پروفسور «امیرمبارز پرستا»، جراح چشم ایرانی-آلمانی و رییس مرکز چشمپزشکی مونیخ، بخش مهمی از زندگی خود را به نجات آسیبدیدگان ایرانی که طی اعتراضات سراسری ۱۴۰۱ چشم یا چشمهای خود را از دست دادند، اختصاص داده است. پس از کشتار و معلول کردن معترضان در جنبش «زن، زندگی، آزادی»، دکتر پرستا و همراهان او در گروه «مونیخ سیرکل» به چندین معترض آسیبدیده کمک کردند تا در کشور «آلمان» اقامت بشردوستانه بگیرند. اما این تمام حکایت نیست. ما در آلمان، با دکتر پرستا به مزار پدر او که چند ماه پیش از مصاحبه ما فوت کرده بود رفتیم، تا از پدرش برای ما بگوید و دلیل شخصیای که باعث شد جراحی چشم را نه فقط بهعنوان یک حرفه، بلکه انگار بهعنوان ادای دینی به خانواده و وطناش انتخاب کند. همراهی با معترضان آسیبدیده از ناحیه چشم و لمس کردن رنج آنها، به دکتر پرستا انگیزهای تازه برای فعالیت داده است، انگیزهای برای دادخواهی و اجرای عدالت، با امید به روزی که سرکوبگران در دادگاهی عادلانه محاکمه شوند و او بهعنوان چشمپزشک و کارشناس، در آن دادگاه حاضر شود.
***
مسوولیت و فشار روحی کمی نیست. تصور کنید آسیبدیدگان از ناحیه چشم که در خونبارترین سرکوب اعتراضات توسط جمهوری اسلامی چشم یا چشمهای خود را از دست دادهاند، حالا به آلمان، شهر «مونیخ» و کلینیک دکتر پرستا رسیدهاند. از راهرو میگذرند، در اتاق انتظار، مضطرب، به تشخیص او فکر میکنند، پشت دستگاه مینشینند، معاینه میشوند و با همه وجود چشم و گوش میشوند تا او لب به سخن بگشاید. آیا دوباره دید به چشمهای آسیبدیدهشان باز میگردد؟ یا مبادا قسمتشان، تخلیه چشمی باشد که ماهها رنج نابینایی یا کمبینایی آن را روزانه به دوش کشیدهاند؟
در اتاق معاینه، نخستین پرسشام از پروفسور پرستا همین بود. انگار که حالا او، منجی تمام چشمهای از دست رفته شده باشد. مکثی کرد، بغض گلویش را فشرد، چشمهایش سرخ شد و گفت: «خیلی سخت است. ولی باید شفاف با آنها حقیقت را مطرح کنم. این جراحت، فقط جراحت عضوی نیست، بلکه جراحت روحی است، جراحت زندگی است؛ چون اثر بزرگی روی زندگی آنها دارد. اینها به خیابان آمدند برای آنکه آینده خود را نجات بدهند و این اتفاقها روی آینده آنها اثر بسیار بدی داشته است.»
نفسی تازه میکند و به یاد یکی از آسیبدیدهها میافتد که رویایش خلبان شدن بود؛ رویایی که حالا دیگر دستنیافتنی شده است: «درست است که خیلی از رویاها بعد از این اتفاق دیگر ممکن نخواهد بود، اما آنها به خیابان نیامدند تا این راه اینجا به پایان برسد، همه امیدشان این است که راهشان ادامه دارد.»
شلیک به چشم تصادفی نبود؛ صددرصد هدفمند بود
گرفتن چشمهای معترضانی که برای اعتراض به خیابان آمده بودند، نقص عضو حکومتی تلقی میشود. مسالهای که در اسناد بینالمللی از آن بهعنوان «شکنجه» یاد شده است. در این خصوص، مدارک پزشکی و تحلیل و تایید کارشناسان این حوزه، میتواند سند مهمی در مراجع حقوقی باشد.
دکتر پرستا، دهها پرونده پزشکی معترضان آسیبدیده از ناحیه چشم را مورد بررسی قرار داده است؛ چه آنها که داخل ایران هستند و چه آنهایی که وطن را ترک کردهاند. او حالا با اطمینان مقابل دوربین ما میگوید که شلیک به چشمهای معترضان تصادفی نبوده است بلکه اقدامی کاملا هدفمند صورت گرفته است.
«آرایش جراحت هم همین را نشان میدهد که [ضارب] تصمیم گرفته است به کدام چشم شلیک کند، گاهی هم دو بار هر دو چشم را بزند. در اکثر پروندهها شلیک به چشم از فاصله زیر ۱۰ متر اتفاق افتاده است.»
تزریق ترس به جامعه و فلج کردن نیروی مبارز، ازجمله اهداف شلیک هدفمند به چشمهای معترضان است: «خیلیها حاضرند بمیرند، ولی کور نشوند؛ یک چیزی بالاتر از مرگ است. کسی که هر دو چشم خود را از دست میدهد، زندگیاش زیر سوال میرود. پشت آن افسردگی، از بین رفتن انرژی زندگی و از بین رفتن نیروی کار است. یعنی یک فرد را کاملا فلج کردهاید به اضافه تمامی افراد خانوادهاش، چون [آسیبدیده] دیگر نمیتواند زندگی خود را داشته باشد و بقیه اطرافیان هم فلج میشوند.»
اگرچه در تمامی جهان وقتی تظاهراتی علیه حکومتها اتفاق میافتد، ممکن است برخورد از سوی قدرت، توام با خشونت و به کارگیری سلاح باشد، اما آنچه در ایران به قوع پیوست، این بار سطحی از بیرحمی را به نمایش گذاشت که برای بسیار باورنکردنی بود:
«در همهجای جهان ممکن است در تظاهرات کار به نیروی انتظامی برسد، اما من شخصا انتظار نداشتم در ایران، به این حد از بیرحمی برسیم. مساله با پینتبال شروع شد که تا حدی استاندارد بینالمللی است، اما این تبدیل شد به گلوله و ساچمههای فلزی و شکاری که در جنگلبانی و حیات وحش استفاده میشود. این تصویر که جلوی ملت از گلولههایی استفاده شده که در شکار وحش استفاده میشود، هم جنبه احساسی دارد و هم امضا.»
دکتر پرستا آرایش جراحت ناشی از استفاده از این سلاحها را توضیح میدهد: «شکی در این نیست که پینتبال هم کوری میآورد، ولی وقتی از پینتبال به ساچمه رسیدیم، تقریبا هر اصابتی، کوری داده است. وقتی اصابت با پینتبال از نزدیک بوده است، تمام گوی چشم به علت نرمتر بودن، پاره شده است، ولی وقتی از ساچمه استفاده شده است، ساچمه از کره چشم رد میشود و صددرصد به شبکیه و عصب اصابت میکند و در نتیجه، کوری تقریبا حتمی است. [آسیبهای چشمی] اغلب یک آرایش دارند. قرنیه و عدسی آسیب دیده و شبکیه پاره شده است.»
ترور ناموفق برادر دکتر پرستا؛ چشمش کور شد
اگرچه دکتر پرستا در کنار تشخیص پزشکی و کمک به معترضان آسیبدیده، صادقانه احساسات خود را بیان میکند، اما پرسشی که در وجودم هنگام گفتوگو من را به سمتی دیگر میکشاند، میزان دغدغهمندی و بخشندگی این جراح چشم بود. انگار حکایتی دیگر در پس فعالیتهای او پنهان مانده بود.
به گفته دکتر پرستا، «محمدجواد» پدر او، حقوقدان و روشنفکری مذهبی و مشاور وزیر بود. او پیش از انقلاب ۱۳۵۷ فکر میکرد میتواند قانون اساسیای ارائه دهد که با اسلام همخوانی داشته باشد. انقلاب شد. حزب «جمهوری اسلامی» او را که حقوقدان بود، فراخواند. و بهمرور پدر دکتر پرستا متوجه شد که تصور او از اسلام در قدرت، با آنچه آیتالله «روحالله خمینی»، بنیانگذار این نظام و اعضای حزب جمهوری اسلامی در سر دارند، کاملا متفاوت است و آنها بهدنبال دیکتاتوری مذهبی با عنوان «ولایت فقیه» هستند.
پدرش را که چنین روشی را قبول نداشت، از تدریس در دانشگاه کنار گذاشتند و او به چاپ و پخش اعلامیه روی آورد. تهدیدهای تلفنی آغاز شد، تا همان صبحی که «امیرمجاهد» برادر بزرگ دکتر پرستا را ترور کردند؛ تروری که ناموفق بود، اما اثرات جسمی و روحی آن، زندگی این خانواده را دگرگون کرد.
برادر بزرگ دکتر پرستا که در آن زمان ۱۶ ساله بود، در راه مدرسه بود و میخواست از اتوبان رد شود که کامیونی بدون پلاک منتظر او بود، به سمتش راند و بدن او را هدف گرفت. بدن برادر کف اتوبان کرج-تهران روبهروی «اکباتان» افتاد. همزمان «سرهنگ قوامی» که به محل کارش میرفت، مثل یک فرشته نجات سر رسید و پسر جوان را به بیمارستان رساند. پزشکان او را در آیسییو بستری کردند؛ احتمال مرگ مغزی وارد شده بود.
برادر دکتر پرستا جان سالم به در برد، اما از ناحیه مغز و چشم آسیب جدی دید. او پس از دو ماه بستری بودن، زندگی خود را با چشمی که کاملا نابینا شد، ادامه داد. بعدتر با پدرش برای درمان از ایران خارج شد، تا زمان جنگ هشت ساله فرا رسید. دو برادر دیگر، با پشتیبانی مالی و عاطفی مادرشان، ایران را ترک کردند. آن هم در هواپیمایی که سرنشینهای آن همگی زیر ۱۸ ساله بودند. وقتی هواپیما مرز هوایی ایران را ترک کرد، انگار که همگی از زندان رها شده بودند، به هم تبریک میگفتند، چون میدانستند دیگر قرار نیست آنها را هم به جبهه بفرستند تا مثل هزاران جان جوان، قربانی خودکامگی خمینی و قدرتمندان دیگر همچون صدام شوند.
ادای دینی به وطن و خانواده؛ در دادگاه حاضر میشوم
سالهای سختی در آلمان گذشت. آنها که مادرشان را در ایران جا گذاشته بودند، با پدری که استادی دانشگاه از او گرفته شده بود، همراه با برادری که جمهوری اسلامی میخواست به انتقام، نابودش کند و حالا جسمی معلول داشت، در اتاقی کوچک به تحصیل پرداختند. کلاس و درس و دانشگاه یک طرف، کار کردن در ساعتهای غیر از دانشگاه طرف دیگر، روی سخت زندگی را از نوعی دیگر به رخ آنها کشیده بود.
دکتر پرستا توانست در یکی از سختترین رشتههای پزشکی جراح شود، و بعدها یکی از مهمترین کلینیکهای تخصصی چشمپزشکی را در آلمان به راه اندازد. اما شاید هیچگاه فکر نمیکرد که جمهوری اسلامی یکبار دیگر به زندگیاش اینچنین قدم بگذارد. حالا او بود که به نجات برمیخاست، در مقابل حکومتی که جز رنج به مردمان ایران نداده است.
«وقتی این بچههای آسیبدیده را میبینم، تداعی داستان کامل برادرم است. هم انگیزه مشابه است، هم روش و آسیبهایی که دیدند.»
مجموعه این زندگی و تجربههای سهمگین مواجهه مستقیم با جنایتهای جمهوری اسلامی، دکتر پرستا را به آنجا رسانده است که هدفی دیگر برای خود ترسیم کند: «در هر جای جهان که سیستم حقوقی درستی وجود دارد، هرکدام از این موارد [آسیبهای چشمی] باید رسیدگی شود. [شلیک به چشم] را در تمام کشور داریم، یک زمان شروع و تمام دارد، یعنی یک سیاست کاملا قابل تشخیص داریم که یک روز احتیاج به رسیدگی دارد. صددرصد من یکی از شاهدها خواهم بود که بهعنوان متخصص این پیام را برسانم و آرایشی را که دارم میبینم، کارشناسی کنم و در اختیار یک سیستم عدالتی قرار بدهم.»
و این همان است که در گفتههای راویان حقیقت شلیک به چشمهای معترضان بارها شنیده و خواندهایم؛ برای دادخواهی چشمها.
از: ایران وایر