آپوزیسیونِ آپوزیسیون

چهارشنبه, 5ام اردیبهشت, 1403
اندازه قلم متن

آپوزیسیون بجای مبارزه با رژیم، مشغول مقابله و کوبیدن یکدیگر هستند!

روش تخاصمی مخالفان رژیم (آپوزیسیون) با یکدیگر، آنان را پراکنده و در مقابل هم نگاهداشته، نه منسجم و در کنار یکدیگر! باعث شده که جبهه همگام و استواری شکل نگیرد و گروه همراه و هماهنگی بوجود نیآید. این پدیده، از یکسو، آپوزیسیون را اخته و خنثی کرده؛ و از سوی دیگر، هدیه بزرگی برای دشمن اصلی، یعنی جمهوری اسلامی بوده؛ زیرا رژیم را تا حد زیادی از مقابله با آپوزیسیون، بی نیاز کرده است.
کنفرانس ملی ایران
ماجرای دومین گردهم آیی “کنفرانس ملی ایران” در اشتوتگارت، آلمان، میتواند روشنگر باشد.
بیست و نه (۲۹) سال پیش، در کرد هم آیی “کنفرانس ملی”، شاهد بودم که تمام گفتگوها و انرژی شرکت کنندگان متمرکز شده روی مقاله‌ای که بر علیه کنفرانس ملی ایران، منتشر شده بود؛ نوشته‌ای از روی بخل و حسادت، مغرضانه و کینه توزانه در تخریب گروه!
خیلی دوستانه به شرکت کنندگان اعتراض کردم که چرا اجازه میدهند یک نوشته، آنان را چنین مشغول کند و سرِ کار بگذارد؟! هشدار دادم که وقت گرد هم آیی را صرف پاسخ دادن به آپوزیسیونی که با ما همراه نیست، و یا مخالف است، نکنیم. یادآوری کردم که مبارزه‌ی ما با رژیم فقاهتی است که کشورمان را به سوی نیستی می‌برد، و هم میهنان مان را گرفتار و درمانده کرده، نه با دیگر مخالفان رژیم! این چند خط را نیز روی تابلو نوشتم، که طی سه روز دیدار جلوی دید شرکت کنندگان بود:

هدف ما: رهائی مردم و نجات ایران،
مخاطب ما: مردم ایران، و
طرف ما: جمهوری اسلامی است.

آسیب شناسی آپوزیسیون

چرا آپوزیسیون پس از بیش از چهار دهه تلاش و مبارزه، نتوانسته رژیم یک بعدی فرقه گرا را برکنار، و یک سیستم مردمسالار ملی را جایگزین حکومت دینی کند؟ چرا مخالفان رژیم، پیوسته با شکست و انشعاب و ناکامی روبرو بوده‌اند؟
چنانچه عادلانه (بدون جبهه گیری) و خردمندانه (بدون پیش فرض) بررسی و بازبینی کنیم، می‌بینیم، آپوزیسیون بجای مبارزه با جمهوری اسلامی، پیوسته دنبال یافتن نقطه ضعف، ایراد گیری و کوبیدن دیگر مخالفان رژیم بوده و بخش اعظم انرژی و وقت خود را صرف تضعیف شخصیت‌های آپوزیسیون نموده است. برای خالی کردن زیرا پای کنشگران، شایعه پراکنی، سمپاشی، و پرونده سازی کرده؛ و تا حد تخریب و ترور شخصیت، پیش رفته است! این رفتار که زائیده خود بزرگ بینی، خود محوری و “من بودن” است و برخی از کاستی‌های فرهنگی مان را به نمایش میگذارد، در میهن مان ریشه تاریخی دارد.
مصدق در این رابطه می‌نویسد: “در ایران حزب بزرگ سر نمی‌گیرد، چون همه می‌خواهند جزو کمیته و هیئت عامل بشوند. ” اینکه همه می‌خواهند رئیس باشند، کیی از کمبودهای فرهنگی است، همه مان “من” هستیم!

شایعه پراکنی، تهمت و پرونده سازی

ویل دورانت، پژوهشگر و تاریخ نویس، می‌گوید: کشورهای مان، چون از تجمع ما پدید آمده‌اند، همان هستند که ما هستیم؛ قوانین و احکام‌شان بر مبنای خوی و سرشت ما، و اعمال‌شان کردار زشت و زیبای ماست. ” (۱)
کنت دو گوبینو می‌نویسد: وقتی شما با ۵۰ نفر ایرانی صحبت می‌کنید… همگی مخلص و دوست و حتی بنده و چاکر شما هستند ولی همین که پشت کردید، به شما ناسزا می‌گویند. (۲)
ما زائیده‌ی فرهنگ مان هستیم و اکثر مشکلات ما، زائیده‌ی کمبودهای فرهنگی مان است.
یکی از این کمبودها، شایعه پراکنی، پرونده سازی و سمپاشی در تخریب شخصیت دیگران است. شایعه پراکنی و تهمت زنی در پراکندگی آپوزیسیون و گسترش بی اعتمادی در جامعه، نقشی تخریبی دارد. خود بزرگ بینی، خود محوری و “من بودن”، عارضه مشخصه کسانی است که خود را “عقل کل” می‌پندارند! یک نمونه:
قرار بود شاه در کنفرانس اوپک در الجزایر شرکت کند، اسداله علم، وزیر دربار، دوست و چاکر و غلام خانه زاد شاه – پیشنهاد می‌کند که “هیئت مطلعی از وزیر اقتصاد، رئیس بانک مرکزی، وزیر کشور (مسئول اوپک)، و یک عده کارشناس همراه باشند. فرمودند، این خرها چه فایده دارند؟ (اشخاص مورد اشاره علم، از با کفایت ترین بلند پایگان و برجسته ترین مغزهای آن روز ایران بودند). ” (۳)
زنده یاد محمد مختاری می‌نویسد: “مسأله عدم پذیرش و تحمل دیگری یک عارضه فرهنگی دیرینه در جامعه ماست، که فاقد تجربه نظام یافته دموکراتیک است، کسانی که خود را تنها حامل حقیقت مطلق می‌پندارند. وقتی کسی می‌پندارد کل حقیقت مطلق تنها با اوست، پس دیگری را که با او مخالف است طبعا بر باطل می‌انگارد. حقیقت مطلق ایجاب می‌کند که باطل نفی و حذف شود، و حق برقرار بماند. ” (۴)
با پدیده‌ای که محمد مختاری به آن اشاره دارد، تجربه شخصی دارم. شاهد بودم که چگونه کسی که دچار “توهم” حامل حقیقت مطلق بودن است، نزدیک ترین دوست و یار و همکار خود را طرد و با پرونده سازی حذف می‌کند، در ضمنی که باعث شکست و ناکامی یک سازمان می‌گردد.
حربه‌ی شایعه پراکنی، تهمت زنی و پرونده سازی در فرهنگ مان ریشه دور و درازی دارد. این پدیده تخریبی، از یکسو باعث تضعیف کنشگران و مخالفان نظام حاکم (شاه و شیخ) بوده، و از سوی دیگر، در حذف و نابودی، کناره گیری و گوشه نشینی نخبگان میهن مان، نقش بسزائی داشته است. حذف هائی که مسیر پیشرفت کشورمان را سد کرد و سرنوشت مردم، رو به زوال تدریجی گذاشت. در ضمن، کسانی تهمت میزنند، شایعه پراکنی و پرونده سازی می‌کنند که تنها دنبال منافع شخصی (قدرت و ثروت) هستند. و متأسفانه، کسانی آماج تهمت و شایعه و پرونده سازی واقع می‌شوند که از “کنشگران راستین” میهن مان می‌باشند. چند نمونه:

عباس میرزا

عباس میرزا، فرزند و ولیعهد فتحعلی شاه، دویست سال پیش پس از شکست خفت بار ایران در جنگ با روسیه و تحمیل قرارداد تحقیر آمیز گلستان، به این نتیجه رسید که مملکت نیاز مبرم به تشکیل یک ارتش منظم، متشکل، مجهز و تعلیم دیده دارد. او شکست ایران را در یک سیستم کهنه، فرسوده و نامنظم می‌دید و برای جلوگیری از تکرار این سرافکندگی، دست بکار شد. برای شروع، یک قوای شش هزار نفره بوجود آورد. آنان را به ارابه توپ و تفنگ مجهز کرد،… برای آموزش و زندگی قشون، پادگان نظامی ساخت و برای تعلیمات مدرن نظامی، مستشار استخدام کرد…. و برای اولین بار در تاریخ کشور، تعدادی از جوانان مستعد را برای تحصیل به اروپا فرستاد. (۵)
این برنامه‌های بسیار حیاتی و مورد نیاز ایران برای دفاع کشور، عباس میرزا را مورد توجه قرار داد و باعث بخل و حسادت عده‌ای از دست اندرکاران حکومتی و درباریان مانند میرزا آقاسی، آصف الدوله، بهمن میرزا، و دو تن از برادران ولیعهد گردید. چون شایعه پراکنی و تهمت و دسیسه‌های‌شان برای طرد او، بی نتیجه ماند؛ او را با مسمومیت، حذف فیزیکی کردند.

میرزا ابوالقاسم قائم مقام

قائم مقام، زمانی به نخست وزیری رسید که کشور در حال فروپاشی بود، ایران در جنگ با روسیه شکست خورده و مجبور به پذیرفتن شرایط دشواری شده بود. نظام سنتی اقتصادی، فرسوده و خزانه مملکت تهی بود. قائم مقام مشکلات را خوب می‌شناخت و می‌دانست که تنها با دشمنان خارجی روبرو نیست، دربار و روحانیت و اقشار گمراه و بی وطن دیگر نیز، مشغول نشخوار و سوء استفاده هستند.
در آنزمان صدراعظم، در حقیقت پیشکار و مجری اوامر ملوکانه بود. قائم مقام که سیاستمداری آگاه، میهن دوست، استوار و فساد ناپذیر بود، دست به اقدامات نوین و پیشرو زد. برای توازن واردات و صادرات گمرکی، و همچنین برای تعادل دخل و خرج کشور، برنامه و بودجه تنظیم کرد. برنامه‌های او، مورد تنفر و انزجار دشمنان خارجی و داخلی قرار گردید. خشم و فشار روس و انگلیس را برانگیخت و بشدت مورد اعتراض مفتخورها و دعا گوهای دربار و جامعه روحانیت شد.
قائم مقام در برنامه‌های اصلاحی خود سر سخت و استوار بود، وزیر مختار انگلیس، جان کمبل، برای ادامه دخالت در امور و چپاول ثروت‌ها ایران، دست بکار شد و با یک بودجه عظیم از طرف وزارت امور خارجه کشورش، کمپینی در جهت بدنامی او به راه انداخت، با یاری گمراهان جاه طلب داخلی، شایعه پراکنی، سمپاشی، و پرونده سازی کرد تا شاه را نسبت به او بدبین کردند…. ” شاه در سال دوم سلطنت خود، قائم مقام را خلع کرد، دستور داد او را در باغ نگارستان زندانی و چند روز بعد خفه کردند. ” (۶)

میرزا تقی خان امیرکبیر

به قدرت رسیدن امیر کبیر مصادف با شکوفائی رنسانس اروپا بود. زمانی که همه تلاش‌ها برای توسعه علوم و فنون، و در رسیدن به قدرت صنعتی و نظامی است. در مقابل، ایران “دارای مردمی با فرهنگ انسان‌های غارنشین… تربیت ایلیاتی در پی عیش کردن بود. اهل علم و صنعت وجود خارجی نداشت،… تجار تحت الحمایه سفارتخانه‌های روس و انگلیس بودند. علوم روز عبارت بود از جن گیری، دعانویسی، آداب طهارت، و…، این ایران بود. امیر یکی از سه نخست وزیر ماست که برای اداره کشور و نجات آن از وابستگی و عقب افتادگی نظریه داشت. امیر از عمق فرمول رشد غرب با اطلاع بود و اوضاع ایران را نیز به خوبی می‌شناخت. ” (۷)
” کلنل شیل، که ده سال وزیر مختار انگلیس در ایران و دشمن خونی امیر بود، در باره وی نوشته “پول دوستی که خوی ایرانیان است در وجود امیر بی اثر است؛ به رشوه و عشوه کسی فریفته نمی‌شود. شیل، به وزیر امور خارجه کشورش، پالمرسون می‌نویسد: سیاست استقلال طلبانه امیر، عمده ترین دلیل سرنگونی او بود…. راجع به اعدام امیر، شاه در وهله اول ابدا به خیال اعدام امیر نبود. شیل، از زمان عزل تا تبعید، در جزئیات امور با میرزا آقا خان و مهد علیا مشاوره و مذاکره می‌کرد – و دسته جمعی کوشیدند که امیر را از تهران خارج کنند…. محرک اصلی قتل امیر، میرزا آقا خان “دست نشانده” انگلیس است که با شیل در همه کارها در کنکاش بودند…. با روی کار آمدن میرزا آقا خان، شکست سیاست انگلیس در دوره میرزا تقی خان جبران گشت۰ و اعتمادالدوله همه تقاضاهای شیل را در مسائل مورد اختلاف ایران و انگلیس انجام داد.. ” (۸)

تیمورتاش

عبدالحسین تیمورتاش از بنیان گزارن سلسله پهلوی و اولین وزیر مقتدر دربار رضاشاه، خاری بود در چشم دشمنان ایران بویژه انگلیسی‌ها و دشمنان داخلی که از بخل و حسد، توانائی دیدن او را نداشتند. تیمورتاش در ابتدای سلطنت رضاشاه، کلیه امور کشور را در دست داشت. رضا شاه به تیمورتاش می‌گوید: “امور قشونی را من اداره می‌کنم و امور داخلی و سیاست خارجی را شما، شما دست راست من هستید. “
رضا خان، یک قزاقِ گردن کلفت، بی سواد و خشن بود که چیزی جز “اطاعت از مافوق، زورگوئی به زیر دست، و استفاده از چماق” برای حل مشکلات نمی‌دانست! “آنچه سبب شد انگلیسی‌ها رضا خان را برای کودتا انتخاب کنند، قلدری و بزن بهادری و نترسی او بود. رضا خان وارد هیچ یک از مدارس صاحب منصبی و درجه داری که افسران روسی تأسیس کرده بودند نشد، زیرا سواد نداشت. تیمورتاش در پشت پرده، معلمی شاه را نیز در دست داشت و راهنمای او بود. ” (۹)
توطئه و دسیسه‌های انگلیس و تحریکات آیرم، رئیس شهربانی، و بدگوئی‌ها و تهمت‌های تقی زاده و فروغی موجب گردید که شاه او را از صحنه روزگار محو کند. تیمورتاش، باقر عاملی
ابوالحسن ابتهاج می‌نویسد:… تقی زاده و بعضی از دوستان و طرفدارانش، از جمله حسینقلی خان نواب در اتهاماتی که به تیمورتاش وارد شد، دخالت داشتند. البته پرونده‌ای که برای او ساختند و اتهاماتی که علیه تیمورتاش مطرح کردند پوچ و بی اساس بود. (۱۰)

تقی ارانی

سه خصوصیت برجسته ارانی: نخست، وسعت معلومات و قدرت استدلال؛ دوم، شجاعت و جسارت فراوانش که گاهی تا سر حد تهور و بی باکی پیش می‌رفت… نشانه‌ای از میهن دوستی و حس ناسیونالیستی در ارانی به طور بارزی وجود داشت؛ سومین خصلت ارانی (که شاید مهمترین جنبه ضعف یک رهبر مبارزه سیاسی به شمار آید) سادگی و زود باوری فراوان او بود. (۱۱)
“عبدالصمد کامبخش که افراد گروه ۵۳ نفر را لو داد، برای رد گم کردن، ارانی را آماج اتهاماتی چون “خودپسند”، “دسیسه چین”، و “آنتی کمونیست” کرد…. این برخورد فرومایه با مردی که در زندان تا آستانه‌ی محاکمه به عنوان لو دهنده یاران و شاگردانش قربانی تزویر و بند و بست کامبخش با پلیس رضا شاه بود، نشانه‌ی آن شیوه‌ی سیاسی‌ای است که هر ارزشی را فدای اهداف قدرت طلبانه‌ی خود می‌کرد و هنوز می‌کند…. ارانی ۱۸ اردیبهشت ۱۳۱۶ دستگیر شد، کامبخش دو هفته پیش از آن دستگیر شد. نه تنها نام اشخاص را فاش کرد، بلکه گزارش مفصلی برای پلیس سیاسی نوشت که حتی از توقعات پلیس هم فراتر می‌رفت! ” (۱۲)
بزرگ علوی می‌نویسد: “ارانی یادداشت مخفیانه به او داد که شما را تا چند روز دیگر مرخص خواهند کرد، ولی من ماندنی هستم و شاید مرا بکشند. روز ۱۴ بهمن ۱۳۱۸ نعش او را به خانواده‌اش تحویل دادند. دکتر امامی برای تصدیق پزشک قانونی جسد را دید، علامت‌های مسمومیت را در جسد تشخیص داد. ” (۱۳)

محمد مصدق

مصدق نماد استقلال، و الگوی مردمسالاری ایرانی است. واژه‌ی “ملی” برای مصدق، ناسیونالیسم نبود، دموکراسی ایرانی بود.
مصدق نماینده اول تهران، ۱۳ اسفند ماه ۱۳۲۲، طی نطقی شدیدالحن با تصویب اعتبارنامه سید ضیا مخالفت کرد. مصدق در نطق خود تأئید کرد که سید ضیا یک عامل خارجی است و ضدیت با او یک وظیفه میهنی و واجب است.
مصدق به هنری گریدی، سفیر آمریکا در ایران، گفت: “ما برای استقلال ایران، خیلی بیشتر از منافع اقتصادی، ارزش قائل هستیم. استقلال همه چیز است. “
اسناد وزارت امور خارجه آمریکا: “دولت مصدق، در محاصره‌ی اقتصادی بود، ولی هم از پشتیبانی ملت برخوردار بود؛ و هم تا مدتی از همکاری مجلس شورای ملی. و با نداشتن درآمدی از نفت، هم حقوق و دستمزدها پرداخت می‌شدند، و هم محصولات نفتی مهیا می‌گردیدند.
سند گزارش شماره ۲۵۶ “او آی آر” واشنگتن، ۱۸ جولای ۱۹۵۲ (۱۴ ماه پس از ملی شدن نفت):
طی ۱۴ ماه گذشته، یک انقلاب سیاسی و اجتماعی در کشور رویداده است. و “سیا” می‌گوید، این انقلاب هنوز ادامه دارد…. و امکان باز گشت به دوران گذشته غیرمحتمل است. انقلاب سیاسی اجتماعی جبهه ملی را می‌توان با “قرار جدید” فرانکلین روزولت برای توسعه اقتصادی در آمریکا، مقایسه کرد. (۱۴)
“رهبران حزب توده، جبهه ملی و مصدق را به باد حمله و ناسزا گرفتند و نوشتند:… قرارداد الحاقی را مردم ایران رد کرد نه جبهه مفتضح ملی… مردم هیچوقت فراموش نمی‌کنند که پیشوای این جبهه، پیر مرد مکاری که نیم قرن است به اغفال و فریب خلق مشغول است، در عمر دراز خود چه شعبده‌های رنگارنگی به قالب زده است…
مصدق هرگز به مردم دروغ نگفت و هیچگاه قدمی در راه فریب مردم بر نداشت و هرگز بر سر منافع ایران… با بیگانگان سازش نکرد. راه و برنامه مصدق بعدها از سوی عبدالناصر، نهرو، و تیتو و دیگر سران کشورهای غیر متعهد دنبال شد. او می‌گفت: گرسنه می‌مانیم و آزادی و استقلال خود را از دست نمی‌دهیم. ” (۱۵)

خلیل ملکی

خلیل ملکی، از یایه گذاران مکتب سوسیالیست ایرانی است؛ ملکی باور داشت که در هیچ شرایطی نباید دست روی دست گذاشت و ساکت نشست، بلکه در هر زمان (و در حدود امکانات موجود) بایستی چراغ مبارزه و کوشش سیاسی – اجتماعی را به نحوی روشن نگاه داشت. تلاشگری که با از خودگذشتگی، هستی‌اش را در این راه گذاشت.
ملکی می‌نویسد: “پاک و صاف بودن هدف ما اجازه می‌داد که برای رسیدن به هدفهای مشروع به وسایل نامشروع نیاز نداشته باشیم. ” (۱۶)
کاتوزیان در مقدمه‌ی کتاب خاطرات خلیل ملکی می‌نویسد: “ملکی آنقدر در عمر خود از افراد گوناگون – اغلب از نزدیک ترین کسانش – نامردی، بی انصافی، حق ناشناسی، بی مروتی و حتی بی رحمی دیده بود که اغلب زیر لب زمزمه می‌کرد:
ز بس که مردمک دیده، دیده مردم بد کنون به مردمک دیده، سوء ظن دارم!
ملکی در انتقاد به حزب توده برای پشتیبانی بی چون و چرا از سیاست شوروی و مخالفت آنان با نهضت ملی، از حزب توده جدا شد. در مورد انشعاب از حزب، در یک جزوه ۶۰ برگی نوشت: علی رغم اهمیت همبستگی‌های بین المللی، و نقشی که ممکن است شوروی در آزادی، استقلال و پیشرفت ملل کوچکتر ایفا کند، ارزش و اهمیت نیروهای ملی را نباید کم گرفت و فقط به امید پیروزی در سطح جهانی نشست.
بزرگ علوی می‌گوید، خلیل ملکی در زمان حکومت فرقه پیشه وری در تبریز فعالیت داشت… دستور داد که تصویرهای لنین و استالین را از دیوارهای تالار سخنرانی بر کنند و بجای آنها عکس خیابانی و ستارخان را بگذارند…. ملکی در مقابل حزب توده قد علم کرد و به ستیز پرداخت. او در نقد سیاست نادرست شوروی در آذربایجان، واقعیت درستی را مطرح می‌کرد. (۱۷)
عباس میلانی می‌نویسد: خلیل ملکی در راه مبارزه برای برقراری سوسیال دموکراسی در ایران خستگی ناپذیر بود. او را به راحتی می‌توان یکی از شخصیت‌های ایرانی دانست که بیشترین بدگویی‌های غیر منصفانه در موردش انجام شده است. حکومت شاه به او بی اعتماد بود، مخالفان تندرو به او بی اعتنایی می‌کردند و یا به سخره‌اش می‌گرفتند، و چپ‌های استالینیست او را تحقیر و تخطئه می‌کردند.

لیست نخبگانی که مورد تهمت و پرونده سازی قرار گرفتند، ادامه دارد: – حسین فاطمی، میهن دوست پاکدامنی که نه تنها آماج تهمت و افترا رهبران حزب توده و دربار قرار داشت بلکه محمدرضا شاه که از دشمنان اصلی او بود دستور دستگیری و اعدام او را داد. – ابوالحسن ابتهاج، یکی از بهترین و جدی ترین مدیران اقتصادی کشور که حسادت و بخل بیخردان، او را هدف تهمت و پرونده سازی قرارداد، از کار برکنار و زندانی کرد.

علی رضاقلی، در این رابطه دید و برداشت بسیار جالبی دارد، می‌نویسد: “می خواستم با این فکر که اگر امیرکبیر زنده بود یا اگر علیه مصدق کودتا نمیشد یا اگر فلانی سر کار بیاید چنین و چنان می‌شود به مبارزه برخیزم و نشان دهم که ساختارهای سیاسی-اجتماعی -اقتصادی-فرهنگی تاب تحمل اصلاحات این بزرگان را نداشتند. می‌خواستم نشان بدهم که اگر صد بار با استبداد به هر علت گلاویز شویم و آن را تحویل دیگری بدهیم، تا ساختارهای استبداد پرور هستند همچنان به تولید محصول خود خواهند پرداخت… ” (۱۸)

زمینه استبداد پرور بخودی خود بوجود نمیاید و زائیده فرهنگ یک جامعه است. آنچه “آپوزیسیون” را با ناکامی و شکست روبرو ساخته، کمبود‌های فرهنگی مان می‌باشد.
وقتی اسب‌های توانا را از میدان مسابقه بیرون میکنیم هر الاغی میتواند به خط پایان برسد! (۱۹)

امیرحسین لادن
ahladan@outlook.com
۱ – داستان تمدن
۲ – سه سال در ایران
۳ – یادداشت‌های علم، جلد۴
۴ – انسان در شعر معاصر
۵ – منشآت قائم مقام فراهانی، بدرالدین یغمائی
۶ – زندگی حاج میرزا آقاسی
۷ و ۱۸ – جامعه شناسی نخبه کشی، علی رضاقلی
۸- امیر کبیر و ایران
۹ – از آلاشت تا آفریقا، خسرو معتضد
۱۰ – خاطرات ابتهاج، جلد اول
۱۱ – خاطرات سیاسی انور خامه‌ای
۱۲ – تقی ارانی در آینه‌ی تاریخ، خسرو شاکری
۱۳ و ۱۷ – خاطرات بزرگ علوی
۱۴ – اسناد محرمانه وزارت امور خارجه آمریکا ۰
۱۵ – جنبش کلی شدن صنعت نفت ایران، غلامرضا نجاتی
۱۶ – خاطرات خلیل ملکی
(۱۹) چرچیل

از: گویا


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

یک نظر

  1. فرهنگ مردم کره شمالی استبدادپرور بود اما فرهنگی مردم هم ژن کره جنوبی استبدادستیز؟

    به فرهنگ مربوط نیست. به این مربوط است که آیا عوامل روس به قدرت می رسند (کره شمالی) یا آمریکا (کره جنوبی) یا عوامل روس و انگلیس با هم (ایران کنونی)