آرمین لنگرودی
ایدهٔ تقسیم اسلام به دو بخش خوب و بد، ایدهای است نه چندان تازه، که پس از جنایتها و رسوایی حکومتهای اسلامی در ایران، افغانستان، “شامات” و …، هرازچندگاهی به اشکال مختلف سر برمیآورد: این تقسیمبندی در دهههای پیش و در اروپا با نامهای “اسلام بنیادگرا” و “اسلام میانه”[۱] تبلیغ میشد و اکنون با نامهای “اسلام سیاسی” و “اسلام غیرسیاسی” تکرار میشود. حال این پرسش مطرح است، که این مفهوم واقعاً به چه معناست، بر چه پایهای استوار است و کاربران آن چه برداشتی از آن دارند؟
پیشدرآمد مفهوم “اسلام سیاسی”، قبول چیزی به نام “اسلام غیرسیاسی” است! چنین اسلامی را شاید ما از مادربزرگهای زبانبسته، بیحقوق و خانهنشینمان بشناسیم، ولی نه از مسلمانان کنشگر. این بدفهمی، که گویا اسلام را نیز میتوان مانند ادیان دیگر از دخالت در سیاست دور نگهداشت، انگیزهٔ تلاش نافرجام برخی از کشورهای اروپایی در دهههای اخیر برای ساختن چیزی به نام «اسلام اروپایی» بوده، که تا بهحال از ناکجاآباد سر برآورده است.
نیاز جهان به یک اسلام «صلحجو» به نظر آنقدر فوری مینمود، که “اختراع” آن در اروپا به یک راه حل “شدنی” تبدیل گردید. به تازگی نیز ما شاهد گسترش واژهٔ ترکیبی «اسلام سیاسی» در بین بسیاری از سیاستمداران و فرهیختگان ایرانی هستیم، که به تبعیت از جو سیاسی غرب و بدون بهره بردن از تجربهٔ چهل سال گذشته در ایران، از آن نابخردانه استفاده میکنند.
شاید امروزه دیگر نیاز به اثبات این امر نباشد، که اسلام در کل یک ایدئولوژی برای ادارهٔ یک “امت” در “دارالاسلام” (سیاست داخلی) در برابر و ضدیت با “دارالکفر” (سیاست خارجی: دارالحرب) است. این ویژگی “داخلی” از دین سیاسی یهود در زمان برآمدن اسلام به این دین به ارث رسید. خدای رهاییبخشِ قومِ بنیاسرائیل از بردگی در بابل و یا مصر، خدای همراهیکنندهٔ آنها در صحرای سینا، و اساساً همینطور یهوه به عنوان خدای داوران و پادشاهان اسرائیل، یک خدای سیاسی بود.
فرجامخواهی قوم یهود، رسیدن به «سرزمین موعود» و برپایی حکومت شریعت بود و نه رفتن به بهشت در دنیایی دیگر. این رستگاری اما بهای خود را میطلبید: وعدهٔ رهایی در دین یهود، التزام قوم به “اطاعت موبهمو از قوانین شریعت تورات” را بعنوان پیششرط داشت. جامعهٔ یهود در ازای این «رهایی» مکلف به نگهداشتن تمامی قوانین شریعت بود و زیرپا گذاشتن حتی یک قانون بمثابه پایمال نمودن تمامی قوانین خدایی محسوب میشد[۲].
اینکه چرا امروزه دین یهود آنچنان سیاسی در جامعهٔ اسرائیل (درونی) و صحنهٔ جهانی (وسعتطلبیِ خارجی) حاضر نمیشود را میتوان با ۱) “بسته” بودن و جنبهٔ سکتاریستی این دین و به تبع آن ۲) تعداد معدود یهودیان در جهان و ۳) جذب قشر بسیار بسیار بزرگ روشنفکران یهودی در جامعهٔ مدرن غرب پیوند زد.
این بینش سیاسی در اسلام به عنوان یک فرقهٔ یهودی-مسیحی، از همان اول و بنا بر خصایص بنیادگرایانهاش وجود داشت، و بعدها و با برپایی حکومت قدرتمند عربها در دوران آغازین، که وابستگی به قوانین محدودکنندهٔ ژنتیکی قوم یهود را دیگر ضروری نمیدانست، به یک رکن اصلی دین تازهپای اسلام در زمینهٔ جهانی تبدیل شد و هنوز هم یک بخش جداییناپذیر از ایدئولوژی جهانگشایانهٔ آن است.
حال به گمان برخی گویا میتوان به پیروی از دوران روشنگری در اروپا به یک اسلام غیر سیاسی هم فکر کرد. اما اینکه این امر بر پایهٔ کدامین مدل میتواند شکل بگیرد، تابهحال از جانب کسی پژوهش نشده و برای من نیز کاملاً روشن نیست. آنچکه مسلم است، اینست که از یک نظریهٔ فاشیستی نمیتوان یک نظریهٔ “فاشیسم لایت” ساخت و گفت که برخی از مردم میتوانند در این چارچوب “کمی فاشیست” و همزمان “غیرسیاسی” باشند! این پدیده همانقدر مُهمل است که تصور یک پاپ غیرکاتولیک و یا اینکه گفته شود که یک خانم “نیمهباردار” است!
بهعلاوه من تا بهحال یک کشور “دمکرات” در جهان اسلام تجربه نکردهام که بگویم «اینگونه میتوان از مسلمانان باورمندی که در یک کشور در اکثریت قرار دارند، یک شهروند مدرن ساخت»! در هر کجا که نگاه کنید، مسلمانان را به زور قهریه آرام نگه داشتهاند.
حال پرسش پایهای در این رابطه اینست که: بهراستی چه چیزی را بایستی از اسلام بُرید، تا از آن یک “اسلام غیرسیاسی” باقی بماند؟ تا از اینراه یک مسلمان بتواند با وجود پایبندی به باور خود، به یک “شهروند بی علامت” تبدیل شود؟ چگونه میتوان مسلمانان را از ساختن یک «حزب اسلامی» بازداشت، با این امید که آنها جدا از وابستگی دینی تنها به امور مدنی و اجتماعی خود بپردازند و یا اینکه شریعت اسلام را به عنوان قانون کشوری خواستار نباشند؟
مثلاً چه بخشهایی از احادیث «صحیح بخاری» – به عنوان نمونه در پیوند با یهودستیزی، زنستیزی، کودکآزاری، کافرستیزی، انسانستیزی، زورگویی، دخالت در زندگی خصوصی، بیپرنسیبی و دروغپراکنی (متکی بر خدعه و تقیه) و … – بایستی به عنوان «صحیحتر» انتخاب شوند، تا بتوان از این ایدئولوژی یک دین مدرن و متناسب با جامعهٔ متمدن امروز ساخت؟
اساساً اسلام بدون حدیث، تفسیر و روایات خودساخته چگونه اسلامی است؟ و در آخر و مهمتر از همه: کدام «نواندیش دینی» تابهحال خود را بهطور جدی با زحمت بازنگریِ این نکات آورده شده مشغول کرده و در اینزمینه ایدههای جدیدی و باورمندی منطبق بر یک جامعهٔ متمدن ارائه نموده است؟ و اساساً چرا ما باید این کار را – بر فرض انجام آن – با تکیه بر تجربهٔ آنچه که بر ما در پی و پس از شورش ۵۷ گذشت، باور کنیم و به حساب “اصول پایهای تقیه و خدعه” موجود در اسلام نگذاریم؟ کدام شریک سیاسی مسلمان تابهحال به وعده و وعیدهای خود پایبند بوده، که ما اکنون دومین بارش را انتظار داشته باشیم؟
اینکه هیچ مسلمان “نواندیش! و دموکراتی!” اینکار را تا به اینجا نکرده موجب نگرانی نیست و با انتظارات من هم تطابق کامل دارد. ولی اینکه برخی از “چاله افتادگان” فرهیخته با تکرار سادهلوحانهٔ توهم “اسلام غیرسیاسی” در آستانهٔ “افتادن در چاهی” عمیقتر قرار گرفتهاند مرا شگفتزده میکند.
آزموده را آزمودن خطاست!
https://independent.academia.edu/ArminLangroudi
————————————-
۱- نگاه کنید: «اسلام میانه؟» نوشتهٔ نگارنده در سایت اینترنتی «ایران امروز». این نوشته به زبان آلمانی نیز در فصلنامهٔ «تومولت» به چاپ رسیده است.
۲- برای آگاهی بیشتر در اینزمینه خواننده میتواند به کتاب من «و انسان خدا را همسان خود آفرید» از انتشارات فروغ رجوع کند.
از: ایران امروز