پیمایش اخیر، آخرین دادههایی از داخل ایران است که شاید بتوان با بررسی آنها، نگاهی به تغییرات جامعه ایران داشت. خصوصا پس از جنبش «زن، زندگی، آزادی» که البته در پی بحثهای انتخاباتی این روزها، مهر «محرمانه» بر آن خورده است.
بعد از جنبش «زن، زندگی، آزادی» همیشه این پرسش مطرح بود که جوانانی که به خیابان آمدند و مطالباتی در حوزه جنسیتی یا آزادیهای فردی مطرح کردند، تا چه حد جامعه ایران را نمایندگی میکنند. شاید برای بسیاری، معترضان گروه محدودی هستند که اکثریت جامعه با آنها همراه نیست، اما میبینیم که این پیمایش بعد از گذشت حدود یکسالونیم از ظهور این جنبش، عکسبرداری از جامعه ایران است و اهمیت جامعهشناسانه بسیار مهمی دارد بهویژه عرصههایی که در این پیمایش به آن پرداخته میشود، دقیقا به همان موضوعاتی اشاره دارد که جنبش «زن، زندگی، آزادی» به آن میپرداخت؛ چه در اعتماد به حکومت و چه در مورد جایگاه دین. مثلا در موضوع دین میتوان گفت جنبش «زن، زندگی، آزادی»، تنها جنبش تاریخی ایران است که سکولار بود و هیچ رفرنس و شعار دینی را مطرح نمیکرد، یا در محور مسائل جنسیتی و برابریخواهی جنسیتی یا مخالفت با ممنوعیت برای زنان، مسائلی را مطرح میکرد که ما میبینیم بهطور واقعی چنین مطالباتی در جغرافیای ایران و در لایههای مختلف اجتماعی وجود دارد یا نه؛ از این منظر، این پیمایش بسیار اهمیت دارد.
باتوجه به این مقدمه، آیا دو فصل سانسورشدهای که ایرانوایر منتشر کرده و همینطور فصل دینداری آن که توسط تلویزیون بیبیسی فارسی منتشر شده است، با انتظارات شما بهعنوان جامعهشناس همخوانی دارد؟
در حقیقت نتایج پیمایش را بایستی در کنار کارهای میدانی دیگری که در ایران انجام شده است، مورد مطالعه قرار داد. کارهای میدانی بسیار زیادی در مورد جوانان، جنسیت و خانواده، دیدگاه مردم درباره اعتماد به رسانههای دولتی، یا اعتماد به حکومت انجام شده است. اکثر این تحقیقات که در استانها انجام شده، کیفی هستند، یا روی گروه محدودی انجام شدهاند، مثلا روی گروهی از دانشآموزان یا دانشجویان، ولی هیچوقت ما یک تصویر کامل نداشتهایم.
بین جامعهشناسان در مورد تحلیل این دادهها و اتفاقاتی که در کف جامعه ایران به وقوع پیوسته است، یک نوع همگرایی کامل یا همنظری وجود نداشت. فکر میکنم که این خوانش از پیمایش و همراه کردن آن با آمارهای پایهای و مرجع، به ما کمک میکند که پایه عینیتر و محکمتری از واقعیتها و گرایشهای جامعه ایران داشته باشیم.
خود من با خواندن نتایج این پیمایش و مقایسه آن با سایر دادههایی که همیشه برایم سوالبرانگیز بود، تصویری از نامتعارف بودن جامعه ایران پیدا کردم. ما در یک جامعه نامتعارفی هستیم که تنشهای بسیار مهمی بین نظام سیاسی و گروههای مختلف اجتماعی در لایههای مختلف جامعه و مناطق مختلف وجود دارد، در نتیجه، ما میتوانیم جامعهای داشته باشیم که چند تکه شده باشد؛ در برخی جاها خیلی متحول شده باشد و در جاهایی اصلا متحول نشده باشد.
در واقع، عدمانسجام و ناهمسازی در بخشهای مختلف جامعه، به جامعهای نامتعارف برمیگردد. یعنی ما حکومتی نداریم که برای مثال قوانین و نظام ارزشی خود را همراه و منطبق با جامعه کند و همگام با جامعه سعی کند تا ساختارها را عوض کند برای اینکه به جامعه نزدیکتر باشد و به نیازها و مطالبات جامعه بتواند بهدرستی پاسخ دهد.
حکومتی داریم با یک نظام ارزشی که نمیخواهد از آن کوتاه بیاید و جامعه در جنگ با این نظام ارزشی، متحول میشود؛ بدون آنکه این تحولات مورد گفتوگو قرار گرفته باشد و در عرصه عمومی، موضوع بحثهای مختلف باشد.
بنابراین وقتی نتایج این پیمایش را میخواندم، کاملا این عدمانسجام و چند تکهپاره جامعه ایران را میدیدم. اینکه چگونه جغرافیاهای مختلف، گروههای سنی مختلف، لایهها، طبقات و اقشار اجتماعی مختلف، میتوانند باهم متفاوت و گاهی همزمان متناقض باشند. فکر میکنم این پیمایش تا حدود زیادی تناقضها و سویههای گاه شگفتانگیز و غیرمنتظره جامعه ایران را خوب آشکار میکند.
میتوانیم با مثال پیش برویم؟ مثلا در مورد زنان پرسشهایی دیده میشد که نتایج آن، نشان از تحول مثبت داشت و بعد در چند پرسش بعدی، به پاسخهایی برمیخوریم که گویی موضوع به بنبست برخورده است. برای شما این قبیل تفاوتها و تناقضها چگونه بود؟
در خصوص زنان، در بخشهایی، جامعه ایران بهطور اساسی متحول شده است و انگاره جمعی جامعه مثل کار زن در بیرون از خانه، حق طلاق، رابطه زن و مرد در سطح اجتماعی یا نقشی که زنان در خانه میتوانند داشته باشند، یا در مورد سن مناسب ازدواج، شاهد یک تحول بسیار مثبت هستیم. میتوان گفت شاهد یک گردش و چرخش فرهنگی در جامعه هستیم که تا حدود زیادی منطبق است با کارهای تحقیقی و دسترسی زنان به آموزش و ورود تدریجی آنها به اشتغال و بازار کار. در اینجا ما نوعی انسجام در پاسخها میبینیم که جامعه منتظر آن بود.
اما بخشهایی هم در این پیمایش وجود دارد که نتایج نشان میدهد هنوز بخشهای سخت جامعه هیچ تغییری نکرده، یا تغییر آن بسیار کم بوده است. اگر بخواهم مثال مشخصی بزنم، «رابطه جنسی قبل از ازدواج» و دیگری «زندگی مشترک بدون ازدواج» هستند. در این دو حوزه که اتفاقا موضوع بحثهای بسیاری بوده و کارهای میدانی و باکیفیتی در ایران درباره آن انجام شده است، نشاندهنده گرایشهای نوپدید است، ولی کسی نمیتوانست متوجه شود که چقدر این فرهنگ و گرایش جدید در داخل جامعه ایرانی نفوذ کرده است.
این نظرسنجی نشان میدهد که ما هنوز با یک جامعه بسته نیمهسنتی مواجه هستیم که تجدیدنظری در نگاه سنتی خود نکرده است و در سطح بسیار گستردهای، مخالف رابطه جنسی قبل از ازدواج است و بهطور همزمان، با زندگی مشترک بدون ازدواج یک زن و یک مرد زیر یک سقف هم، مخالف است.
جامعه ایران در این موارد، بسیار سنتی باقی مانده است، درحالیکه در بقیه موارد نسبت به گذشته یا گذشتههای دورتر، چرخش اساسی داشته است و زن بهعنوان شهروند و فرد اجتماعی تمامعیار برای کار و فعالیتهای مختلف و انتخابش در زندگی به رسمیت شناخته میشود، ولی وقتی به مساله جنسی میرسیم، این سنت بهصورت خیلی برجسته خودش را نشان میدهد.
به بخش مقدمه شما برگردیم، انگار نتیجه این پیمایش خصوصا در بخش زنان، پاسخی به مطالبه جنبش «زن، زندگی، آزادی» است.
در مورد محدودیتهایی که برای زنان در جامعه وجود دارد، کاملا درست است. اما همزمان به معنای آن نیست که جامعه ایران همان درکی را از مسائل جنسیتی امروز دارد که نسل جوان جامعه در خیابان مطرح میکرد. این شکاف نسلی که در این پیمایش هم خودش را نشان میدهد، مساله کلیدی در جامعه ما است. یعنی ما شکاف جنسیتی، شکاف نسلی و شکاف جغرافیایی داریم که شکافهای مرکزی در جامعه ایران هستند. وقتی این شکافها با هم جمع میشوند، تاثیرگذاری آنها بسیار بیشتر نمود پیدا میکند، ولی ما در این پیمایش نمیتوانیم اثر تقاطع میان این شکافها را با دقت ببینیم.
برای مثال، اگر ما زنان زیر ۲۵ سال استان «البرز» را که در این پیمایش بیشترین خواهان برابریجنیسیتی هستند مدنظر قرار دهیم و بخواهیم تقاطع آن را با مردان سن بالا در استانهایی مثل «قم» یا «هرمزگان» مقایسه کنیم، میتوانیم شکافهای تقاطعی را دریابیم که نمایانگر وجود گروههای اجتماعی بسیار متفاوتی در ایران هستند که انگار زمانهای مختلفی را در یک کشور زندگی میکنند، در حالیکه همگی در یک چهارچوب جغرافیایی هستند.
پیرو پاسخ به پرسش مربوط به کار خارج از خانه زن و فارغ از فاکتور سن، سواد و تاثیر آن، بهنظر میرسد این موضوع متاثر از عامل اقتصادی است. یعنی جامعه ایرانی بهواسطه فشارهای اقتصادی که متحمل شده، مجبور به پذیرش نقش اقتصادی زن برای بهبود وضعیت معیشت خود شده است، نه آنکه این مساله را بهعنوان یک حق برای زنان برشمارد؟
من چنین برداشتی ندارم. فکر میکنم عامل اقتصادی در پاسخ موافقان با فعالیت اقتصادی خارج از خانه زن، تعیینکننده نبوده است؛ یعنی گروههای کمسوادتر با درآمد کمتر بهطور پارادوکسال ابراز مخالفت بیشتری با کار زنان میکنند. تفاوتی وجود دارد بین چه میکنند و چه فکر میکنند. این نظرخواهی به فکر شرکتکنندگان پرداخته است. به نظر من باتوجه به این مساله، سواد و سن، شهر و روستا و بعد استانها، متغیرهای مهمی در این زمینه هستند.
اما هیچ همبستگی خاصی بین نیاز اقتصادی و موافقت و عدمموافقت با کار خارج منزل زن وجود ندارد. بهطور پارادوکسیکال، خانوادههایی که وضع اقتصادی خوبی دارند، موافق هستند که زن بیرون از خانه کار کند و خانوادههایی که ازنظر اقتصادی وضع بدتری دارند، مخالف آن هستند که زن خارج از منزل کار کند. این نشان میدهد که موضوع زن در جامعه، ما کماکان یک موضوع کلیدی است.
من صحبت «گُفمن» جامعهشناس آمریکایی-کانادایی را بهخاطر میآورم که از موضوع «جنسیت» بهعنوان «افیون جامعه» صحبت میکرد. این فراتر از خیلی متغیرهای دیگر میرود. شاید اگر این پرسش را در حوزههای اجتماعی دیگر مطرح کنیم، بعضی از این شکافها تا این حد به اندازه موضوع جنسیتی، سختجان نباشند. ولی بااینهمه باید گفت نتایج این پیمایش، نشان میدهد جامعه ایران یک تغییر فرهنگی مهم یا یک تکان فرهنگی مهمی در این حوزه خورده است. هرچند که هنوز خیلی مسائل مانده که باید حلوفصل شود و جامعه ایران باید به سمت آنها برود. همانطور که در جوامع دیگر هم که این تحول ایجاد شده است، دو مساله «زندگی بدون ازدواج» و «رابطه جنسی قبل از ازدواج»، آخرین سنگرهایی بودهاند که توسط برابریخواهان جنسیتی یا مخالفان تبعیضها و سنتها، تسخیر شدهاند.
با این توصیف، فایده این پیمایشها چیست؟ درحالیکه مثلا چنین تغییرات بزرگی را در جامعه در نوع نگرش به حقوق زنان شاهدیم، انتظار داریم که سیاستگذاری و قانونگذاری هم متناسب با آن، وضعیت را تسهیل کند. در بررسی وضعیت توجه به نتیجه این پیمایشها شاهد بودهایم که مثلا نهادی چون «شورای اجتماعی کشور» در دولت نهم و دهم تعطیل شد و همین پیمایشها هم در آن دوره به اجرا در نیامد، حتی وقتی شورای عالی اجتماعی کشور در ظاهر آسیبهای اجتماعی را محور تصمیمگیری کلان قرار داد، باز هم هیچ اتفاق خاصی نمیافتد. اساسا این پیمایشها انجام میشوند تا به چه هدفی برسند؟
در حقیقت هدف پیمایشها کمک به سیاستگذاری و تعیین سمتوسوی سیاستگذاری عمومی نیست. در جوامعی که حکومتهای متعارف دارند، حکومتهایی که باید به جامعه پاسخگو باشند و مطالبات جامعه برای آنها مهم است، چنین پیمایشهایی به تصحیح سیاستها و درک بهتر جامعه کمک میکنند. بنابراین بسیاری از حکومتهای باز در دنیا، از این پیمایشها برای نزدیکتر شدن به آنچه در جامعه میگذرد، بهترین استفادهها را میکنند؛ همچنین، مبنا و بنمایهای میشود برای سیاستگذاری. اگر به تحولات قانونگذاری، ساختاری و سیاستگذاری در کشورهای باز نگاه کنید، حتی وقتی طلایههای یک حرکتی شروع میشود، فکر میکنند که چطور میتوانند با بازنگری در قوانین، تحول در جامعه را تسهیل کنند.
در ایران اما با یک وضعیت معکوس مواجهیم. یعنی حکومت روی اصول خود پافشاری میکند و این پیمایش هم اولین پنجره به سوی جامعه ایران نیست که حکومت بتواند جامعه ایران را ببیند. چهل سال است که کارهای میدانی جامعهشناسی یا رشتههای دیگر علوم انسانی اجتماعی، بهطور کمی و کیفی در حوزههای مختلف انجام شدهاند و یک منبع بزرگ برای حکومت میتوانسته باشند که به صدای جامعه گوش کند و از آنچه در عمق جامعه میگذرد مطلع شود و سعی کند سیاستهای خودش را اصلاح کند و تغییر دهد، تا بتواند حکومتی کاراتر و پاسخگوتر و سازگارتر با جامعه امروز از طریق این دادهها داشته باشد.
حکومت همه این پیمایشها را میخواند و میداند. برخی از همکارانم در ایران نزدیک با دستگاههای دولتی در ایران کار میکردهاند، یا برخی از آنها برای بخش تحقیقات «علی خامنهای» [رهبر جمهوری اسلامی] کار کردهاند و به او نشان دادهاند که این خانوادهای که تو میگویی، دیگر وجود ندارد، یا این زنی که تو میگویی در جامعه ایران یک اقلیت است؛ جامعه ایرانی خیلی متحول شده است. کسی ولی گوش نمیکند.
در نتیجه، این پیمایشها برای ما سندهای تاریخی هستند و تحول جامعه ایران را در گذر زمان نشان میدهند. یعنی من جامعهشناس از طریق این نوع منابع، درکی عمیقتر و دقیقتر پیدا میکنم؛ برای افکار عمومی هم همین وصف را دارد. از آنجایی که این پیمایشها در طول زمان انجام و تکرار میشوند، امکان مقایسه به وجود میآورند تا تحولات فرهنگی، سیاسی و اجتماعی در یک دوره زمانی، با دوره قبلتر بررسی شود و تحلیل بهتری از آن ارائه شود. این پیمایشها برای رسانهها و جامعه مدنی نیز منابع بسیار مهمی است، اما حکومت هم راه خودش را میرود، چون شاید فکر میکند تن ندادن به این تغییرات، به معنای اقتدار حکومت یا حتی اسلامی بودن حکومت است.
بهنظر میآید این پیمایشها استفاده دیگری هم برای حکومت دارد. وقتی حکومت امنیتی است، در تصمیمگیریها، نهادسازیها و تقسیم بودجه، از همین دادهها برای پیشبرد ایدئولوژی خود بهره میبرد.
ممکن است. در واقع این دورنمایی که میگویید، یک بحث واقعی است. اما در طول زمان، خودش میتواند بفهمد که آیا سیاستهایش درست بوده است یا نه. مثلا در مورد نرخ باروری و طلاق، بودجه گذاشته و ممنوعیتهایی برای زنان به وجود آورد که ازنظر پزشکی حتی جرم و جنایت است، تا بتواند حتما نرخ باروری را بالا ببرد. در عمل اما جامعه از الگو مورد نظر حکومت بیشتر فاصله گرفته است. اینجا باید یک عقلانیتی وجود داشته باشد که فکر کند ما هرچه تلاش میکنیم، نتیجهای حاصل نمیشود.
برای مثال در حوزه آموزش، نشان میهد که نسل جوان به شیوه آموزش حکومت پشت کرده است، ولی حکومت فشارها را زیادتر میکند، مثلا طلبه و روحانی را برای آموزش میآورد یا حجم مطالب دینی را در کتابهای درسی بیشتر میکند، اما نتیجهای حاصل نمیشود و نتیجه بدتر هم میشود، چون حکومت به جنگ واقعیت میرود. درحالیکه حکومت باید بفهمد هیچ اراده دینی، سیاسی و اجتماعی نمیتواند با لجبازی، واقعیتها را دور بزند و بخواهد به زور آنها را عوض کند.
با توجه به اینکه سفارشدهنده این پیمایشها نهادهای دولتی هستند، چقدر میتوان به پاسخ مشارکتکنندگان در نظرسنجی اعتماد کرد؟ آیا ممکن است در فضای امنیتی حکومت جمهوری اسلامی، ترس و نگرانی از امنیت بعد از نظرسنجی، در پاسخها دخیل باشد؟
این سوال مهمی است. در هر کشوری که آزادیهای اجتماعی در حد معقول و متعارف وجود ندارد، همیشه کار میدانی با این چالشها مواجه است. اما در مورد این پیمایش خاص، ممکن است اجراکننده یک تشکیلات خصوصی بوده باشد و اتفاقا امانتداری هم کرده باشد.
ما روش کار را نداریم. همواره در چنین جوامعی، ترس از تعقیب میتواند در پاسخها تاثیرگذار باشد. از سوی دیگر، ترسهای دیگر و پنهان هم موثر هستند. یعنی بیان نظر واقعی درباره تابوها. مثل رابطه جنسی خارج از ازدواج، یا زندگی مشترک زیر یک سقف بدون ازدواج که ترس از قضاوت و انگانگاری، ترسهای پنهان هستند. یعنی باید ابعاد فرهنگی، سیاسی و تکنیکی را در نظر بگیریم.
اما چون این کار در طول زمان تکرار میشود و امکان مقایسه این پیمایش با سایر کارها وجود دارد، میتوانیم درجهای از اعتبار برای آن قائل باشیم. یعنی میتوانیم بگوییم این نظرسنجی تا حدود زیادی معتبر است و با همه احتیاطهایی که باید لحاظ کنیم، در شرایط ایران قابل قبول و بازتابدهنده جامعه ایران است.
تنها بخشی که برای مثال شاید در این حوزه باید با احتیاط بیشتری در مورد آن برخورد کرد، بخش رسانهها است. یعنی جایی که افراد از منابع خود صحبت میکنند. در هیچکدام از انواع رسانهها و شبکههای اجتماعی داخلی و خارجی، اعتماد پاسخدهندگان بالای ۲۵ تا ۳۰ درصد نبوده است. پرسش بزرگ این است که جامعه از کجا تغذیه خبری میکند. همین نشان میدهد که جامعه ایران در حوزه گردش اطلاعات و خبر، دچار یک بحران بزرگی است. براساس نتایج این پیمایش، جامعه ایران به همه رسانهها دچار بیاعتمادی بسیار بزرگی است. یعنی هیچ مرجعیت رسانهای در جامعه ایران وجود ندارد. ممکن است بخشی از این پاسخها اغراقشده باشد، شاید افراد بهخاطر پیامدها نگویند که به رسانههای خارجی اعتماد دارند، اما همزمان در مورد نظرشان درباره صداوسیما گفتهاند اعتماد ندارد؛ یعنی خود را سانسور نکردهاند.
میتوان به این اندیشید که این مساله،یک نوع سرگردانی در گردش اطلاعات و دسترسی به منابع اطلاعاتی مطمئن است. نمیخواهم بحث را پیچیدهتر کنم، اما الان این مقوله یک بعد جهانی هم دارد. درحالحاضر قبیلههایی با فعالیت شبکههای مجازی به وجود آمده که اعضای آن این توهم را دارند که مثلا ویدیویی که از دوست و همفکرشان به آنها رسیده، اعتبار بیشتری دارد تا آنچه فلان رسانه میگوید. این پدیده با به وجود آمدن شبکههای اجتماعی تشدید شده است، اما در ایران حاد و بحرانی است؛ در ایران ما با یک بحران بزرگ اعتماد به رسانهها مواجه هستیم.
در همین فصل مربوط به اعتماد عمومی و سرمایه اجتماعی، بیاعتمادی به رسانهها مطرح شده است و در مقابل، مرجع اصلی مردم پزشکان و اساتید دانشگاه هستند؛ علمگرایی شاید بشود گفت. اما همزمان میزان اعتماد به سپاه و ارتش بالا برآورد شده است. آیا این تناقض نیست؟
سوال مهمی است، اما تحلیل آن آسان نیست، چون همه دادهها را نداریم که بتوانیم بهطور مستقل و با پرسشهای دقیقتر بهسراغ نمونههای مشخصتر برویم.
ما در جامعه ایران با بحران مرجعیت رسانهای مواجه هستیم، ولی با بحران مرجعیت گروههای اجتماعی هم مواجه هستیم. یعنی حکومت و روحانیون، روشنفکران و نخبگان، مرجعیت خود را از دست دادهاند و فقط کسانی ماندهاند که اتفاقا دستی در کار ندارند.
احتمالا تصویر اساتید دانشگاه در جامعه، از آنجایی که با علم سروکار دارند، تصویر شخصیتهای منصفی است. گاهی اوقات هم که به تلویزیون میآیند و برخوردهای انتقادی میکنند. یا مثلا پزشکان چون در کار درمان هستند و باز با علم سروکار دارند، از این نظر به آنها اعتماد میکنند؛ ولی این دو گروه سیاستگذار و تصمیمگیر نیستند. آنهاصرفا قدرت نمادین دارند، بنابراین ما با بحران مرجعیت در جامعه سروکار داریم که این پیمایش به خوبی آن را نشان داده است.
این مساله، همراستا است با بحران دین در کشور، یعنی حکومت دینی داریم که همه مسائل را میخواهد با دین سازمان بدهد و جامعهای که دیگر دین را معتبر و مشروع در اداره جامعه نمیداند؛ این بزرگترین شکاف در جامعه ایران است.
به پرسش شما برگردم، نه اپوزیسیون و نه دولت از آن مشروعیت گسترده در جامعه برخوردار نیستند و جامعه به مراجعی روی میآورد که دستی بر آتش برای تغییر ندارند و خلا مرجعیت همچنان بر جای خود باقی میماند.
پیمایشهای جامعهشناسی از پیش انقلاب وجود داشت. کتاب «صدایی که شنیده نشد»، پیمایش سال ۱۳۵۳ است که پیشبینی میکرد که جامعه ایران پناه میبرد به مذهب و بعد از انقلاب هم هرکجا پیمایش مستقلی انجام شد، انگ دست داشتن دشمن در این نظرسنجی بر آن زدند. برخی از دستاندرکاران پیمایشها هم به زندان محکوم شدند. در سال ۱۳۸۸، علوم انسانی اسلامی را مطرح کردند. رابطه حاکمان ایران با علوم انسانی را چطور میتوان تحلیل کرد؟
حکومتها هیچ دعوایی با پزشکی، شیمی، فیزیک یا زیستشناسی ندارند، چون حوزه قدرت آنها توسط این علوم مورد پرسش قرار نمیگیرد. اما علوم انسانی به مسائلی میپردازد که میتواند موضوع قدرت وحقیقتهایی را که حکومت برای جامعه میخواهد طرح کند، به چالش بکشاند.
یعنی حکومتی که میخواهد یک گفتمان و حقیقت را به جامعه تحمیل کند، با علوم انسانی که بخواهد براساس تجربه میدانی و تحلیل سنجشگرایانه یا نقادانه آسیبها و کمبودها را نشان دهد، مشکل دارد. این حکومتی بسته است که به توسعه جامعه خود باور ندارد. حکومتهای بسته، همیشه علوم انسانی را در ایران و کشورهای دیگر رقیب خود تلقی کردهاند. برای همین در دانشگاه، بیشتر بهرسراغ علومی رفتهاند که پایههای قدرت آنها را متزلزل میکنند.
بحث قدرت و اقتدار است. علوم انسانی به جایی میرود که حکومت منطقه ممنوعه اعلام میکند تا علوم انسانی در جهت حقیقت حکومتی حرکت کند و اینجا بین علوم انسانی و حکومتها، برخورد ایجاد میشود. حکومت سراغ شکستن آینهای میرود که او را نشان میدهد. مثلا «سعید مدنی» را به زندان میاندازد.
در همه دورهها، علوم انسانی باوجود همه محدودیتها و سرکوبها، بیشترین دادهها را تقدیم حکومتها کردهاند و حکومت هم همیشه آن را پس زده است. انتخاب حکومت است که در مواجهه با این دادهها به فکر برود، یا نویسنده را به زندان بیندازد.
از: ایران وایر