خاطرات یک پنجاه‌وهفتی فلان فلان شده (بخش پنجم)

دوشنبه, 23ام بهمن, 1402
اندازه قلم متن

مهرانگیز کار

ساواک‌شوها در زمان حساس دیگری تکرار شد و پیامدهای نامبارک به بار آورد.

سال ۱۳۵۲ در ساعات شب، ایرانیان نشسته بودند در برابر تلویزیون دولتی و دادگاه نظامی را که زنده پخش می‌شد، تماشا می‌کردند. دو تن از متهمین سیاسی که خیلی جوان و سر موضع بودند، نگاه مردم را به سوی خود کشیدند. «کرامت الله دانشیان» و «خسرو گلسرخی»، هر دو خود را مارکسیست و طرفدار مبارزات با حکومت شاه معرفی کردند. این دو متهم کوتاه نیامدند و تا پایان دادگاه، بر درستی راه و رسم سیاسی‌شان پافشاری کردند، اما دفاعیات خسرو گلسرخی، فصلی را در تحولات سیاسی ایران گشود، که تا هنوز باز است و پر آشوب.

***

خسرو گلسرخی که شاعر و مطبوعاتی بود و هنوز در این دو حوزه رشد نکرده بود، با کلام شاعرانه و احساساتی، دفاعیات خود را رنگ و لعاب داد. از آن بیش در برابر ملتی که اگر مارکسیست بودند، طبعا دیگر ادعای دین‌داری نداشتند و اگر دین‌دار بودند، دیگر ادعای پیروی از مارکسیسم را نداشتند، مکتبی وصله‌پینه شده گشود که نیروهای خدعه و فریبکاری می‌توانستند از آن به‌صورت موقت استفاده ابزاری کنند و به هوای اتحاد بر ضد شاه با اندیشه‌های غیر‌دینی و سیاسی، چند صباحی کنار بیایند. بعد‌ها با همین ابزار، دکان‌های انقلابی-اسلامی دایر شد و‌ از نوجوان‌ها‌ و جوان‌های‌ متمایل به چپ، نفرگیری کرد.

گلسرخی در جایی از دفاعیاتش گفت: «من یک مارکسیست – لنینیست هستم. برای نخستین بار عدالت اجتماعی را در مکتب اسلام جستم و آن گاه به سوسیالیسم رسیدم.»

او سپس به مقایسه خود با امام حسین پرداخت و گفت: «زندگی مولا حسین نمودار زندگی اکنونی ماست که جان بر کف، برای خلق‌های محروم میهن خود، در این دادگاه محاکمه می‌شویم. او (حسین) در اقلیت بود و یزید، بارگاه، قشون و قدرت داشت. او ایستاد و شهید شد. هرچند یزید گوشه‌ای از تاریخ را اشغال کرد، ولی آنچه در تداوم تاریخ تکرار شد، راه مولا حسین و پایداری او بود، نه حکومت یزید. آنچه را که خلق‌ها تکرار کردند و می‌کنند، راه مولا حسین است. بدین‌گونه است که در یک جامعه مارکسیستی، اسلام حقیقی به‌عنوان یک روبنا قابل توجیه است و ما نیز چنین اسلامی را اسلام حسینی و اسلام علی را تایید می‌کنیم.»

خسرو گلسرخی و کرامت الله دانشیان، هر دو روز ۲۹بهمن۱۳۵۲ اعدام شدند.

ایران پس از انتشار خبر اعدام آن دو در سکوت، به خشم آمد و نجواهای در گوشی و ادبیات نفرت، سینه‌به‌سینه چرخید. اینکه می‌شود شیعه بود و هم‌زمان مارکسیست بود و می‌شود مارکسیست بود و هم‌زمان شیعه، رفت توی رگ‌و‌پی اندیشه‌های سیاسی که با هم در تقابل بودند و نیاز داشتند در برابر شاه متحد شوند.

کرامت‌الله دانشیان، مارکسیست خالص بود. بازی با کلمات را با هدف نفوذ به دل‌های دینداران شیعه انتخاب نکرد. به این اختلاط و تناقض پایبند نبود؛ اما خسرو گلسرخی از سلسله دیگری بود. ساده و بی‌دغدغه و بدون مطالعه، امام علی و امام حسین را بغل به بغل مارکس گذاشت و جامعه ساکت و سرکوب شده را به اتحادی پر تناقض فرا خواند که بدفرجام بود. اگر اعدام نمی‌شد، چپ و راست او را به چالش می‌کشیدند و محو می‌شد. اعدام، کلام پر تناقض گلسرخی را قابل اعتنا کرد. از طرفی، غرور مردمی که اصلا سیاسی نبودند و عبادت هم می‌کردند، از اینکه مارکس از علی و حسین آن‌ها انرژی گرفته، برانگیخته شد.

خسرو گلسرخی توانست در همان دادگاه که به‌صورت زنده پخش شد، در دل مردم عادی و دین‌دار، کم‌سواد، شهری و روستایی بنشیند. چشم‌های روشن و درشت و پر مهرش، سوار شدن کلماتش بر حس عاشقانه شیعیان ایرانی به علی و حسین، دل‌ها را منقلب ساخت. خسرو گلسرخی شاعر برجسته‌ای نبود، نویسنده برجسته‌ای نبود، اما توصیف شاعرانه دردهای سیاسی را هنرمندانه و با ایثار جان، خوب از عهده بر آمد و در آن شب که شعر مقاومت را هرچند با پیوند ناسازگار شیعه و مارکسیسم سرود، به دل نشست. وقتی کشته شد، مردم کوچه‌ و بازار برایش گریستند.

وای از آن صبح که خبر اعدام هر دو متهم پخش شد. ساواک‌شو این بار تصویری از شاه در ذهن مردم عادی کاشت، که جای آشتی باقی نمی‌گذاشت.

شاه اگر مشاوران شجاع داشت و گوش شنوا، مانع اعدام دو جوانی می‌شد که تن به توبه و طلب بخشش نداده و به دل مردم نشسته بودند. به‌علاوه، مرتکب اقدام علیه امنیت کشور نشده و به برنامه‌ریزی‌هایی که به حرف و جلسه و آرزو بیشتر شباهت داشت تا اقدام بزرگ سیاسی، اکتفا کرده بودند؛ چرا باید اعدام می‌شدند؟

ادامه دارد… .

از: ایران وایر


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.