قصد من در این نوشته پاسخ به چرایی واردکردن مسعود پزشکیان به عرصه انتخابات و احتمال رئیسجمهور کردن اوست.
پزشکیان هدف کاندیدا کردن خودرا “افزایش آرا در انتخابات و اجرای برنامه و منویات رهبری” اعلام کرده است. حال چرا برخی از اصلاحطلبان برای این دو هدف اعلام شده او به ذوق و شوق افتادهاند؟ چرا حتا روزنامه کیهان نیز تصمیم پزشکیان را ستوده است؟ اشتراک منافع کیهان و اصلاحطلبان رانتگیر در کجاست. این نوشته میکوشد به این چراها پاسخ بدهد.
واقعیت چیست؟
یکم، نظام جمهوری اسلامی در تمام ابعاد جامعه با شکست روبرو شده و با ریزش روز افزون حامیان عقیدتی خود در آستانه درون پاشی قرار گرفته است. این یعنی اکثریت مردم خواهان پایان عمر سیاسی قدرتمندان و کسانی هستند که به قول خود پزشکیان “هزاران هزارمیلیارد تومان همین جوری به عدهای رانت داده” است. اکثریت مردم خواهان آن هستند که جامعه به مسیر عادی زندگی، درست خلاف جهت تحمیلی جمهوری اسلامی، از جمله تبدیل دین شلاق و شکنجه به دین اختیاری مردم، یعنی خواستار پایان نظامی هستند که به قول صادق زیباکلام حتا یک دستآورد قابل ذکر نداشته است که بتواند به آن استناد کند. اصلاحطلبان رانتبگیر برای حفظ این نظام فاسد به جنبش و جوش افتادهاند.
علی خامنهای که در سالهای آخر عمر خود قرار دارد بیشتر از اصلاحطلبان نگران است. اما او حاضر نشده است شکست نظام خود ساخته خود را بپذیرد و قدرت را به نمایندگان واقعی مردم بسپارد. بنابراین برداشت اصلاحطلبان دولتی این است که برای حل این معضل بار دیگر خامنهای به سراغ آنها خواهد آمد. اما شخص موردنظر خامنهای برای نجات رژیم نه اصلاحطلبان منتقد نظام ولایت فقیه بلکه پزشکیان غیر اصلاحطلب یا بهقول خودش اصولگرای اصلاحطلب است. که نمایندگیاش در مجلس را هم مدیون رهبر میداند. او نه سازمان و حزب دارد و نه برنامه مستقل و در چهار مجلس گذشته هم در کنار اصوگراها بوده است. اصلاحطلبان میتوانند به بخشی از هدف او یعنی کشاندن مردم به پای صندوقهای رأی کمک کنند. در ازای آن پزشکیان بیحزب و سازمان اگر انتخاب شود ممکن است چند پست وزارتی و مدیریتی هم با مشورت و اجازه رهبر و البته (به قول حسن روحانی دولت تفنگ به دست)، سران سپاه به آنها واگذار کند.
اما این معامله برای اصلاحطلبان هزینهای هم دارد. آنها باید تا میتوانند خاک بر چشم مردم بپاشند و دروغ بگویند و دوغ و دوشاب را با هم مخلوط کنند و درعین حال مردم را از خطر احتمال رئیس جمهور شدن سعید جلیلیها بترسانند تا آنها را به پای صندوق رأی بکشانند. یعنی برگشت به شیوه عوامفریبانه و متروک بد و بدتر. مردم بهتر از اصلاحطلبان میدانند که سعید جلیلیها تمام ارکان اصلی قدرت را در دست دارند و با رئیس جمهور شدن احتمالی پزشکیان، همانگونه که خامنهای اعلام کرده است چیزی عوض نمیشود. پزشکیان هم، همچنانکه خود گفته است، هدفاش اجرای برنامه و منویات رهبر و ادامه کار رئیسی است. به نظر من احتمالاً این آخرین ضربهای است که اصلاحطلبان استمرارطلب به ایران وارد میکنند.
شیوه کار اصلاحطلبان دولتی
تابلوی تبلیغاتی اصلاحطلبان برای کشاندن مردم به پای صندوقهای رأی اشاره دارد به “شخصیت غیر فاسد، و صداقت پزشک جراح حاذقی که بهقول خودش مانند بسیاری دیگر از سران نظام کوپنی وارد دانشگاه نشده و مدرک قلابی نگرفته است. برای ثبت نام، دخترش را هم با خود به همراه برده است. اما آیا این ویژگیها با توجه به اجرای برنامه خامنهای برای نجات کشوری که غرق در بحرانهای تودرتو و به لبه پرتگاه رسیده است به فرض آوردن چند وزیر اصلاحطلب در دولت او کار گشاست؟
دولت حسن روحانی با قد و قواره سیاسی بسیار بزرگتر از پزشکیان و حمایت ۲۶ میلیونی مردم در انتخابات نتوانست وعدههایش را عملی کند و سرانجام ملقب به “روباه بنفش” شد. چرا که مشکل و بنبست در جای دیگر، یعنی ساختار قدرت مطلق و مادالعمری رهبری ولایت فقیه در جمهوری اسلامی است که سیاستی بدون اجازه او، و البته بازوی نظامی ولایت به انجام نخواهد رسید.
مردم میدانند دلیل شور و شوق اصلاحطلبان، سهمگیری در قدرت و حفظ نظام ناکارآمد و فاسد است، نه حل مشکلات ایران و نه احقاق حقوق ضایع شده ملت. چرا که شناخت عوامل وضعیت اسفناک کنونی برای هیچ اهل نظر و تجربهای دشوار نیست. چرا باز برخی برای بقای رژیمی که ایران را به فجایع ضدانسانی و عقبماندگی مفرط کشانده است خاک به چشم مردم میپاشند؟
آیا مردم فریب ترفند رهبری و تشویق اصلاحطلبان را خواهند خورد؟
جامعه امروز ایران در وضعیت نابهسامان و ناامیدی گرفتار شده است. رژیم مردم را زیر منگنه سرکوب و فشارهای معیشتی و دهها مشکلات دیگر به سکوت واداشته است و هر اعتراضی را به دشمن خارجی نسبت میدهد. فرض اصلاحطلبان این است که مردم ناامید ممکن است به هر ریسمان پوسیدهای آویزان شوند. پس آنها را میتوان به سادگی به بازی گرفت. تنها لازم است که ذوق و شوق خود را به مردم عادی هم سرایت دهند که انگار خاتمی دیگری در راه است!
اما چرا خامنهای …؟
اما چرا خامنهای و سران سپاه پاسداران، که به شدت خواستار دولت یکدست اصولگرا بودهاند باید به امکان حضور اصلاحطلبان در دایره قدرت تن بدهند؟
پاسخ کوتاه این است که رژیم در مسیر ریزش غیرقابل کنترل حامیانش قرار گرفته و میتواند با رخدادهای ناشناختهای به لبه پرتگاه برسد. مثلا گسترش جنگ نیروهای نیابتی نظام با اسرائیل به داخل ایران کشیده شود. با علم به این واقعیتها سید محمد خاتمی گلیم خود را از نظام رو به افت کنار میکشد و اعلام میکند دیگر حاضر نیست برای چند کرسی مجلس از رهبر گدایی کند و میخواهد در کنارمردم بماند.
اما آیا وسوسه اصلاحطلبان رانتبگیر میتوانند زیر پای او را هم خالی کنند و پی ننگ حفظ نظام جرم و جنایت و دزدی و فساد و ویرانی را به تن او هم بمالند؟ اعلام در کنار مردم ماندن خاتمی، خامنهای را بیشتر نگران کرده است که مبادا دیگر مقامات نظام نیز همان راه خاتمی را بروند. پس خامنهای طبیعی است به راههایی بیاندیشد که آنها را از راهی که در پیش گرفتهاند یعنی در کنار مردم بودن منصرف کند.
تلاش برای برگرداندن مردم به دوره ماقبل جنبش مهسا
جنبش مهسا ماهیت نظامی – امنیتی رژیم دیکتاتوری و ضد مردمی حکومت اسلامی را بیشتر آشکار کرد. از آن پس اکثریت مردم از کلیت نظام گذر کردند. اصلاحطلبان میخواهند ذهنیت مردم را به قبل از جنبش مهسا برگردانند. قبل از جنبش مهسا هنوز اکثریت مردم بر این تصور بودند که رژیم اصلاحپذیر است و باید افراد و گروههایی که وعده اصلاحات میدهند حمایت کرد. آخرین تلاش آنها پشتیبانی از انتخاب دولت حسن روحانی بود. روحانی نشان داد که در برابر رهبر و حکومت تفگندار او قادر به پیشبرد وعدههایش نیست، پس تسلیم شد و به وعدههای خود پشت کرد. ازآن پس ریزش از درون نظام شتاب گرفت. نتایج دو انتخابات آخر نمایانگر این واقعیت بوده است. تلاش شکست خورده صد و ده نفره اصلاحطلبان برای تشویق مردم به شرکت در انتخابات مجلس دوازدهم چیزی جز رسوایی برای آنها نداشت.
در واقع رژیم در ماهای گذشته با دو شکست استراتژیک روبرو شد. نخست از دست دادن پی در پی آرای مردم در انتخابات ریاست جمهوری و مجلس. آنهم درست زمانی که تصور میرفت رئیسی را میآورند تا او را برای مقام جانشینی هم آماده کنند. با علنی شدن بیلیاقتی و بیسوادی رئیسی آنها کاملا سرخوردند و در عمل دریافتند که او اگر زنده هم میماند هرگز قادر نبود وضعیت بحران زده امروز ایران را بهبود بخشد. بخش بزرگی از ویرانگریها اقتصاد و سیاست مربوط به دوره ریاست جمهوری او بوده است.
مرگ رئیسی به هر دلیلی که باشد، سبب شد که پرونده او بسته شود. به ویژه پس از فوت خامنهای چه بسا وضعیت بحرانیتر بشود و احتمال رقابتها و درگیریهای درون حکومت ابعاد نظامی نیز پیدا کند. اگر رئیسی ۲۵ درصد کمتر از حسن روحانی رای آورد، یعنی حدود ۱۶ تا
۱۷ میلیون، در برابر آرای ۲۵ تا ۲۶ میلیونی حسن روحانی، و با توجه به افزایش واجدین شرایط رأی دادن در دوره رئیسی، این کاهش چشمگیر در کنار بیش از ۴ میلیون آرای باطله، یک شکست بزرگ برای نظام محسوب میشد.
نتایج آزمون دوم، یعنی انتخابات اخیر مجلس، به مراتب بدتر از نتایج انتخاب رئیسی بود. ریزش بازهم بیشتر آرای مردم هویدا شد. بطوری که در شهر تهران با هشت میلیون واجدین شرایط رأی دادن کمتر از ۲۰ درصد مردم در انتخابات شرکت کردند. در این انتخاب بیش از نیمی از نامزدها رأی کافی بدست نیاوردند و انتخابات به دور دوم رسید. اما آرای بدست آمده در دور دوم رژیم را وحشت زده کرد. میزان مشارکت ۸ درصد بود چنانکه شانزده ۱۶ نماینده باقی مانده به دور دوم، با ۲.۵ تا ۳.۵ درصد آرا وارد مجلس شدهاند. این مجلس ابدا مشروعیت ندارد. چگونه کسی میتواند با ۲.۵ درصد آرا خود را نماینده مردم بخواند؟ در ایران نهادی وجود ندارد که این مسأله را به چالش بکشد.
دلیل سوم، بالا گرفتن اختلافات جناحهای درون طیف اصولگراها است که با افشاگری از فساد و دزدیهای یکدیگر همراه شده است. این روند تازه آغاز شده است و میتواند ابعاد گستردهتری پیدا کند و سبب شود بخشهای دیگری از پایگاه عقیدتی رژیم ریزش کنند. این آستانه خطری است که ممکن است سرانجام به سقوط نظام بیانجامد. مگر ۲ هزار کلاهک اتمی نظام شوروی را حفظ کرد؟
چهارم “سیاست خارجی میدان”، منتسب به سردار قاسم سلیمانی نیز با فاجعهای که در غزه رخ داده است و بیتفاوت ماندن ناشی از ترس رژیم جمهوری اسلامی که ۴۵ سال اسرائیل را به نابودی تهدید میکرد منجر به از دست دادن حیثیت بیشتر رژیم ایران در داخل به ویژه در میان حامیان عقیدتیاش و همچنین در خارج میان حامیان خارجیاش شد. این شکست و ناتوانی سبب گردید که بخش دیگری از متوهمها به شعارهای رژیم هم ریزش کنند.
آیا همین چهار دلیل کافی نیست که بدانیم چرا هسته سخت قدرت، بهرغم اصرار بر یکدستسازی نظام، تن به ورود مسعود پزشکیان نسبتاً مستقل داده است، اما علی لاریجانی را رد صلاحیت کرده است؟ خامنهای به این نتیجه رسیده است که برای نجات رژیم به اصلاحطلبان نیاز دارد. بنابراین باید شرایطی برای آنها فراهم شود که بتوانند به اهداف مسعود پزشکیان، یعنی کشاندن مردم به پای صندوق رأی و اجرای منویات رهبر است کمک کنند. با این اهداف ایرادی هم ندارد که افرادی از اصلاحطلبان امتحان پس داده هم وارد کابینه بشوند تا چهره خشن رژیم قدری در داخل و خارج تلطیف گردد. اما این خواست بدون فریب مردم بدست نخواهد آمد. اصلاحطلبان رانتبگیر این ماموریت را پذیرفتهاند تا شور و شوق تصنعی برپا کنند.
اما فکر نمیکنم مردم به سادگی شریک ذوق و شوق تصنعی اصلاحطلبان بشوند و به تعداد زیادی پای صندوقهای رأی بروند. البته راه تقلب برای رژیم همیشه باز بوده است. به علاوه برنامه خامنهای چیست که پزشکیان میخواهد آن را اجرا کند؟ او خود پاسخ داده است ادامه برنامه ابراهیم رئیسی. آیا این ذوق و شوق دارد؟ در گذشته میگفتند اگر به ما رأی ندهید ایران سوریهای میشود. این بار میگویند اگر به پزشکیان رأی ندهید، سعید جلیلی میآید که به روی همه شمشیر خواهد کشید. مردم میدانند فرمان آتش به اختیار و به ویژه یورش به زنان را نه جلیلی بلکه خامنهای صادر کرده است. قرار نیست پزشکیان خلاف منویات رهبر کاری بکند. پس در روی همان پاشنه زنگزده خواهد چرخید که میچرخد.
دو مشکل دیگر ایران
نخست، انتخابات در ایران در سیکل بستهای مهار شده است و خروجی تحولبخشی ندارد. کلید چفت و بست این دایره بسته هم به شورای نگهبان، افراد منتصب و منتخب رهبر سپرده شده است. بنابراین انتظاری نباید داشت که زمانی که شورای نگهبان روزنهای باز میکند به معنی انتخابات آزاد و یا حتا رقابتی میان بد و بدتراست. امروز نظام از بالا مشخص میکند که چه کسی را میخواهد رئیس جمهور کند. اگر لازم شد تقلب میکنند و اگر لازم شد رقبای مدعی مانند مهندس موسوی و کروبی را به حصر مادامالعمر هم میکشانند. آیا اصلاحطلبان از مردم میخواهند که این فجایع را در کنار کشتار مردم معترض در سالهای ۶۲، ۶۷، ۷۸، ۸۸، ۹۶، ۹۸ و ۱۴۰۱ و زندانی و شکنجه هزاران نفر و اعدام بیگناهان را فراموش کنند تا آنان سهمی در قدرت بگیرند.
قدرت در دست کیست؟
دوم، ساختار قدرت در ایران طوری تنظیم شده است که رئیس جمهور نقشی جز کارگزار دستگاه عریض و طویل نظام نخواهد داشت. چه آن زمان که با آرای ۷۵ درصد خاتمی و وعده اصلاحات و جامعه مدنی در عمل تابع هسته سخت قدرت شد و چه زمانی که حسن روحانی از جنس خامنهایها و با آن همه یال و کوپال امنیتی با وعدههای دیگر به ریاست جمهوری رسید و در عمل تهدید به بنیصدری شدن یعنی از کار برکنار شدن و یا مانند رفسنجانی غرق شدن در استخر فرح به وعدههای خودش پشت کرد. آیا توان و شایستگی پزشکیان که نه سازمان و حزبی دارد و نه برنامهای دارد از آنها بیشتر است؟ روشن است که توان پزشکیان به یک دهم توان خاتمی و حسن روحانی نمیرسد.
از آن گذشته خاتمی با وعده اصلاحات و جامعه مدنی و حسن روحانی با وعده بر قرار کردن رابطه عادی با غرب به طوری که همزمان با چرخیدن چرخ سانتریفوژها چرخ زندگی مردم هم بچرخد موجی از توان و اشتیاق جوانان و زنان را به سمت خود کشاندند. اما در عمل خاتمی به مدیر بیکفایت و ترسو و روحانی به لقب “روباه بنفش” مفتخر شدند. این دو شخصیت با پشتوانه آرای ۲۱ و ۲۶ میلیونی خود میبایست احزاب گسترده مردمپایه خود را بنا میگذاشتند تا در پناه حمایت مردم برنامههای اصلاحی خود را پیش میبردند. اما متأسفانه آنها هم از سازمان یافتن مردم در برابر قدرت حکومتی نگران میشدند.
مشکلات ایران چیست؟
ایران زیر دیکتاتوری میلیتاریستی فقها و سپاه است. آنها از هر سیاست و حرکتی که مغایر با منافع آنها باشد جلوگیری میکنند. مانند حل مشکل تحریمها که رژیم ایران میتواند با پذیرفتن راه توسعه و پیشرفت ژاپن، آلمان، کره جنوبی سه شرط اصلی غرب، یعنی علنی کردن فرایند غنیسازی، و سلاحهایی با توان حمل کلاهک اتمی، کنار نهادن تهدید نابودی اسرائیل و پذیرفتن پروتکل اف.ای.تی.اف (قانونی کردن نقل و انتقال پول) باعث شود در ظرف چند هفته تمام تحریمها برداشته میشود. کاری که حسن روحانی نیت کرده بود که انجام بدهد. برخی افراد به اصطلاح کارشناس در توجیه عمل جمهوری اسلامی، به نادرست آمریکا را عامل تحریمها میدانند، نه عملکرد جمهوری اسلامی را. اینگونه به نظر میرسد که تحریمها برای مردم زیانبار و برای هسته سخت قدرت سودبخش است.
بحرانهای چندبعدی
جمهوری اسلامی، ایران را دچار بحرانهای تلنبار شده اقتصادی، سیاسی، محیط زیستی، اجتماعی و فرهنگی کرده است. هر حرکتی که مغایر سیاست رژیم باشد امنیتی قلمداد میشود. نقض حقوق بشر به امری جاری بدل شده است. اعدام سالانه بیش از ۶۰۰ تا ۷۰۰ نفر اقدامی عادی و اسلامی شده است. بیکاری، گرانی، فقر، مهاجرتها، تداوم انواع تبعیضها، کودکان بدون شناسنامه، کولبری، سوختبری، نبود امکانات آموزش کودکان در مناطقی از ایران، خودکشی، حدود سه میلیون کودک کار که بخشی از آنها با جمع آوری زباله زندگی میکنند، اعتیاد، تن فروشی، وجود آتش به اختیارهای که از جنایت نیز ابایی ندارند، دستگیریهای خود سرانه، دادگاههای فرمایشی و امنیتی و غیرمستقل، از بین بردن امنیت مردم در خانه و خیابان، وجود دولت سایه، فساد گسترده در نهادهای حکومتی، کمبود مسکن و اجارههای کمر شکن، تورم روزافزون، مداخله در زندگی خصوصی و سبکهای زندگی مردم، از جمله حجاب اجباری، مقابله با اعتصابات و اعتراضات قانونی کارگران، معملمان، بازنشستهها، پرستاران، مالباختهها و غیره که روزانه در جامعه جریان دارد براستی اگر پزشکیان انتخاب شود از او چه کاری برای رفع این مشکلات ساختاری و نهادی برمیآید؟
اصلاحطلبان بهتر است که خود و مردم را فریب ندهند و بدانند و بگویند که مشکلات ساختاری و نهادی جامعه ایران با جا به جایی رئیس جمهور بیسواد با رئیس جمهور باسواد جراح قلب بر طرف نخواهد شد، آنگاه که اراده تغییر وجود ندارد. قدرت باید به دست نمایندگان واقعی و کاردان مردم واگذار شود. ساخت احزاب و اتحادیهها و سازمانهای جامعه مدنی و کنار زدن مسببین وضعیت کنونی، آزادی انتخابات و رسانهها از جمله گامهای نخست رفع مشکلات ایران است.
از: ایران امروز