ارزیابی و داوری پیرامون اینکه یک خواننده جوان برخوردی طنزآمیز با امور مقدس دینی در آواز خود میکند، برای کسانی که سالهاست اخبار زندگی سیاسی و اجتماعی کشورهای باختر زمین را از نزدیک و جزء به جزء دنبال میکنند، امری بس ساده است، و این خود تاحدودی ناشی از پیش پا افتاده بودن موضوع در فضای زندگی اروپا و آمریکا میباشد. ولی آنچه موجب شد تا این موضوع پیش پا افتاده (از دیدگاه زندگی روشنفکری غربی) آن همه غوغا بپا سازد، همانا ارتباط آن با جامعه مسلمان ایرانی و با کسانی است که نگاهشان به زندگی و مسائل روزمره آن، در همسنجی با نگاه انسان مدرن گاه چند سده فاصله دارد.
ارزیابی در این زمینه آنگاه با دشواری روبرو میشود که به تامل پیرامون بهره برداری سیاسی جریانهای واپسگرای حکومت ایران، صدور فتوای ارتداد و احتمال ترور این خواننده جوان و نیز موضعگیریهای مختلف جامعه روشنفکری و سیاسی میپردازیم. در این میان، از سویی باید خشنود شد که کسانی چون محسن کدیور و .. به رویارویی با حکم فتوا بر میخیزند، و سلحشورانه از حد انتقاد به بانیان فتوا علیه شاهین نجفی فراتر رفته، و دیدگاه فقیهان واپسگرا در زمینه ارتداد و مهدورالدم بودن مرتد را تخطئه میکنند، و از سوی دیگر دچار نگرانی شد که چرا کسانی دیگر، و از جمله آقای سروش تیغ یورش خود را متوجه آن خواننده جوان نموده، حق آزادی بیان را در این رابطه مشخص زیر پرسش مینهند، و بر روشنفکران سکولار خرده میگیرند که چرا ساکت نشستهاند.
رویکرد آنها نه تنها مایه ناخرسندی و نگرانیام شد، بلکه حیرت مرا برانگیخت، رویکردی از این قرار : اینکه آزادی بیان باید در خدمت آفرینش زیبایی باشد، نه زشتی. اینکه آزادی بیان نباید در خدمت توهین به مقدسهای اکثریت مردم قرار گیرد، اینکه آزادی بیان باید بخردانه بکار گرفته شود. از گفتههایی چنین پربدیهی نتیجه گرفته میشد که کسانی که حق آزادی بیان را در خدمت توصیف زشتیها و بیان توهین و بیاحترامی و برخورد نابخردانه در میآورند، کارشان نکوهیده و محکوم شدنی است. پس بنابراین، نباید بدانها حق داد تا چنین بیمحابا و از در بیاحترامی و توهین عرض اندام کنند، و باید اعلام نمود که کارشان نکوهیده است، و در نتیجه باید حق آزادی بیان آنها را و کلا حق آزادی بیان را در آنجاکه به مقدسها اهانت میشود، محدود و یا نفی نمود.
در پایین خواهم گفت که چرا این رویکرد نادرست بوده، و رواج دهنده کژفهمی است، ولی در اینجا دلیل حیرت خود را بیان میکنم. برای روشنفکران دینی که در ایران زندگی میکنند، و مسائل سیاسی و اجتماعی روز اروپا و آمریکا را از نزدیک دنبال نمیکنند، طبیعی است که رویکردی از سر نکوهش نسبت به این هنرمند جوان (شاهین نجفی) در پیش بگیرند و بگویند که نباید از آزادی بیان سوء استفاده کرد، و بهانه بدست بلندگوهای جمهوری اسلامی داد. ولی چگونه میتوان پذیرفت که کسانی که سالهاست با فرهنگ اروپا و آمریکا آشنایی و حشر و نشر دارند، و بخاطر زندگی در آن دیار طبعا در جریان مسائل سیاسی و اجتماعی آنجا قرار دارند، چنین ناسره با اصل آزادی بیان برخورد بنمایند. غافل از آنکه آنها بهلحاظ صوری همان استدلالی را بکار میبرند که رسانههای تبلیغاتی جمهوری اسلامی برای محکوم کردن خود ایشان بکار میگیرند.
بجای آنکه به موضوع آواز شاهین نجفی بپردازم، بد نیست به ماجرای کاریکاتور هنرمند هلندی در روزنامه ژیلاندز- پستن درباره پیامبر اسلام اشاره کنم. این کاریکاتور از سویی شگفتی و ناخرسندی برخی مسلملنان را در اینجا و آنجا برانگیخت، و از سوی دیگر مایه فوران خشم دیوانهوار فناتیکهای جهان اسلام شد، و دشنامها و تهدیدهای فراوان بدنبال آورد. جامعه هنرمندی و روشنفکری کشورهای دمکراتیک به نوبه خود از بالاگرفتن موج خشم و دشنام گویی حیرت زده شد، و در مقام واکنش، به پشتیبانی از آن هنرمند هلندی برخاستند، چراکه برای آنها بهرهگیری از زبان هجو و طنز در برخورد با مقدسها – حتا اگر خود با آن دمساز نباشیم – امری پیش پا افتاده و در زمره جلوهای آشکار و پذیرفته از حق آزادی بیان بشمار میرفت.
ناگفته نماند که نویسنده خود نیز از برخورد هنرمند هلندی و کاریکاتور وی ناخرسند بوده ، و حتا مضمون آن را نادرست میدانستم چرا که اسلام و مسلمانی را مرادف با تروریست و بمبگذاربحساب میآورد، و باخود گفتم که کار او کاری نکوهیده است. ولی واکنش کمابیش یکدست جامعه روشنفکری غرب در دفاع از آزادی بیان هنرمند هلندی خود برای من آموزنده بود. دیدم که بسیاری از روشنفکران غربی که با رویکرد راستگرایان افراطی در زمینه مرادف قرار دادن اسلام و مسلمانی با تروریسم ناهمساز بودند، به دفاع از آزادی بیان آن هنرمند هلندی که دیدگاهی بیگانهستیز را به نمایش مینهاد، برخاستند. این واکنش جامعه روشنفکری باخترزمین برای من آموزنده بود و دریافتم که درپس امری ظاهرا بدیهی هزار نکته باریک وجود دارد که با تاریخ دمکراسی غربی دررابطه است.
برای روشنفکری برخاسته از کشوری ناآشنا با فرهنگ دمکراتیک این خود موضوع پرسش است که چرا روشنفکران لیبرال و دمکرات به دفاع از کسی بر میخیزند که آشکارا زبانی تحریکآمیز، ناراستگو و برخاسته از اندیشه راست افراطی دارد. پرسش این امر حتا برای فردی که سالها کار پژوهشی در زمینه تاریخ دموکراسی اروپا و آمریکا کرده، بهسادگی مطرح میشود، چه رسد به کسانی که آشنایی شان با دمکراسی اروپا و آمریکا پردامنه و ژرف نشده است.
آزادی بیان از دیدگاه سیاست عملی
باوجود آنکه نمیتوان ترانه شاهین نجفی را که زبان طنز داشته، و حکومتیان را به تمسخر میگیرد، همتراز آن کاریکاتور بشمار آورد، ولی در هر دو مورد، واقعیت اینکه آزادی بیان یک نفر این برداشت را در دیگران ببار آورده که نسبت به امور مقدس هتک حرمت شده است.
در واقع توضیح امر را باید در دو ساحت جستجو کرد، نخست در ساحت عملی و در توجه به اینکه جامعه روشنفکری و سیاسی غرب در چند سد سال گذشته داغهای بسیاری را در راستای مبارزه آزادی خواهانه خود تحمل کرده، و خاطره پرباری از یورشهای مختلف به حق آزادی بیان دارد. اگر روشنفکر و آزادیخواه ایرانی خاطرهای کوتاه از یورشهایی نظیر آنکه انتقاد باید سازنده باشد، آزادی نباید در خدمت ویرانگری و پرخاش و توهین قرارگیرد، و مانند اینها دارد، دمکراسی خواهی باخترزمین ، و مشخصا سیاست ورز دمکرات آن، هزار تجربه از یورشهای گوناگون اصحاب قدرت، ثروت و تقدس در این زمینه بر دوش میکشد. و بدین خاطر است که جامعه دمکراتیک باختر زمین آزادی بیان را حتا اگر به توهین، دروغ پردازی، بهتان، بیاحترامی و هجو مقدسها بیانجامد، پاس میدارد.
پس باید این نکته را برجسته ساخته، و آن را بارها تکرار کرد که سنت دمکراسی خواهی باختر زمین آزادی بیان را مشروط به اینکه رعایت این و آن را بکند، به مقدسها توهین نکند، بهتان نزند، بیاحترامی نکند، توهین ننماید، و غیره نمیکند. آزادی بیان شرط ندارد، و باید این را سد بار تکرار کرد که آزادی بیان شرط و حد و مرز ندارد. اگر هم کسی از آن بهره برداری نادرست کرده، و بجای زیبایی زشتی آفرید، و بجای ترویج راستی ، دروغپردازی کرد، و بجای احترام توهین کرد، باز حق وی در آزادی بیان بزیر پرسش نمیرود. حق او در این زمینه بلحاظ اصولی چون و چرا ندارد. درعوض، قانون او را در جای دیگر بخاطر توهین، یا بهتان – به کس یا نیرویی – مورد بازخواست قرار خواهد داد، بیآنکه حق وی در بیان آزادانه انکار شود. (۱)
آنجا که ظاهرا آزادی بیان به زیر ضرب میرود، یعنی در زمینه اهانت و بهتان به کس یا نیرویی، فراموش نباید کرد که اهانت و بهتان به یک کس خود یک عمل اجتماعی، یک حرکت فعال بوده، و بازتاب اجتماعی دارد. این عمل بطور مشخص کسی را مستقیما در آماج یورش نهاده است. این خود با گفتاری که متوجه پندارها و باورهاست و نه اشخاص، فرق بسیار دارد. اهانت و بهتان به یک فرد بسا فراتر از یک بیان ساده بوده، و این ویژگی را دارد که انسانی را بطور مشخص زیر ضرب گرفته است.
با این حساب، حق آزادی بیان را باید گرامی داشت، نه تنها درآنجا که زیبایی را بیان میکند، راست میگوید و بخردانه به توضیح و تصویر جهان پیرامون میپردازد، بلکه حتا درآنجاکه دروغ میگوید، بهتان میزند، زشتی میآفریند، به مقدسها توهین میکند، و نابخردانه رفتار میکند، باید آزادی وی را در بیان آنچه برمیگزیند، پاس داشت، تضمین کرد، و بدان احترام نهاد. پاس داشتن آزادی بیان وی و احترام بدان بهمعنای احترام به شخص وی و همراهی با دروغپردازی و زبان اهانت بار و هجوآمیز وی نیست، بلکه همانا نشان دهنده احترام جامعه به اصلی نظری و مهم است، که فراتر از جنبه عملی آن قرار دارد. اینکه امری زیبا یا زشت بشمار میرود، مقدس یا نامقدس تلقی میشود، دروغ یا راست انگاشته میشود، اهانت و هجو یا تمجید بهحساب میآید، همگی جنبه عملی و نسبی داشته، و امروز و فردا میتوانند تغییر بکنند. بههمین رو، احترام به پندارها و باورها نمیتواند جهانشمول باشد، و نمیتوان از دیگران انتظار داشت که بدانها احترام بگذارند؛ آنچه را نپاید دلبستگی را نشاید.
بسا چیزها و عملکردها در دوره موسولینی، هیتلر و مک کارتی، از سوی اکثریت مردم مقدس، راست و بهین بشمار میرفتند، ولی چند سالی بعد، همانچه مقدس و بهین بهشمار میرفت، توسط همان مردم جلوهای دیگر یافت. حق آزادی بیان نمیتواند در رابطه با این واقعیت باشد که مردم امروز پیرو هیتلر و موسولینیاند و روز دیگر از نیرویی دیگر پشتیبانی میکنند. اینکه زیبا چیست، راست کدام است، بخردانه چیست و غیره بستگی به این یا شرایط اجتماعی و نیز به دیدگاه دارد و بنابر دگرگونی موقعیتها دگرگون میشود، حال آنکه حق آزادی بیان مستقل از این دگرگونیهاست و باید برفراز آنها قرار بگیرد، و در بند آنها نباشد، تا بتواند کارساز گردد.
نکته دیگر در رابطه با درخواست روشنفکران دینی و از جمله آقای سروش پیرامون محکوم نمودن اهانت به امور و چهرههای مقدس، این واقعیت پرآشکار است که نمیتوان مرز میان انتقاد و طنز را با اهانت و هتک حرمت مقدسها بسادگی معین ساخت. نه تنها زنگیان مست بیدردسر این مرز را بهسود خود در مینوردند، و بسا انتقادها را زیر عنوان هتک حرمت مقدسات سرکوب میکنند؛ بلکه بهلحاظ موضوعی نیز دشوار بتوان در بسیاری موارد مشخص، برسر اهانت آمیز بودن یک گفتار توافق داشت. وانگهی چه مرجعی شایسته داوری در این باره خواهد بود، دادگاه اسلامی، دادگاه سکولار، دادگاه نوع پاکستانی و ایرانی و یا دادگاه بیطرف سازمان ملل که وجود ندارد. میگویم وجود ندارد، چراکه منشورها و میثاقهای پذیرفته شده توسط سازمان ملل هیچکدام اهانت به باورها و پندارهای دینی را بخودی خود محکوم نمیسازند. آنچه توسط این اندامها محکوم شده است، همانا گفتار نفرت زاست که در مقاله پیش نشان دادم که از دید نهادهای بینالمللی پیشگفته، هر گفتار توهینآمیزی علیه دین لزوما گفتار نفرتزا بشمار نمیرود.
در رابطه با نکته بالا باید بیفزایم که اگر بپذیریم که اهانت به باور دینی و بزبانی هتک حرمت مقدسات () از دید سیاسی و قانونی باید محکوم شده، و منع گردد، در این صورت، اصل پرهیز از تبعیض، ایجاب میکند که این حکم را شامل همه باورهایی نمود که عنصر اصلی دین را در خود دارند، یعنی هر پندار و باوری که به مقدس دلبسته است،. حال، کافی است که اندکی به دشواری عملی کاربست چنین قانونی توجه کنیم. درست بهمین دلیل بود که حکومت انگلیس قانون هتک حرمت مقدسات را که به دفاع از دین مسیحی میپرداخت، در سال ۲۰۰۸ فسخ نمود. ناگفته نماند که در برخی از کشورهای اروپایی مانند ایرلند و دانمارک و .. قانون ممنوع بودن هتک حرمت مقدسات (blasphemy) علیرغم اعتراض نهادهای دمکراتیک، هنوز معتبر است، همچنانکه بسیار قوانین غیردمکراتیک دیگر هنوز در این کشورها پایدار و معتبراند.
باری بدین خاطر است که مراجع معتبر جهانی از منشور حقوق بشر سازمان ملل تا میثاق جهانی حقوق مدنی و سیاسی، همگی آزادی بیان را مستقل از اینکه بیان کننده راستگو و درستکار است یا دروغگو و تبهکار، پاس میدارند، و برایش مرز تعیین نمیکنند، مگر در آنجاکه اشخاص و اقوام یا ملتها را آماج بگیرد. چنانکه پیشتر گفتم، دروغ و توهین و بهتان به دیگران در جای خود بوسیله قانون پیگیری میشود، و اینها خود نمیتوانند بهانه و توجیه گر محدود ساختن حق آزادی بیان گردند.
نکته دیگری که از زاویه سیاست عملی برای توجیه اینکه آواز آنچنانی حتا اگر توهین آمیز باشد، نمیتواند مجوز نفی کردن آزادی بیان در این زمینه مشخص گردد، همانا توجه به عصر اینترنت است. محدود ساختن آزادی بیان بدین یا بدان دلیل، در شرایطی که اینترنت و رسانههای گروهی همه مرزها را درهم میشکنند، خود طنزی بزرگ است. اینترنت در این راستا سیر میکند که زندگی افراد بشری را به زندگی در یک دهکده تبدیل سازد، و آنها را بسوی یکجور دیدن و یکرنگ شدن سوق میدهد. چگونه میتوان به این واقعیت کم توجه بود که جوانان دهکدههای افریقا و آسیا همچون جوانان اروپا و امریکا شلوارک بپا میکنند، موهای خود را همچون آنها آرایش میدهند، و آوازهای شان را زمزمه میکنند و از دهها و گاه صدها چیزی بهره میگیرند که در کشورهای غربی رایج است؟
گفتم کم توجه، چراکه بخوبی میدانم که همه کسانی که دست به قلم برای توضیح و تفسیر مسائل ایران میبرند، بدین موضوع توجه دارند، ولی دشواری و ناهمزبانی دراینجا ناشی از کم توجهی در این زمینه، و از جمله در میان ننهادن این پرسش است : چگونه میتوان در شرایطی که کسی مقدسهای زمینی و آسمانی را با آواز هجوآمیز، با نوشته توهین آمیز بر روی زیرپیرهنی و یا با کاریکاتور و فیلم و نمایش تصویری در یک گوشه این دهکده جهانی به ریشخند میگیرد، انتظار داشت که دیگران همین کار را با مقدسهای خود در گوشه دیگر از این دهکده نکنند؟
هر چه میخواهد دل تنگت بگوی
آخرین نکته در این ساحت گفتگو همانا اشارهای است به داستان مولوی در مثنوی پیرامون موسی و شبان و همسنجی آن با ترانه شاهین نجفی. پرروشن است که در این هم سنجی باید به تفاوت دو دوره تاریخی و تنگی فضای مدارا در دوران قدیم توجه داشت. اگر در آن دوران، موسی بر نمیتافت که شبانی در گفتگو با خدای خود خواهان شانه کردن موهای سر وی باشد، و این سخن را نوعی کفر بشمار میآورد، امروزه درجه مدارا باید بسا بیشتر از آن حدی باشد که خدای موسی به وی گوشزد کرد، و بویژه باید به زبان طنز و شوخی و هجو که همه جا رایج است، توجه داشت.
اگر مولوی در سده دوازده میلادی مردم مسلمان را در زمینه مدارا دعوت مینمود تا امر مقدس (خواه در ارتباط با خداوند، خواه در رابطه با امامان و پیامبران) را از عرش پایین آورده، و آن را وارد زندگی و گفتگوی خودمانی بکنند (۲)، امروز در سده بیست و یکم و در شرایط جهانی شدن اینترنت، روشنفکران دینی باید پروای آن را داشته باشند تا مردم را دعوت به تحمل برخورد هجو امیز، تمسخر بار و طنزوار با امور مقدس بکنند. نه اینکه از در نکوهش «روشنفکران غیردینی» برآیند که چرا ترانه سرای «آی نقی» را سرزنش نمیکنند. درست است که سطح تحمل مردم مسلمان ایران – البته نه همه مردم مسلمان- با سطح تحمل مسیحیان اروپا و آمریکا یکی نیست، و افرادی چون آقای سروش باک بخشم آمدن مردم و وبویژه سوء استفاده بلندگوهای حکومتی از ماجراهایی مانند ترانه «آی نقی» را دارند، ولی افسوس اینکه آنها در شرایط جهانی شدن و بیدر وپیکر گشتن رسانههای همگانی، چارهای جز این ندارند که هرچه بیشتر بکوشند تا سطح مدارای مسلمانان را بالا ببرند.
من چون سر آن ندارم که وارد بررسی ترانه نجفی شده و جنبههای طنز و هجو و احیانا بیحرمتی را در آن باز بشکافم و در این رابطه به دفاع از یا به محکوم نمودن ترانه وی بپردازم، درنتیجه وارد هم سنجی مشخص نمیشوم، ولی همین را اشاره کنم، که رویکرد هنرمندان امروزین و نیز مردمان با امور و چهرههای مقدس دینی از فضای احترام وهم آمیزی که خودویژه دوره پیش از اینترنت، خودویژه دوره پدرسالاری و در یک کلام خودویژه دوره پیش از آموزش و پرورش مدرن بود، بیرون آمده است.
زمانی بود که نگاه افکندن به چهره شاه خود معنای سر ازتن جدا شدن داشت، همین سد سال پیش در ایران، کوچه را قرق میکردند تا زنان بزرگان به گرمابه روند، و کسی چشمش به هیئت چادر پیچیده آنها نیفتد. این رویکرد وهم آمیز به بزرگان جامعه اعم از دینی و لاییک، و پیچیدن آنها درهالهای مقدس مانند، تنها در ایران و کشورهای اسلامی جریان نداشت. همین وضع در اروپای پیش از انقلابهای سیاسی مدرن نیز وجود داشت. این امر که مردم مسیحی اروپا از آن اوضاع و احوال وارد شرایطی شدهاند که همواره با هجو و تمسخر نه تنها بزرگان جامعه بلکه امور مقدس روبرو گشته، و خم به ابرو نمیآورند، سرنوشت اجتناب ناپذیر همه جامعههای بشری است، و به بیانی، شتری است که در خانه مسلمانان هم خوابیده است.
اگر تحول مسیحیان از احترام وهمآمیز و کورکورانه به امور مقدس، بسمت داشتن مدارا و گشادگی نظر چند سده زمان برد، با تاسف باید گفت که مسلمانان فرصت درازی برای سازگار شدن با شرایطی که بساط بیحرمتی همه جاگیر میشود، ندارند، و از این زاویه فشار بس سنگینی به آنها وارد میشود. آری روشنفکران دینی دربرابر دغمسه بزرگی قرار دارند؛ ازسویی باید خود را برای این دگرگونی آماده سازند، و از سوی دیگر بکوشند تا مردم مسلمان و کلا جامعه را برای این تحول آماده سازند. جای تاسف است که کارگزاران دینی و نیز برخی از «روشنفکران دینی» آماده پذیرای این تحول نبوده، و بویژه آماده این نیستند تا «برون را ننگرند و قال را». چه رسد به اینکه آشکارا سفارش نمایند که «هیچ آدابی و ترتیبی مجوی – هرچه میخواهد دل تنگت بگوی». در حاشیه شعر زیبای مولوی را میآورم تا خود بیشتر مایه تامل گردد.
آزادی بیان از دیدگاه سیاست نظری
آقای سروش در جریان پرورش استدلال خود علیه حق آزادی بیان شاهین نجفی به دوران روشنایی اروپا اشاره میکند و اینکه اصحاب روشنایی بهنگام برخورد انتقادی با پندارههای رایج و حاکم بر آن زمان از در توهین بر نمیآمدند و اندیشههای خود را بدون توهین کردن بیان میکردند. اینکه بزرگان جنبش روشنایی از در اهانت به باورها و اندیشههای مخالف بر نمیآمدند، یک موضوع است و اینکه آنها بدلیل نادرست بودن امر توهین از در محدود ساختن آزادی بیان برآیند، خود موضوع دیگری است. در اینجا من به موضوع دوم میپردازم، ونشان خواهم داد که چرا آزادی بیان از دید آنها حق بیچون و چرای انسان دوران مدرن بشمار میرفت.
پردازش این گفتمان در یک مقاله کوتاه کار دشواری است، بویژه آنکه اگر هدف این باشد که ببینیم روح برخورد بزرگان جنبش روشنایی دررابطه با آزادی بیان چه بوده است.چگونه میتوان دو نگاههابس و لاک را که از پیشگامان روشنایی انگلیس در سده هفده بشمار میروند، در زمینه آزادی و از جمله آزادی بیان در یک ردیف قرار داد؟ هر دو اینها خواهان بیرون کشیدن ساختار سیاست و اندیشه سیاسی از زیر یوغ کلیسا و افکار قرون وسطایی بودند، هر دو آنها خواهان استوار گشتن حکومت قانونی بودند، ولی یکی پشتیبان حکومت مطلقه پادشاه بود، دیگری طرفدار آزادی همه جانبه فرد بود. در این رابطه نگاه پژوهشگر متوجه اسپینوزا که همدورههابس بوده، و بیپروایانه از آزادی بیان دفاع میکرد، میشود، و سپس خودبخود رهسپار بررسی دیدگاههای ولتر، روسو و کانت در این زمینه خواهد شد. میبینیم که این همه از حوصله یک نوشته کوتاه خارج خواهد شد.
با این وجود، گمان میکنم که پرداختن به جدلی که کانت علیه اندیشه سیاسیهابس آغاز کرد، میتوان آموزنده باشد، و ما را به روح برخورد بزرگان روشنایی در زمینه آزادی فرد و از جمله آزادی بیان وی نزدیک سازد. موضوع آن جدل از اینقرار بود که اندیشه سیاسیهابس در دفاع از حکومت مطلقه و درزمینه نادرست بودن مخالفت عملی با این حکومت، باوجود آنکه بیش از یک سده از مرگهابس میگذشت، همچنان به حیات خود ادامه میداد. در اینجا کانت برای دفاع از آزادی در مخالفت عملی یعنی امری بس مهمتر از آزادی بیان وارد جدلی میشود که در نگاه نخست شگفت انگیز بنظر میآید.
توماسهابس برآن بود که شهروندان یک کشور نسبت به حکومت خود در آنجا آزادند که قانون چیزی نمیگوید. (فصل ۲۱ Leviathan) او آزادی و حق فردی را نه مانند لاک و از زاویه افراد بلکه از دید منافع حکومت مینگریست، و اینکه حق و مشروع بودن در آنجاست که حکومت میگوید. پس هر اقدامی دربرابر آنچه حکومت تجویز میکند نادرست و محکوم شدنی میباشد. حتا درصورتی که حکومت خودکامه و زورگو باشد، باز مخالفت عملی با آن نکوهیده و نامشروع بشمار میرود.
حکم براینکه شوریدن و مخالفت با حکومتی برحق و برگزیده مردم، نادرست میباشد، پذیرفته همه بزرگان روشنایی بود، ولی آنچه موجب شد که کانت را وادارد تا رسالهای علیههابس بنویسد، همانا مطلق نمودن امر فرمانبرداری از حکومت و بیتوجهی به حقوق نخستین فرد از جانبهابس بود. واکنش کانت نه تنها متوجههابس بود که بیش از سد سال از مرگ وی میگذشت، بلکه روی به کسانی داشت که با پناه بردن در پس اعتبار نظریهابس به توجیه امر فرمانبرداری بیچون و چرا از حکومت پرداخته، و در این راه، حقوق و آزادیهای فردی را قربانی میکردند. جالب اینکه در همان زمانهابس، اسپینوزا نیز از زاویهای دیگر همین انتقاد را به اندیشههابس وارد کرد، و قاطعانه به دفاع از حقوق افراد در آزادی اندیشه و بیان پرداخت. اسپینوزا در این باره نوشت: «بس ضروری است که آزادی اندیشه را مجاز نمود…. آزادی بیان و اندیشیدن را از مردم سلب کردن ناممکن است، این آزادی را میتوان بیآنکه به قدرت سرکرده خلل وارد آید، به هر شهروندی واگذاشت.» (۳) هم او در جای دیگر نوشت «حکومتی که مردم را از آزادی بیان و آموزش افکار خود محروم میسازد، حکومتی خشن است. برعکس، حکومتی که این آزادی را رعایت میکند، حکومتی معتدل خواهد بود…. هرکس میتواند با آزادی تمام بیاندیشد، داوری کند و در نتیجه سخن بگوید، به شرط اینکه در جریان سخن گفتن و آموختن تنها به خرد متکیباشد.» (۴)
موضوع جدل کانت باهابس بسا فراتر از حق آزادی بیان میباشد، و جلوه بالاتری از آزادی یعنی آزادی در مخالفت عملی و بزبان وی ایستادگی دربرابر حکومت را در نظر داشت. حق آزادی بیان برای کسی چون کانت و دیگر بزرگان روشنایی در زمره حقوق انکارناپذیر فرد بشمار میرفت.
کانت نه تنها نوشت که «آزادی قلم تنها سکوی دفاع از حقوق مردم است.» (۵)، بلکه توسن آزادی بیان را بسا فراتر برده و چنین نگاشت: «عصر ما عصر نقدگرایی است، و این باید همه چیز را شامل شود». (۶)
برای توضیح جدل کانت باهابس از همان کتاب مدد میگیرم : « کانت در رد دیدگاههابس مینویسد: «باید به شهروند امکان داد، آن هم با اجازهی خود سرکرده، تا بتواند پنداشت خود را در بارهی اینکه احکام سرکرده از دید وی دارای بیعدالتی نسبت به امور عمومی است، به آگاهی همگان برساند.» ص ۴۷ همان¬جا. کانت این مطلب را به هنگام مخالفت با دیدهابس که به هیچ وجه امکان بیعدالتی را از سوی سرکرده نمیپذیرد، مینویسد.هابس هرگزبرای مردم جزسرسپردگی و سربهفرمانی محض دربرابر سرکرده، حقی چون ایستادگی به هر شکل که باشد، قائل نمیشود. چونهابس حتا آزادی بیاناندیشه دربارهی امکان بیعدالتی سرکرده را نمیپذیرد، کانت برعلیه وی به خشم آمده و مینویسد: «تصمیم قانونگذاری عالی هر چه باشد، میتواند موضوع داوری عمومی و کلی قرار گیرد، ولی نمیتوان ایستادگی در حرف یا در عمل را برعلیه آن سامان داد…. باید در هر جمهوری، فرمانبری از قانون اساسی سیاسی بنابر قوانین الزامی (که شامل همه کس گردد) حاکم باشد، ولی در عین حال، باید روح آزادی برقرار باشد، چرا که در رابطه با وظیفهی جهانشمول انسانها، هر کس خواهان آن است که قانع شود که الزام قانون سازگار با حقوق است تا مبادا دچار تناقض با خود خویشتن گردد. فرمانبری بدون روح آزادی امری است که بهانه به انجمنهای مخفی خواهد داد.» ص ۴۷ همان¬جا. (۷)
دربالا نوشتم که جدل کانت باهابس در آغاز شگفت انگیز بنظر میآید، چراکه کانت باوجود دفاع سلحشورانهاش از آمانهای روشنایی و از حق آزادی فرد، همواره درراستای دفاع از حکومت دارای قانون اساسی ونظم قانونی موضع میگرفت، و همچون جان لاک حق ایستادگی مردم را حقی همیشگی بحساب نمیآورد.
در اینجا و با بهره گیری از رویکرد جان لاک به حق فرد در برابر حکومت، به موضوعی میپردازم که پیش از این و در مقالهای دیگر بدان اشاره شده بود، اینکه چرا حق آزادی بیان در آمریکا شرط و حدود ندارد؟ اینکه چرا دولت آمریکا حتا اگر در مواردی مانند مک کارتیسم، قانون اسمیت بسال ۱۹۴۰ یا قانون میهن پرستانه بسال ۲۰۰۱، توانست حق آزادی بیان را محدود سازد، در دراز مدت نمیتواند در این راستا عمل کند، و این حق را بزیر پرسش نهد؟
راست اینکه دفاع سرسخت تبصره نخست قانون اساسی آمریکا از حق آزادی بیان ریشه در تاریخی دراز دارد، و سرچشمه آن را باید در انگلیس و در پیکار دمکراسی خواهان آن کشور علیه حکومت مطلقه شاه دید. دراین رابطه است که به نقش مهم آموزش جان لاک در دفاع از آزادیهای فردی برمی خوریم.
در سالهای پایانی سده هیجده که به تصویب قانون اساسی آمریکا انجامید، یک رشته بحثهای داغ و پربار در زمینه دمکراسی، حقوق فردی و اتوریته حکومت بین نظرپردازان سیاسی آن دوره آمریکا جریان داشت. بخشی از این بحثها در انگلیس و در رویارویی با کسانی مانند بورک که از حقوق و اتوریته حکومت بزیان افراد دفاع میکرد، دنبال میشد، برخی از اندیشمندان سیاسی آمریکا مانند فرانکلین و توماس پین خود در گیر جدلهای آن دوره با طرفداران پادشاهی انگلیس بودند، و یکی از مراجع مهم آنها در این بحثها، نوشتههای جان لاک بود. نوشتههای لاک در دفاع از حقوق و آزادیهای فردی در آن دوره چنان پر اعتبار بودند که حتا کسی چون بورک پروای آن را نداشت که مستقیما از در رد دیدگاههای وی برآید. بهمین رو، قانون اساسی آمریکا تا اندازه زیادی از جان لاک الهام گرفته است. همین کافی است که نگاهی کوتاه به بندهای ۲۲۵ تا ۲۳۵ کتاب لاک (رساله حکومت مدنی) بیندازیم و به رابطه اندیشههای وی با بیانیه استقلال آمریکا (۸) و با قانون اساسی آمریکا پی ببریم.
آخرین نکتهای که در پایان این بحث بمیان میآورم، همانا توجه به این واقعیت است که اعتبار و توانمندی اندیشههای جان لاک و بازتاب آنها در بیانیه استقلال و در قانون اساسی آمریکا را باید در این رابطه فهمید که مردمی که از اروپا و بویژه از انگلیس سده شانزده و هفده به آمریکا مهاجرت میکردند، اغلب از فضای زورگویی اشرافیت اروپا به تنگ امده بودند، و میخواستند در آمریکا جامعه آرمانی خود را برپاسازند، جامعهای که در آنجا حقوق و آزادیهای افراد محترم شمرده میشود، جامعهای که بدور از نابرابریهای مدنی و زورگوییهای حکومتها باشد.، جامعهای که در آنجا، آزادی فردی در شکل استقلال فرد و وابسته نبودن او به هیچ نیرویی جز آنچه خود وی بر میگزیند، تحقق عینی و مادی یابد.
باری توانمندی حق آزادی بیان در آمریکا در ظاهر و با نگاه سطحی به قانون اساسی آمریکا بر میگردد، ولی آنچه توانمندی و استواری آن را علیرغم یورشهای هرازچندگاه نیروهای محافظه کار مانند مک کارتیسم و قانون میهن پرستانه بوش توضیح میدهند، همانا واقعیتهای مهم پیشگفته و بویژه نیرومندی پایههای دمکراسی ، سنتهای فردی بس ریشه دار و بویژه مادی شدن آزادی و استقلال فرد در جامعه آمریکاست.
مهدی رجبی
دوشنبه ۵ تیر ۱۳۹۱
————
(۱) گهگاه استثناهایی در این رابطه بچشم میخورد، از آن جمله میتوان به مک کارتیسم در دهه ۵۰ و به قانون هولوکاست اشاره کرد که در برخی از کشورها مانند فرانسه و کانادا تصویب شده است. این قانون انکار کنندگان کشتار عام یهودیان توسط نازیها در خلال جنگ جهانی دوم را محکوم میسازد. این قانون زیر فشار محافل قدرتمند یهودی و در پاسخ به یورش جریانهای راست افراطی که در محیطهای روشنفکری نفوذ کردهاند، تصویب شد. این قانون در آمریکا که پشتیبان اصلی دولت اسرائیل است، بدلیل ضدیت آن با تبصره نخست قانون اساسی آمریکا درباره حق آزادی بیان تصویب نشد. در اروپا نیز نداهایی درباره مغایرت این قانون با اصل آزادی بیان و با منشورهای بین المللی بگوش میرسد.
(۲) : شعر مولوی:
دید موسی یک شبانی را به راه
کو همی گفت ای خدا وای اله
توکجایی تا شوم من چاکرت
چارقت دوزم کنم شانه سرت
دستکت بوسم بمالم پایکت
وقت خواب آید بروبم جایکت
ای فدای توهمه بزهای من
ای به یادت هی هی وهیهای من
زین نمط بیهوده میگفت آن شبان
گفت موسی با که هستت ای فلان
گفت با آن کس که ما را آفرید
این زمین و چرخ از او آمد پدید
گفت موسی،های خیره سرشدی
خود مسلمان ناشده کافر شدی
این چه ژاژاست وچه کفراست و فشار
پنبه ای اندر دهان خود فشار
گرنبندی زین سخن تو حلق را
آتشی آید بسوزد خلق را
گفت ای موسی دهانم دوختی
وز پشیمانی تو جانم سوختی
جامه را بدرید و آهی کرد و تفت
پافتاد اندر بیابان و برفت
وحی آمد سوی موسی از خدا
بندهی ما را ز ما کردی جدا
تو برای وصل کردن آمدی
نی برای فصل کردن آمدی
درحق او مدح و درحق تو ذم
در حق او شهد و درحق تو سم
ما بری از پاک و ناپاکی همه
از گران جانی و چالاکی همه
من نکردم خلق تا سودی کنم
بلکه تا بربندگان جودی کنم
ما برون را ننگریم و قال را
ما درون را بنگریم و حال را
خون شهیدان را زآب اولی تر است
این خطا از صد ثواب اولی تر است
لعل را گر مهر نبود باک نیست
عشق را دریای غم غمناک نیست
در دل موسی سخنها ریختند
دیدن و گفتن به هم آمیختند
چون که موسی این خطاب از حق شنید
در بیابان در پی چوپان دوید
عاقبت دریافت او را و بدید
گفت مژده ده که دستوری رسید
هیچ آدابی و ترتیبی مجوی
هر چه میخواهد دل تنگت بگوی
(۳) ص ۴۲۱ تاریخ اندیشه دمکراسی در اروپا
(۴ ) ص ۴۲۸ همانجا
(۵) ص ۴۲۳ همانجا
(۶) دیباچه کتاب نقد خرد ناب.
(۷) برگرفته از ص ۴۴۶ تاریخ اندیشه دمکراسی.
(۸)در بیانیهی استقلال آمریکا آمده است: «همه انسانها برابر آفریده شده اند؛ آفریدگار به آنها حقوقی واننهادنی مانند زندگی، آزادی و جستجوی خوشبختی عطا کرده است. حکومتها بین انسانها برپا شدهاند تا این حقوق را تضمین کنند، و قدرت آنها ناشی از خرسندی و دمسازی حکومت شوندگان است. هر زمان که حکومتی از در نابودی این هدف برآید، مردم حق دارند تا آن را عوض نمایند یا آن را نابود ساخته و حکومت نوینی برپایه آن اصول برجایش بنشانند، و آن را آنگونه سازمان دهند که امنیت و خوشبختیشان را تامین کند.»
از: ایران امروز