای حقوق از یک دانشگاه اروپایی فارغالتحصیل شد. تحصیلات غربی و ایدهآلگراییاش در زمینهٔ حقوق بشر و دموکراسی، در کشوری که در خفقان نیروهای خارجی گرفتار آمده بود، نفسی تازه دمید.
ایرانیانی که عقیده داشتند مصدق میتواند غرور و استقلال را به اقتصاد نوپا و جامعهٔ ایران بازگرداند، از انتخاب او به نخستوزیری در سال ۱۹۵۱ استقبال کردند. در ژانویهٔ ۱۹۵۲، مجلهٔ تایم از میان چرچیل نخستوزیر بریتانیا و مصدق، نام نخستوزیر ایران را به عنوان مرد سال برگزید.
اما بودند کسانی که از اعتماد به نفس ایران در مقابله با امپریالیسم جهانی خوشحال نبودند. مصدق، بریتانیا را یک دشمن بالفطره میدانست که جور و بیدادهای استعمارگرانهاش هنوز پابرجا بود. کمپانی نفت ایران و انگلیس، که بعدها به بیپی (بریتیش پترولیوم) تغییر نام داد، شرکت نفتی دولتی بریتانیا بود که نفت ایران را استخراج و تصفیه میکرد و سپس به فروش میرساند و طبق قراردادی که با حاکم پیشین در سال ۱۹۰۱ بسته شده بود، مقدار اندک ۱۶ درصد (بیشتر اوقات حتی کمتر از این مقدار) از درآمد حاصل از منابع طبیعی ایران را به این کشور باز میگرداند.
اشتیاق زیاد مصدق برای دموکراسی و استقلال او را به ردیف اول سیاست ایران کشاند و هنگامی که در سال ۱۹۵۱ به نخستوزیری انتخاب شد عهد کرد تا حق حاکمیت ایران را بازستاند و تمامی نیروهای خارجی را از ایران بیرون کند، بریتانیا و شرکت نفت ایران ـ انگلیس در صدر این برنامه قرار داشتند.
با رای پارلمان ایران در زمستان سال ۱۹۵۱، صنعت نفت ایران ملی شد. جشن و شادی خیابانهای تهران را بر گرفت. یک گزارشگر رادیو اعلام کرد: «تمام بدبختی، بیقانونی و فساد ایران در پنجاه سال گذشته ریشه در نفت و زیادهخواهی شرکتهای نفتی داشته است.»
مصدق یک قهرمان شد؛ سخنرانیهای احساساتی و تکاندهندهاش که گاهی با اشک و از حال رفتن همراه میشدند، شور و شعف ناسیونالیستی را در ایرانیان برانگیخت و آنها را نسبت به شرایط موجود مملکت آگاه کرد.
اما از سوی دیگر، بریتانیا چندان دل خوشی از این قهرمان میهنپرست نداشت. تلگرافهای سران حکومتی بریتانیا نشان میدهند که آنها تا چه میزان از تلاش ایران برای خودکفایی ناراضی بودند و آن را خوار میشمردند. آنها تصور مصدق از یک ایران مستقل را تمسخر میکردند و شخصیت او و سخنرانیهایش را «شدیدا احساساتی»، «پوچ»، «کاملا بیپروا» و «به وضوح نامتعادل» میخوانند.
تصمیم پارلمان ایران برای ملی کردن صنعت نفت تحت نظارت مستقیم مصدق صورت گرفت و بر طبق آن میبایست چاهها و پالایشگاههایی که کمپانی نفت ایران ـ انگلیس ساخته بود، تحویل داده شوند، همچنین غرامات معاملات ناعادلانه نیز پرداخت شوند. علیرغم میل مصدق برای بهبود روابط، بریتانیا نتوانست از جستجو در کشورهای مختلف برای دستیابی به منابعشان، همان سیاستی که در تمامی نیمهٔ اول قرن بیستم آن را در پیش گرفته بود، دست بردارد. پاسخ آنها به پیشنهاد ایران مشخص بود: «خیر».
آنچه در ادامه شکل گرفت، نقشهای پیچیده و حساب شده برای سرنگونی مصدق بود با پناه جستن در سنگر متحدین، کسانی که در آن زمان دغدغهشان فراتر از تصمیمات یک رهبر ایرانی برای بازپسگیری حقوقشان از انگلیسیها بود.
نخستین سالهای هیجان و آشوب مبارزه با کمونیسم و جنگ سرد آغاز شده بود و سران ایالات متحده دنیا را به قطعات مختلف ایدئولوژیک تقسیم کرده بودند و در حال برنامهریزی عملیات مخفیانه در گوشه کنار جهان بودند تا تلاشهای اتحاد جماهیر شوروی برای دستیابی به یک هژمونی جهانی را خنثی کنند.
رئیس بدنام سیآیای، آلن دالس، سرکردگی این عملیات را برعهده داشت. او فرزند یک وکیل قدرتمند بود که با دیپلماتهای اقصی نقاط جهان در ارتباط بود. او عقیده داشت که دشمنان را نمیبایست زنده رها کرد. آلن دالس مرد خشن و لجبازی بود و جنگ سرد را بسیار جدی میشمرد؛ در دههٔ ۱۹۵۰ او کودتاهایی را برنامهریزی و اجرا کرد تا دولتهای مختلف را سرنگون کند، از آن جمله میتوان به کودتای سال ۱۹۵۴ در کشور گواتمالا اشاره کرد.
برخلاف نظر رئیس سیآیای، مسئولان وزارت امور خارجهٔ آمریکا تلاش ایران برای ملی شدن صنعت نفت را مرتبط با سیاستهای ایدئولوژیک کمونیستی نمیدانستند. در نتیجه هنگامی که بریتانیا به التماس نزد آمریکا آمد تا برای متوقف ساختن مصدق تلاشی علنی یا مخفی صورت گیرد، دولت ترومن در آمریکا به سادگی این درخواست را رد کرد.
مقامات بریتانیایی که از این موضوع شگفتزده شده بودند به حال خود رها شدند تا مانع از آن شوند که مصدق، معاملاتی سودآور که پنجاه سال پیش منعقد شده بودند را متوقف سازد. برای این کار نقشهٔ ترور، پرداخت رشوه و حتی حملهٔ نظامی به ایران مطرح شد و در شرف وقوع بود تا اینکه ترومن و مقامات ایالات متحده مداخله کردند و به بریتانیا هشدار دادند که هرگز به چنین حماقتی دست نزند.
زمانی که دوران ریاست ترومن به اتمام رسید و آیزنهاور در سال ۱۹۵۳ بر سر قدرت آمد، بریتانیا توانست یک متحد را در کنار خود بیابد. اگرچه آیزنهاور همانند آلن دالس، رئیس سیآیای، از رنگ سرخ کمونیستها وحشت نداشت ولی او محافظهکاری بود که لیبرالیسم را خطرناک و راهی برای خوشنود ساختن کمونیستها میدانست. تلاشهای بریتانیا برای تشدید این هراس آیزنهاور موفقیتآمیز بود – به رسمیت شناخته شدن حزب کمونیسم ایران «توده» توسط مصدق، دلیلی شد تا آیزنهاور به عملیات مخفی سیآیای چراغ سبز نشان دهد.
آلن دالس در راس و کرمیت روزولت در زمینه، نقشهای طراحی کردند تا ایران برای همیشه از رهبر محبوبش محروم شود. اما برای انجام چنین نقشهای به حمایتهایی از درون حاکمیت ایران نیز نیاز بود، کسی که خود از عشق و علاقهٔ مصدق به عدالت اجتماعی و دموکراسی ضربه خورده بود. این مرد کسی نبود جز محمدرضا شاه پهلوی.
مطالبات موروثی و قدرت پادشاهی محمدرضا پهلوی توسط مصدق دموکرات به خطر افتاده بود. مصدق اعلام کرده بود به مقاماتی که منتخب مردم نیستند نیازی نیست چرا که فقط فساد و اخاذی از مردم را به همراه دارند.
شاه که منافع مشترکی در از بین رفتن قدرت مصدق و ادامه کمکهای خارجی میدید با امای۶ و سیآیای به همکاری پرداخت تا مصدق را حذف کنند. او که ترس جانش را داشت درخواست کرد که طی کودتا با هواپیما منطقه را ترک کند و به محلی مخفی منتقل شود و پس از برکناری مصدق از قدرت به ایران بازگردد تا ادعای تخت سلطنت کند.
با وجود همهٔ این عوامل سقوط مصدق به خوبی برنامهریزی شد ولی در نهایت با آشوبهای زیادی همراه گردید. سیآیای و امآی ۶ به اراذل و اوباش پول دادند تا در نقش طرفداران حزب توده به خیابانها ریخته، به مغازهها و منازل مسکونی حمله کنند و فریاد «زندهباد مصدق، زندهباد ایران» سر دهند. نتیجهٔ دلخواه حاصل شد و همهٔ اراذل و اوباش و جنایتکاران برای تظاهرات به خیابان ریختند و به خلاء سیاسی دامن زدند. ارتش که از روزولت و همکارانش پول دریافت کرده بود، مداخلهای نکرد و اجازه داد تا اراذل در خیابانها به آشوب ادامه دهند.
مصدق هنگامی خبردار شد که در خانهاش در تهران به سر میبرد. مقامات و مشاورانش از او خواستند تا به پلیس دستور دهد که برای آرام کردن خیابانها از هر آنچه که لازم است یاری بجوید. پیشنهاد دیگری که توسط رئیس حزب توده مطرح شد این بود که سلاح در اختیار اعضای واقعی حزب قرار گیرد تا به نبرد متقابل با اعضای ساختگی بپردازند. اما این پیشنهاد با سرسختی لجوجانه مصدق برای اجرای دموکراسی مواجه شد تا جایی که پاسخ داد حاضر است دست راست خود را بدهد ولی هیچ حزبی را مسلح نکند و هر آنچه که پیامد آن باشد را تقبل میکند.
نزاعهای خیابانی چندین روز ادامه یافت. طرفداران مصدق سعی کردند تا جلوی احساسات ضد مصدق که در حال رشد بودند را بگیرند؛ ولی یکبار دیگر با ناامیدی با ملاحظات مصدق مواجه شدند که از حامیانش درخواست میکرد تا کنار بکشند.
پس از چند روز تظاهرات خشونتآمیز در خیابانهای تهران، هزاران نفر از اراذل و اوباش مزدور به محل اقامت مصدق حمله کردند. هنگامی که با شلیک از درون خانه مواجه شدند برای مدتی عقبنشینی کردند. سپس به دستور مستقیم یک فرماندهٔ ارتش که پشتوانهٔ مالیاش از سیآیای تامین شده بود، تانکها به خانهٔ مصدق حمله کردند تا راه را برای دستگیری مصدق توسط اوباش هموار کنند و به این ترتیب به داستان دموکراسی ایرانی خاتمه بخشند.
شاه از مخفیگاه خود بیرون آمد تا ادعای سلطنت بر تخت طاووس را داشته باشد و رهبر ایران نو شود که در آن از تلاشهای دموکراتیک و ناسیونالیستی محمد مصدق نشانی نبود. حکومتی که ۳۰ سال به طول انجامید و در آن بریتانیا و شرکت نفت ایران ـ انگلیس سودهای میلیاردی بردند و سودهای عظیمی از خلیج فارس نیز عاید قدرتهای غربی شد
مصدق تا زمان مرگش در سال ۱۹۶۷، ۱۴ سال در حصر خانگی به سر برد. پیش از مرگش، شرح قلب شکسته و گوشهگیرش به تراژدی داستان آخرین نخستوزیر ایرانی میافزود. انقلاب فراگیر ایران در سال ۱۹۷۹ که به برکناری اجباری شاه از قدرت انجامید، ریشه در خشم و غضب مردم داشت هنگامی که به دلایل واقعی سقوط مصدق پی بردند.
میراث مصدق تا به امروز باقی است. تصویر او بر روی پوسترها نقش بسته است و یاد او در خاطر تمام کسانی که به قدرت او در مقابله با مشکلات احترام میگذارند، حک شده است. داستان مصدق و کودتایی که جهان را تغییر داد باید در خاطر ما غربیها نیز باقی بماند و در معامله با دولتی در تهران که به خوبی با مشکلات مصدق آشناست، آن را از یاد نبریم.
منبع: Guardianlv
شنبه ۹ آذر ۱۳۹۲
به نقل از سایت تاریخ ایرانی
برگرفته از: سایت سازمان سوسیالیستهای ایران