۱. هر انقلاب سیاسی یا اجتماعی، یک رویداد بزرگ تاریخی و اجتماعی است که با تلاش داوطلبانهی بیشینهی مردم در این یا آن جامعه یا کشور رخ میدهد. میزان ناخرسندی مردم و نخبگان پیشگام آنها از سامانهی فرمانروایی موجود و آرمانشهری که مردم در ذهن خود دارند، انگیزه و پیشرانهی اصلی هر انقلاب در فرایندی کمابیش زمانبر است.
به گواهی تاریخ، فقر و بیدادگری از یکسو و دستیابی به آزادی و عدالت از سوی دیگر و نیز احساس باخت و تحقیر مردم، از بزرگترین و مهمترین انگیزههای رویآوری مردم به انقلابها به شمار میروند. از اینرو، گسترش اندازهی شرکت مردم در جنبشهای انقلابی و دور ساختن آنها از حکومتهای بیدادگر یا ناتوان و فاسد، بزرگترین هنر رهبری انقلابها است.
البته رهبرانی که مردم به صداقت و فرهمندی آنها یعنی راستگویی، خردمندی و کاردانی، آگاهی نسبی از چرایی دگرگونیهای اجتماعی، نیکوکاری بیچشمداشت و راستگویانه و مانند آن باور داشته باشند. اگر این سخن را بپذیریم، آنگاه خواهیم دانست که برخلاف برخی دیدگاهها، داشتن شکلی از رهبری شناخته شده در انقلابها بهویژه تعریف و شناخت هدف، نه تنها بایسته، که ناگزیر است. اینکه رهبری و رهبر خوب چیست و کیست، پرسشی است که شاید در جای دیگری به آن بپردازیم.
۲. مدتها است که نقش هنرمندان یا سلبریتیها مانند بازیگران تئاتر و سینما، نویسندگان شناخته شده و پرنفوذ، ورزشکاران و مانند آن، یکی از گفتگوهای دامنهدار در کشور شده است. کسانی به سلبریتیها با نگاه منفی مینگرند و حتا آنها را ریشخند میکنند و کسانی هم بیشترِ آنها را بخشی از نخبگان آگاه طبقهی متوسط مدرن و یک «گروه مرجع» به شمار میآورند. این نگارنده خود به آنها چنین نگاهی دارد. سلبریتیها در هر زمان و بسته به سطح فرهنگ همگانی و تکامل اجتماعی- اقتصادی، در شکلهای ویژهای خودنمایی میکنند. روزی در سیمای کلاه مخملیهای جوانمرد که جای پایی دیرینه در تاریخ ایران دارند (مانند فتیان و عیاران) و کسانیکه نقش آنها را بازی میکنند. آنها روزی در سیمای کشتی گیران جوانمردی مانند مرحوم تختی، روزی در چهرهی خوانندگان خوشنامی مانند گلپایگانی، ویگن، دلکش، گوگوش، فرهاد و استاد شجریان یا شروین حاجی آقایی در این روزها که جامعه به آنها احترام میگذارد. احترامی که مفت به دست نیامده و فزون برهنر، به رفتار اجتماعی سلبریتیها یا هنرمندان و احساس نزدیکی مردم به آنها ریشه دارد. در زمانی که ما زندگی میکنیم به هر دلیل، فوتبالیستها و برخی از کارگردانان و هنرپیشگان سینما و تئاتر چنین جایگاهی دارند.
۳. در چند روز گذشته، جایگاه تیم ملی فوتبال ایران در بازیهای جهانی در کشور اسلامگرا و ترورریست قطر و رفتار بازیکنان آن در میان دو صف حکومت و هواداران انقلاب ملی، بسیار حساس و جنججال آفرین شده بود. برخی از چهرههای شناخته شده و خوشنام فوتبال مانند علی دایی (آقای گل جهان)، علی کریمی و مهدی مهدوی کیا که هم در سالهای گذشته برای فوتبال کشور امتیاز آورده و هم نیکوکاریهای بسیار کرده بودند، در صف انقلاب جای گرفته بودند و تیمی که آمادهی نبرد با تیم نیرومند و با تجربهی انگلستان بودند.
در میان این تیم نیز که البته چهرههای خوشنام و ایراندوست کم نبودند، از هر دو سو زیر فشار بودند که در میدان نبرد که فزون بر جنبهی ورزشی اثر تبلیغات سیاسی هم داشت، به سود آنها رفتار کنند. از نگاه کسی مانند این نگارنده که از بیرون به این میدان نگاه میکرد، کار و تصمیم بازیکنان به راستی دشوار بود. آنها باید میان منافع انقلاب و نه حتماً منافع ملی از یکسو، و حفظ جان و زندگی کاری و مالی خود و شاید احتمال رخداد یک تراژدی برای خود و کشور، یکی از آنها را برگزینند.
آنها در نخستین گام یعنی بازی با انگلستان، تلاش کردند راه میانه یعنی تنها زمزمه نکردن سرود جمهوری اسلامی در میدان بازی را برگزیدند. همین کار به تنهایی البته ارزشی بسیار برای هواداران انقلاب درپی داشت و در روزهای نخستین، سپاس هواداران انقلاب را نیز همراه داشت. اما شوربختانه به زودی نمودهایی از فزونخواهی در میان هواداران انقلاب رخ نمود که از بازیکنان میخواست در بازی دوم نیز تا آخر برود یعنی دستکم سرود را زمزمه نکند. اما تیم هم سرود را زمزمه کرد، هم بازی را برد، هم برای فوتبال کشور امتیاز آورد، و هم میدان مانور را برای نیروهای حکومتی آنهم با میدانداری نیروی سیاه سرکوب مردم در خیابانها و خانهها، فراهم ساخت.
این به راستی یک تراژدی برای مردم و انقلاب بود که ارتجاع برای خودنمایی بر شانههای سلبریتیهای از نگر تاریخی همسو با انقلاب بالا رفت تا فریبکارانه جلوهگری کند. اما در این رویداد تنها کسانی که گناهکار نبودند، همان بازیکنان فوتبال بودند. آنها کاری را که میتوانستند و وظیفهی کاری و شغلی آنها بود انجام دادند، و کاری را که نمیتوانستند انجام ندادند.
در این داستان، گناهکار اصلی، فزونخواهی بیجای هواداران ناشناخته، نا آگاه و آماتور انقلاب بود که در کنار رفتارهای هوشمندانهی خود در خیابانهای کشور، با کنش نادرست و احساسی خود، این تراژدی را نیز آفریدند و به پیشینهی این بازیکنان آسیب رساندند. البته این نگارنده، همچنان آنها را همسو با انقلاب ملی ایران میپندارد. امیدوارم که چنین شود.
هیچکس را به زور و تهدید نه میتوان به صف انقلاب کشانید و نه به بهشت برد. شرایط موجود، فرصتهای محدودی را در دسترس نیروهای انقلاب گذاشته است. نیروهای انقلاب باید از فزونخواهی پرهیز، و از فرصتهای در دسترس هوشمندانه و با دوری از شتابزدگی بهره برداری کنند. فرصتهای در دسترس کم نیستند، شکیبا باشید.
پیروز باشیم
بهرام خراسانی
پنجم آذرماه ۱۴۰۱
از: ایران امروز