- الهه خوشنام
- شغل,روزنامهنگار – بی بی سی فارسی
اثر جدید رضا علامهزاده که به نام «داستان دو مرد» در روز ۲۱ آبان (۱۲ نوامبر) در شهر کلن آلمان به روی صحنه رفت، روایت عاشقانه دو مرد ایرانی است که در آن، مفاهیمی مانند هویتهای گوناگون جنسیتی، سرکوب کوییرها، خشونت علیه مردان، فقدان آزادی بیان و تبعیضهای گسترده در جامعهای مردسالار به نمایش گذاشته شدهاند.
رضا علامهزاده، از کارگردانان مقیم هلند است که در سالهای طولانی زندگی در اروپا، آثاری مانند فیلمهای مستند «جنایت مقدس» و «تابوی ایرانی» را تهیه کرده و از معدود فیلمسازانی است که بعد از مهاجرت یک فیلم سینمایی بلند به نام «هتل آستوریا» در کارنامه دارد.
او به بیبیسی فارسی میگوید که بخشی از نمایش «داستان دو مرد»، روایت رویدادهایی است که شخصا شاهد آن بوده و بخش دیگر نیز، پردازش دو شخصیت فرعی یکی از رمانهای خود اوست که سالها پیش نوشته است.
تبعیضهای گوناگون در جامعه ایران از جمله دلمشغولیهای آقای علامهزاده است که پیش از این نیز در آثار مختلفش بازتاب داشته؛ از جمله مساله تبعیض علیه زنان در فیلم «هتل آستوریا» (با بازی شهره آغداشلو) و همچنین تبعیضهای گسترده علیه بهائیان در مستند «تابوی ایرانی».
او اینبار اما به سراغ یکی دیگر از تبعیضهای سیاسی-اجتماعی رفته که کمتر در آثار هنری فارسیزبان به آن پرداخته میشود: تبعیض علیه جامعه الجیبیتی+ (همجنسگرایان، دوجنسگرایان، افراد ترنس و بیناجنسی و …).
«مردم باید تابوشکنی کنند»
«داستان دو مرد» ماجرای عشق هادی و فیروز است که از نوجوانی همدیگر را میشناسند، اما هرگز نتوانستهاند حتی در خلوت و تنهایی خود به این عشق پنهان اعتراف کنند.
رضا علامهزاده درباره انتخاب موضوع عشق دو مرد به یکدیگر میگوید:
« من حدود ۲۰ سال پیش در رمانی با نام تابستان تلخ، این دو شخصیت را با همین نامها در قصهام آوردم. البته در آن کتاب، نقش اصلی با این دو نبود و یک رابطه فرعی بود. در این نمایش این دو در مرکز قصه قرار دارند. مسائل اجتماعی به ویژه آنهایی که به سنت و تبعیض باز میگردد، زمان معینی برای پرداختن به آنها وجود ندارد.»
آقای علامهزاده میگوید که مخاطب اصلی او در این نمایش، «مردم» هستند و او کاری به «دولتها» ندارد:
«دولت ها بر اساس منافعشان هرگونه جنایتی را ممکن است مرتکب شوند. ولی مردم چرا باید این حرف ها را باور کنند؟ من در فیلم تابوی ایرانی که در مورد نقض حقوق جامعه بهائی در ایران است باز هم هدفم مردم بود. این مردم هستند که باید تابوشکنی کنند.»
به گفته آقای علامهزاده، اینکه «یک رژیم اسلامی» با هر عقیده متفاوت دشمنی بورزد، مساله عجیبی نیست، اما «مردمی که خودشان دگرباش نیستند چه مشکلی با یک دگرباش یا همجنسگرا یا یک بهائی میتوانند داشته باشند؟»
او میگوید: «در پایان این نمایش، بازیگر رو به مردم می گوید: ‘تنها چیزی که میخواستم این است که اجازه بدهید من خودم باشم؛ همانطور که خلق شدهام. آیا این توقع زیادی است که من از شما داشتم؟’ در واقع پیام اصلی من هم همین است.»
در ایران، همجنسگرایی جرم است، اما چنانکه آقای علامهزاده میگوید، او قبل از پرداختن به این مساله، بیشتر دغدغه جامعهای را دارد که همراستا با قوانین سختگیرانه و تبعیضآفرین، خود نیز دست به تبعیض میزند و در آن، برخی از شهروندان بدون هرگونه دلبستگی به نظام دینی حاکم، به همجنسگراهراسی دامن میزنند.
به بیان ساده، هدف آقای علامهزاده این است که دستکم در سطح جامعه و خارج از حوزه سرکوبهای حکومتی، با مخاطبی صحبت کند که دانسته یا ندانسته به اعمالی دست میزند که تبعیضآفرین هستند و موجب آزار همجنسگرایان میشوند.
رقص آتش
(هشدار: در ادامه مطلب، قصه تئاتر «داستان دو مرد» لو میرود.)
در تئاتر «داستان دو مرد»، هادی و فیروز بعد از سالها بیخبری دوباره همدیگر را دیدهاند و خاطرات گذشته را مرور میکنند. یکی از نخستین خاطرات، روزگاری است که آنها بعد از دوران نوجوانی، هر دو به سربازی رفتهاند و در آنجا همدیگر را میبینند.
وقتی هادی و فیروز هم را دیدهاند، برای هم دست تکان دادهاند، اما این دست تکان دادنها از نگاه استوار مقدادی دور نمیماند: «سرباز! دست خر کوتاه». جریمه این دست تکان دادن، کلاغپر در میدان مشق است؛ تنبیهی که موجب میشود فیروز از پا درد نتواند بخوابد.
وقتی سربازان و فرماندهان برای شرکت در جشنی در سالنی جمع شدهاند، فیروز با لباس دخترانه، رقص آتش انجام میدهد. این رقص جذاب هم از چشم استوار مقدادی دور نمیماند.
او بعدتر با باتوم بر سینه او می کوبد و به فیروز تجاوز میکند.
رضا علامهزاده میگوید که خود شخصا در دوران سربازی شاهد همین رقص آتش بوده است: «من در جشنی که در پادگان قیطریه در دوران سربازیم برگزار شد همین رقص آتش را شاهد بودم. مردی که می رقصید اولین کسی بود در ایران که زیر تیغ جراحی تبدیل به دختری جوان شد.»
اما رابطه هادی و فیروز، پیچیدگی جذاب دیگری نیز دارد: هادی که بعدها دبیر ادبیات شده، چشم و دلی هم به اختر خواهر فیروز دارد.
اما در ملاقاتی در خلوت بین هادی و اختر، در زمان خداحافظی او به اشتباه به جای اختر نام فیروز را به زبان میآورد. آیا واقعا هادی به اختر دلبستگی دارد یا صرفا به دلیل سرکوب تمایلات همجنسگرایانه به دگرجنسگرایی روی آورده؟ حتی اختر نیز با همین پرسش روبهروست و در جایی از این نمایش میگوید: «بالاخره نتونستم بفهمم که به قول سنت اگزوپری، هادی اهلیِ کدام یک از ماست؟ من یا برادرم؟»
این پرسشی است که تماشاگر نیز با آن روبهروست. هومن آذرکلاه که نقش هادی را در این نمایش ایفا میکند، در این باره میگوید: «هادی بین فیروز و اختر سرگردان است. او هر دویشان را دوست دارد، ولی نمیداند کدام یک را بیشتر. شاید هر دو را به یک اندازه دوست دارد.»
هادی که دو جنسگراست، در نهایت با منشی فیروز به نام شبنم ازدواج میکند. آقای آذرکلاه میگوید: «هادی، شبنم را هم دوست دارد، ولی این شبنم است که نمیتواند هادی را با این وضعیت بحرانی تحمل کند.»
اما فیروز که همجنسگراست، از ایران خارج میشود و به آلمان مهاجرت میکند.
عشق در دوران سالخوردگی
در ادامه، نمایش به سالهای پیری شخصیتهای اصلی میرسد. مژگان، فرزند هادی نیز مانند فیروز به آلمان مهاجرت کرده و وقتی بچهدار میشود، هادی برای نخستین بار برای دیدن نوه تازه به دنیا آمدهاش به آلمان سفر میکند؛ در حالی که به قول خودش هیچ چیزی برایش تازگی ندارد. این نخستین باری است که او سفر می کند «اما با همین تلفنهای کف دستی می توان همه دنیا را دید.»
مژگان، دختر هادی موفق میشود با همان «تلفن کف دستی» دوست دیرین پدر را بیابد. دو مرد سالخورده با دو گیلاسی که دائما پر و خالی می شود خاطرات دیرین را زیر و رو می کنند:
- فیروز: دیگه ویسکی بی ویسکی. معلومه که ۴۰ ساله لب به ویسکی نزدی.
- هادی: چرا نزدم؟
- فیروز: چون اون جا پیدا نمیشه.
- هادی: از این جا بیشتر پیدا میشه. اصلِ اصل، باندرول دار.
از لابهلای گفتوگوی دو مرد روشن میشود که شبنم از هادی جدا شده، به بیماری سرطان پستان متبلا شده و او نیز برای مطلع کردن دخترش از این بیماری به آلمان سفر کرده است.
فیروز یک بار شبنم را در آلمان دیده و متوجه شده که سرطان، یک پستان شبنم را ربوده و فیروز جای همان پستان بریده را بوسیده است.
اختر، خواهر فیروز اما به خاطر طرحهایش که بیشتر با کودکان سرو کار داشته، دو بار در ایران به زندان افتاده و سرانجام اعدام شده است.
نقش هر سه زن داستان (اختر، شبنم و مژگان) توسط سپیده شکری به نمایش درآمده است. از رضا علامهزاده میپرسم که آیا این سه زن، فصل مشترکی با هم دارند؟
او میگوید: «من یک بازی نمایشی کردهام. در ذهنیت مرد، همسر، معشوقه، خواهر و دختر در واقع جلوههای متفاوت یک پیکر هستند. عشق بین همه اینها نسبت به یکدیگر طوری است که همسر یکی، معشوقه دیگری است، یا خواهر فیروز، معشوق ذهنی هادی است. همه، جلوههای متفاوت یک کاراکتر هستند.»
خشونت و فقدان آزادی بیان یکی دیگر از تمهای این نمایش است؛ پدیدههایی که در طول نمایش، گریبان تک تک کاراکترها را میگیرند؛ از اختر و فیروز و هادی گرفته تا حتی مژگان، دختر هادی که پس از گرفتاری در «کمیته» ناچار به ترک وطن میشود. همه این زجرها در بازی بازیگران دیدنی است.
از حمیدرضا جاودانفر پرسیدم که چگونه در بازتاب دادن این رنجها موفق بوده و آیا خود نیز تجربیاتی مشابه داشته؟ او میگوید: «ما نباید لزوما آشویتس و داخائو را زندگی کرده باشیم تا بتوانیم با قربانیان آن همدردی کنیم. من درد هر کسی را که دگراندیش است، می فهمم یا حداقل سعی میکنم که بفهمم و این مساله ورای تکنیک است.»
صحنه بسیار چشمگیر نمایش اما زمانی است که هادی و فیروز به توصیف دیدارشان در حمام می پردازند؛ لحظاتی رمانتیک که بدون نشان دادن آن، لحظات عاشقانه برای مخاطب قابل لمس و درک نبود.
فیروز در سالهای غربت همیشه آرزو می کرد که زمان مرگ، سرش را بر شانه کسی که دوستش دارد، بگذارد و با زندگی وداع کند. در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده و سرش را بر شانه هادی تکیه داده است، شعر اردلان سرفراز به گوش میرسد که به زیبائی از پس توصیف این صحنه بر میآید:
«بشکن سکوت! خاموش ماندن کار ما نیست/ وقت عبور از خط ممنوعه رسیده/ از ما بگو، از خیل خاموشان بگو/ از آن سوی دیوارها/ از خود فراموشان بگو/ از ما که بی پروا/ به انسان عشق ورزیدیم/ با ضرب هر آهنگ اجباری نرقصیدیم!/ بر عکس ساعت های تکراری/ یک عمر چرخیدیم/ جون بید بر ایمان خود/ اما نلرزیدیم.»