آیا رضاشاه یک دیکتاتوری مقتدر و غیرخونریز بود؟

پنجشنبه, 19ام مرداد, 1402
اندازه قلم متن

 چند روز پیش یاداشتی از یک نویسنده محترم دیدم که ایشان مدعی بود، “رضا شاه یک دیکتاتور مقتدر بود اما خونریز نبود”. متن یادداشت ایشان را اینجا ببینید. آیا واقعاً چنین بود که نویسنده می‌گویند؟ متاسفانه باید عرض کنم، بسیاری از تحلیل‌های تاریخی یا به دلیل اغراض مواضع و یا به دلیل ضعف در تحلیل‌های نظری، اسباب دستکاری و تحریف در امور واقع می‌شوند. واقعیت این است که انسان‌ها و جوامع در شرایط بحرانی رفتاری تقریباً شبیه به هم دارند. تنها افراد استثنایی در شرایط بحرانی، رفتار باثبات‌تری از خود نشان می‌دهند. این قصه مربوط به احوالات روانشناختی و جامعه شناختی افراد و جامعه‌هاست، اما دیکتاتوری‌ها با تقریب بیشتری در شرایط بحرانی شبیه هم هستند. اندازه خشونت و عدم خشونت دولت‌ها و به خصوص دیکتاتوری‌ها، و حتی میزان خونریزی و یا اصطلاحاً سفاکی آنها، به دو عامل بستگی دارد:

۱- به میزانی که احساس ناامنی می‌کنند.
۲- به برنامه‌ای که در دستورکار دارند.
اگر یک دولت و یا یک دیکتاتور از ناحیه جامعه و از ناحیه دول خارجی احساس امنیت بکنند، و یا دستکم مقاومت‌های چشمگیری مواجه نشود، میزان خشونتشان به عامل دوم یعنی پیشبرد برنامه‌های آنها بستگی دارد. رژیم‌های هیتلر و استالین دیکتاتوری‌هایی بودند که هم از داخل و هم از خارج احساس ناامنی داشتند. به علاوه این هر دو رژیم بنا به طبیعت توتالیتاریسم دارای برنامه‌های گسترده و ایدئولوژیک، هم در ساخت جامعه و هم در ساختن افراد بودند.

رضا شاه به جز تقویت و نوسازی ارتش هیچ برنامه‌ای در دستور کار نداشت. دولت ایشان جز نوسازی، آنهم به دلیل برنامه‌هایی که روشنفکران و مشروطه‌خواهان به خاطر شکست مشروطیت، هرج و مرج و پناه گرفتن در ناسیونالیسم فرهنگی و نوسازی ایران، گرد رضاشاه حلقه زدند، برنامه دیگری نداشت. حالا از این بحث درمی‌گذریم که وقتی رضا شاه خر خود را به وسیله همین افراد از پل گذراند، همه را یا از دم تیغ گذراند، یا خانه نشین کرد و یا زندانی. اما خود شخص ایشان برنامه‌ای در سر نداشتند. این را من نمی‌گویم، سیروس غنی در کتاب ایران و برآمدن رضا خان می‌گوید. کتاب سیروس غنی با وجود جانبداری‌ بی‌دریغ از رضاشاه، اما به نظر من یکی از کتاب‌های بسیار قوی و منصفانه در باره رضاشاه و برآمدن اوست. در صفحه ۴۲۷ می‌گوید: «رضاشاه طرح جامع و برنامه‌ریزی شده‌ای برای نوسازی ایران نداشت، ولی اصلاحات بسیاری را که به نظرش برای احیای کشور ضروری بود به اجرا گذاشت». ناگفته نماند، رضا شاه یک دیکتاتور بود و نه یک توتالیتر. ایشان جز مسلط کردن زبان فارسی و مسلط کردن فرهنگ فارسی زبانان بر مقدرات کشور، آنهم تحت تأثیر ناسیونالیست‌های فرهنگی که گرد او حلقه زده بودند، برنامه دیگری در سر نداشت، به‌طوری‌ که سیروس غنی در ص ۳۲۴ کتاب می‌گوید، رضاشاه ضدعشایر بود و فرهنگ آنان را بیگانه می‌شمارد. در زمان او تمام روشنفکران مخالف از سوسیالیست‌ها تا لیبرال‌ها تا ناسیونالیست‌ها، از پشتیبانان او بودند. در دهه دوم حکمرانی مخالفت‌های اندکی از سوی یک گروه ۵۳ نفری صورت گرفت که همه را به زندان انداخت. رضاشاه تا زمان جنگ جهانی دوم که به اشغال متفقین درآمد، احساس خطر نکرد. مخاطرات پیشاروی او مخاطرات سیاسی نبودند، اغلب مخاطرات قومی و اجتماعی بودند که عمدتاً قبل از سلطنت به فرونشاندن آنها مبادرت کرد. پس هیچ ضرورتی به خونریزی به ترتیبی که استالین و هیتلر مرتکب شدند، وجود نداشت. چه عرض کنم، یک دیکتاور خونریز حتی اگر کاملاً احساس امنیت بکند و برنامه‌های خود را به خوبی و بدون مقاومت پیش ببرد، حتی می‌توانیم انتظار داشته باشیم که از حضرت عیسی ملایم‌تر و از ژان ژآک روسو انسان‌مدارتر باشد.
حالا برویم روی خصوصیات خونریزی. سیروس غنی درباره وی می‌گوید: «رضا شاه فاقد طبع گرم و شوخ بود و از شهرت بدخلقی و مستبدی خویش تشویشی به دل راه نمی‌داد. اصلا به فکر علاقه و محبت مردم خود نبود و اشخاص بیشتر از او می‌ترسیدند… عصبانی که می‌شد فریاد می‌کشید و فحش‌های رکیک می‌داد». این صفات به لحاظ روانشناختی برای سفاکی و خونریزی کافی است، تنها اسباب آن به ترتیبی که شرح دادم فراهم نبود. جهت اطلاع نویسنده و خوانندگان محترم از خونریزی رضاشاه تنها به دو فقره اشاره می‌کنم. اول، بنا به همان احساس بدبینی که به عشایر داشت، در سرکوب آنها از هیچ خونریزی تا سرحد قتل‌عام خودداری نکرد. تنها توجه شما را به قسمتی از نطق سلطانعلی سلطانی یکی از نمایندگان مجلس دوره رضاشاه جلب می‌کنم: «عشایر قشقایی و کهکیلویه و بختیاری و امثال آنها… نه تنها اموالشان غارت شده و از هستی ساقط شدند، بلکه دسته دسته از این طوایف بدون محاکمه اعدام کردند… از طایفه بهمنی در یک روز ۹۷ نفر را کشتند که یک نفرشان کودک سیزده ساله بود…». ادامه این نطق را از کتاب “دولت و جامعه در ایران” اثر همایون کاتوزیان بخوانید. فقره دوم ماجرای مسجد گوهرشاد است که رضاشاه بنا بود کلاه شاپویی را که یک کلاه فرنگی است به زور جایگزین کلاه پهلوی کند. مردم مشهد در برابر زور مقاومت کردند و در مسجد گوهرشاد به تحصن نشستند. قصد داشتند مسئله را مسالمت آمیز با دولت حل کنند. چنانچه یک شخص روحانی و سرشناس به نام قمی را به تهران برای مذاکره فرستادند. اما قمی به محض ورود به تهران دستگیر می‌شود. بلوا در مسجد گوهرشاد آغاز می‌شود. رضاشاه به شهربانی مشهد دستور می‌دهد که اگر بیش از این تعلل ورزید نه کلاه بر سر شما و نه تاج بر سر من باقی می‌ماند. غائله را بدون خونریزی تا همین امشب خاتمه دهید. این توضیح لازم است که هیچ دیکتاتوری مستقیماً دستور خونریزی نمی‌دهد. در مدیریت مصطلح است که می‌گویند، هیچ مدیری به یک کارگر ساده اخم و تخم نمی‌کند. مدیران خیلی باید احمق باشند که فرمان مستقیم توبیخ علیه کارگران فرودست سازمان صادر کنند. آنها این کار را از طریق زیردستان و از طریق ساختار خود سازمان انجام می‌دهند. بنابراین لازم نیست دستور خونریزی صادر کنید. وقتی با این فوریت و آن خصوصیاتی که نظامی‌ها از او سرغ داشتند فرمان داده می‌شود، غائله باید جمع شود، با آن ساختار خشن سلسله مراتبی، خود به خود فرمان خونریزی صادر می‌شود. نویسنده متنی که می‌گوید رضاشاه خونریزی نکرد، اگر اهل دقت نیست کافی است به ویکی پدیا مراجعه کند، و اگر اهل دقت و تحقیق است خوب است که به خاطرات محمدعلی شوشتری که یکی از خفیه نویسان رضاشاه بود مراجعه کند. خفیه نویسی یعنی گزارش محرمانه دادن. ایشان در کتاب خود ماجرای مسجد گوهرشاد را از قول مردم مشهد به “عاشورای ثانی” تشبیه می‌کند. خفیه نویس رضا شاه در صفحه ۷۱ کتاب از قول یک مامور کلانتری، وقتی مأمور سراسیمه وارد کلانتری می‌شود و محمد علی شوشتری هم در آنجا حضور داشت می‌نویسد: «آنها را خر کردم و مثل گوسفند در مسجد و شبستانها و دارلسیاده از کشته پشته ساخته‌ام». شوشتری در یکجای دیگر در صفحه ۸۳ و ۸۴ از قول شخصی به نام عباس که راننده شاهزاده سردار ساعد و یک فرد نظامی در آن ایام بود نقل می‌کند که حدود ۱۶۷۰ نفر در ماجرای مسجد گوهرشاد کشته شدند. و از قول دیهمی ریاست مالیه شهر مشهد قول عجیب و هولناکی را نقل می‌کند که وضع کشتار و حمل اجساد بی‌شباهت با جنایات هیتلر و استالین نیست. به این عبارات توجه کنید: «از عده کشتگان خبر ندارم ولی کامیون‌ها و اتومبیل‌هایی که جنازه‌ها را حمل می‌کردند یادداشت کردم تعداد ۵۶ کامیون بود که در اغلب این کامیون‌ها صدای ناله‌های زخمی شنیده می‌شد که التماس می‌نمودند، برای رضای خدا ما زنده‌ایم».
در پایان خوب است اشاره‌ای به خانه نشینی محمد علی فروغی بکنیم که مرتبط با همین ماجرای مسجد گوهرشاد است. اما نه به خاطر اعتراض به ماجرای قتل و عام مسجد گوهرشاد، بلکه به خاطر اعدام شخصی که جلوتر توضیح خواهم داد. پس از قتل عام مردم در حادثه مسجد گوهرشاد، رضا شاه مانند هر دیکتاتور دیگر، و حتی مانند نظام‌های توتالیتر دنبال مقصر می‌گشت. دیواری کوتاه‌تر از محمد ولی اسدی که آن زمان نائب تولیت آستانه را بر عهده داشت، پیدا نکرد. محمد علی شوشتری با وجود سرسپردگی محض به رضا شاه، اما در دفاع از اسدی هیچ کوتاهی نمی‌کند و معتقد است، حسادت‌ها و بدخواهی‌ها او را به عنوان مقصر به شاه معرفی کردند. حکم اعدام اسدی صادر می‌شود، و رضا شاه به فرزندان او هم رحم نکرد. فرزندان او را یا به زندان، و آنها هم که نمانیده مجلس بودند به سلب مصونیت قضایی محکوم شدند. این اسدی پدر زن محمد علی فروغی بود، و دو دختر فروغی همسر فرزندان وی بودند. فروغی از این کار به شدت عصبانی می‌شود و دولت را ترک و برای همیشه خانه‌نشین می‌شود. گفته می‌شود که بعد از دستگیری اسدی نامه‌ای از خانه او که مکاتبات دوستانه‌اش با محمد علی فروغی بود بیرون می‌آورند. فروعی در پاسخ اسدی در باره رضا شاه می‌نویسد: «غیر تسلیم و رضا کو چاره‌ای؟ در کف شیر نر خونخواره‌ای»
بعد نویسنده‌ای بی‌اطلاع، که گریزگاهی جز طی نمودن همان راه‌های همواری که پیشتر در باره آن یادداشتی نوشتم، می‌نویسد: «تعداد قتل‌های رضاشاه از انگشتان دو دست تجاوز نمی‌کرد».

Ahmad_faal@yahoo.com

https://t.me/bayane_azadi

از: گویا


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.